ماجرای مقاومت‌های خانواده شهید شوشتری در برابر آزار دشمنان

Khatereh 170

رنج مبارزه

حاج‌آقا خیلی دشمن داشت. دشمنان او من و بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کردند؛ اما من هیچ وقت چیزی به او نمی‌گفتم تا مبادا وقتی در کار است، حواسش پیش ما باشد. یک‌بار زمان جنگ که حاج‌آقا جبهه بود، آنقدر محکم به پشت گردن پسرم زده بودند که جای انگشتشان مانده بود. یک‌بار هم یکی ازهمسایگانمان گفت: «معلم روح‌الله(پسردوم شهید شوشتری) را چنان با لگد زده که پشت در پرت شده است.»

گاهی نیمه‌شب می‌آمدند و در می‌زدند و فحش می‌دادند. شبی حاج‌آقا با فرمانده سپاه جلسه داشت که یک نفر آمد و سراغش را گرفت. همین‌طور که دم در صحبت می‌کردیم، مردی بدچهره خودش را داخل خانه انداخت، دنبال حاج‌آقا می‌گشت و وقتی دید بچه‌ها خواب هستند و او نیست، فرار کرد.

شب که حاج‌آقا آمد، گفت: «چی شده؟ حس می‌کنم اتفاقی در خانه افتاده است.»

حرفی نزدم. نمی‌خواستم وقتی نیست، نگران ما باشد.

به نقل از همسر سردار شوشتری

علاقه به امام

این خاطره به سال‌ 1361 برمی‌گردد؛ یک سال قبل از شهادت حمید. آن موقع چیزی می‌خواستم بگیرم که به 2000تومان پول نیاز داشتم. این پول حقوق یک ماه حمید بود. وقتی گفتم من این پول را نیاز دارم، گفت: «2000تومان را برای چه می‌خواهی؟ حالا صبر کن ببینم چه‌طور می‌شود.»

آن زمان مقارن شده بود با زمانی که امام وصیت‌نامه‌شان را مهر و موم کرده بودند و داشتند به آقای رفسنجانی که رئیس مجلس بودند، تحویل می‌دادند. تلویزیون این صحنه را نشان می‌داد و من هم پای تلویزیون بودم. از شدت علاقه‌ام به امام، همین‌طور گریه می‌کردم.

حمید هم علاقه‌ خاصی به امام داشت، وقتی دید که من این‌طور با سوز برای امام گریه می‌کنم، آمد و 2000تومان را به من داد.

به نقل از خواهر شهید حمید غیبی

کمک به مردم، اولویت شهید شمقدری

شهید مغازه‌اش را 10 صبح باز می‌کرد؛ اما از صبح زود دنبال کارهای مردم بود و مشتری‌ها جلوی مغازه برای خرید کالای تعاونی صف می‌کشیدند. فعالیت‌های مختلفی می‌کرد، مثلا گاهی با هم به حاشیه شهر می‌رفتیم و به کشاورزان در کاشت و برداشت کمک می‌کردیم. مغازه را وقت نماز ظهر و نماز مغرب و عشاء تعطیل می‌کرد. حتما نمازش را به جماعت می‌خواند.

همسرش گاهی اعتراض می‌کرد که این چه وضعی است؟ شما که فقط چند ساعت سر کار هستید. پس روزی خودمان چه می‌شود؟ می‌گفت: «خدا روزی رسان است. همان چند ساعت هم کافیست.»

واقعا هم همین‌طور بود.

به نقل از دوست و هم‌رزم شهید شمقدری(آقای فرخنده)

بیشتر بخوانید:

کومله برای سر پدرم جایزه تعیین کرده بود

روایت بازمانده انفجار نخست‌وزیری


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31