حجتالاسلام دکتر حمید فغفورمغربی از افرادی است که شناخت بسیار خوبی از سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در قبل از انقلاب، یعنی در سالهای 1351 و 1352 دارد و این شناخت حاصل فعالیتهای مذهبی،مبارزاتی ایشان در محیطهای دانشجویی، بهخصوص دانشکده فنی دانشگاه تهران است که بیشتر بنیانگذاران سازمان مجاهدین در آن دانشکده تحصیل میکردند. ارزش این روایت و گفتوگو از آنجاست که دکتر فغفورمغربی از دور و نزدیک با این سازمان و عوامل آن ارتباط داشته و کژیها و انحرافات آنها را بازگو مینمایند. همچنین در این مصاحبه دکتر محمدصادق کوشکی، پژوهشگر و استاد دانشگاه در مقام کارشناس و مصاحبهکننده حضور دارند.
چگونه با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدید؟
من دانشجوی ورودی سال 1350 دانشکده فنیِ دانشگاه تهران هستم و حالا اگر فرصتی شد در لابهلای صحبتم عرض خواهم کرد که چرا بعد فراغت از تحصیل و کارهای تخصصی به حوزه آمدم.
رشته تحصیلی شما چه بود؟
رشته تحصیلی من مهندسی شیمی بود. آن سالها در دانشگاهها، بهخصوص از سال 1332 به بعد و پس از شهادت سه دانشجو، در محیط دانشکده فنی فضای سیاسی حاکم شد. از آن زمان به بعد در دانشگاه تهران، هر ساله در قبل و بعد از شانزده آذر فضا سیاسی و شعارهایی علیه رژیم شاه داده میشد و هر کس وارد دانشگاه میشد بهسرعت رژیم را میشناخت، موضعش را مشخص میکرد. در آن دوره دانشجویان به سه چهار گروه تقسیم میشدند: عدهای فقط به فکر درس خواندن بودند؛ گروهی نیمنگاهی به مبارزه داشتند و در این مبارزه و مخالفت با رژیم، الگوی آنها دو چیز بود: مارکسیستها، که سازمانها و تشکیلات خودشان را داشتند و مذهبیها، که شاید مهمترین سازمان در این سالها که حیات خارجی و فعالیت زیادی داشت و بسیاری از بنیانگذاران و اعضای آن از دانشکده فنی بودند، سازمان مجاهدین بود و من هم بالطبع چون از فعالان انجمن اسلامی بودم و با دیگر اعضای انجمن ارتباط داشتم با سازمان مجاهدین آشنا شدم. در همان ایام بیشتر اعضای انجمن اسلامی یا به سازمان مجاهدین پیوستند یا در آستانه پیوستن بودند.
شاید بسیاری از دانشجویانی که مذهبی بودند و گرایش مبارزاتی با حکومت پهلوی داشتند به این نتیجه رسیده بودند که تنها شیوههای سیاسی مبارزه کافی نیست؟
تنها این قضیه نبود. از کودتای سال 1332 به بعد این مسأله محرز شد، بهخصوص از 15خرداد1342. 15خرداد همه مبارزان کشور و مذهبیان و حتی روحانیون و علما را به این نتیجه رساند که رژیم زبان آدمیزادی و سازش سرش نمیشود و حتماً باید با زبان اسلحه با او سخن گفت. حتی حزب ملل اسلامی و هیأتهای مؤتلفه و جمعیت مؤتلفه هم با همین مشی مسلحانه در همین ایام، یعنی از حدود سالهای 1340 به بعد وارد عرصه شدند. منتها سازمان مجاهدین، با تشکیلاتی دقیق و با برنامه وارد این کار شد. چون اعضای آن از نیروهای جوان نهضت آزادی و جبهه ملی بودند و سابقه مبارزاتی داشتند و خودشان از فعالان انجمن اسلامی بودند و با محافل مذهبی مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی و دیگران مرتبط بودند و بالأخره در آن سالها دست به کار جامعتر و وسیعتری زدند.
البته چون حضرت امام، نگاهشان فقط تحول سیاسی نبود، برای همین انقلاب و نهضت را مقدمهای برای برپایی یک نظام و بعد از آن تمدنسازی میدیدند و هیچگاه ایشان مبارزه مسلحانه را تجویز و تأیید نکردند. اما فضای آن زمان تحت تأثیر مارکسیسم به گونهای بود که مبارزه مسلحانه مُد رایج شده بود و از طرفی شور جوانانی که ابتدا میخواستند با رژیم مبارزه و در مرحله بعد با امپریالیسم آمریکا، که آن را منشأ همه فتنهها و بیعدالتیها در جهان میدانستند، به وجود آمده بود.
حتی نواب صفوی هم تا حدی تحت تأثیر همین فضا، مبارزات سیاسی و نظامی خود را شروع کرد. مثلاً رفتن ایشان به مصر و دیدارش با اخوانالمسلمین. فضای جهان کلاً در این چند دهه چنین وضعیتی داشت.
بحث درباره چند دانشجوی دانشکده فنی بود که هم عدالتخواه و متأثر از وضع جامعه بودند و عمدتاً از طبقات متوسط و پایین مذهبی محسوب میشدند.
بله، همین طور است.
و برای اینکه بتوانند با حکومت پهلوی مقابله کنند گروهی را در سال 1344تشکیل میدهند و در مرحله اول کار مطالعاتی انجام می دهند و بعد، یعنی در سال 1350 این گروه تصمیم میگیرد اقدام مسلحانه انجام دهد و میخواهند در جشنهای 2500 ساله دکلهای برقی را منفجر کنند و برای همین اقدام به خرید سلاح میکنند که همین باعث دستگیری و شناخته شدن آنها در جامعه میشود و حساسیت ساواک درباره آنها برانگیخته میشود.
اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم سازمان مجاهدین خلق در سال 1344، دوازده سال بعد از کودتای 28مرداد1332 و دو سال پس از سرکوب خونین قیام پانزده خرداد، توسط سه تن از اعضای سابق جبهه ملی دوم و نهضت آزادی ایجاد شد. آنها تصمیم گرفتند برای مبارزه علیه رژیم شاه، سازمانی با مشی مسلحانه به وجود آورند. محمد حنیفنژاد 26ساله مهندس کشاورزی، سعید محسن 26ساله مهندس راه و ساختمان و عبدالرضا نیکبینرودسری 23ساله دانشجوی ریاضی که تحصیلات دانشگاهی خود را نیمه تمام گذارده بود، هسته اولیه گروه را تشکیل داد و یک سال بعد علیاصغر بدیعزادگان 25ساله مهندس شیمی به این جمع پیوست. در طول سالهای 1344 تا 1346 سازمان از نظر تشکیلاتی فعال شد. در سازمان پنج گروه مطالعاتی و ارتباطی تحت عناوین گروه ایدئولوژی، گروه سیاسی، گروه کارگری، گروه مطالعات روستایی و گروه روحانیت تشکیل شد. گروه روحانیت که در سال 1348 شکل گرفت، مسئولیت تماس با روحانیون مبارز و جلب همکاری یا حمایت آنها را بر عهده داشت. هدف این بود که از نفوذ اجتماعی روحانیت در جهت اهداف سازمان استفاده شود و بهویژه پشتوانه مردمی و مالی سازمان تأمین گردد. سازمان بعدها برای جلب حمایت امام خمینی(ره) که در نجف تبعید بود، نمایندهای نزد ایشان نیز اعزام کرد که البته با تیزبینی حضرت امام به نتیجهای نرسید. تا سال 1348 هیچ زنی به عضویت سازمان پذیرفته نشده بود. اصولاً حنیفنژاد رهبر اصلی و مؤثر سازمان، با ازدواج مخالف بود و آن را موجب وابستگی و سدّ راه مبارزه میدانست. اما اهمیت حضور زنان و بهویژه استفاده پوششی از آنان برای رهبران سازمان کشف شد. این زنان طبق دستور سازمان با اعضای مرد سازمان، ازدواج تشکیلاتی میکردند. بسیاری از این زنان و دختران با انواع ترفندهای تشکیلاتی مورد انواع سوءِاستفادهها قرار گرفتند و در نتیجه همین روند انحرافآمیز و غیراخلاقی، خانوادههای زیادی که اکثراً اصیل و مذهبی بودند از هم پاشیدند.
برگردیم به فضای دانشکده فنی در سال 1351 و 1352. در آن موقع شما دانشجو و عضو انجمن اسلامی بودید و میدیدید بعضی از دوستانتان کارهای مشکوکی میکنند و ظاهرا عضو تشکیلاتی شدند. آیا این مسائل را به شما میگفتند که ما عضو تشکیلاتی هستیم یا برای عضوگیری دعوت میکردند؟
مهمترین نیرویی که در آن دوران سازمانها از آن تغذیه میکردند دانشگاهها و جوانان پر شور آن بودند و این طبیعت و اقتضای جنگهای چریکی در آن دوران بود. آنها بیشتر از روشنفکران، تحصیلکردگان و خارجیها استفاده میکردند. البته من این نکته را اضافه کنم که شاید سازمان در آن سالها قصد عملیات نداشت. عملیات سیاهکل در سال 1349 سازمان را مجبور به این کار کرد.
یعنی سازمان میخواست عقب نیفتد؟
بله. ولی چند جا، لو رفته بود و بنابراین به این نتیجه رسید که بهتر است دست به عملیات بزند تا جایگاه و هویت خودش را در مبارزات مسلحانه در کشور ثبت کند.
یکی از کارهای انجمن اسلامی، بالتبع گروههای دیگر مسأله کوهنوردی بود. کوهنوردی یک ورزش خیلی مهمی بود، جامعهگردی همینطور. من یک سال بالتبع همین فضا، سرتاسر ایران را با یکی از دوستان که بعداً با همین گروهها همراه شد، گشتیم. در این فضا که کوهنوردی خیلی مهم بود، یکبار برای کوهنوردی به قله دماوند رفتیم، حدوداً شانزده نفر بودیم. گمان کنم که چهارده نفر از اینها عضو سازمانها بودند یا به سازمان مجاهدین متمایل بودند. اعضای گروه ما چون مذهبی بودند یا عضو گروههایی مثل سازمان مجاهدین شدند یا با گروههایی که بعداً در کنار یا رقابت با آنها تشکیل شده بودند، همراه شدند و بعدها بعضیهایشان در زندانهای رژیم افتادند و یا اعدام شدند. منظور اینکه این فضا کلاً در آنجا مشهود بود.
یکی از اصلیترین متدهای سازمان برای جذب این بود که در قالب کوهنوردی افرادی را که فکر میکرد مستعد هستند به کوه میبرد و بعد دعوت به همکاری با سازمان میکرد. حالا شما قاعدتاً در آن زمان جستهوگریخته اخبار سازمان را شنیده بودید که سال1351،1350 تعدادی اعدام شدند و دادگاههایی برای کسانی مثل مهدی رضایی برگزار شده است. هر چند که یکیدو سال بعد از آن اخباری در مورد این سازمان از طریق حکومت پهلوی و روزنامهها منتشر شد. آن زمان کسانی که در سازمان عضو بودند از خیلیها دعوت به همکاری میکردند و یکی از آنها هم حضرتعالی بودید. وقتی که شما با پیشزمینهای که احساس میکردید مجاهدین، سازمانی مبارز و مذهبی است و نقل شده بود از مرحوم آیتالله طالقانی که گفته بودند: «آنها شبیه اصحاب کهف هستند.» تلقی، تلقی مثبتی بود. با این حال ارتباط شما با اعضای سازمان مجاهدین خلق در سال 1352 چگونه بود؟
ابتدای ورود ما به دانشگاه، یعنی کمتر از 6 ماه کاملاً جوّ و فضای مبارزاتی علیه رژیم پهلوی برای ما روشن شد که ماهیت این رژیم چگونه است. ضمن اینکه اطلاعیهها، اعلامیهها و امثال اینها بیتأثیر نبود. بعد هم فعالیتها و اطلاعیههای سازمان در دانشگاه منتشر و توزیع میشد. مخصوصاً در دانشکده فنی، که همواره نوعی رابط وجود داشت و اگر چه این رابطها در امور علنی زیاد فعالیت نمیکردند ولی به نحوی اطلاعیهها و اخبار را به دانشکده میرساندند.
آن رابط دانشجو بود؟
بله دانشجو بود. تا اینکه در سال 1352 عدهای از دانشجویان مخفی شدند.
زندگی مخفی؟
بله. زندگی مخفی را شروع کردند و دیگر ارتباط با آنها قطع شد، مگر به ندرت.
آیا شخصی از آنها چهرهای شاخص در سازمان شد؟
از چهرههای شاخص سازمان اینها را میتوان نام برد: حسین ابریشمچی(برادر مهدی ابریشمچی)، مهدی برائی، علی زرکش، مهدی منصوری.
این افراد از دانشجویان دانشکده فنی بودند؟
بله.
علی زرکش همان که در مقطعی جانشین مسعود رجوی بود؟
بله.
در سالهایی که سازمان خط تروریسم را در ایران دنبال میکرد، زرکش مسئول نظامی سازمان در ایران بود و جالب این است که در عملیات مرصاد هم کشته شد.
در عملیات مرصاد خود سازمان از پشت سر به او شلیک کرد، چرا که به رجوی اعتراض داشت.
وقتی شما، که دانشجوی مذهبی بودید، کمکم ارتباط و رفتوآمدی با بعضی از اعضای این سازمان پیدا کردید و شناختتان درباره سازمان بیشتر شد، برداشتتان چه بود؟ آیا آنها را واقعاً سازمانی مذهبی، آنچنان که تصور میشد دیدید، یا تناقضاتی را متوجه شدید؟
هنگامی که در سال 1354، اعلامیه تغییر مواضع منتشر شد، کسی گمان چنین چیزی را نداشت. البته برخی آثار و کتابهایشان که مخفیانه در دانشکده میآمد و در کتابخانه انجمن اسلامی گذاشته میشد و دانشجویان میخواندند مانند کتاب «شناخت»، کتاب «اقتصاد به زبان ساده»، حتی کتاب «تکامل و انبیا» و امثال اینها، سوالاتی را برای انسان به وجود میآورد و من در اینها شاید بیشتر «انقلت» داشتم و چون مقداری مطالعات اسلامی و تفسیری هم داشتم بیشتر احساس میکردم که در جاهایی از این کتابها تفسیر به رأی میشود. گاهی هم گفتگو و بحث میکردیم با کسانی که گمان داشتیم شاید مرتبط هستند یا می توانند مرتبط شوند و برای همین همیشه برای من سوالاتی مطرح بود و نوعی نگاه نقادانهای به این قضایا وجود داشت و این چیزی بود که ما کموبیش در سالهای 1352 تا 1355 احساس میکردیم. حتی بچههای مذهبی واقعاً مخلص و با استعداد این مسائل را پیگیری میکردند اما چون سازمان جایگاه و تصویر خیلی جذابی از خودش درست کرده بود، بعدها مثلاً در دفاع از خودشان حتی در زندان و بعد از آن هم میگفتند که ما با مارکسیسم و وجهه ماتریالیسم آن کاری نداریم. ما مارکسیسم را به عنوان علم مبارزه انتخاب میکنیم. هر چیزی علمی دارد و مبارزه هم علم دارد و علم مبارزه هم مارکسیسم است. ما مارکسیسم را از جنبه مبارزاتی آن قبول میکنیم! ولی عملاً میدیدیم که تحلیلهایشان، نگاه طبقاتی است و کاملاً با همان تضادهای اقتصادی مارکسیستی جامعه را تقسیم میکنند؛ یعنی تقسیمات بر پایه همان طبقه کارگر و سرمایهدار و خردهبورژوا و با همان واژه هاست.
سعی میکردند که الفاظ مذهبی باشد.
بله، مقداری سعی میکردند و گاهی اوقات حتی تلطیف هم نمیکردند و عیناً آنها را به عنوان علم ارائه میدادند. میگفتند ما از این بابت نیازمندیم. من آن موقع احساس میکردم یک تعارضی وجود دارد، ولی بعدها به این نتیجه رسیدم که هسته تفکر اینها کاملاً نگاه مارکسیستی است و پوسته آن مذهب و اسلام است.
در یکی از جلسات تشریح اعتقادی منافقین توسط گروهکها، که از تلویزیون پخش شد یکی از اعضای منافقین مقایسه جالبی بین مارکسیستها و سازمان مجاهدین کرد. او میگفت:
«مارکسیستها میگویند قانون چهارم دیالکتیک، یعنی تبدیل کمیت به کیفیت، قانون جهش.(کتاب اصول مقدماتی فلسفه، ژرژ پلیستر، ص181)؛ سازمان مجاهدین خلق میگوید اصل چهارم دینامیک اصل گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی است. مارکسیستها میگویند نتیجه انعکاس جهان بیرونی در جهان درونی (ذهن)، شناسایی نامیده میشود.(کارل مارکس به نقل از ماتریالیست دیالکتیک و ماتریالیست تاریخی استالین ص4)؛ سازمان مجاهدین خلق میگوید نتیجه انعکاس جهان بیرونی در جهان درونی (ذهن)، شناسایی نامیده میشود.(جزوه شناخت ص9)؛ مارکسیستها میگویند دیالکتیک، طبیعت را مجموعه و واحد تامّی از اشیا و پدیدههایی که با یکدیگر رابطه داشته و به طور ارگانیک به هم وابسته بودند و مشروط به یکدیگرند میشناسد.(ماتریالیست دیالکتیک و ماتریالیست تاریخی استالین ص6)؛ سازمان مجاهدین خلق میگوید بر اساس روش دینامیک، کلیه پدیدههای هستی در تمام بخشهای جهان ارتباط ارگانیک با هم دارند، یعنی هیچ پدیدهای را به طور مستقل و جدا از پدیدههای دیگر نمیتوان تصور کرد. اصولاً موجودیت هر پدیدهای مشروط است به وجود پدیدههای دیگر(جزوه شناخت ص37) مارکسیستها میگویند قانون، تضاد ذاتی اشیا و پدیدههاست(چهار مقاله فلسفی مائو ص23)؛ سازمان مجاهدین خلق میگوید تضاد، قانون عمومی پدیدهها و طبیعت است(جزوه شناخت ص47).
جالب اینجاست از اعضای اولیه سازمان فقط مسعود رجوی دانشجوی رشته حقوق بوده است که در سال سوم اخراج شده بقیه اکثراً رشته فنی بودند یا تعداد کمی رشته پزشکی. اینها میآیند و خودشان را در مقام کارشناس مذهبی قرار میدهند و دین و قرآن را شروع به تفسیر میکنند و نتیجه این میشود که بعداً این رویهای در سازمان میشود که هر فردی بدون اینکه بخواهد بهرهای از نگاه کارشناسی دینی داشته باشد، خودش به مفسر دین تبدیل میشود و حتی به جایی میرسد که میتواند فتوا بدهد و در واقع حلال و حرام را جابهجا کند.
نکته جالبی را میخواهم عرض کنم که اگر شما در این باره اگر مطلبی دارید بفرمایید و آن اینکه دو بار سازمان میخواهد با امام ارتباط برقرار کند: یکبار سال1350، که آنجا تراب حقشناس خدمت حضرت امام میرود و یکبار هم سال1351 که حسین احمدیروحانی میرود و درباره سازمان مجاهدین توضیح میدهند و حضرت امام(ره) هیچ کدام از این دو بار سازمان را تأیید نمیکنند. درباره این قضیه که مطلبی پخش نشده بود؟
نه، آن سالها در زندان یا حتی قبل از آن هم می گفتند امام اجمالاً تأیید میکند ولی اعلام نمیکند.
خود سازمان این را میگفت؟
بله و این چنین جَوی را مطرح میکردند، ولی جلوتر که میرفتند معلوم میشد جریان مقداری با ابهام است و خودشان وارد جزئیات نمیشدند.
در حالی که واقعیت قضیه این بود که سال 1350 و 1351 دوبار و در دو جلسه متفاوت امام و حتی یکبار نزدیک به چندین ساعت و چندین روز مینشینند و دیدگاه فرستادگان آنها را میشنوند و آنطور که آقای حمید روحانی ذکر میکنند امام میفرمایند اینها انگار از من نهجالبلاغه را بیشتر حفظ هستند و از من مسلمانترند و در واقع امام آنها را هیچوقت تأیید نمیکند. در چه مقطعی این حادثه رخ داد که شما احساس کردید سازمان جای مناسبی برای فعالیت شما که جوان مبارز مذهبی بودید، نیست؟
من کمکم که با جزوات آنها آشنا میشدم، احساس میکردم که عملکرد اینها یک نوع تطبیق مارکسیسم با اسلام است. بهخصوص در کتابهایشان مانند «اقتصاد به زبان ساده» و «شناخت» نوعی تفسیر به رأی وجود دارد. مثلاً اگر شما اصل هدایت عمومی یا تکامل را از کتاب «شناخت» بردارید، بقیهاش عیناً اصول مارکسیستی است.
دقیقاً. من بعضی از بخشهای کتاب را دیدم که کپیبرداری از کتاب لیوشائوچی است که جانشین مائو بود.
درست است. کتاب مشهوری هم به نام «شناخت» که در ایران توسط انتشارات کیوان(از انتشارات حزب توده) چاپ شده بود که مجاهدین بیشتر نظرهای مارکسیستیشان ر از این کتاب میگرفتند. حزب توده به لحاظ تئوریکی بر روی مسائل خیلی مسلط بود. مائوئیسم و گرایش به آن بیشتر به لحاظ چریکی و نوع مبارزه بوده است نه از نظر فلسفه. سازمان از دیدگاه مارکسیستی، مائوئیستها را خیلی قبول نداشت.
من بعضی جاها دیدم در بحث خالص مارکسیسم، لیو شائو چی که جانشین مائو رهبر انقلاب کمونیستی چین بود، در مقام تبیین مارکسیم مباحثی را مطرح میکرد.
این یک مطلب و دیگر اینکه چون با دوستان مرتبط بودم، گاهگاه آنها دعوت میکردند که ما همراه شویم و یکی دو بار من را برای آشنایی بیشتر و با چشم بسته به خانههای تیمی بردند.
چرا با چشم بسته میبردند؟
به خاطر اینکه رعایت مسائل امنیتی و اطلاعاتی، خیلی مهم بود.
شما احساس نکردید که به شما اعتماد ندارند؟
چرا؛ ولی توجیه میکردند. میگفتند اگر کسی نداند بهتر است. لذا بالا بردن امنیت خانههای تیمی برایشان اهمیت بیشتری داشت تا ناراحت شدن افراد.
یعنی اینکه دوستتان شما را با چشم بسته به خانه تیمی ببرد پذیرفتنی بود؟
بله.
یادتان میآید حدود خانه تیمی کجا بود؟
فکر میکنم طرف میدان اعدام فعلی و کوچه محمدیه.
آنجا که رفتید چه چیزی به چشمتان خورد؟
سادگی مکان. در عین حال چند نفری با هم بودند و سیر مطالعاتی خوبی داشتند، اینها مثلاً جاذبهای داشت.
اینها مربوط به چه سالی است؟
سال 1353.
یعنی یک سال مانده به صدور اعلامیه رسمی مارکسیست شدن سازمان؟
بله. آن زمان در سازمان یا تیم و هستهای که من به آنجا رفتم چنین چیزی مطرح نبود. آنجا روند مطالعاتی خیلی منظم بود. به مسأله ورزش نیز اهمیت میدادند.
وقتی من به اظهارات و منابع مطالعاتی اعضای سازمان در سالهای 1352تا1354 دقت میکردم، متوجه شدم که جز کتابهای «شناخت»، «تکامل»، «راه انبیا، راه بشر» و «اقتصاد به زبان ساده» که اعضای سازمان نوشته بودند، بقیه منابع نیمهمارکسیستی است مانند «جنگ شِکر در کوبا».
منابع مذهبی هم داشتند. مثلاً بیشتر کتابهای مرحوم بازرگان بود، کتاب دکتر یدالله سحابی یعنی «انسان و تکامل» هم بود.
آیا از کتابهای روحانیون شاخص برای مطالعه استفاده میشد؟
تقریباً نبود. فقط یکیدو کتاب از مرحوم مطهری از جمله «بیست مقاله» بود. از بعضی کتابهای مرحوم آیتالله طالقانی مثل کتاب تفسیر ایشان هم استفاده میشد.
پس حجم اصلی منابع مطالعاتی یا مارکسیستی بود یا ترجمه؟
درست است. کاملاً مارکسیستی بود و ضمناً این کار را توجیه میکردند. واقعیت این است که اعضای سازمان تسلطشان بر روی مارکسیست خوب بود.
یعنی یک جوان با عقاید مذهبی میآمد اما خوراک فکری او ناخواسته مارکسیست میشد و به همین دلیل وقتی سازمان در سال 1354 اعلام کرد که من دیگر اسلام را کنار میگذارم و میخواهم مارکسیست شوم بخش زیادی میپذیرفتند.
خیلی راحت پذیرفتند. من در آنجا یکیدو جلسه احساس کردم که در این جمع، مبارز بودن مقدم بر مسلمان بودن و مؤمن بودن است. ما بالأخره اول باید هویت خودمان را روشن کنیم.
این محسوس بود برای شما؟
بله.
مثلاً نماد خاصی داشت؟
بله. مثلاً اگر نماز دیر هم میشد تحت عنوان مبارزاتی توجیه میشد! یا اگر نماز احیاناً قضا میشد یا سر وقت خوانده نمیشد این را توجه نمیکردند. اصلاً خیلی قید و بند نبود. یا در مورد بقیه؛ مثلاً گاهی سرقتهای کوچک توجیه میشد.
سازمان حتی به نیروهایش خط میداد که این کار را بکنند.
بله. مثلاً میگفت اگر میخواهید جسارت پیدا کنید، باید از کارهای کوچک شروع کنید و یاد بگیرید و این جزء آموزشهای سازمان بود.
یعنی در واقع خودشان مجتهد میشدند و فتوا میدادند و میگفتند اگر کارهایی که دین و شرع آنها را حرام میداند انجام بگیرد، چون در راه مبارزه است اشکالی ندارد.
بله متأسفانه توجیه میکردند. ممکن بود گاهی یکیدو توجیه پذیرفتنی باشد ولی وقتی آدم احساس میکرد که این انتظار در جامعه وجود دارد که شخصی مذهبی در سازمان رشد معنوی پیدا کند، بالا برود، مقربتر شود برعکس این احساس به وجود میآمد که آدم ابزار و مکانیکی میشود که بتواند خیلی خوب فقط مبارزه کند.
پس شما با توجه به همان نشانهها احساس کردید که این رفتار ظاهراً پوششی است و واقعی نیست؟
بعضی از اعضای سازمان انسانهای خیلی مقاومی در شکنجه بودند ولی سازمان از آنها قدیسان بزرگی ساخته بود که اصلاً کسی نمی توانست به اینها نقدی وارد کند و یا حرفی بزند.
سازمان این چهرهها را بزرگ و طعمه میکرد که پشت سر آنها سنگر بگیرد و به وسیلهشان نیرو جذب کند.
یعنی خون کشتهشدگان سازمان بستری را فراهم میکرد که افراد بیایند و با شور مبارزاتی این چهرهها جذب شوند. کما اینکه در پرونده بعضی از بنیانگذاران سازمان مثل سعید محسن دیدم که افراد زیادی را لو داده است و نتوانسته در زندان مقاومت کند.
در سازمانها معمولاً یک زمان میگذارند: یکروز، نیمروز، هشت ساعت. بعد میدیدند که ساواک وقتی کسی را میگیرد همان ساعت اولیه بهشدت شکنجه میکند و شخص نمیتواند مقاومت کند. بعد این زمان را نیم ساعت کردند و گفتند که تا نیم ساعت مقاومت کنید، یا ساواک را گمراه و منحرف کنید و بعد هر چه گفتید مشکل ندارد. در زندان، چه در بین مذهبیها، چه در بین مجاهدین و مارکسیستها، تعداد انگشت شماری بودند که کاملاً مقاوم بودند، ولی نوعاً بقیه در زیر آن شکنجه های وحشیانه واقعاً طاقتشان طاق میشد و شاید انتظار هم نمی رفت که وقتی آنها در آن شرایط هستند دوام بیاورند.
درباره مارکسیست شدن سازمان واکنش شما و بقیه نیروهای مذهبی که به نوعی علاقهمند به سازمان بودند چه بود؟
چرا که وقتی ماجرای مارکسیست شدن سازمان در سال 1354 اعلام میشود حکومت پهلوی روی آن خیلی مانور میدهد و سعی میکند اعترافات کسانی را که در این زمینه دستگیر کرده از تلویزیون و رادیو و مطبوعات پخش کند تا در واقع به مردم این را بقبولاند کسانیکه دارند با حکومت پهلوی مقابله میکنند، مارکسیست و مزدور شوروی هستند.
ابتدا گروه نظرش این بود که چند نفری پیدا شدند و در سازمان کودتا کردند.
یعنی حرکت تقی شهرام؟
بله. میگفتند تقی شهرام و بهرام آرام، کودتا کردهاند. تصور جمع این بود. ولی بعد که در دانشکده یا خوابگاههای دانشجویی گفتگو انجام میشد در این قضیه آسیبشناسی بیشتری صورت گرفت.
یعنی آسیبشناسی کردند و متوجه شدند که سازمان مارکسیست شده و منحرف است؟
بله. کاملاً. از سال 1354 به بعد، بچهها دیگر شوکه شده بودند.
خود شما چه موقعی ارتباطتتان را با اعضای سازمان قطع کردید؟
سال 1354. البته عدهای از دانشجویان بودند که به شیوههای مختلف با آنها ارتباطاتی داشتند و میگفتند که اینها اشتباه کردند و باید توجیه کنند. اعتقاد داشتند که سازمان باید آموزشهایش را تغییر دهد. این نگاه بعد از جریان مارکسیست شدن سازمان بخصوص در بین دانشکدهها نظیر دانشکده علوم یا ادبیات و حتی دانشجوهای حقوق بود. ولی من بعد از سال 1355 که برای ماجرایی دیگر به زندان رفتم با این بچه ها از نزدیک در تماس بودم.
آنجا فرمودید که ظاهراً مسعود رجوی هم یک مدتی نزدیک سلول شما بود؟
نه، در اوین. من مدتی کمیته بودم؛ آنجا انفرادی بود.
بعد شما را منتقل کردند به بند چند زندان اوین؟
بند 2 اوین. اوین دو طبقه داشت. طبقه بالا روحانیون و علما بودند. طبقه پایین افراد متفرقه بودند مانند حزب توده، فداییان اکثریت، مجاهدین خلق.
رجوی در همان بند شما بود؟
نه، رجوی در این بند نبود.
برخوردی با مجاهدین در زندان داشتید؟
بله. در بند دو که بودیم، چهارپنج نفر مستقل بودند. چون دیگر یواش یواش فضای زندان تغییر پیدا میکرد.
سال 1355؟
بله.
وقتی که علما علیه مجاهدین فتوا دادند، شما زندان بودید؟
بله.
سال 1355 تعدادی از علما و روحانیون شاخصی که در زندان بودند مثل آیتالله مهدویکنی، آیتالله طالقانی، آقای منتظری، آیتالله انواری، اعلامیهای را مبنی بر اینکه سازمان مجاهدین خلق مارکسیست است و باید تحریم شود، انتشار میدهند.البته این اطلاعیه ظاهراً مکتوب نمیشود که به دست ساواک بهانهای بیفتد. این اطلاعیه را شفاهی در زندان پخش میکنند که هر کسی در زندان است مطلّع باشد که هرگونه همکاری با سازمان مجاهدین خلق چون مارکسیست و کافر هستند حرام است. در آن مقطع شما زندان بودید و بازتاب این بیانیه چه بود و چه اتفاقی افتاد؟
آنجا بچهها سفرهها را جدا کردند. البته من تا جایی که یادم هست این فتوا آنجا درباره همه مارکسیستها بود.
پس مشخصاً مجاهدین خلق نبودند؟
بله، راجع به مارکسیستها بود و کسانی که به خدا اعتقاد ندارند. مجاهدینی که در زندان بودند ظاهراً میگفتند ما مسلمان هستیم و اپورتنیستها و فرصتطلبان کودتا کردند و ما مذهبی هستیم! منتها بعد از آن سفرهها جدا شد. یعنی هر کسی که خود را مذهبی میدانست سفرهاش را جدا کرد.البته اعضای مجاهدین سفرهای جداگانه برای خودشان داشتند. نه با مذهبیها بودند و نه با مارکسیستها و با هیچ گروهی همراه نمیشدند.
با توجه به سالها تجربه شما در دانشگاه و درک بسیاری از فضاهای سیاسی، چه توصیهای برای جوانان دارید؟ جوانان عدالتخواه هستند و از دیدن نواقص، کژیها، فقر و بیعدالتی برآشفته میشوند و دنبال این هستند که بهسرعت این مسائل را حل کنند و ممکن است در این مسیر احساس خوداجتهادی هم بکنند.
من توصیهای میکنم که آن را در کلاسها به دانشجویان هم میگویم، ما اگر بخواهیم فردای قیامت پاسخگو باشیم، باید اسلام و احکامش را از مجتهدان و صاحبنظران بگیریم. گاهی روشنفکران علاقهمند، با عشق و علاقه درباره اسلام چیزهای جالبی را هم گفتهاند و ممکن است خطا هم داشته باشند که عیبی ندارد، ولی اسلام اصیل را باید از مجتهدان و کارشناسانی نظیر شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم علامه طباطبایی بگیریم. حضرت امام در وصیتنامهشان همین مطلب را دارند، میفرمایند جوانان عزیز، اولاً این وصیت نامه را بعد از مرگ من باز میکنید و میبینید و من نه به خاطر اینکه روحانی هستم، بلکه به خاطر اینکه اسلام به کارشناسان نیاز دارد و آن کارشناسان، علما و روحانیون اسلام هستند لذا خودتان را در اسلامشناسی، بی نیاز از اینها ندانید.
آثار مرحوم مطهری و بهشتی موجود است، اگر آثار این بزرگواران در روند مطالعاتی دانشجویان باشد و بعد هم با علمای خط ّ امامی، که امام، نظام و انقلاب را قبول دارند، مرتبط باشند، هم میتوانند به اهداف و آرمانها برسند و هم به تخصصهای خودشان. بالأخره از یک دانشجو انتظار نیست که اسلامشناس و متخصص باشد، ولی همین قدر که جهت و خط را تشخیص دهد کافی است.
منبع: ماهنامه راهنما