مصاحبه با همسر شهید حسن ورمزیار

Shahid Varmarzyar

زندگینامه شهید :

در تاریخ نهم فروردین ماه 1335 در یکی از روستاهای همدان متولد شد . در سن 3 سالگی مادرش بدرود حیات گفت و در 11 سالگی پدرش نیز با دنیا وداع کرد . از ابتدای زندگی با مشقت و سختی روبه رو بود . در سن 15 سالگی از روستا به همدان آمده و به کارگری پرداخت ، سپس به تهران آمده و به مشاغل مختلفی از قبیل کارگری ، گلدوزی و بافندگی مشغول گردید ، در تاریخ 24/1/1354 ازدواج نمود و ساکن تهران شد ، در پاییز 54 به خدمت سربازی فراخوانده شد و راهی سربازی گردید اما می گفت : من به این امید می روم که معافی بگیرم و گرنه من برای این رژیم خدمت نمی کنم و فرار خواهم کرد و همینطور هم شد و پس از 17 روز از منطقه چهل دختر فرار نمود . در 4/10/1354 اولین فرزندمان به دنیا آمد اسم او را محمد گذاشتیم و در بیستم شهریور 56 دومین فرزندمان متولد شد نام او را مهدی گذاشتیم ، خیلی مهربان بود و بسیاری از وقت فراغت خود را صرف تربیت فرزندان می کرد .

بر اساس شناختی که از امام داشت مقلد ایشان شد و تقریبا از سال 55 فعالیت های سیاسی خود را آغاز نمود ، به این صورت که از قم نوارها و اعلامیه هایی از امام می آورد و بین آشنایان پخش می کرد و در تظاهرات فعالانه شرکت می کرد . بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه به خاطر علاقه به اسلام و برای خدمت به مردم عضو کمیته شد . علاقه بیش از حدی به شهادت داشت . در اوایل جنگ به جبهه رفت و زمانی که از جبهه برگشت گریه می کرد به خاطر نارساییهایی که در جبهه بر اثر خیانت های بنی صدر وجود داشت . خیلی زود بنی صدر را شناخت و در رسوایی بنی صدر و منافقین و ارشاد مردم بسیار تلاش می کرد ،از گول خوردن جوان ها بسیار ناراحت بود و در 2 زمان در حین نگاه کردن تلویزیون گریه می کرد ، یکی اشک شوق در هنگام مشاهده امام و دیگری اشک حسرت در حین مشاهده جوانان گول خورده .

سه ماه قبل ازشهادتش فرزند سومش به نام محمود به دنیا آمد ، و سرانجام در حین انجام وظیفه در کمیته خاک سفید به دست منافقین ضد خلق در تاریخ 11/9/60 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ( به همراه برادر بسیجی شهید احمد اردلان )

خصوصیات اخلاقی شهید :

از همان کودکی با خدا بود و نماز و روزه اش ترک نشد ، با گذشت و مهربان بود و بسیار پرکار و کوشا بود ، در یاری مستضعفین سر از پا نمی شناخت ، در منزل بسیار مهربان بود ، به فرزندانش احترام می گذاشت ، گاهی همچون کودکی می شد با فرزندانش به بازی می پرداخت و زمانی با آنان چنان رفتار می کرد گه انگار با یک مرد بزرگ صحبت می کرد و معتقد بود که باید برای بچه ها شخصیت قائل شد . بچه ها نیز بعد از شهادت پدر گریه نمی کردند و می گفتند که شهید زنده است .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31