در هشت سال دفاع مقدس، گروهکهای ضدانقلاب نظیر منافقین و کومله و دمکرات با همکاری یکدیگر، به جای دفاع از مردم کشورشان، دوشادوش صدام دست به حمله عليه جمهوری اسلامي ايران و ملت ایران، مخصوصا مردم کردستان زدند.
کومله و دمکرات جنایات وحشیانه خود را با هدف جداسازی کردستان، آشنا نشدن مردم و مسلمانان عراق با ماهیت نظام جمهوری اسلامی و سرگرم کردن نیروهای انقلابی در کردستان، انجام میداد. آنها حتی برای خوشخدمتی هر چه بیشتر به صدام، اسرای ایرانی را به دولت عراق(صدام) تحویل میدادند.
در ادامه به روایتی از زندگینامه شهید برات اسماعیلی، یکی از قربانیانی که به دست عناصر گروهک تروریستی کومله به شهادت رسیده است، میپردازیم.
شهید برات اسماعیلی 15شهریور1342 در مشهد به دنیا آمد. زندگی کودکیش را در کوچ گذراند و پس از ازدواج به مشهد آمد. او حرفة بنایی را پیش گرفت. زمان انقلاب جزو مردمی بود که عشق و علاقه امام او را به راهپیماییها میکشاند. سربازی او با جنگ تحمیلی مصادف شد، او نیز شجاعانه خودش را معرفی کرد و برای دفاع از کشورش به خدمت مقدس سربازی رفت. سرانجام برات اسماعیلی 11دی1361 در پیرانشهر به دست عناصر گروهک تروریستی کومله به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با پسر شهید برات اسماعیلی:
«من چهل روز بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم. تمام اطلاعاتی که از پدرم دارم از گفتههای مادرم است:
«برات فرزند اول خانواده بود. آنها هفت خواهر و برادر بودند. در کوچ به دنیا آمد. پدرش از عشایرهای کلات بود. دوران بچگی را با کار و زحمت گذراند. در عشایر شرایط درس خواندن وجود نداشت؛ به همین دلیل کنار ریشسفید آنجا سواد قرآنی آموخت. پانزده ساله بود که با هم ازدواج کردیم و مراسم ازدواجمان بسیار سنتی و ساده برگزار شد. بعد از ازدواجمان طولی نکشید که برای کار کردن به شهر آمد. حرفه بنایی را آغاز کرد و پس از مدتی در کورهپز خانهها مشغول به کار شد. در بحبوحه انقلاب در راهپیماییها و تظاهراتها حضور پرشوری داشت. من چهار سال با برات زندگی کردم و حاصل ازدواجمان دو پسر است. اولی را زمانی که کودک بود، از دست دادم و دیگری هم بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.
برات خیلی مقید بود نمازهایش را همیشه به جماعت بخواند. هر کجا بود، خودش را به مسجد میرساند و نمازش را اول وقت میخواند.
سال اول ازدواج به سربازی رفت. وقتی سربازیش تمام شد، خیلی علاقهمند بود که به جبهه برود. مادر و پدرش راضی نبودند و میگفتند: «تو تکلیفت را انجام دادهای، دیگر نرو!» او هم در پاسخ میگفت: «من هنوز وظیفهام را انجام ندادهام.»
چند باری برای مرخصی آمد. دفعه آخر خیلی تغییر کرده بود. از همه فامیل خداحاظی کرد و حلالیت طلبید. به مادرش هم گفته بود که دیگر برنمیگردد.
برات و سه نفر دیگر برای تامین امنیت یکی از روستاهای کردستان، در حال نگهبانی بودند. زمانی که سنگر خالی شد، عناصر تروریستی کومله، نامحسوس داخل سنگر رفته و کمین کردند. زمانی که برات و همرزمانش برای استراحت داخل سنگر رفتند، کوملهها آنان را به رگبار گلوله بستند. برات زخمی شد. او را گروگان گرفتند؛ چون او ریش داشت، فکر کرده بودند که از فرماندهان است و او را شکنجههای سختی کردند. بعد از اینکه متوجه شدند فقط یک سرباز است، رهایش کردند.
برات به دلیل شکنجههای فراوانی که متحمل شده بود، بر اثر خونریزی زیاد پس از دو روز به شهادت رسید.»
سیوپنج سال است، به یک قاب عکس نگاه میکنم که گفتند: «این پدرت است.»
جنایتکاران کومله و همدستان آنها نظیر منافقین، چگونه میتوانند زندگی از دست رفتهام را به من برگردانند؟»