در شامگاه جمعه 4اردیبهشت1388، حادثهای تروریستی در پاسگاه روانسر_جاجرود توسط گروهک تروریستی پژاک به وقوع پیوست. سه نفر از عوامل این گروهک، با حقه و نیرنگ وارد پاسگاه شدند و پس از منفجر کردن نارنجکهایی که با خود به همراه داشتند، راه را برای ورود بقیه عوامل این گروهک تروریستی باز کردند. سایر اعضای پژاک که خود را مخفی کرده بودند، پس از شنیدن صدای انفجار وارد پاسگاه میشوند و دست به ترور 10 نفر از اعضای نیروی انتظامی و چندین سرباز میزنند.
شهید افشار جعفری از قربانیان حادثه 4اردیبهشت1388 بود که در حین خدمت در پاسگاه روانسر به دست عوامل گروهک تروریستی پژاک به شهادت رسید.
او شهریور1348 در خانوادهای متدین و زحمتکش در کرمانشاه متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. در هفت سالگی وارد دبستان شد و درکنار درس، مخصوصا در فصل تابستان، کنار پدر به کشاورزی میپرداخت. در 20 سالگی وارد نیروی انتظامی شده و از آنجا به دانشگاه نیروی انتظامی راه پیدا کرد.
اعتقاد به نماز اول وقت و احترام به والدین از اصول اساسی زندگی شهید بود و شهادت را آرزوی خود میدانست.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با خواهر شهید افشار جعفری:
«جمعه شب بود. اواخر شب، ماموران در پاسگاه در حال استراحت بودند که چند خانم به بهانه آب خوردن وارد پاسگاه شدند. خانمها از عوامل گروهک تروریستی پژاک بودند. با نارنجکهایشان به پاسگاه حمله کردند و راه را برای بقیه عوامل این گروهک باز کردند. بلافاصله بقیه عوامل گروهک وارد پاسگاه شدند. افراد داخل پاسگاه تا جایی که میتوانستند دفاع کردند؛ ولی چون مهمات زیادی در دسترس نداشتند و تعداد افراد گروهک پژاک خیلی زیاد بودند، شمار زیادی از افراد داخل پاسگاه به شهادت رسیدند.
آن شب به ما خبر ندادند، ظهر روز بعد با ما تماس گرفتند و گفتند که در پاسگاه درگیری شده است. عدهای زخمی شدند و در بیمارستاناند، وقتی به همراه پدر و مادرم به آنجا رفتیم، هیچکس زخمی نشده بود، همه شهید شده بودند.
هشت تن از افراد نیروی انتظامی کرمانشاه شهید شده بودند و همهی مردم این شهر در تشییع پیکرشان شرکت کردند، روز باشکوهی بود. همه کسانی که برای تشییع آمده بودند، شهادت را از خدا طلب کردند.
برادرم سال 1368 وارد نیروی انتظامی شد، به دانشگاه نیروی انتظامی رفت و بعد از چندسال به پلیسراه ناجا منتقل شد.
قبل از آنکه در نیروی انتظامی مشغول به کار شود به پدرم در کشاورزی کمک میکرد. از زمانی که مشغول به کار شد خیلی سرش شلوغ بود و دائم شهرهای مختلف بود. مدتی را در بخش عقیدتی سیاسی ناجا کار میکرد؛ ولی اکثرا در منطقه مرزی کردستان بود و این سال آخری به روانسر منتقل شده بود. زمان شهادتش مسئول پاسگاه روانسر بود.
در مدتی کوتاه در کارش بسیار پیشرفت کرد. فردی بسیار متعهد و جدی در کار بود و همیشه صحبت از حرام و حلال میکرد. یکی از توصیههای همیشگیاش به برادرانم آوردن روزی حلال و دقت در کار بود. از مهمترین انگیزههای کاریش که حتی در وصیتنامهاش هم به آن توصیه کرده، پشتیبانی از ولایت فقیه و مبارزه با گروهکهای تروریستی است، که به هیچ یک از اهدافشان نرسند و هیچ وقت نتوانند ذرهای از خاک کشور را تصاحب کنند.
صحبت از شهادت مدام بر زبانش جاری بود، برادرم میگفت: «فراموش نکنید که به چه خاطر شهیدان ما شهید میشوند، امنیت فعلی ما به راحتی به دست نیامده است. چقدر در جنگ تحمیلی شهید دادیم تا به آرامش این روزها رسیدیم.»
وقتی خبر شهادتش را شنیدیم خیلی لحظات سختی را پشت سر گذاشتیم، نمیتوانم آن لحظات را توضیح دهم، حتی ذرهای از آن دوران را نمیتوانم به تصویر بکشانم؛ ولی الان وقتی فکر میکنم، میبینم تنها، شهادت حق برادرم بود.
مادر شهید میگوید: «زمانی که پسرم میخواست به نیروی انتظامی برود، خواب دیدم که لشکر بزرگی ایستاده است. پرسیدم که این لشکر کیست؟ گفتند که سپاه اسلام و امام زمان(ع) است، افشار هم رفت تا در رکاب امام زمان(ع) باشد.»
خواهر شهید ادامه میدهد:
«نزدیک شهادت برادرم، مادرم به او گفت که افشار تو را به خدا مواظب خودت باش، برادرم گفت که نترسید، مطمئن باشید تا باعث مرگ چند نفر از دشمنان نشوم، به این راحتیها کشته نمیشوم. به خدا که به گفتة خودش عمل کرد و تا آخرین لحظه و آخرین گلوله، با گروهک تروریستی پژاک جنگید.
دشمنان اسلام باید مطمئن باشند که باشهادت برادر من این راه متوقف نمیشود، برادر من اولین شهید در این راه نبود و آخرین شهید هم نیست. این راه ادامه دارد و آنها به هیچ یک از خواستههایشان نمیرسند.»