با بررسي منابع سازمان آنچه بيش از همه خودنمايي ميكند، تفكرات شديداً التقاطي و ماركسيسم زده آنهاست. با مطالعه آثار آنها (كه خود آن آثار پس از مطالعه و بحث بر روي منابع ماركسيستي تدوين شده بودند) ردپاي ماركسيسم را به وضوح ميشود ديد
|
مبارزه با طعم التقاط ماركسيستي
گرچه سازمان موسوم به مجاهدين خلق (گروهك منافقين) جزو منفورترين گروهها نزد ملت ماست اما بسياري افراد به غلط گمان ميكنندكه اين سازمان در ابتدا مبتني بر اسلام بود ولي سپس منحرف شد. در اين مقاله كه در دو بخش تقديم خوانندگان ميشود، با مروري بر تفكرات بنياني و تاريخچه سازمان از تأسيس تا عمليات مرصاد، اين ادعا رامحك خواهيم زد.
15 خرداد و به بنبست رسيدن نظرات رفرميستي در کنار جو چپ جهاني
رژيم پهلوي در طول تاريخ خود همواره با مخالفتها و مخالفاني مواجه بود. اكثريت غالب اين مخالفان تا پيش از سال 42 حتي اگر در نظر خود، رژيم پهلوي را كاملاً نپذيرفتني ميپنداشتند ولي در عمل قائل به حركتهاي اصلاحگرانه و رفرميستي در قالب قانون اساسي مشروطه بودند. جلوههاي متعدد از اين نوع نگاه را ميشود در مبارزات دوران نهضت ملي (پس از شهريور 1320 تا 28 مرداد 32) سراغ گرفت كه در طيفهاي مختلف آن، عموماً نوع نگاه اصلاح بر مبناي حركتهاي پارلمانتاريستي وجود دارد. در سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد 32 هم اگر چه اين نوع نگاه كمرنگ شده بود ولي كماكان وجود داشت و همين نوع نگاه بود كه منجر به ايجاد جبهه ملي دوم و نهضت آزادي هم شد. شروع نهضت امام خميني(ره) و صريحتر شدن اين نهضت در سال 42 و سركوب خونين قيام 15 خرداد (در كنار برخورد شديد رژيم با نيروهايي چون نهضت آزادي) مخالفان رژيم را به اين جمعبندي قطعي رساند كه مقابله با مفاسد سياسي و اقتصادي و اجتماعي موجود در جامعه ديگر از مسيرهاي گذشته امكان ندارد و تنها راه مقابله، «برخورد قهرآميز» است. جو شديداً ملتهب وضد امپرياليستي جهاني و اتفاقاتي چون پيروزي چپها در چين و ويتنام و كوبا و وجود جنبشهاي متعدد چپ (يا شديداً چپزده) در امريكاي لاتين و فلسطين و الجزاير و ديگر نقاط جهان هم جوي را به وجود آورده بود كه چپروي يك ارزش مسلم تلقي ميشد.
تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران
مجموعاً در چنين فضايي بود كه سه جوان تحصيلكرده ايراني و مسلمان به نامهاي محمد حنيفنژاد، سعيد محسن و عبدالرضا نيك بين رودسري (كه هر سه متأثر از نهضت آزادي و تفكرات آيتالله طالقاني و مهندس بازرگان بودند و دو تاي اولي آنها رسماً سابقه عضويت در نهضت آزادي را هم داشتند) با توجه به همان جمعبندي پيشگفته مبني بر منحصر بودن راه مبارزه در «مبارزه قهرآميز» و تحت تأثير بسيار شديد تفکرات چپ ماركسيست-لنينيستي، اقدام به تأسيس گروهي زيرزميني جهت مبارزه نمودند. اين همان گروهي بود كه بعدها نام «مجاهدين خلق ايران» براي آن برگزيده شد. پس از مدتي و بنا به دلايلي (كه مجال شرحش نيست) عبدالرضا نيك بين از اين گروه كناره گرفت و اصغر بديعزادگان جايگزين او شد.
التقاط و مارکسيسم زدگي غليظ درمباني فکري سازمان
با بررسي منابع سازمان آنچه بيش از همه خودنمايي ميكند، تفكرات شديداً التقاطي و ماركسيسم زده آنهاست. با مطالعه آثار آنها (كه خود آن آثار پس از مطالعه و بحث بر روي منابع ماركسيستي تدوين شده بودند) ردپاي ماركسيسم را به وضوح ميشود ديد. بنيانگذاران سازمان گرچه خود را ضد ماركسيسم ميشمردند و اعلام ميكردند كه ماترياليسم فلسفي را قبول ندارند ولي در عمل اصول چهارگانه ماترياليسم ديالكتيك را در تمام تحليلهايشان دخالت ميدادند و حتي طبق همين قواعد قرآن را نيز تفسير به رأي ميكردند و اتفاقاً عميقاً معتقد بودند كه روحانيت حوزوي نميتواند تحليل درستي از قرآن و نهج البلاغه به دست بدهد و تفسير صحيح قرآن و نهج البلاغه هميني است كه اينها عرضه ميكنند! محمد حنيفنژاد در كتاب راه انبيا، راه بشر (كه سومين كتاب آموزشي ايدئولوژيك سازمان و از مهمترين و اصليترين منابع آنها محسوب ميشد) نوشته است: «اساساً قرآن جريان تکامل و قوانين حاكم بر آن (اصول ديالكتيك) را جزو مشيت خدا، خواست خدا، امر و نهي خدا ميداند.» (راه انبيا، راه بشر،صفحه 85) همو درجايي ديگر مينويسد: «واقعاً جاي تأسف است كه موافقين و طرفداران قرآن، ردّيه براي افكار ديناميكي و ديالكتيكي مينويسند.» (همان، صفحه 131)
ميشود گفت سران سازمان، با توجه به همان نكات پيش گفته (مثل جو جهاني چپ) ماركسيسم را «فرهنگ انقلابي عصر حاضر» به حساب ميآوردند و آن را عينکي ميشمردند که فقط از طريق آن ميشود حقايق را درست ديد. حنيفنژاد در همان كتاب راه انبيا، راه بشر نوشته است: «بدون آگاهي از فرهنگ انقلابي عصر حاضر، اعجاز قرآن بخصوص آيات فوق را به درستي نميتوان درک کرد» (همان صفحه 67) و درجاي ديگر اين کتاب نوشته است: «مشکل است امروز بدون اطلاع از مکاتب انقلابي عضر حاضر، اين گونه آيات به درستي تفسير شوند.» (همان، صفحه 76)
نمونههايي از تفسير به رأي مادي قرآن (كه آن هم در راستاي تطبيق با ماركسيسم صورت ميگرفت) را ميشود در كتب تفسيري سازمان (که آنها را به عنوان جزوات آموزشي تأليف ميکردند و به اعضا آموزش ميدادند) ديد: «ياري خدا همان سنت تکامل است که هميشه پشتيبان کساني است که در راه آن گام برميدارند. اگر اين قانون را در صحنه روزگار مؤثر ندانيم، به هيچ وجه دليلي نداشت امريكا با آن همه ساز و برگ جنگي و تبليغات همهجانبهاش، در سرزمين ويتنام - به قول خود او- تا گردن در لجنزار فرو رود و نتواند خود را از آن مهلکه خلاصي دهد؛ ديگر دليلي نداشت ملت الجزاير بتواند قدرت افسانهاي فرانسه را در عرض هفت سال و نيم جنگ به پايان رساند و به زانو درآورد؛ به هيچ وجه دليلي نداشت روح يک قهرمان [اشاره به ارنستو چه گوارا]، پس ازمرگ پرافتخارش، امريكاي لاتين را به لرزه و جنبش درآورد و خواب راحت را از دشمنان آزادي و انسانيت بازستاند.» (درسي از سوره انفال، صفحات 31 و 32)
«وحي عبارت است از اِعمال نيرو و قوهاي که ما در کليه اشيا و پديدهها به عنوان خصيصه ذاتي آنها سراغ داريم، مثلاً زنبور عسل که داراي اين قدرت است، ميتواند از نوش گياه به وسيله متابوليسم پيچيده دروني خود شهدي چون عسل بسازد و به همين ترتيب است قوه مغناطيسي آهنربا، نيروي چرخشي الکترون در اطراف هسته اتم، حرکت اجرام سماوي (سوره 41 آيه 12) و غيره. ملائکه، همان طور که قبلاً نيز اشاره کرديم، تعبيري است از قواي طبيعت که كلاً مبتني بر اصل عليت عمل ميکنند.» (همان، صفحه 35) «[در تفسير آيه شريفه «ولا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً...» (آل عمران، 169):] فداييان قهرمان فلسطين که به خاطر آزادي سرزمينشان مبارزه ميکنند و در خاک و خون ميغلتند، تا ابد زنده هستند. سرباز ويتکنگ، که در جنگ کشته ميشود، مرده نيست. «[چه] گوارا» و يارانش براي هميشه زنده هستند. [...] هزاران شهيد ديگر که به دست جلادان شاه شربت شهادت نوشيدند، همگي براي هميشه و تا ابد زنده خواهند ماند؛ و خلق قهرمان ما هرگز فداکاريهاي آنان را فراموش نخواهد کرد و با نثار خون خود، در مقابل خون پاک آنان، اداي دين خواهد نمود.» (همان، صفحات 20 و 21) «حق چيست؟ حق چيزي است که زيربنا و پايه آن بر روي يک اصل طبيعي و سنت جاري در خلقت باشد. کدام سنت و اصل طبيعي محکمتر از قانون تکامل است؟ پس حق، پيوسته و وابسته به اين جريان طبيعت است اما باطل که در نقطه مقابل حق قرار دارد متکي به يک اصل ثابت و محکم طبيعي نيست.» (درسي از سوره محمد [صلي الله عليه و آله]، صفحه 3)
«هر کس که از مفهوم تکامل درک عميقتر و بينش وسيعتر داشته باشد و به تناسب آن در اين راه مجاهده نمايد، از نظر قرآن به همان اندازه به خدا نزديکتر ميباشد.... مهم پيمودن راه است نه دعواي بر سر نامگذاري مسير.... کساني که براي مبارزه بيامان با امپرياليزم، يعني اين سد بزرگ راه تکامل بشريت عصر کنوني، کمر همت بستهاند و رهبري آن [به] سوي پيروزي را، رسالت تاريخي خود ميدانند، بيشک يک عمل خدايي انجام ميدهند.... کار اينان ادامه همان کارهايي است که انبيا، مأمور انجام آن بودند.» (درسي از سوره توبه، صفحه 35)«ذکر خدا يعني چه؟ غرض، مطالعه و دقت در پديدههاي طبيعي بيشماري است که در بخشهاي مختلف هستي عمل ميکنند. حاصل اين مطالعه، شناخت هر چه بيشتر قوانين مربوط به ماده بيجان و جاندار، انسان و اجتماع، و افزايش ايمان فرد به اصالت قاطعيت اين قوانين است.» (درسي از سوره انفال، صفحات 10 و 11)
اينها تنها نمونههايي بود از اوج التقاط سازمان كه ما را به اين نكته رهنمون ميسازد كه اعتقاد و خلوص آنها نيز در مسير واقعي اسلام نبوده است.
در كتب تأليفي سازمان كه جهت تعليم اعضا تهيه شده بود هم صريحاً اعضا را به خواندن برخي كتب لنين و مائو و ديگر تئوريسينهاي ماركسيسم تشويق مينمودند. از نظر سازمان (گرچه مدعي بودند كه كماکان بحثهاي ماترياليسم فلسفي را نميپذيرند) اين مطلب قطعي بود كه همان طور كه پديدههايي نظير رشد گياهان و باريدن باران و ايجاد زلزله و آتش گرفتن چوب و... هركدام علتي دارند و براي درك آنها و استفاده از آنها بايد علت آنها را شناخت، هم چنين معتقد بودند كه مبارزه هم عبارت است از «برداشتن هرگونه سدي از راه تكامل بشريت» (جزوه «مبارزه چيست؟»- اولين جزوه آموزشي سازمان) و اين هم با اجتماع سر و كار دارد و لذا اين هم براي خود قوانين عام و مطلقي دارد كه بايد آن را آموخت و به كار بست: «مبارزه فن است و اتفاقاً يکي از پيچيدهترين فنون بشري بايد به حساب آورده شود؛ چون سر و کارش با جوامع انسان هاست... علم مبارزه عبارت است از علم رهايي ملتها از چنگال امپرياليسم.» (سازمان مجاهدين خلق پيدايي تا فرجام، جلد 1، صفحه 300) و از نظر سازمان، ماركسيسم همان علم مبارزه بود. از نظر سازمان همان طور كه فيزيك؛ اسلامي و غير اسلامي ندارد، علم مبارزه هم اسلامي و غيراسلامي ندارد و بايد آن را آموخت. آقاي سيد كاظم موسوي بجنوردي كه سالها در زندان با مجاهدين خلق و رجوي هم بند بوده است درباره يك بحث خود با رجوي چنين نقل كرده است: «[رجوي] شروع کرد به بحث و پس از فصل مشبعي که درباره علم صحبت کرد، گفت: از نظر ما مارکسيسم لنينيسم علم است، علم اجتماع و علم مبارزه است، درست مثل قوانين فيزيک، ربطي به دين و اسلام ندارد. ما نميتوانيم بگوييم فيزيک اسلامي يا فيزيک سرمايه داري، فيزيک فيزيک است و قوانين خودش را دارد. مارکسيسم هم همين طور!» (مسي به رنگ شفق، سرگذشت و خاطرات سيد کاظم موسوي بجنوردي، نشر ني، صفحه 147)
دو اصل که سازمان را بيشتر منحرف كرد
همين تأثيرپذيري شديد از ماركسيسم موجب شد تا 2 اصل از اصول مبارزاتي ماركسيسم كه در كتب لنين و استالين درج شده بود مورد قبول قطعي و جدي سازمان قرار بگيرد: اصل اول، لزوم وجود «مبارز حرفهاي و فول تايم» بود كه لنين بر آن تأكيد داشت. به اين معنا كه شخص به جاي آنكه شغل و زندگي و دغدغههاي مختلف داشته باشد و در كنار آنها (اگر وقت ميكرد) به مبارزه بپردازد، لازم است تا همه کارهايش را رها کند و كاملاً و با تمام قوا در خدمت مبارزه قرار بگيرد.
اصل دوم، اصل «سانتراليسم دموكراتيك» بود؛ بدين معني كه لازم است در مبارزه، يك سازمان آهنين و فولادي با ايدئولوژي و عمل پيشتاز وجود داشته باشد تا رهبري انقلاب مسلحانه خلق را بر عهده بگيرد و اداره اين سازمان به صورت مركزيت دموكراتيك باشد. يعني همه افراد نظرات خود را بدهند ولي نهايتاً طبق تصميمگيري مركزيت و بدون شك و ترديد در تصميم مركزيت عمل كنند. اصل اول، به مرور موجب ايزوله شدن اين افراد از جامعه و واقعيتهايش شد و اصل دوم هم راه را به مرور بر استبداد شديد رهبري سازمان و بعد هم «فرقه» شدن آن گشود.در هر حال سازمان بر اساس چنين تفكراتي مشي خود را استوار كرد. در مرحله اولِ استراتژي سازمان، عضوگيري و تعليمات در اولويت بود تا بعد به مراحل ديگر تهيه مقدمه انقلاب مسلحانه برسند (تمام آن مراحل هم كپي ناقص و درهمي از تئوريهاي مائو، لنين و رژي دبره و كارلوس ماريگلا بود).
ادامه دارد