مجاهدین و قاچاق انسان - شاهد25

Mehrdad Shirmohamadi

من مهرداد شیر محمدی اهل تهران هستم

یک روز که در خانه نشسته بودم، اینها با من تماس گرفتند و به من زنگ زدند. از آلمان هم تماس گرفتند. یک دختری بود به من گفت که من یک دانشجوی آلمانی هستم و دارم یک پروژه تکمیل می کنم درباره زندگی جوانهای ایران. می خواهم با زندگی جوانهایی که در ایران زندگی می کنند بیشتر آشنا شوم. من پرسیدم که شماره من را چطوری بدست آوردید؟ گفت که شماره ات را از داخل دفترچه راهنما پیدا کردم و با شما تماس گرفتم و می خواهم با شما صحبت کنم. این حرفها را زد و به من گفت که پاسپورتت را بگیر و بیا ترکیه. داخل ترکیه با هم بیشتر صحبت می کنیم و بیشتر آشنا می شویم من هم پاسپورتم را گرفتم و رفتم ترکیه. آنجا دوباره بهم زنگ زد و با من تماس گرفت.

از آنجا دیگر افتادم توی ریل آنها. از طریق مرز سوریه من را بردند عراق. از هواپیما که پیاده شدم، ماشینها آمدند، ایستادند و ما را تحویل گرفتند. مسلح هم بودند. ما را سوار ماشین کردند و بردند داخل اشرف. من گفتم که قرار نبود من اینجا بیایم چرا من را آوردید اینجا؟ به گفته هوادارتان من قرار بود بروم به آلمان. آنها شروع کردند به فحش دادن به هوادارها و گفتند که او اشتباه کرده که گفته و بیجا کرده که چنین حرفی به تو زده. گفتند که باشد، می خواهی برگردی به ایران؟ باید دو سال اینجا بمانی، بعد از دو سال ما شما را تحویل دولت عراق می دهیم.

من از بچه ها زیاد شنیده بودم، ما بچه ها که مخالف بودیم و می خواستیم برگردیم به وطنمان، سازمان اینها را به دولت عراق می داد و ما به ازای اینها از دولت عراق پول می گرفت. ما که می رفتیم به زندانهای عراق روی بچه هایی که توی زندانهای عراق بودند، آزمایشات شیمیایی انجام می دادند. این موضوع را وقتی توی کمپ آمریکایی ها بودیم، یکی از سربازهای آمریکایی برگشت به ما گفت که شما که این داخل هستید از هیچ چیزی خبر ندارید. ما که بیرون هستیم و می رویم این طرف و آن طرف بیشتر از شما اطلاعات داریم. برگشتند به ما بچه ها گفتند که ما یک گور دسته جمعی پیدا کردیم که مربوط به اعضای سازمان منافقین است که این را بیرون از اشرف پیدا کردیم و روی این بچه ها آزمایشات شیمیایی انجام می دادند. توی خود اشرف هم که ما را از ورودی بردند، تقریباً 8 ماه دوره پذیرشمان بود که گذراندیم و بعد ما را فرستادند ارتش 15. ارتش 15 خیلی بچه ها را اذیت می کردند. هیچ کس نمی توانست حرف بزند یا یک چیزی علیه اینها بگوید. می ریختند روی سرش و سریع سرکوبش می کردند. بد و بیراه زیاد به بچه ها می گفتند. هر کس هم که می خواست علیه اینها در مناسبات کار کند، برش می داشتند و می بردنش سه تا زندان داشتند، می بردنش توی زندان و بدون آب و غذا نگهش می داشتند. شکنجه های زیادی رویشان انجام می دادند.

من یکی از دوستانم که توی کمپ آمریکایی هاست، آمپول به وسط پایش زدند که اسمش ناتان بگینی است و یهودی است. او می خواست از ایران برود به یک کشور دیگر که گیر اینها افتاده بود. ماها نمی توانستیم از حد خودمان بالاتر برویم، چون جان خودمان را دوست داشتیم و می خواستیم زندگی کنیم. اینها باعث می شدند که ما توی اشرف در یک چارچوبی مثل زندان قرار می گرفتیم و هیچ حرفی هم نمی توانستیم بزنیم. اینها از دولت جمهوری اسلامی ایران بد می گفتند، ولی خودشان بدتر بودند.

من خودم شخصاً می گویم؛ من باید بروم در قبر هیتلر و برایش صلوات بفرستم! که این جنایتهایی که اینها در جنگ علیه مردم عراق و رزمنده های خودشان می کردند، هیچ وقت قابل مقایسه با جنایتهایی که هیتلر می کرد نبود. این جنایتها را آنجا نمی شد بیان کرد، نمی شد به یک طریقی به گوش رسانه ها رساند. ولی الان که من آمدم اینجا حرفم را راحت می زنم که مردم دنیا و مردم اروپا که اینها را داخل اروپا نگه داشته اند بدانند که اینها واقعاً جنایتکار هستند. واقعاً کسانی هستند که عمر این جوانها را هدر دادند. واقعاً کسانی هستند که حقشان نیست در اروپا زندگی کنند. اینها باید برگردند به ایران و دولت ایران و دولت عراق اینها را به محاکمه بکشد و در دادگاه ها پاسخگوی ما جوانهای ایران باشند. پاسخگوی مردم عراق باشند که در جنگ آمریکا و عراق توی ذاکری مردم را به گلوله می بستند، با ماشینی که دولول رویش سوار بود، دنبال کردهای عراقی می کردند و کردهای عراقی را به وحشیانه ترین و فجیع ترین اعمال ترویستی به رگبار می بستند. اینها واقعاً انسان نیستند. هر کس که از اینها حمایت می کند واقعاً پدرخوانده تروریست است و پدرخوانده نقض حقوق بشر است. اینها را باید به دست قانون بسپارند و قانون اینها را توی دادگاه محاکمه شان کند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31