چریک‌های فدایی‌خلق به‌دنبال دامن‌زدن به اختلافات مذهبی بودند

Meshki

فروردین1358 را می‌توان آغاز حوادث ترکمن صحرا دانست. این غائله بزرگ که میان عناصر مسلح غیرقانونی تحت فرماندهی عوامل محلی وابسته به چریک فدایی خلق و پاسداران کمیته انقلاب اسلامی درگیری شدیدی روی داد. این درگیری از آنجا شروع شد که عناصر مسلح غیرقانونی مذکور به منظور اعلام تحریم همه پرسی جمهوری اسلامی در پارک ملی گنبد کاووس تجمع کرده و با قتل مشکوک یک جوان درگیری را آغاز کردند. از این پس درگیری های مستمر و پی در پی در این نقطه کشور با توطئه های چریک های فدائی خلق به منظور دامن زدن به اختلافات قومی مذهبی شدت یافت که در نتیجه گروهی از مردم بیگناه و پاسداران کمیته انقلاب اسلامی ناجوانمردانه به شهادت رسیدند.

شهید اسفندیار مشکی قادیکلای در تاریخ 15فروردین1338 در قائمشهر چشم به جهان گشود. مقطع ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. او در تعطیلات تابستان به همراه برادرش بنایی می‌کرد. وی تا مقطع راهنمایی ادامه تحصیل داد سپس به دلیل شرایط اقتصادی خانواده درس را رها کرده و به کار مشغول شد تا باری از دوش پدرش بردارد. تدین و خلق نیکو از ویژگی‌های بارز او بود.

قبل از انقلاب با دستور امام‌ خمینی(ره) مردم پادگان‌ها را خالی کرده بودند، اسفندیار نیز که گوش به فرمان مقتدایش بود پس از انقلاب برای ادامه خدمت به سربازی رفت و دوران آموزشی را در تهران گذراند سپس به عنوان نگهبان دژبان ‌مرکزی عازم شهرستان نوده شد.

شهید اسفندیار مشکی در سال 1358 در حال انجام خدمت مورد اصابت گلوله خلق ترکمن قرار گرفت و جانباز شد.

او سال‌ها با افتخار و تواضع بار جانبازی را بر دوش کشید و در تاریخ 30فروردین1395 به دلیل عارضه جانبازی‌اش، پس از سال‌ها انتظار وصال، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

آنچه در ادامه مطلب می‌خوانید شرحی بر مصاحبه با برادر شهید مشکی است:

«وقتی از همکارانم خبر شهادت ایشان را شنیدم هنوز نمی‌شناختمش. وقتی در اینترنت نامش را جستجو کردم تصاویر تشییع باشکوه پیکرش نظرم را جلب کرد. دلم می‌خواست دلیل این همه محبوبیتش را متوجه شوم. با برادر کوچکترش تماس گرفتم تا شهید اسفندیار مشکی را بیشتر بشناسم. برادرش با لهجه زیبای شمالی صحبت‌هایش را این چنین آغاز کرد:

«ماجرای شهادت اسماعیل از سال 1358 آغاز شد. تقریبا خورشید غروب کرده بود و مشغول بنایی بودم. دلم عجیب شور می‌زد. یک دفعه دلم برایش خیلی تنگ شد. به دوستم زنگ زدم و ماشینش را قرض گرفتم. دوستم گفت: «به دلت بد راه نده. خیال پردازی نکن. ان شاءالله اتفاقی نیفتاده.»

گویی به دلم افتاده بود اتفاقی برای برادرم افتاده است. راهی نوده شدم. وقتی رسیدم، برادرم بخاطر اصابت تیر به کبد و روده و کلیه‌اش غرق در خون بود. حاجی را به بیمارستان امام منتقل کردیم. دایی‌ام از تهران دکتر آورده بود و من دائم زمزمه دعا بر لبم جاری بود. نزدیک صبح بود که از اتاق عمل بیرون آمد. بعد از به هوش آمدنش جریان آن روز را متوجه شدیم. یکی از عوامل خلق ترکمن ابتدا تقاضای ملاقات با یکی از کارکنان داخل پادگان را می‌کند تا از این طریق وارد آن‌جا شود و نارنجک‌هایی را که همراه داشت داخل پادگان منفجر کند. حاجی خیلی زرنگ بود. وقتی کسی را می‌دید از حرکات و رفتارش به شخصیتش پی می‌برد و با همین هوش و ذکاوتش به آن فرد مشکوک شد. به فرمانده‌اش اطلاع‌ داد؛ اما او جدی نگرفته بود. وقتی فرمانده عامل تروریست را ملاقات کرد، ناگهان نارنجکی را که به کمرش بسته بود می‌بیند. برادرم از قبل پادگان را آماده کرده بود. زمانی که خواستند او را از پادگان بیرون ببرند، دو نفر دیگر از پشت درخت کمین کرده بودند وارد درگیری مسلحانه می‌شوند. اینچنین برادرم در درگیری با خلق ترکمن جانباز شد.

بعد از مرخصی از بیمارستان به خاطر عارضه جانبازی به دست آوردن درآمد برای زندگی‌اش سخت شده بود. باید روی ویلچر کار می‌کرد. وارد صنعت نساجی شد و در قسمت بافندگی مشغول شد. خیلی صحبت کردم که رعایت حال برادرم را بکنند. به دلیل اینکه مریض بود و درد داشت، ولی در نهایت در سخت‌ترین بخش نساجی که بافندگی است مشغول به کار شد. در کارخانه بافندگی غبار و سروصدای زیادی وجود دارد. چند سال بعد کلیه‌اش دچارمشکل شد. باید عملش می‌کردیم. هر چه داشت گذاشت و ما نیز تا آن‌جا که توانستیم کمک کردیم تا عملش انجام شود. دوسال بعد دوباره کلیه‌اش از کار افتاد.

شاید بگویم درطول شبانه روز 60عدد قرص مصرف می‌کرد. اما خلق و خوی حاجی زبان‌زد همه بود. برادرم ورزشکار بود و والیبال بازی می‌کرد. قهرمانی بود برای خودش. آن روزهای آخر که دیگر نمی‌توانست بازی کند می‌آمد ورزشگاه و داوری ما را می‌کرد. در همان روزهای پایانی، با شخصی در ورزشگاه هم‌صحبت شده بود. بعد از شهادتش آن شخص پیش من آمد. گریه می‌کرد و می‌گفت: «چرا گذاشتی من با ایشان آشنا شوم؟ او مرا شیفته خلق و خویش کرده بود.»

با آن وضع اقتصادیش از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد. اگر متوجه می‌شد کسی فوت کرده در حد وسعش مبلغی را می‌داد. می‌گفت: « من این پول را لازم ندارم. می‌دانم کم است؛ اما باز هم در این شرایط کمک کار است.»

اگر کسی لباسی لازم داشت از لباس‌هایش برمی‌داشت و به خانمش می‌گفت: «خانم من این لباس را لازم ندارم. تنگم شده. نمی‌توانم بپوشم. بدهید به شخصی که نیاز دارد.»

زندگی‌اش به سختی و با درد سپری می‌شد. هیچ وقت شکایت نمی‌کرد. هر وقت می‌گفتم حاجی یکم بیشتر هوای خودت را داشته باش. می‌گفت: «داداشم عمر دست خداست.»

پدرم با دیدن وضع برادرم اسفندیار آنقدر غصه خورد تا سرطان گرفت. برادرم مریض بود ولی با تمام این مسائل تکیه‌گاه ما بود. وقتی حاجی شهید شد تکیه‌گاه‌مان فرو ریخت.

من و حاجی اسفندیار خیلی به هم نزدیک بودیم. فقط برادر نبودیم، دوست همدیگر بودیم. دو سال از من بزرگتر بود. با هم به مدرسه می‌رفتیم. آن زمان کیک و چیزهای این چنینی که نبود. هر چه مادرم برایمان می‌گذاشت، بزرگترش را به من می‌داد و کوچکتر را برای خودش نگه می‌داشت.

گاهی هم، زمان برگشت از مدرسه که خسته می‌شدم، مرا روی کولش می‌گذاشت و تا خانه می‌برد؛ حتی تا همین اواخر، زمانی که می‌خواست دخترش را عروس کند نظر من را هم پرسید و گفت نظرم برایش مهم است.

هفته‌ای 3بار دیالیز می‌شد. عید سال1395 حالش خیلی بد شده بود. به بیمارستان ولی‌عصر بردیمش. چهارشنبه بود. تا ساعت 4 بعدازظهر پیشش بودم. گفت: «داداش شما کار داری. خسته هستی. برو کمی استراحت کن.»

روز بعد راهی چمستان نور ،نوشهر چالوس، شدم. دامادش از بابل زنگ زد و گفت که حال عمو وخیم است. به سرعت خودم را به حاجی رساندم. با دکترش صحبت کردم. گفتند که دیگر دارو جواب نمی‌دهد. حالش خیلی بد است. با حرف های دکتر همه چیز را فهمیدم. دخترش را آماده کردم. با نوه‌هایش صحبت کردم. آماده کردن مادرم خیلی سخت بود. داداش اسفندیار را چند دقیقه به بخش منتقل کردند تا مادرم با پسرش وداع کند. مادرم که بوسیدش، او را از پیش ما بردند و داداش اسفندیار به شهادت رسید.»


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان