منافقین؛ آنارشیست یا اپوزیسیون

15

هم‌زمان با فرا رسیدن سالروز شکست منافقین در 30 خرداد 1360 و پس از گذشت سه دهه از تاریخچه گروهک منافقین، با نیم‌نگاهی به آنچه در این تاریخچه وجود دارد یک سوال بزرگ  به ذهن متبادر می‌شود: این گروه را به لحاظ سیاسی باید در چه دسته‌ای قرار داد؟

آیا واقعا منافقین یک گروه اپوزیسیون است یا اهداف دیگری را دنبال می‌کند؟ و شاید اساساً هدفی در این گروه تعریف نشده؛ بلکه انگیزه این سازمان برای فعالیت‌هایش برگرفته از ماهیت آن است؟

بررسی تاریخچه سازمان

پیش از انقلاب‌اسلامی

تولد این سازمان بر‌می‌گردد به دهه چهل و اقدام محمد حنیف‌نژاد در جمع‌آوری اعضای‌ آن. این گروهک در اواخر دهه چهل و پس از صرف چند سالی برای مطالعات و آموزش‌های تئوریک، به اصرار برخی از اعضا شروع به انجام عملیات‌های تروریستی کرد‌. این گروهک در ابتدا و بنا به رسم بسیاری از انقلابیون در جهان خط‌مشی مارکسیستی را در مبارزه و اختلاطی از ماتریالیسم و اسلام را در ایدئولوژی برای خود برگزید. منافقین مارکسیست را علم مبارزه نامید و اعلام کرد برای انقلاب کردن گریزی از مبارزه به سبک مارکسیست‌ها نیست‌.

بنابراین منافقین در بدو امر با برگزیدن گرایش چپ‌ و اختلاط آن یا به قول خود ایشان انطباق آن با اسلام، پرچم کمونیسم را برفراز جبهه خود بلند کردند. این گروه هیچ‌گاه از اعلام دیدگاه‌های مارکسیستی خود ابایی نداشته است و حتی در کتاب تبیین‌جهان مسعود رجوی، رهبر ‌پنهان از انظار منافقین، نشانه‌های واضحی از عقاید کمونیستی، مارکسیستی و مائوئیستی به چشم می‌خورد.

اردوکشی منافقین به اردوگاه مارکسیست‌ها همراه شد با تاخت‌و‌تاز ایشان به حکومت محمد‌رضا که نسخه آمریکایی سلسله ‌پهلوی بود و در اردوگاه مقابل یعنی لیبرالیسم و کاپیتالیسم قرار می‌گرفت‌. آن‌چه از لابه‌لای تاریخ و اسناد مکتوب و شفاهی به دست می‌آید نشان می‌دهد تمام هم‌و‌غم این سازمان نورسته در آن سال‌ها علی‌الظاهر به خشکاندن درخت بورژوازی و کاپیتالیسم و قطع دست استعمارگر آمریکا از حکومت و ثروت‌های ملی منعطف بود امری که در آینده‌ای نه چندان دور خلافش به اثبات رسید‌.

پس از انقلاب اسلامی

پس از انقلاب اسلامی، با اینکه جنایات‌کاران رژیم پهلوی به مجازات رسیدند و تمام روابط دیپلماتیک با آمریکا قطع شد، اما منافقین دوباره سر ناسازگاری گذاشتند تا در سال 1360 کار به رویارویی مسلحانه ایشان با مردم و حکومت انجامید. هر آنکس که از جمهوری اسلامی قصد دفاع، حتی لسانی داشت از نظر آن‌ها مزدور خوانده می‌شد و محق مجازات. بعد از زبان بسیاری از هم‌بندان مسلمان مجاهدین در زندان‌های محمدرضا شاه شنیده شد که از روی کار آمدن حکومتی شبیه به حکومت جمهوری‌اسلامی بیشتر از ابقای حکومت پهلوی می‌هراسند.

اما به زودی فصل مهاجرت مسعود رجوی و هم‌پیاله‌اش ابوالحسن بنی‌صدر به فرانسه و اردو زدن  در اردوگاه امپریال از راه رسید. این‌بار دیگر لاف چپ‌گرایی به‌صرف نبود و مبارزه با جمهوری اسلامی در راس امور قرار گرفت؛ لذا دیگر نه مانند قبل، استعمار انگلیس و آمریکا موجب عقب‌ماندگی بود و نه بدبختی‌های خلق ایران ریشه در سیاست‌های دنیای لیبرال داشت‌. منشور منافقین به دست فراموشی سپرده شد و آن همه هیاهوی قبل از انقلاب تغییر ماهیت داد‌.

نگاهی به حاکمیت سرکرده منافقین بر اعضای گروهکش

رهبری مسعود رجوی و نایبش مریم قجر‌عضدانلو در بین اعضای گروهک و فداییان خود که به‌مثابه آزمایشگاهی برای سنجش ادعاهای آن‌دو درباره آزادی، دموکراسی، عدالت و... به شمار می‌آید نشان داد که این‌گونه سخنان گزافه‌گویی‌هایی بیش نیست. پس از شروع خیانت علیه هموطنان خود در همکاری با رژیم بعث برای تجاوز نظامی به کشور مادری و پس از بالا گرفتن انحرافات رجوی در واقعه انقلاب‌های ایدئولوژیک برخی از اعضای کهنه‌کار منافقین که اندک وجدان و تقیدی در آن‌ها بود به تدریج از این گروه جدا شدند تا آن‌که سیل ریزش‌ها شدت گرفت. این گروه که به جداشد‌گان معروف شد حرف‌های زیادی از دیکتاتوری مسعود و مریم رجوی منتشر ساخت. قتل و شکنجه مخالفان انقلاب‌های ایدئولوژیک مسعود رجوی و بریدگان از مبارزه باطل او، رفتار خشن، غیرانسانی و تحقیرآمیز با اعضا، مخالفت با هرگونه شادی، دیکتاتوری جنسی در انقلاب‌های ایدئولوژیک، تجاوز آشکار رهبری به زنان در گروهک منافقین، امر به خودسوزی و خودکشی اعضا، انتظار ستایشی بی حد و مرز از رهبری در حد عبادت از اعضا و نمونه‌های فراوان دیگر که گویای دیکتاتوری است که سرکردگان گروهک از دموکراسی مد نظر داشتند.

آنچه از اسلام در ذهن سرکردگان منافقین بود و هست

با نگاهی بر ایدئولوژی‌ منافقین و سیر تکامل آن، در کنار اسناد بر جای‌مانده از اقرار به کمونیست بودن سرکرده فعلی این گروهک نزد هم بندی‌ها و اعضای مرکزی منافقین پیش از انقلاب، اقدام به انقلاب‌های ایدئولوژیک و بسیاری نمونه‌های دیگر دغدغه‌های به ظاهر اسلامی این گروه را به جد زیر سوال می‌برد.

ایدئولوژی این گروهک از ابتدا بر پایه التقاط با ایدئولوژی مارکسیسم و ماتریالیسم بنا شده بود؛ لذا سرکردگان علناً و در پاره‌ای موارد از فرط مترقی‌نمایی نظراتی کاملاً متفاوت با روح دین اسلام را جایگزین نص صریح آیات و روایات می‌ساختند.

رفتارهای مخالف با شریعت، کذب ادعاهای دینی آنان را برملا می‌ساخت. اقدام به ترور و قتل افراد بدون گرفتن مجوز شرعی از مقام ذی‌صلاح دینی و مجتهدین چنان‌که «فداییان‌اسلام» و «هیات موتلفه» عمل می‌کردند، نزدیکی بیش از اندازه برخی اعضا به همسران و نوامیس اعضای به زندان رفته و بعضاً ارتباط نامشروع با آنان، ورود به زندگی شخصی سمپات‌ها و سعی در فروپاشی زندگی زناشویی و خانوادگی آنان، خیانت مسعود رجوی در همکاری با ساواک که اسناد آن موجود می‌باشد و... از این دست می‌باشد.

از برخی اعضای گروهک قبل از انقلاب، من‌جمله موسوی بجنوردی شنیده شد: مسعود رجوی به وضوح در جلسه‌ای با بیژن جزنی نماینده فداییان‌خلق پیشنهاد نمایندگی مسلمانان در بند را نپذیرفته بود و اعلام کرده بود که خودش هم مارکسیست می‌باشد. در جایی هم به بهمن بازرگانی از اعضای ابتدایی مرکزیت گروهک گفته بود مارکسیست بودنت را اعلام نکن و همچنان نماز بخوان.(از مجاهدین تا منافقین، مهدی حق بین، ص83)

پس از فرار از کشور و سرشکستگی در جنگ با ایران و همکاری با صدام، رجوی بازی جدیدی برای اشتغال ذهن اعضا به آن و دوری از فکر شکست راه انداخت و آن انقلاب‌های سریالی ایدئولوژیک بود که طی آن اسلام‌ستیزی را تماماً به نمایش گذاشت و تمام اعضا را موظف به ترک روابط و پیمان‌های زناشویی کرد. از دیگرسو رجوی خود را مالک تمام هستی اعضا، حتی قلب و روح و جسم و ناموس آنان معرفی کرد. رابطه نامشروع رجوی با مریم قجرعضدانلو آن هم زمانی که مریم در زوجیت ابریشمچی بود و یک طلاق صوری و ازدواجی وهمی با مسعود پس از علنی شدن آن، رفتارهایی است که هیچ‌گاه در اسلام توجیه‌پذیر نیست.

با وجود این نمونه‌ها و نمونه‌های بی‌شمار دیگر نمی‌توان منافقین را گروهی اسلام‌خواه و مجاهد مسلمان به‌شمار آورد که برای اهتزاز پرچم اسلام و غلبه بر فرهنگ کفر و جلوگیری از تسلط نامسلمان بر جامعه اسلامی قیام کرده باشند.

نتیجه آنکه...

از آنچه گذشت مشخص می‌شود که منافقین را نمی‌توان به راستی در اردوگاه چپ و کمونیسم جای داد چراکه بخش عمده‌ای از حیاتشان در دامان کاپیتالیسم اتفاق می‌افتد. از طرفی ردای یک امپریال و لیبرال برایشان هم با وجود ادعا‌های مارکسیستی و سوسیالیستی، بی‌قواره می‌باشد. دموکراتیک بودن و آزادی‌خواهی هم در مورد آنان گزافه‌گویی بیش نیست. منافقین در طول این سال‌ها از زبانی جز تحکم، تجاوز، ترور و خیانت حتی در برخورد با اعضای گروهک خود استفاده نکرده‌اند. اسلام‌‌گرایی و دغدغه‌های دینی هم که از همان پیدایش این گروهک درباره آنان منتفی بود.

سوال جدی این است: ‌منافقین را باید جزء کدام مکتب، ایدئولوژی و حزب عقیدتی و یا سیاسی به حساب آورد؟

در تمام جوامع و ممالک و در کل در نوع بشر افرادی پیدا می‌شوند که به هیچ‌وجه نظارت و تسلط هیچ قانون و قانون‌گذاری را نمی‌پذیرند. هیچ گروه، حزب، دیدگاه و یا شخصی را برای حاکمیت قبول ندارند. هیچ حاکمیتی را به رسمیت نمی‌شناسند و در کل حاکمیت را از قاموس خود حذف می‌کنند. این‌گونه افراد به آنارشیست معروفند و از آن رو که الزامی به حاکمیت قانون را بر خود نمی‌بینند، هرج‌ومرج‌طلب به شمار‌ می‌آیند.

آنارشیست‌ها با هر حاکمیتی سر ستیز دارند و هر تفکری را در اداره جامعه رد می‌کنند از آن رو که اصل حاکمیت قانون را قبول ندارند. البته آنارشیست‌ها در برهه‌هایی از تاریخ فعالیت‌های گروهی هم داشته‌اند، لکن آنارشیسم بودن یک شخص بیشتر به همان روحیه قانون‌گریزی و حکومت‌ستیزی او بر‌می‌گردد. در این میان اراذل و اوباش بیشتر به چشم می‌آیند. افرادی که در زندگی فاقد هرگونه انگیزه و علت معنابخش می‌باشند. هر فعالیتی از طرف آنان به شرط وجود شور، تحرک و هیجان و تجربه ناشده‌ها انجام می‌گردد. این افراد که فاقد هرگونه تعهد اخلاقی و یا تقید دینی هستند، اهمیتی به نظم و قانون در جامعه نمی‌دهند و اگر مقابله با حاکمیت آن هم حاکمیتی از هر رنگ و بو و یا از هر مسلک و مکتبی برایشان هیجان و شهرت به بار آورد به آن مبادرت ‌می‌ورزند و تا زمانی که پشت جان و مال دیگر اعضای جامعه بتوانند پناه بگیرند در مسیر خود باقی می‌مانند.

دست زدن به هر آنچه در حالت عادی امکانش نیست مانند بمب‌‌گذاری، کشتن افراد بی‌گناه و مردم عادی، برهم زدن اوضاع و ایجاد اغتشاش و بی نظمی، برجای گذاشتن اشک و خون و آتش، توحش به بدترین اشکال آن به علت هیجان‌آمیز ‌بودنش برای افکار مریض این‌گونه آدمیان، امری عادی است. منافقین هیچ‌گاه نتوانستند زیر سایه یک مکتب و تفکر خاص برای اداره حکومت قرار گیرند و در شبه‌حاکمیت خود درون گروهک هم کار را با دیکتاتوری بی‌‌مثالی پیش بردند که باعث فرار بسیاری از هم‌قطاران اولیه‌شان از بند رجوی و دستگاه مخوفش شد. از این رو به این نتیجه می‌رسیم که منافقین از دو گروه تشکیل می‌شوند:

اول، افراد و اعضای عادی که اسیر در حصارها و انحصارهای فکری و تشکیلاتی رجوی‌ها روح و ذهن خود را به آنان باخته‌اند.

دوم، مرکزیت اوباش و آنارشیستی که در برابر هیچ تفکری برای اجرای قانون و اداره جامعه سر خم نمی‌کنند و خود هم اراده‌ای برای اجرای عدالت و آزادی به نحو عملی ندارند.

اگر این نتیجه را بپذیریم نوبت به سوال دیگری خواهد ‌رسید:

با چنین گروهی چه رفتاری باید داشت؟


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31