گروهک جندالشیطان به سرکردگی عبدالمالک ریگی، گروهکی تروریستی و فرقهگرا بود که بدترین جنایات ممکن را علیه شهروندان ایرانی انجام داد, یکی از مهمترین اهداف این گروهک جنایتکار به راه انداختن جنگ فرقهای و اختلاف افکنی میان شیعه و سنی بود و قصد داشت با کشتن و سربریدن مردم جلوی دیدگان همسر و فرزندانشان، آتش جنگ فرقهای را شعلهور سازد.
یکی از فجیعترین جنایاتی که عبدالمالک و جندالشیطان انجام دادند، کشتار هولناکی بود که به جنایت دارزین معروف شد.
حادثه تروریستی دارزین 23اردیبهشت1385، روز شنبه ساعت 21:15، در کیلومتر 35 محور «بمـکرمان» دوراهی دارزین، به وقوع پیوست. هشت تن از عوامل این گروهک در حالی که پوشش مأموران انتظامی بر تن داشتند، با متوقف کردن 4 دستگاه خودرو عبوری و پیاده کردن سرنشینان، همگی را از ناحیه سر به گلوله بستند و 12 تن را به شهادت رساندند.
مصطفی محمدی لطفآباد یکی از قربانیان جنایت هولناک دارزین بود که در راه بازگشت به شهر خود از شهر بم، توسط عبدالمالک به شهادت رسید.
شهید مصطفی محمدی لطفآباد در سال 1363 چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا مقطع دبیرستان ادامه داده، سپس به دلیل شرایط اقتصادی خانواده درس را رها کرد و به بنایی مشغول شد. با اینکه خودشان وضع مالی مناسبی نداشتند؛ اما سعی میکرد به کسانی که مشکلی برایشان پیش آمده رسیدگی کند برای همین زمانی که زلزله بم رخ داد و تعداد زیادی از مردم بی خانمان شدند به آن جا سفر کرد و در ساخت خانه کمکشان کرد.
شهید محمدی لطفآباد روز 23اردیبهشت1385 در راه بازگشت به کرمان توسط گروهک تروریستی جندالشیطان به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با برادر شهید مصطفی محمدی لطفآباد:
زمانی که با برادر شهید مصطفی محمدی لطفآباد تماس گرفتم متوجه شدم او برادر کوچکتر شهید هست و مدت زیادی را در کنار شهید نبوده؛ اما همان چند دقیقه صحبتش درباره شهید برایمان بسیار سودمند واقع شد:
«برادرم بنایی میکرد. شرایط اقتصادی خانواده باعث شد درسش را رها کند و به این کار بپردازد. کمک خرج پدرم بود. بعد از اینکه زلزله بم اتفاق افتاد، اسباب و اثاثیهاش را جمع کرد و به آن جا رفت تا سرپناه مردم زلزلهزده بم را دوباره برپا کند.
بیستوسوم اردیبهشت 1385 بود. به خاطر کاری باید برمیگشت. خیلی اصرار کردیم که برنگردد، نمیدانم چرا اما گویی به دلمان افتاده بود اتفاق بدی رخ می دهد.
شب قبلش خواب دیدم سر در خانمان پرچمی زدهاند و رویش نوشته شهید مصطفی محمدی لطفآباد، با دقت نگاه میکردم به پرچم، کلمه شهید به شادروان تغییر پیدا کرد.
دوباره با دقت نگاه کردم، کلمه شادروان باز به شهید تغییر پیدا کرد. در نهایت شهید مصطفی محمدی لطفآباد تصویب شد.
عبدالمالک ریگی و عوامل دیگر گروهک جندالشیطان، پس از ایجاد راهبندان در جاده بم کرمان برادرم و چند تن دیگر را در حالی که دستها و چشمهایشان بسته شده بود به شهادت رساندند. بعد آن نارنجکی منفجر کردند که ما نتوانستیم شهدای خودمان را تشخیص بدهیم. برادرم را از شناسنامهاش که به همراه داشت شناختند.
بعد شهادت مصطفی روزهای سختی سپری کردیم.
کمتر توانستم برادرم را بشناسم. من از او کوچکتر بودم و او اکثرا به خاطر کار زیاد خانه نبود. آخرین خاطرهای که از او دارم این است که برادرزادهام خواب بود. شهید رفت بالای سرش و خواست بیدارش کند و ببوسدش. گفت: «دیگر نمیآیم بگذار ببوسمت.»
اما من هیچگاه فکر این روز را نمیکردم.
برادر من سنی نداشت. کاش ریگی قبل از مرگش میگفت گناه برادر جوان من چه بود که او را کشتند؟ برادر من حتی نظامی هم نبود.»