حدیث رنج وغم را گویا تر ازعلی نیست / کسی به ملک هستی تنهاتر از علی نیست
آری،امشب شبی است که همراه حسنین وزینبین عالمی یتیم میشود،غم این یتیمی را به تمامی آنان که همچون پدرمان علی درصف اول مبارزه با نماد بی دینان ریاکار هستند ،تسلیت می گوییم.
مخالفت اصلى منافقان، با حاكم اسلامى است و اولين جريان نفاق بعد از پيامبر، بلافاصله پس از رحلت ايشان و در سقيفه شكل گرفت. سخن پيامبر را به فراموشى سپردند و 25 سال حضرت على را خانه نشين كردند. و بعد از 25 سال باز به سراغ حضرت آمدند و با اصرار با او بيعت كردند ولى اندكى نگذشت كه سر ناسازگارى گذاشتند، عدالت على(ع) بر آنها سخت آمد و به بهانههاى واهى و براى رسيدن عدهاى به خلافت در طول 5 سال، سه جنگ را بر آن حضرت تحميل كردند و عجيب آنكه در هر سه جنگ، مسلمانان با يكديگر رودررو شدند. با نگاهى به كتاب گرانقدر نهجالبلاغه، وضعيت نفاق و خون دل خوردن مولاى متقيان از منافقان بدانديش و ساده دلان كجانديش روشنتر ميشود .
حضرت على (ع) در خطبه معروف شقشقيه كه در نخستين روزهاى خلافت ايراد فرمودند، ميفرمايند: «هان بخدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و ميدانست خلافت جز من را نشايد...، شگفتا كسى كه در زندگى ميخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد آنرا به عقد ديگرى درآورد...من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد گروهى را نامزد كرد و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورائى، من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايه او نپنداشتند و در صف اينان داشتند....اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت».(1)
در اين خطبه حضرت با اشاره به جريان غصب خلافت، به حق خود اشاره ميفرمايند و در ادامه تأكيد ميفرمايند كه «بخدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نميكردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست ميگذاشتم و پايانش را چون آغازش ميانگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى ميداشتم و ميديديد كه دنياى شما را به چيزى نميشمارم و حكومت را پشيزى ارزش نميگذارم» و به اين ترتيب هدف خود از پذيرش خلافت را بيان مينمايند .
آن حضرت در خطبه 210 به وجود جريان نفاق اشاره كرده و ميفرمايند: «(منافقان) پس از رسول خدا بر جاى ماندند و با دروغ و تهمت به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش نزديكى جستند .»
امام (ع) در خطبه 26 شرايط قبل از خلافت را اينگونه ترسيم ميفرمايد: «نگريستم و ديدم مرا يارى نيست و جز كسانم مددكارى نيست، دريغ آمدم كه آنان دست به ياريم گشايند، مباداكه به كام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شكسته، نفس در سينه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخكامى، نوشيدم». آن حضرت حتى بيعت مردم را اينگونه توصيف ميكند: «بيعت شما با من، بى انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براى خدا ميخواهم و شما مرا براى خود ميخواهيد.»(2) همين مردمند، كه اندكى بعد حضرت آنها را شماتت نموده و ميفرمايد:«امروز مردم از ستم حاكمان خود ميترسند و من از ستم رعيت خويش. خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد. سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد، آشكارا و نهان خواندم، پاسخ نگفتيد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد»(3) . اين مردم دورو كار را به جايى ميرسانند كه حضرت درباره شان ميفرمايد: «به خدا دوست داشتم. خدا ميان من و شما جدايى اندازد و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.»(4)
در جاى ديگر، در شماتت اين مردم ميفرمايد: «شما كجا آتش كارزار توانيد افروخت تف بر شما كه از زيادى آزارتان سينهام سوخت، روزى به آواز بلندتان خوانم و روز ديگر در گوشتان سخن ميرانم، نه آزادگان راستينيد هنگام خواندنتان به آواز، نه برادران يكرنگ در نگهدارى راز»(5) و نيز ميفرمايد: «گرفتار كسانى شدهام كه چون امر ميكنم فرمان نميبرند و چون ميخوانم پاسخ نميدهند. اى ناكسان! براى چه در انتظاريد و چرا براى يارى دين خدا گامى برنميداريد. دينى كو كه فراهمتان آورد؟ غيرتى كو تا شما را به غضب درآورد فرياد ميزنم و يارى ميجويم، نه سخنم ميشنويد، نه فرمانم را ميبريد.»(6)
در خطبه جهاد نيز حضرت على(ع) شديدترين سخنان را خطاب به مردمى كه خصوصيات منافقان درباره آنها صادق است،ميفرمايد : « شگفتا، به خدا كه هماهنگى اين مردم، در باطل خويش و پراكندگى شما در حق، دل را ميميراند و اندوه را تازه ميگرداند، زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد كه آماج تير بلائيد. بر شما غارت ميبرند و ننگى نداريد. با شما پيكار ميكنند و به جنگى دست نميگشائيد. خدا را نافرمانى ميكنيد و خشنودى مينمائيد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوئيد، هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوئيد: سخت سرد است مهلتى ده تا سرما از بلاد ما دور شود. شما كه از گرما و سرما چنين ميگريزيد با شمشير آخته كجا ميستيزيد؟ اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان نازپرورد، كاش شما را نديده بودم و نميشناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينهام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپى جرعه اندوه به كامم ميريزيد و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را در هم ميآميزيد.»(7)
امام(ع ) در نامه به عبداللّه ابن عباس پس از كشته شدن محمد ابن ابيبكر چنين ميفرمايد: «از خدا ميخواهم به زودى مرا از دستشان برهاند، به خدا اگر آرزوى شهادتم به هنگام رويارويى با دشمن نبود و دل نهادنم بر مرگ خويش نمينمود، دوست داشتم يك روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نكنم.»(8(
آن حضرت خطبهاى ميخواندند. اشعث ابن قيس بر حرفى خرده گرفت و گفت اين سخن به زيان تواست. امام فرمودند: «تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام. عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين. اى متكبر متكبر زاده و اى منافق كافرزاده، يكبار در عهد كفر اسير گشتى و بار ديگر در حكومت اسلام به اسيرى در آمدى و هر دوبار نه مال تو، تو را سودى بخشيد و نه تبارت به فرياد رسيد.»(9(
طلحه و زبير از اين كه حضرت على با ايشان مشورت نميكرد ناخشنود شدند، آن حضرت فرمود: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را برعهدهام گذاشتيد، چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براى ما مقدر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم و به سنتى كه رسول خدا (ص) نهاده است و پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اينباره از شما و جز شما نظر خواهم و حكمى پيش نيامد كه آنرا ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنين بود مينماياندم و از شما و جز شما روى نميگرداندم.»(10)
پس از آنكه طلحه و زبير جنگ جمل را برافروختند. حضرت درباره اين جنگ فرمود: «پشت و روى اين كار را نگريستم و ديدم جز اين راهى نيست كه جنگ با آنان را كيش پيش گيرم، يا آنچه را محمد (ص) آورده است نپذيرم. پس پيكار را از تحمل كيفر آسانتر ديدم و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان برگزيدم.»(11(
حضرت على در آغاز نبرد به ياران خود فرمود: «به خدايى كه دانه را كفيد و جاندار را آفريد آنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه از بيم، تسليم شدند و كفر خود را نهفتند، چون يارانى بيابند كفر را آشكار كنند.»(12(
آن حضرت در ذكر اصحاب جمل فرمودند: «بخدا اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و بى آنكه او را جرمى باشد نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود. چه حاضر بودند و انكار نمودند و بدست و زبان به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدانكه آنان از مسلمانان كشتند.»(13) و آنگاه كه جنگ جمل پايان يافت. امام(ع) فرمود: «اما بعد، اى مردم، من فتنه را نشاندم و كسى جز من دليرى اين كار را نداشت. از آن پس كه موج تاريكى آن برخاسته بود و گزند همه جا را فرا گرفته بود.»(14(
اما با پايان يافتن جنگ جمل، جريانات نفاق پايان نيافت و بعد از آن معاويه به عنوان سردمدار آن شروع به كارشكنى با حضرت على كرد . سپاهيان معاويه بر شهرها ميتاختند و يكى از آنان به نام بسر به يمن لشكر كشيد. آن حضرت مردم را ملامت كرده و فرمود: «شنيدهام بسر به يمن درآمده است. به خدا ميبينم كه اين مردم به زودى بر شما چيره ميشوند كه آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حقّ خود پراكنده، شما امام خود را در حق نافرمانى ميكنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش، آنان با حاكم خود كار به امانت ميكنند و شما كار به خيانت. آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد و بدكاره...خدايا، اينان از من خستهاند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوهاند و من از آنان دلشكسته، پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار».(15)مردم كوفه كار را به جايى ميرسانند كه حضرت على اينچنين از دست آنها خسته است .
حضرت على(ع) در نامه به معاويه به كفر آنان اشاره كرده و ميفرمايد: «اما بعد، چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند، اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند، ما ايمان آورديم و شما به كفر گرائيديد، و امروز ما استواريم و شما دسختوش آزمايش گرديديد.»(16)و همچنين ميفرمايد: «ميبينم كه چون جنگ دندان به تو فروبرد به فرياد آيى و چون شتران كه از سنگينى بار بنالد ناله نمايى و ميبينم لشكريانت با ناشكيبايى از ضربتهاى دمادم و بلاهاى سخت و برخاك افتادن درپيهم. مرا به كتاب خدا بخوانند در حالى كه كافرند و در انكار و يا بيعت كردهاند و از بيعت دست بردار.»(17)
امام على(ع) بر جنگ با سپاهيان بصره تأكيد داشت و فرمود: «به خدا كه من در آن صف بيكار بودم تا (سپاه جاهليت) درماند و به يكباره روى برگرداند. نه ناتوان بودم و نه ترسان امروز هم من همانم و آنان همان. باطل را ميشكافتم تا حق از كنار آن به درآيد. مرا با قريش چهكار؟ به خدا سوگند آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار كردم و اكنون كه فريب خوردهاند نيز آماده كارزارم، من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نميگذارم».(18)
حضرت على(ع) در نامه 29 خطاب به مردم بصره مى فرمايد: «اگر كارهاى ناروا و نادرست و انديشههاى نابخردانه سست، شما را وادارد كه راه جدايى در پيش گيريد و طاعت مرا نپذيريد، بدانيد كه من آماده به كار شمايم و به يك لحظه سروقت شما ميآيم. اگر مرا از آمدن به سوى خود ناچار سازيد چنان جنگى آغاز كنم كه جنگ جمل برابر آن بازى كودكانه باشد .»
آن حضرت براى دعوت مردم به پيكار با شاميان و سپاه معاويه خطبهاى ايراد فرمود: «نفرين بر شما! كه از سرزنشتان به ستوه آمدم، آيا به زندگانى اين جهان به جاى زندگانى جاودان خرسنديد و خوارى را بهتر از سالارى ميپسنديد. هرگاه شما را به جهاد با دشمنان ميخوانم، چشمانتان در كاسه ميگردد كه گويى به گرداب مرگ اندريد، يا در فراموشى و مستى به سر ميبريد، در پاسخ سخنانم در ميمانيد و حيران و سرگردانيد. گوئى ديو در دلتان جاى گرفته و ديوانهايد، نميدانيد و از خود بيگانهايد. من ديگر هيچگاه به شما اطمينان ندارم و شما را پشتوانه خود نينگارم.»(19)
آنگاه كه ياران امام به او گفتند كه ساز جنگ با معاويه را آماده فرما، او فرمود: «من اين كار را نيك سنجيدم و درون و برون آن را ژرف ديدم، بايد جنگيد يا به كفر گرائيد.»(20(
امام (ع) در مذمت جنگ نكردن با سپاهيان شام فرمود: «خدايتان خوارگرداند و بهرهتان را اندك و بى مقدار، به شناختن باطل بيش از شناخت حق آگاهى داريد و چنانكه حق را پايمال ميكنيد، گامى در نابودى باطل نميگذاريد.»(21(
امام على(ع) در جنگ با سپاه معاويه ترديدى نداشت و سعى در از بين بردن ترديد ديگران داشت، آن حضرت در يكى از روزهاى جنگ صفين فرمود: «خود را خرم و سرخوش داريد و با آسانى و سبك جانى بسوى مرگ گام برداريد. اين لشكر انبوه و اين خيمههاى طناب افكنده را هدف حمله خود سازيد. به قلب آن حمله بريد و از كارش بيندازيد كه شيطان در چين و شكن آن، خانه گرفته است... پس استوار باشيد و پايدار، تا حق براى شما روشن و پديدار گردد.»(22(
آنگاه كه فتنه خوارج پديدار گرديد. آن حضرت به آنان فرمود: «سنگ بلا بر سرتان ببارد. چنانكه نشانى از شما باقى نگذارد. پس از ايمان به خدا و جهاد در ركاب رسولش به كفر خود گواه باشم؟ اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگارى بيراه. كنون گمراهى را راهنماى خويش و راه گذشته را پيش گيريد همانا پس از من همگيتان خواريد و طعمه شمشير مردم ستمكار.»(23) و چون خوارج كشته شدند. عدّهاى گفتند اى اميرمؤمنان همگى كشته شدند ولى آن حضرت فرمود: «هرگز به خدا كه نطفه هانيد در پشتهاى مردان و رحم مادران، هرگاه مهترى از آنان سربرآرد از پايش دراندازند.»(24)
... و در سحرگاه روزى كه كه حضرت ضربت خوردند فرمودند: «حالى كه نشسته بودم خوابم در ربود، پس رسول خدا بر من گذر فرمود. گفتم اى فرستاده خدا، از امت تو چهها ديدم و از دشمنى آنان چه كشيدم. فرمود: آنها را نفرين كن. گفتم : « خدا بهتر از آنان نصيب من كناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد.»(25(
و اين بودند مردم كوفه و منافقان زمان حضرت على و بايد گفت: «ما اهل كوفه نيستيم، على تنها بماند
پينوشتها :
1. نهج البلاغه، خطبه 3 .
2. همان، خطبه 136 .
3. همان، خطبه 97 .
4. همان، خطبه 116 .
5. همان، خطبه 125 .
6. همان، خطبه 39 .
7. همان، خطبه 27.
8. همان، نامه 35 .
9. همان، خطبه 19 .
10. همان، خطبه 205 .
11. همان، نامه 54 .
12. همان، نامه 16 .
13. همان، خطبه 172 .
14. همان، خطبه 92.
15. همان، خطبه 25 .
16. همان، نامه 64 .
17. همان، نامه 10 .
18. همان، خطبه 33 .
19. همان، خطبه 34 .
20. همان، خطبه 43 .
21. همان، خطبه 69.
22. همان، خطبه 66 .
23. همان، خطبه 58 .
24. همان، خطبه 60 .
25. همان، خطبه 70 .