شهید ابراهیم امیری 1خرداد1351 در روستای هنزا از توابع شهرستان جیرفت، در خانوادهای سادهزیست متولد شد. پدرش کارگر و مادرش خانهدار بود. آنها دو برادر و دو خواهر بودند. او در 7سالگی وارد مقطع دبستان شد و 10ساله بود که پدرش را از دست داد. وی به دلیل مشکلات مالی خانواده تا پایان مقطع دبستان در جیرفت درس خواند، سپس به کارگری مشغول شد و در 18سالگی برای انجام خدمت سربازی عازم کردستان شد. سرانجام ابراهیم امیری 29خرداد1371 در درگیری با عناصر گروهک تروریستی کومله در محور بانه به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با برادر شهید ابراهیم امیری(اسماعیل امیری):
«ما در روستای هنزا زندگی میکردیم و در کودکی ابراهیم به جیرفت نقل مکان کردیم. ابراهیم به درس خواندن علاقه داشت. معلمهایش از او راضی بودند؛ اما مشکلات مالی خانواده نگذاشت او ادامه تحصیل دهد. سعی داشت با کارگری کمکحال خانواده باشد.
برای پدر و مادرمان و بزرگترها احترام زیادی قائل بود. خاطرم هست، هر زمان یک بزرگتر به خانه ما میآمد، حتما به استقبال او میرفت. با روی گشاده سلام میکرد و حالش را میپرسید. گاهی من به این کار او اعتراض میکردم؛ ولی ابراهیم میگفت: «باید به بزرگترها احترام گذاشت؛ طوری که متوجه شوند تو به آنها اهمیت میدهی.»
اوقات فراغت در کار خانه به مادر کمک میکرد. به طور خاص هوای خواهرهایمان را داشت، هر زمان من با آنها دعوایم میشد، طرف آنها را میگرفت.
ابراهیم علاقه زیادی به رهبری و نظام جمهوری اسلامی داشت. در 18سالگی به سربازی رفت، دوره آموزشی را در 05 کرمان گذراند و برای انجام خدمتش به کردستان اعزام شد. در منطقه مرزی بانه بود.
بیستوسه ماه در کردستان خدمت کرد و هر 45روز یکبار به مرخصی میآمد. از تروریستهای کومله و دمکرات زیاد صحبت میکرد، میگفت: «شناسایی آنها خیلی سخت است. یکبار در پوشش عشایر محلی به تعدادی از سربازها دوغ تعارف کردند، بعد همه را به شهادت رساندند.» من به او میگفتم: «ابراهیم! مواظب باش شهید نشوی.» جواب میداد: «شهادت امر الهی است. ما باید به وظیفه خودمان عمل کنیم؛ اگرچه برای کشور و دینمان جان خود را فدا کنیم. خون من از جوانانی که به شهادت رسیدند، رنگینتر نیست.»
در آخرین دیدارش به من گفت: «احتمال دارد که من شهید شوم.»
نحوه شهادت:
در منطقه مرزی بانه در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله گرفتار شد و در آن درگیری برادرم و همرزمانش به شهادت رسیدند. کومله با سرنیزه گلوی شهدا را پاره کرده بود. زمانی که جنازه ابراهیم را دیدم، نشان سرنیزه روی گلوی او بود.
زمان شهادتش ما در روستا بودیم. من برای آبیاری به باغ رفته بودم. چند نفر از اهالی روستا به باغ آمدند و گفتند: «دست مادرت شکسته است.» من باور نکردم. منتظر خبر دیگری بودم. همانجا گفتم: «واقعیت را بگویید.» اما سکوت کردند.
وقتی به خانه رسیدم، دیدم مادرم سالم است و آنجا خبر شهادت برادرم را دادند.
این حادثه تروریستی یکم محرم اتفاق افتاد و جنازه برادرم را 10محرم به جیرفت آوردند. مراسم تشییع جنازه با استقبال مردم در جیرفت و هنزا برگزار شد و ابراهیم را در زادگاهش به خاک سپردیم.»