چهارشنبه در تاریخ 17خرداد1396، 4نفر از اعضای گروهک تروریستی داعش وارد ساختمان مجلس شده و شروع به تیراندازی به مردم بیدفاع کردند، تروریستهای داعشی که ابتدا قصد داشتند وارد صحن مجلس شوند؛ نتوانستند راه آنجا را پیدا کنند و وارد دفاتر نمایندگان مجلش شده و در این تاریخ، 17نفر مظلومانه شهید و 56 نفر نیز بر اثر ضربه گلوله مصدوم شدند.
شهید فاطمه رنجبریزاده از جمله قربانیان ترور این حادثه تروریستی است. وی در تاریخ 1دی1358 در شهر میناب متولد شد. وی در خانوادهای متدین پرورش یافت و در سال 1379ازدواج کرد. پس از گذشت 1سال از ازدواجش، به همراه همسرش عازم تهران شدند و سرانجام در تاریخ 17خرداد1396 توسط گروهک تروریستی داعش، در ساختمان مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با همسر شهید فاطمه رنجبریزاده:
زمانی که بیکار بودم، برای پیدا کردن کار تصمیم گرفتم به قشم سفر کنم. پسر خالهام در بهزیستی کار میکرد و او نیز از فامیلهای خانواده همسرم بود و من از همان طریق با خانواده فاطمه آشنا شدم. خانواده فاطمه بسیار سادهزیست بودند و من نیز سادهزیستی همسر آیندهام برایم اهمیت زیادی داشت؛ به همین دلیل به خواستگاری او رفتم و در سال 1379 با یکدیگر ازدواج کردیم.
ابتدا در میناب زندگی میکردیم و من کارگر فضای سبز بودم، پس از 2سال به خاطر حقوق بیشتری که در تهران به من میدادند، عازم تهران شدیم.
همسرم بسیار شجاع و نسبت به مسائل دینی و اعتقادی و رعایت حجاب بسیار حساس بود و من همیشه به این ویژگیهای او افتخار میکردم. خانواده من نیز بسیار مقید هستند و من خیلی دوست داشتم که همسرم نیز اینچنین باشد.
نمازهایش را همیش اول وقت میخواند و این مساله را همیشه به من هم گوشزد میکرد. همیشه میگفت: «الگویم حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) است.»
دلش خیلی صاف بود. گاهی که از مسالهای ناراحت و عصبانی میشد، پس از 1ساعت از عصبانیت خودش پشیمان میشد و عذرخواهی میکرد.
سیزده سال بود که بچهدار نمیشدیم؛ به همین دلیل هر دو کار میکردیم تا مخارج درمان را فراهم کنیم. فاطمه در هتلی کا رمیکرد. یک روز چیز سنگینی را در محل کارش جابهجا کرده بود و رگ اصلی دستش کش آورد، به بیمارستان شهید معیری رفت و دستش را گچ گرفت. پس از 20روز باید گچ دستش را باز میکرد. من و فاطمه 6روز به بندرعباس رفته بودیم تا خانوادههایمان را ببینیم و روزی که به تهران برگشیم، در تاریخ 17خرداد1396 فاطمه قصد کرد که به بیمارستان برود تا گچ دستش را باز کند. من به او گفتم فاطمه امروز تازه از سفر برگشتهایم. بگذار فردا برو! ولی فاطمه گفت که فردا باید بروم سرکار و وقت نمیشود.
وقتی خبر حادثه تروریستی آن روز را شنیدم، خیلی ترسیدم. میدانستم که فاطمه در راه بازگشت به مجلس رفته است. هرگاه از آنجا میگذشت، به دفتر نماینده شهر میناب میرفت تا از مشکلات شهر و مردم شهرمان بگوید.
آن روز ابتدا خبر این حادثه را از تلویزیون شنیدم. با خودم گفتم ای داد! حتما فاطمه آنجا بوده است. دو بار به بیمارستانهای آن اطراف سر زدم؛ ولی پیدایش نکردم. اعلامیه و عکس فاطمه را پخش کردم؛ ولی باز هم هیچ اثری از فاطمه نبود، تا اینکه به بهشت زهرا رفتم و شناساییش کردم.
او آرزوی شهادت داشت. پنج شنبهها و جمعهها به معراج شهدا میرفتیم. او زمانی که در میناب بودیم، جزو بسیجیان فعال میناب بود و در ستاد اجرایی فعالیت میکرد.
وقتی بر سر مزار شهدا میرفت، آرام میگرفت. یکبار خانمی از او پرسید که شما هم اینجا شهید دارید؟ فاطمه در جواب گفت: «خیر. ولی به همگی شهدا مدیونیم.»
این افراد تروریست باید بدانند، ترور و کشتار باعث نمیشود که ما در باورها و عقایدمان سست شویم. هیچگاه ابزار ترور باعث عقبنشینی ملت ایران از اعتقاداتش نشد.»