نقدی واسازانه بر مفهوم سازی گفتمان غربی از تروریسم

Terrorism11اشاره

بر خلاف اسطوره های " علم"  و " عقلانیت"  که در دوران روشنگری غرب و در سده های 17 و 18 میلادی شکل گرفت، دستاوردهای فلسفی و پژوهشی جهان امروز می داند که علم تجربی محض و ناب وجود ندارد. آمپریسیسم ( (Empiricismدر انگاره های تجربه گرایی دچار خطا بود و عقلانیت خود بنیاد راسیونالیست هایی مانند دکارت و آنچه که فلسفه مدرنیسم بر آن مبتنی بود، امکان وقوع ندارد.

فلسفه علم از زبان توماس کوهن از مفهومی مانند " پارادایم"  بهره می برد و تبیین می کند چگونه علوم تجربی همواره متأثر از پارادایم های علمی که در ادوار مختلف وجود داشته شکل گرفته است. اگر مفهوم " پارادایم"  برای اینکه مشخص کند علوم طبیعی محصول تجربه های ناب نیستند و پیش داشت های ذهنی فرد پژوهشگر در تجربه، تفسیر، تقسیم بندی معارف و نظریه پردازی او تأثیر می گذارند، کاربرد دارد، مفاهیمی مانند ایدئولوژی و گفتمان هم در حوزه های علوم انسانی از همین ویژگی برخوردارند.

امروز این باور که پژوهشگر علوم انسانی خالی از جهت گیری و مفروضات اولیه دست به پژوهش می برد، یک افسانه است. پژوهشگران در پژوهش های خود متأثر از مسائلی هستند که اندیشمندان اخیر سعی در تبیین آنها داشته اند.

مقاله پیش رو تلاش می کند با نگاهی به چگونگی و وجوه برساختگی مفاهیم، مفهوم تروریسم را مورد واکاوی قرار دهد. در واقع، این مقاله تلاش می کند ذهن مخاطب را در مواجهه با متون متفاوتی که درباره " تروریسم"  تولید شده اند به دقت بیشتر و رویکرد نقادانه دعوت کند.

مقدمه

" تروریسم " یکی از واژه های مبهم در حوزه مطالعات سیاسی است؛ به گونه ای که به علت گستردگی و پیچیدگی مفهوم و مصادیق آن با نوعی " بحران معنا " در تعریف و تحدید این واژه مواجه هستیم. بغرنج بودن ارائه تعریف فراگیر و متفق از این مفهوم پای تفاسیر، برداشت ها و برخوردهای سیاسی گفتمان غربی را به عنوان قدرت هژمون در عرصه مطالعات سیاسی به این حوزه باز کرده است. به عبارت دیگر به نظر می رسد بسیاری از تعاریفی که در گفتمان غرب از تروریسم و ابعاد آن ارائه شده، بیشتر برگرفته از برساخته های گفتمانی و تبلیغی است.

به تعبیر جیمز دردریان، به منظور ورود به گفتمان تروریستی ابتدا باید نوعی آیین پاکسازی (purification) یعنی همان چیزی که دیگران آن را تعریف می خوانند، به جا آوریم. به نظر دردریان به جا آوردن این آیین با توجه به آشفتگی معنایی و آمیختگی گفتمانی تروریسم و ضد تروریسم دشوار است .(1)

با این وصف، تروریسم در این گفتمان در هر زمان در چارچوب های کلیشه ای و قالبی خاص معنا می شود و مصادیق و مضامین آن، آنگونه که گفتمان مسلط غربی تشخیص می دهد، ترسیم و تصویر می شود. گاه تروریسم و تروریست ها به عنوان حرکت های انقلابی از جنس و سنخ ایدئولوژی کمونیستی کدگذاری می شوند و گاه خلأ لیبرال – دمکراسی و رویکردهای دمکراتیک در کشورهای خاورمیانه به عنوان خاستگاه و سرچشمه شکل گیری جریانات تروریستی در این منطقه پنداشته و دانسته می شود.

با این وصف، به نظر می رسد در فضای رسانه ای غرب " تروریسم مدرن"  از جمله مفاهیمی باشد که در چنبره گفتمان مسلط آمریکایی گرفتار شده است و مصادیق و مشخصات آن غالباً‌بنا بر رویه ها و سویه های امنیتی – سیاسی و مقتضای منافع ملی ایالات متحده و هم پیمانان آن تعریف و تحدید می شود. این نوشتار بر آن است تا با به کارگیری روش شالوده شکنانه ژاک دریدا، اهتمام ارنستو لاکلاو و شانتال موف به نقش برسازنده " غیر"  (دشمن) در حیات و ممات گفتمان ها، دیدگاه میشل فوکو درباره قدرت و دانش و نهایتاً رهیافت ماتریالیسم تاریخی گرامشی درباره هژمون/ضد هژمون، مفهوم سازی گفتمان غربی درباره تروریسم/تروریست ها را با تردید و تشکیک مواجه سازد.

اول. واسازی از مفهوم سازی گفتمان غربی درباره تروریسم/تروریست ها

ژاک دریدا ( Jacque Derrida) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، با طرح و بسط مفهوم شالوده شکنی یا همان واسازی  (Deconstruction)بر آن بود تا فکر خودبنیاد و استعلایی غرب را به نقد و بازسازی بکشاند. او در این راستا، تقابل های دوقطبی، ثنویت ها و تمایزات دوگانه و دلبخواهی و خودساخته غرب و رجحان یک طرف بر طرف دیگر را مورد تردید قرار می دهد (2).

در حقیقت، هدف دریدا از پیشه ساختن روش واسازی آن است تا تمایزات دوگانه (ثنویت ها) در اندیشه غربی را که طی آن یک درون، ذات و ماهیت در مقابل یک دگر / غیر اخراج شده                               (Excluded Other)برتری و رجحان داده می شود زیر سوال ببرد و از آن شالوده شکنی کند (3). به طور خلاصه، هدف دریدا از طرح و بسط روش واسازی، آن گونه که در مقاله سال 1968 خود تحت عنوان " تمایز"  نشان می دهد این است که دلبخواهی، ساختگی و سیاسی بودن ثنویت سازی های غربی و تفکر استعلایی مدرنیسم غربی درباره غیر و دگر خود را به اثبات برساند (4).

با بهره ای آزادانه از روش واسازانه دریدا می توان به بحث درباره ثنویت سازی های دولت ایالات متحده از خود و دیگری پرداخت. بر این اساس، غرب به رهبری ایالات متحده در نظم بین المللی و جهانی پس از جنگ دوم جهانی همواره خود را محقق در تقسیم جهان به دو قطب خیر و شر دانسته است و در این تقسیم بندی و ثنویت سازی دلبخواهانه همواره خود در طرف و جبهه " خیر"  و اغیار و دشمنانش به مثابه " شر"  برای همگان ترسیم و تصویر شده اند.

بدین سان همواره سه خصیصه و ویژگی ثابت و مانا در این نوع ثنویت سازی در گفتمان غربی وجود دارد :

1.استحقاق غرب به رهبری آمریکا برای مشخص کردن حدود و ثغور تقسیم نیروهای جهانی به دو قطب یا جبهه خیر و شر

2.دلبخواهانه و غیر اصولی بودن چنین قطب بندی و مرزبندی ای؛

3.رویکرد صفر و صدی یا اصطلاحاً سیاه و سفید در این ثنویت سازی که بر اساس آن هر که " با " جبهه غرب علی الخصوص ایالات متحده همراه نباشد، لاجرم و ناگزیر " علیه "  آن قلمداد می شود.

دوم. جایگاه دگرسازی در سیاست خارجی ایالات متحده

بر اساس رویکرد گفتمانی ارنستو لاکلاو و شانتال موف، حیات و ممات گفتمان های استیلاجویانه، غالباً در سایه وجود یک غیر یا دشمن معنا و مفهوم پیدا می کند. از منظر این دو، وجود همبستگی یک دشمن یا دگر برای تأسیس مرزهای سیاسی یک گفتمان، امری حیاتی و اجتناب ناپذیر به شمار می رود. (5)

به دیگر سخن، بر مبنای مفهومی که لاکلاو و موف از آنتاگونیسم (Antagonism) در اختیار می گذارند، فضای تضاد و تنش میان گفتمان ها بر خلاف ایده مارکسیست ها درباره پایان تضاد پس از انقلاب جهانی پرولتاریا و فروپاشی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم از میان نمی رود. از این رو، این دو در کتاب خود تحت عنوان " هژمونی و استراتژی سوسیالیستی " این ایده مارکسیست ها را رد می کنند و در عوض بر تأثیر همبستگی هویت سازانه تضاد با دگر/غیر برای یک گفتمان تأکید و تصریح می نمایند .(6)

چنین رویکرد تئوریکی ما را به این نکته هدایت می کند که گفتمان لیبرال – دمکراسی غربی ناگزیر از غیریت/دگرسازی های مستمر و متناوب است. دگرسازی مزبور امری حیاتی و گریزناپذیر برای ادامه بقای گفتمان مزبور به شمار می رود. در این راستا، قابل فهم است که چرا گفتمان حاکم بر سیاست خارجی ایالات متحده در دوران معاصر که دکترین مونروئه به تدریج کنار گذاشته می شد و علی الخصوص از اواسط جنگ دوم جهانی به بعد همواره معطوف به یک دگر خارجی بوده است.

هویت این دگر خارجی در مقطعی مانند اواسط جنگ دوم جهانی (پس از حمله هیتلر به روسیه) فاشیسم و نازیسم تعریف و تحدید می شود؛ و کمی بعدتر، پس از شکست آلمان و ایتالیا در مقابل متفقین هویت این دگر دچار دگردیسی شده و از اروپای غربی به اروپای شرقی تغییر مکان می یابد و این بار کمونیسم و هویت اتحاد جماهیر شوروی به عنوان دگر اصلی گفتمان لیبرال – دمکراسی غربی رخ می کند (7).

بر این اساس، مفهوم سازی و مصداق سازی ایالات متحده آمریکا از تروریسم و تروریست ها جدیدترین حلقه از زنجیره طولانی دگرسازی در سیاست خارجی این کشور به شمار می رود که پس از فروپاشی شوروی در دستور کار جریان نومحافظه کار آمریکا قرار گرفت. در آغاز هزاره جدید و تحت تأثیر واقعه یازدهم سپتامبر گفتمان حاکم بر سیاست خارجی آمریکا با ادعای مقابله با تهدیدات نوظهور پس از فروپاشی شوروی در قالب استراتژی مبارزه با تروریسم تعریف شد.

با این وصف، تصویر تروریسم در گفتمان غرب پس از یازدهم سپتامبر، ادامه همان رویکرد دگرسازانه ای است که بر مبنای آن پویایی، ماجراجویی و فراملی بودن مرزهای سیاست خارجی آمریکا تنها در سایه وجود یک تهدید فراگیر جهانی معنا و مفهوم می یابد که حدود یک دهه است این نوع تهدید، تروریسم خوانده می شود.

در تحلیل نهایی، تروریسم و مبارزه با آن یک کنش گفتمانی آنتاگونیستی است که لیبرال – دمکراسی غربی آن را در چارچوب کلی دگرسازی رادیکال (Radical Other Making) دنبال می کند. هویت این دگر یا غیر در گفتمان حاکم بر سیاست خارجی ایالات متحده گاه کمونیسم/کمونیست ها معرفی می شود و گاه چنانکه نزدیک به دو دهه است مشاهده می شود، اسلام سیاسی به عنوان تروریسم و پیروان آن به عنوان تروریست ها نام گذاری می شوند.

حوادث تروریستی 11 سپتامبر 2001 که به عنوان بزرگترین حادثه تروریستی هزاره گذشته در رسانه های جهان معرفی می شود، ایالات متحده را از بحران معنایی و رفتاری یک دهه پس از تجزیه شوروی رهانید و موفق شد " تروریسم"  را به جای " کمونیسم"  به عنوان تهدیدهای جهانی نشانده و معرفی کند. استراتژیست های کاخ سفید در گام بعدی به تعریف مصادیقی برای مفهوم " تروریست"  بر اساس منافع و انگیزه های سیاسی خود پرداختند. در این گزینش برخی گروه ها و کشورهای مسلمان انتخاب شدند. در مرحله بعدی کتاب های زیادی در غرب منتشر شد که اسلام سیاسی را به عنوان منشأ و خاستگاه تروریسم بین المللی معرفی می کرد (8).

سوم. تبارشناسی مفهوم سازی گفتمان غربی از تروریسم

رویکرد تبارشناسانه فوکو به علوم و مفهوم سازی های مدرن در نظام های معنایی در غرب، و دانش تولید شده درباره تروریسم و تروریست ها در گفتمان غربی، پیوندی بس وثیق با مناسبات و علایق و سلایق قدرت می یابد. این گفتمان یک نظام معنایی/بازنمایی خاص است که به تولید دانش از طریق زبان و تحت تأثیر ارتباط خاصش با قدرت می پردازد.

این دانش پیوند خورده با قدرت در حوزه علوم انسانی به تولید " خود غربی " در برابر " دیگر " ی منجر شده است. فوکو بر آن است تا نشان دهد چگونه انسان غربی حول مرکزیت خود به تولید و توسعه دانش می پردازد. او به این نتیجه می رسد که آنچه در بستر علوم انسانی درباره خود جدید ساخته و پرداخته شده، یک رابطه دگرسانی محض  (Pure Otherness) بوده است .

به طور خلاصه، گفتمان غربی از دیدگاه فوکو، شیوه ای خاص – و البته سوگیرانه – از " بازنمایی"  Representation)) خود و دیگری و روابط بین آنهاست. به عبارتی، گفتمان مزبور، مجموعه ای از گزاره ها و نشانه هایی است که یک زبان برای تولید نوع خاصی از " دانش دلخواه"  ارائه می کند. این روند با جدی انگاشتن گزاره های خود در مقابل غیر جدی و مطرود انگاشتن گزاره ها و شیوه های غیر یا دشمن پیش می رود (9).

با این وصف، مسئله اصلی در تبارشناسی گفتمان غربی درباره تروریسم/تروریست ها این است که چگونه این نوع ایسم و ایست ها به واسطه قرار گرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت و مناسبات قدرت، به عنوان اوبژه دانش تعریف و هویت یابی می شوند. از این منظر دانشی که گفتمان غرب درباره تروریسم تولید کرده است، عمیقاً و به طور ساختاری ملفوف و آغشته به ملاحظات و مقتضیات قدرت و منافع غربی است.

بر این مبنا، علت چرخش های معنایی و زبانی غربی ها درباره هویت و ماهیت تروریست ها مشخص می شود. به عنوان نمونه، چرخش زبانی – معنایی غرب از ماهیت ضد خدا و لامذهبی تروریسم قبل از فروپاشی شوروی به هویت دینی – مذهبی بعد از فروپاشی شوروی قابل تأمل است. به عبارت روشن تر، غرب در دهه 1980، در نظام معنایی و دانش تولید شده خود، نظام کمونیستی و شوروی را به عنوان نماد و سمبل امپراتوری شیطان، لامذهبی و تروریسم معرفی می کرد و در عوض مجاهدین افغان و بازیگران بعدی جریان طالبانیستی در افغانستان را به عنوان اوبژه آزادیخواهی و ضد امپراتوری شیطان (امپراتوری شوروی) به خوانش می گذاشت.

در حقیقت در دوران جنگ سرد، کمونیسم به عنوان تنها و بزرگ ترین تهدید علیه تداوم تسلط دنیای غرب بر جهان ارزیابی می شد و برای آن عناوینی مانند تروریست، ضد دمکراسی، ضد مسیحیت و ... تراشیده می شد. این سبک و سیاق معناسازی و فرایند تولید دانش درباره دگر اصلی آن زمان غرب یعنی شوروی، در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 و علی الخصوص پس از روی کار آمدن رونالد ریگان و اوج گیری جنگ سرد و به کارگیری واژه امپراتوری شیطان (Evil Empire) توسط وی (10) ادبیاتی را خاطرنشان می ساخت که تروریسم و کمونیسم را با یکدیگر قرین و همنشین می ساخت.

به زبان گفتمانی، دال تروریسم/تروریست ها در آن مقطع زمانی با مدلول کمونیسم/کمونیست ها پر می شد. به عبارتی، بعد از فروپاشی شوروی و علی الخصوص تحت تأثیر صورت بندی و سیطره گفتمان مبارزه با تروریسم پس از 11 سپتامبر، تروریسم و تروریست ها از پوسته هویتی کمونیستی و لامذهبی خود خارج می شوند و این بار در یک رابطه و شبکه جدید قدرت، هویت جدیدی تحت عنوان " بنیادگرایی اسلامی"  به خود می گیرند.

چنین مناسبتی (رابطه قدرت و دانش تولید شده غرب درباره تروریسم) نشان می دهد آنچه بر مبنای منافع و قدرت سیاسی دولتی خاص، تروریسم به شمار می رود در واقع ممکن است یادآور " مبارزه در راه تحقق آزادی"  باشد. رویکرد تبارشناسانه فوکو ما را به این نکته اساسی می رساند که تعاریف مرسوم و مدرن غربی ارائه شده درباره تروریسم مبتنی بر بی طرفی (Neutrality) علم محوری (Science – Oriented) و عینیت گرایی (Objectivism) بی پایه و اساس بوده و کاملاً برخاسته از دغدغه های مضیق قدرت حاکمی است که سعی در مفهوم سازی مدلول های آن (تروریسم) دارد (11).

با این وصف، تلاش زبانی برخی مقامات ایالات متحده برای رهانیدن مفهوم سازی علمی خود از اتهام انفعال در برابر قدرت، معنادار می شود. به عنوان نمونه، جرج شولتز، وزیر وقت خارجه آمریکا، در سال 1984 در یکی از نطق های خود در این خصوص یادآور شد:

وقتی ما روی تعریف خودمان درباره تروریسم به توافق می رسیم، تمایز تروریسم و ضد تروریسم روشن است. ما نمی توانیم اجازه دهیم که تحریف زبان موجب تیره و تار شدن شناخت ما از تروریسم گردد. ما تفاوت تروریست ها از رزمندگان آزادی را می دانیم و وقتی به دنیا می نگریم در تشخیص و تفکیک آنها از یکدیگر مشکل نداریم (12).

چهارم. تروریسم به مثابه خشونت سیاسی ضد هژمونیک

رهیافت ماتریالیسم تاریخی گرامشی، درک و برداشت گسترده ای را از مفهوم هژمونی/ضد هژمونی و تحلیل تروریسم در چارچوب خشونت ضد هژمونیک در اختیار می گذارد. در این رهیافت، قدرت هژمونیک بسیار گسترده تر از آنچه به عنوان سلطه و حاکمیت سرکوب گرانه یک قدرت شناخته می شود، درک و فهم می شود.

حاکمیت در سطح ملی در برداشت گرامشی و حاکمیت در سطح بین المللی در برداشت نئو گرامشین هایی مانند رابرت کاکس، استفان گیل و مارک رابرت، به گونه ای خاص ایجاد و تثبیت می شود که در آن دولت مسلط و حاکم به ایجاد یک نظام ایدئولوژیکی پایه ریزی شده بر اساس مقیاس ها، ارزش ها، اصول و چارچوب های جهانی جهت تفاهم و رضایت همگانی و دو طرفه اقدام می کند. در حقیقت، کارکرد این نظام ایدئولوژیکی تأمین کننده برتری مداوم و مستمر جهانی دولت هژمونیک یا مجموعه دولت ها و طبقات اجتماعی هژمونیک می باشد (13).

به عبارت ساده تر، سلطه و حاکمیت یک دولت در سیستم بین المللی به تنهایی و به خودی خود برای ایجاد یک ساختار هژمونیک کافی نیست بلکه هژمونی تنها زمانی ظاهر و تثبیت می شود که نحوه و نوع اندیشیدن و شیوه عمل و کارکرد دیگر جوامع را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار دهد.

رهیافت گرامشینی و نئوگرامشینی نشان می دهد بازیگرانی که قادر به تعریف قواعد و هنجارهای سیستم بین المللی هستند، می توانند هنجارها، ایدئولوژی و کنش خاصی را که مغایر با موقعیت هژمونیک آنها تلقی می شود، تفکر و عمل تروریستی جلوه دهند و به این ترتیب کنشگران ضد هژمونیک خود را به مثابه دگر خود تعریف و بازتعریف کنند (14). در واقع، درک گفتمان دولتی غرب از ترور و تروریسم و معنادهی به آن بر اساس الگوهای دوستی و دشمنی آن شکل می گیرد.

به تعبیر " تاون زند" : " از حیث تاریخی، صرف نظر از این که تروریست ها را ضد سرمایه داری، ضد غربی، ضد آمریکایی یا حتی ضد خدا بدانیم و نیز از رادیکال های انقلاب فرانسه گرفته تا تهدید کمونیست، ناسیونالیست های جهان سوم و بالأخره بنیادگرایان اسلامی امروز، در این وجه اشتراک دارند که همگی به عنوان خطر و تهدید عمده علیه هژمونی و قدرت های مسلط زمانه خود مطرح بوده اند. در حقیقت، خشونت های ضد هژمونیک همواره در هنگامه های تاریخی خود به مثابه ترور و تروریسم مورد بازشناسی قرار گرفته اند"  (15).

در حقیقت، از این منظر آنچه گروه های متعدد با هویت های گوناگون را گرد هم می آورد، عدم پذیرش و مقابله با قدرت مسلط و هژمونیک است. سیّالیت مفهوم سازی در خصوص تروریسم توضیح می دهد که چرا بورژوازی در یک مقطع زمانی به عنوان جریان تروریستی و خرابکار و در مقاطع دیگر آنتی تروریسم قلمداد می شود.

در اواسط قرن 19، دمکرات های رادیکال و سایر اعضای طبقه متوسط لیبرال به عنوان تروریست معرفی و بازتعریف می شدند. این طرز تلقی ریشه در انقلاب فرانسه داشت که بورژواهای رادیکال چالشگران طبقه حاکم و پادشاهی محافظه کار به شمار می رفتند که ائتلاف مقدس برای مهار آن تشکیل شد تا جایی که به تعبیر نقیب زاده برخی تحلیل گران تعبیر " بین الملل اشرافیت"  را برای توصیف و تحلیل این جبهه محافظه کار به کار برده اند (16).

بدین سان در نظر گرفتن گفتمان تروریسم بین المللی و تروریست ها به عنوان گفتمان ضد هژمونیک بین المللی و جهانی به این معنی است که قدرت های مسلط و هژمونیک دگر خود را به عنوان تهدید جهانی برساخته و برچسب تروریست به آن می زنند. پروسه برچسب زنی به عنوان نمونه از طریق نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل و شورای امنیت تسهیل می شود. به عنوان نمونه " فیلیپ جنکینز"  به طور خاص به ایالات متحده اشاره می کند که بعد از یازدهم سپتامبر دشمنان و معارضان خود را به عنوان تروریست تعریف می کند:

با در نظر گرفتن نمونه عراق، لاجرم این پرسش مطرح می شود که آیا تروریست خواندن یک فرد، گروه یا دولت خاص در واقعیت امر اعمال و رفتار سیاسی آن را بازتاب می دهد یا صرفاً پروسه ای سیاسی و سیاست رسانه ای است که قدرت های برتر از آن به عنوان پوشش برای برچسب زنی خود استفاده می کنند (17).

پنجم. بازنمایی تروریست ها در گفتمان رسانه ای غرب

اگر تأکید لویی آلتوسر (Louis Althusser) را بر " اشکال مادی ایدئولوژی"  بپذیریم، آن گاه احتمالاً با این نکته موافق خواهیم بود که ایدئولوژی به عنوان یکی از پایه های هژمونی گفتمان غربی باید در برخی اشکال مادی و عینی مختلف و از جمله در مهم ترین این اشکال یعنی رسانه مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد.

بر مبنای این روایت نهادی (عینی) از ایدئولوژی، متن و زبان رسانه به مثابه یک نهاد بازتولید کننده دانش مبتنی بر قدرت عمل می کند و اینجاست که می توان میان دو سویه قدرت – دانش و کارکرد واسطه گری رسانه برای تولید دانش مدنظر قدرت پیوند برقرار کرد. بر این اساس، آن گونه که استوارت هال می گوید: " وظیفه مطالعات رسانه ای تلاش برای شناخت این نکته است که معانی (دانش درباره یک موضوع) به چه نحوی از طریق رویه ها و صورت بندی های خاص گفتمان تولید می شود زیرا ما جهان را از طریق بازنمایی می سازیم و بازسازی می کنیم"  (18).

با بهره ای آزادانه از رویکرد نهادمحور آلتوسر می توان مدعی شد روند دلالت و بازنمایی خودی (ما) و غیر (آنها) در زبان، گفتمان و ایدئولوژی غربی از طریق نهادهایی صورت می گیرد که حائل و میانجی بین ساختارهای کلان اجتماعی قدرت و تصورات/آگاهی های فردی هستند و نقش ها و کارکردهای آموزشی، اطلاع رسانی، توزیع شناخت و معرفت و جامعه پذیری را ایفا می کنند.

از طرفی، اگر بپذیریم گسترده ترین و تأثیرگذارترین این نهادها در جهان امروز رسانه ها هستند که با ساخت و تولید معنا به شکل گیری دانش و معرفت ما درباره جهان و نیز قضاوت و ارزیابی درباره گروه های خودی و غیر خودی (مانند تروریست ها و اشرار) کمک می کنند، آن گاه باید رسانه ها را سازنده محیط نمادینی دانست که بنا بر سویه ها و رویکردهای سیاسی حاکم بر گفتمان غرب، دانش دیگران را درباره غیر، شکل داده و تحکیم می بخشند. به دیگر سخن، رسانه های غربی در واقع حلقه واسطه میان ساختارهای قدرت در یک طرف و دانش موجود درباره ثنویت خودی/دشمن (تروریست ها) در طرف دیگر هستند.

به تعبیر مایکل مورگان (Michael Morgan) و جیمز شاناهان (James Shanahan) رسانه های غربی به عنوان فراگیرترین و متداول ترین قصه گو و راوی در " کاشت"  ایدئولوژی ها، ارزش ها و باورهای مشترک در یک زبان و گفتمان نقشی بنیادین دارند (19). این بدان معناست که رسانه های غربی، نگرش ها و ارزش هایی را که مانند ارزش تروریسم ستیزی و در موارد متعددی مثلاً قرینه سازی با ایران ستیزی بنا به هر دلیلی از قبل در یک فرهنگ یا نظم گفتمانی " به وجود آمده اند"  پرورش می دهند و این ارزش ها را در میان اعضای متعلق به یک فرهنگ یا گفتمان و سایر مخاطبان خود حفظ، تکثیر و تثبیت می کنند.

بر اساس این تلقی، جهانی که رسانه های وابسته به گفتمان هژمونیک غربی آن را " ترسیم"  می کنند، یک مجموعه سازمان یافته فرهنگی از " مقولات/مفاهیم کلی"  است که این مقوله سازی/ دسته بندی کلی مفاهیم و پدیده ها بر اساس یک فرایند ایدئولوژیک و ساخت و پرداخت کلیشه های ذهنی دیکته شده به سرانجام می رسد. در این چارچوب، برچسب هایی مانند " تهدید اسلام" ، " اخلالگر روند صلح خاورمیانه" ، " خرابکاران" ، " دولت های یاغی" ، " غیر متمدن ها"  و ... را به مخاطب عوام می قبولانند.

به عبارت دیگر، در کلیشه سازی های رسانه ای گفتمان غربی درباره تروریسم، طرح واره ها و قالب های ارزشی، شعاری و ایدئولوژیک که صاحبان قدرت و رسانه در تولید دانش درباره " دشمن"  خود به دیگران منتقل می کنند، مهم است و نه تجربه و درک مستقیم از پدیده ها. آن گونه که " این دورو "                         (Eion Devereux) تصریح می کند از آنجا که رسانه ها به ساخته شدن " نظام های یادآوری کننده تعاریف"  کمک می کنند، بازنمایی های رسانه ای در شکل دادن به نگرش های عمومی نسبت به " دیگران "  (دشمنان) تأثیرگذار هستند (20).

همچنین به تعبیر مایرا مک دانالد (Myra MacDonald) :"  باید روشن شود که آنچه به عنوان حاشیه {یا دیگری} معرفی می شود در اصل حاشیه ای نیست بلکه تأثیرات سازنده خود بازنمایی است ."  (21) بدین ترتیب، " کلیشه سازی"  یکی از مهم ترین ویژگی های بازنمایی رسانه ای در گفتمان غربی است که با هدف تقلیل دادن، و ذاتی و تثبیت کردن مرزهای بین خودی و دشمن به مدد تنزل یک هویت/موجودیت به چند ویژگی ساده، فراگیر، مبالغه آمیز و البته معمولاً منفی صورت می پذیرد (22).

مهم ترین نتیجه کلیشه سازی گفتمان رسانه ای غرب ایجاد و تعمیق نوعی قطب بندی و تفکیک رادیکال میان خودی غرب (به عنوان مظهر خوبی ها، بهنجارها و ...) و غیر خودی غیر غربی (به عنوان مظهر زشتی ها و پلشتی ها، نابهنجاری ها، سیاهی ها و ...) است.

به دیگر سخن، کلیشه غرب به طور نمادین هر چیزی را که به " ما" ی غربی تعلق ندارد طرد می کند و به عنوان " تروریست" ‌ خود تعریف و تحدید می کند. همان گونه که مارس داگلاس (Mars Daglas) استدلال می کند در روند کلیشه سازی ثنویت ساز: " همه چیزهایی که خارج از محدوده باشند آلوده، خطرناک و " تابو"  فرض می شوند"  (23).

نتیجه گیری

در مجموع بر اساس آنچه در این نوشتار آمد، ویژگی های اصلی مفهوم سازی گفتمان غربی درباره تروریسم، سیاست زدگی و هژمون زدگی آن است. در این دیدگاه، دال تروریسم با همه مدلول ها و مصادیق خود در خدمت گفتمان و رویکرد دگرسازانه در سیاست خارجی غرب علی الخصوص ایالات متحده قرار می گیرد و گاه به کنش هایی تعبیر می شود که از جانب ضعفا و ناراضیان داخلی و بین المللی از وضع موجود علیه هژمونی غربی صادر و ساطع می شود.

با این وصف، مفهوم سازی گفتمان غربی درباره تروریسم/تروریست ها بیش و پیش از هر چیز به یک برچسب می ماند تا یک علم و معرفت معتبر که از حصار پیش فرض ها، پیش داوری ها و قضاوت های سیاسی – امنیتی غربی و آمریکایی رهیده باشد. در چنین فضایی، اصلی ترین مانع در مسیر مبارزه با تروریسم در شرایط کنونی بین المللی و جهانی گرفتاری در آن چیزی است که به تعبیر لودویک ویتگنشتاین (Ludwig wittgenestein) " بازی های زبانی"  (Language Games) را می توان بر آن نام گذاشت (24).

این بازی های زبانی اراده بین المللی و جهانی را از مقابله موثر و عینی با تروریسم منحرف می سازد. از این حیث، بغرنج ترین و اصلی ترین نارسایی در راه شناسایی و مبارزه کارآمد و موثر با تروریسم در دو مسئله نهفته است: اولاً: تروریسم و تروریست ها صرف نظر از ابهامات زبانی – گفتمانی چه چیزی بوده و چه کسانی هستند؟ ثانیاً: چه مرجع حقیقی و حقوقی از صلاحیت و مشروعیت تعیین و تعریف ملاک ها و شاخص های فراگیر و مورد اجماع در این خصوص برخوردار است؟

با این توضیح، علی القاعده گفتمان غربی در مفهوم سازی تروریسم و مصداق سازی درباره تروریست ها را نباید یک ابر گفتمان تعریف و تصور کرد که گزاره های آن جهانشمول، مورد پذیرش همگان، تشکیک ناپذیر و دارای صلاحیت علمی (بی طرف) است؛

بلکه در واقع حداکثر خرده گفتمان دلبخواهانه و خودشیفته ای است که تنها به لطف تسلط کنونی بر سازمان ها و نهادهای بین المللی و ابررسانه های مطرح در دنیا توانسته است با تعریف آنچه خود تروریسم/تروریست ها " می پندارند" ، مفهوم سازی خود از این مقوله را فراگیر سازد و به طرد گفتمان های دیگری بپردازد که جذب و هضم نشده اند یا نمی خواهند مستحیل در معناسازی و مفهوم سازی غربی از تروریسم شوند.

برگرفته از کتاب تروریسم در ایران معاصر

فهرست منابع :

1. جیمز دردیان، گفتمان تروریستی: نشانه ها، دولت ها و نظام های خشونت سیاسی جهانی، ترجمه وحید بزرگی در ترورسیم: تاریخ جامعه شناسی، گفتمان، حقوق، گردآوری: علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1382، ص 72 – 71

2. محمد ضمیران، نیچه پس از هایدگر، دردیا و دلوز، تهران، انتشارات هرمس، 1382، ص 272

3. مایکل پین، لاکان، دردیدا، کریستوا، ترجمه پیام یزدان جو، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 195

4. J. Derrida, Difference: Margins of Philosophy, Translated by alan Bass, (Chicago: Chicago University Press, 1982), pp:5-10

5. دیوید هوارث، نظریه گفتمان، علی اصغر سلطانی، فصلنامه علوم سیاسی، سال اول، شماره دوم، ص 165

6. Emesto Laclau and Chantal Mouffe, Hegemony and Socialist Strategy: Towards a Radical Democratic Politics, (London: Verso, 1985)

7. رجوع کنید: احمد نقیب زاده، تاریخ دیپلماسی و روابط بین الملل، تهران، نشر قومس، چاپ هشتم، 1388، ص 246 – 221 و 256 – 251 .

8. عناوین انتشارات و سال چاپ برخی از کتب مزکور به قرار ذیل است :

-Douglas Pratt, The challenge of Islam: encounters in interfaith dialogue, (Aldershot, Hamp: Burlington, VT: Ashgate Publication: 2005)

-Fawaz A.Gerges, The Far enemy: why Jihad Went global (Cambridge: Cambridge University Press Publication: 2005)

-David Cook, Understanding Jihad, (Berkeley, Loss Angeles: University of California Press: 2005)

-Richard Boney, Jihad: From Quran, to Bin Laden, (New York: Palgrave Macmillan publication: 2004)

-Leonard Weinberg Ami Pedahzur, Religious Fundamentalism and Political Extremism, (London: Porthand: Frand Cass Publication, 2004)

-Bruce Lincon, Holly Terrors: thinking about religion after September 11, (Chicago: University of Chicago, 2003)

-Jeseph E.B. Lombard, Islam, Fundamentalism, (World Wisdom Publication, 2004)

-Oliver Mc Ternan, Violence in God,s Name: religion in an of conflict (New York: Oribs Books, 2003)

9. استوارت هال، غرب و بقیه: گفتمان و قدرت در مجموعه مقالات دولت، فساد و فرصت های اجتماعی، ترجمه حسین راغفر، تهران: انتشارات نقش و نگار، 1382 ، ص 36

10. Jonathan R. White, Terrorism and Homeland Security: an Introduction, (Wasdsworth Publishing, 2005), p. 73

11. Richard A. Falk, A dual Reality: Terrorism against state and terrorism by the state in Charles W. Kegley Jr. (Ed), The New Global Terrorism: Characteristics Causes, Controls, (Prentice Hall, 2003) p. 53

12. George P. Shultz, "Terrorism and the Modem Word" October 25, 1984, Speech, Department of State Bulletin, No. 84, 2093 December 1985, p. 3

13. Robert W. Cox, "Social Forces, State and World Order" Beyond International Relations Theory" , Millennium: Journal of International Studies, 10, (2), 1981, pp: 126-155

14. Beril Dedeoglu, "Bermuda Triangle: Comparing Official Definitions of Terrorist Activity", Terrorism and Political Violence, Vol. 15, No. 3 Autumn 2003, p. 82

15. Charles Townsend, Terroeism: A Very Short Introduction, (Oxford: Oxford University Press, 2002), p. 47

16. احمد نقیب زاده، پیشین، ص 60

17. Philip Jenkins, "Lmages of Terror: What We Can and Can,t Know about Terrorism" (New York Aldine de Gruyter, 2003, p. 166

18. Calvert & Levis (Eds.), Television Studies: The Key Concepts, (London: Routledge, 2002), p. 200

19. Michael Morgan & James Shanahan, "Two Decades of Cultivation Research" In Brant Burlson (Eds), Communication Yearbook, (London: Sage Punlications, 1997), p. 124

20. Eion Devereux, Understanding the Media, (London: Sage Publication, 2003), P.116

21. Myra MacDonald, "Discourse & Representation" In Myra MacDonald, Exploring Media Discourse, (London: Arnold, 2003), p. 12

22. Stuart Hall, Opcit, p. 258

23. Ibid

24. Ludwig Wittgenstein (1953), PHILOSOPHICAL INVESTIGATIONS (3rd Edition). Translated by G.E.M. Anscombe, (London: Blackwell. 2001)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31