با پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، رژیم بعث صدام به بنبست سیاسی و نظامی رسید. در این زمان همه برنامهریزیهای دولت عراق و حامیان غربیاش که امیدوار به نتیجه جنگ بودند با شکست روبهرو شد. این وضعیت برای گروهها و جریانات اپوزیسیون ایران که هر کدام به نوعی جنگ ایران و عراق را بهترین فرصت برای فروپاشی نظام ایران میدیدند نیز بوجود آمد، اما در این میان شاید اغراق نباشد اگر بگوییم هیچ گروه و جریانی به اندازه سازمانمجاهدینخلق یا همان گروهک منافقین از نتیجه بهدست آمده از جنگ متضرر نشد. لطمه به این سازمان از آن جهت سختر بود که به عبارتی همه حیثیت خود را در گروی جنگ گذاشته بود و هر نتیجهای برای جنگ غیر از شکست جمهوریاسلامیایران به منزله بحرانی عمیق برای آنها به حساب میآمد و خود را در سراشیبی تند انزوا و نابودی میدید.
در این وضعیت که عملاً کاری از دست رژیم بعثی عراق نیز ساخته نبود، تحلیلها و تحرکات سازمان به سمت و سوی کشف راهی برای برونرفت از این بحران قرار گرفت. هر چند سازمان نه در آن زمان و نه قبلتر از آن هیچگاه در جایگاهی محسوب نمیشد که مستقلاً تصمیمگیری کرده و اقدام کند، اما بنبست دولت عراق آن هم در آن شرایط برای اولین بار این فرصت را برای سازمان ایجاد کرد - که البته با هماهنگی و موافقت دولت عراق – اقدامی در ظاهر مستقل را با محوریت خود به مرحله اجرا درآورد.
رجوع به سوابق اقدامات و تحلیلهای سازمانمنافقین دو نکته اساسی را نشان میدهد، نخست آنکه این گروهک تحت رهبری مسعودرجوی (به عنوان رهبری فرقهای) اساساً در مناسبات درون سازمانی همیشه تشکیلاتی قائمبهفرد بوده است و خود رجوی برای همه موقعیتهای سازمان تصمیم میگرفته است و دیگر اینکه تمامی تحلیلها و تصمیمات این سازمان در همه موقعیتهای حیاتی و بزنگاههای مهم غلط از آب درآمده و تبعاتی سنگین به بار آورده است؛ تصمیم به تحریم همهپرسی جمهوری اسلامی، حرکت مسلحانه در خرداد سال 1360 و عزیمت سازمان به عراق از نمونههای روشن آن است. با این حال سازمان باردیگر به ارائه تحلیل و تصمیمگیری با محوریت سرکردهاش اقدام کرد. رجوی که پیش از آن در تحلیلهای درونگروهی ادعا کرده بود که پذیرش قطعنامه از سوی جمهوریاسلامیایران اتفاقی غیرممکن است، مگر در وضعیتی که ایران به لحاظ سیاسی، نظامی و اقتصادی به بنبست کامل رسیده باشد، شرایط ایران پس از قطعنامه را معادل با همان انزوا و شکنندگی توصیف کرد و مدعی شد که این زمان بهترین فرصت برای ضربهنهایی به نظام ایران و در نتیجه انتقال قدرت در این کشور است.
نتیجه تصمیمات رجوی به آنجا رسید که طرح حمله سازمان که برای دو ماه بعد یعنی سالگرد آغاز جنگ طرحریزی شده بود را جلو انداخته و به مرحله اجرا درآورد. این نتیجهگیری سازمان بر پایه دو عامل اساسی صورت گرفت که اول نتایج حملات چندماهه اخیر ارتش صدام به مواضع ایران بود. از آنجا که در روزهای پایانی جنگ غالب درگیریهای نظامی دو کشور ایران و عراق با موفقیت نسبی عراق روبهرو میشد، این نتیجه به ذهن میرسید که قوای نظامی و تسلیحاتی ایران رو به پایان است و دیگر نشانی از صلابت و قدرت در جبهههای ایران دیده نمی شود! و دوم اینکه وضعیت داخلی ایران پس از 8سال جنگ و فشارهای اقتصادی، اینگونه نشان میداد که وضعیت نیروهای مردمی که پشتوانه اصلی قوای نظامی ایران محسوب میشدند به مرحلهای رسیده که نهتنها حاضر به ادامه جنگ نیستند، بلکه سیاستها و عملکرد رهبران نظام ایران را مسبب نابسامانی موجود میدانند. مسعودرجوی در همین رابطه به نیروهایش گفته بود: «...ملت دیگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمیآید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را بهزور از شهرها و روستاها دستگیر کردهاند و به جبهه فرستاده اند و میلی به جنگیدن ندارندو تمام لشگرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند... !»
تحلیلهای رجوی دو جنبه اساسی دیگر هم داشت که سازمان را برای تجاوز نظامی مصممتر میکرد، اول آنکه فرصت بدستآمده برای اولین بار این امکان را بوجود میآورد که سازمان ابتکارعمل را بدست گرفته و از وضعیت مزدوری صرف خارج شود و نقش موثرتری را در تقابل نظامی با جمهوریاسلامی ایفا کند. زیرا در طول سالهای جنگ منافقین فقط در جهت منافع و استراتژی دولت عراق به کار گمارده میشدند و قدرت تصمیمگیری و فعالیت مستقل را بههیچ عنوان در اختیار نداشتند. خدمات سازمان به عراق در خلال جنگ در حوزههای تخلیه اطلاعاتی از طریق برقراری ارتباط تلفنی با مراکز مختلف دولتی ایران، فعالیتهای رسانهای و حقوقی و سیاسی در سطح بینالمللی به منظور متجاوز نشاندادن ایران، نفوذ در میان قوای نظامی ایران و جمعآوری اطلاعات از جبههها، شنود بیسمها و رمزگشایی ارتباطات داخل جبهههای ایران و در برخی مواقع تحرکات نظامی حاشیهای و محدود، البته با صلاحدید دولت عراق، صورت میگرفت. نقش سازمانمنافقین در عراق سبب شده بود که این گروه بهعنوان ارتش خصوصی صدام شناخته شود و جایگاه آنها را که ادعای براندازی نظام ایران را داشتند و سعی میکردند در مجامع غربی خود را به عنوان جایگزین دموکراتیک نظام ایران مطرح نمایند، تا حد یک گروه مزدور تقلیل داده بود.
از سوی دیگر تهاجم سازمان به ایران که با پشتیبانی آشکار ارتش عراق صورت میگرفت و اساساً خود سازمان نیز بخش کوچکی از نیروهای تحت فرمان دولت عراق محسوب میشد به خودیخود عراق را دوباره و پس از پذیرش قطعنامه درگیر جنگ میکرد، پس حتی اگر فقط موفقیتی نسبی در این تجاوز حاصل می شد، بهانهای بود برای ادامه جنگ میان دو کشور که مطلوب سازمانمنافقین هم بود.
جنبه دیگر تصمیم سازمان برای حضور در یک حمله نظامی به خاک ایران نیز به همان تحلیل غلط آنها مبنی بر وضعیت ضعیف و شکننده قدرت نظامی ایران مربوط میشد به طوری که مسعود رجوی ایران را پس از نزدیک به 8 سال جنگ به منزله لقمه آمادهای میدید که با اولین حمله فرومیریزد. در واقع او تصور میکرد که فرصتی بهدست آورده تا نتیجه جنگ را با کمترین هزینه به سود خود مصادره کند!
تحلیلهای غلط رجوی که فرسنگها با واقعیت فاصله داشت، سازمان را به چنان اطمینانی از نتیجه اقدامش در تهاجم به ایران رسانده بود که شکل عملیات را بر مبنای موفقیت حتمی و سریع چیده بود. هرچند در سالهای بعد از شکست این تهاجم نظامی، برخی سعی کردند سهواً یا عمداً رجوی و سازمان را مطلع از نتیجه این اقدام نشان دهند و حمله نظامی سازمان به ایران را فرصتی برای تصفیه فیزیکی برخی از اعضای ناراضی و زاویهدار سازمان نشان دهند که در عمل از بار این شکست میکاهید، اما واقعیت این بود که تحلیلهای غلط رجوی سازمان را به چنین شکستی دچار کرد که در واقع شبیه یک خودکشی بزرگ بود و نهتنها باعث کشتهشدن تعداد زیادی از نیروهایش شد بلکه پس از آن ریزشهای گسترده نیرو در تشکیلات منافقین را بهدنبال داشت.
اسناد بدست آمده از نیروهای سازمان در عملیات مرصاد که در میان آنها حتی پاسپورتهای افراد نیز دیده میشد! یکبهیک حکایت از امید سازمان در موفقیت عملیات فروغجاویدان (نامی که رجوی بر این عملیات گذاشته بود) داشت. البته اسناد و مدارک درونگروهی و محرمانه سازمان که همراه دستگیر شدهها و غنائم مرصاد در اختیار جمهوریاسلامیایران قرار گرفت خود بهتنهایی بیانگر اطمینان منافقین از موفقیت در این عملیات بود. در قسمتی از اسناد و اعترافات دستگیرشدههای مرصاد و در آخرین سفارشهای رجوی به نیروهایش اینگونه آمده است: «...محمود! وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی میروی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف[ربیعی] و موسی[خیابانی] بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا میرسانی و اگز مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگهدار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم... !»
از دیگر نشانههای تجاوز سازمان که براساس شکل عملیات و تحلیلهای غلط رجوی پیریزی شده بود میتوان به نوع خودروهای جنگی یعنی تانکهای «دجله» که دارای چرخهای لاستیکی بودند اشاره کرد. استفاده از این تانکها که قابلیت حرکت با سرعت 120 کیلومتر در ساعت را دارند نشان میدهد که دشمن چندان انتظار درگیری با رزمندگان ایران را نداشته و برنامهریزی فتح تهران هم با احتساب همین سرعت در پیشروی در خاک ایران محاسبه شده بود! اسناد بدست آمده از نیروهای سازمان نشان میدهد که برنامهریزان این تهاجم انتظار داشتند که در حدود 24 ساعت اولیه به باختران رسیده و استقرار دولت خود را در آنجا اعلام نمایند!
سرانجام تحلیلهای سازمانمنافقین به آنجا رسید که به دلیل پشتیبانی گسترده ارتش عراق در بمباران هوایی خطوط و نیروهای ایران و همچنین آتش سنگینی که قبلتر از آن در سرپلذهاب و منطقه صالحآباد ریخته بود تا راه ورود منافقین را هموار کند، نیروهای متجاوز منافقین توانستند به سرعت تا نرسیده به باختران پیشروی نمایند. اما پایان همه تحلیلها و برنامهریزیهای رجوی در مسیر اسلامآباد به باختران و در گردنه حسنآباد (20 کیلومتری اسلامآباد) به وقوع پیوست. در این منطقه بود که رزمندگان ایران تقابل جدی خود را با نیروهای متجاوز منافقین با سدکردن مسیر پیشروی آغاز کردند و طی حدود 3روز درگیری پایان همه توهمات منافقین را رقم زدند.