عروج خونین(2)

Orooje Khoonin

« فصل اول »

زندگینامه

 

خلاصه ای از شرح حال و زندگی چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله عطاء الله اشرفی اصفهانی ، نماینده حضرت امام خمینی (ره) از زبان خودشان به نقل از مجله پیام انقلاب . ( مهدی مشایخی ، 1361)

 

• اشاره :

وقتی از اتوبوس پیاده شدیم ، با این که نزدیک به 9 ساعت در راه بودیم ، اصلاً احساس خستگی نمی کردیم ، چرا که هیجان زده و مشتاق ، دقیقه ها را می شمردیم تا هر چه زودتر به دیدار یکی از یاران وفادار امام و یکی از چهره های برجسته علم و تقوا برویم .

با این که برای اولین بار بود که به کرمانشاه می رفتیم و طبعاً این مسئله می بایست ما را به خود مشغول دارد ، ولی بی اعتنا به آنچه در اطراف ما قرار داشت ، بلافاصله سوار یک تاکسی شدیم و خواهش کردیم که ما را در نزدیکی منزل حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی پیاده کند .

وقتی وارد کوچه ای شدیم که سربالایی تندی داشت و چند پله می خورد ، از هیجان قلب مان به شدت می طپید و احساس می کردیم که تمام وجودمان در آتش اشتیاف دیدار می سوخت .

خدایا ! در وجود مردان مخلصت ، چه نیرو و جذبه ای قرار داده ای که چون آهنربا ، قلب و روح هر مشتاقی را به طرف خود می کشاند ؟! و چه عزت و عظمتی به مردان حقیقی خودت بخشیده ای که هر انسانی در مقابل شان احساس حقارت و کوچکی می کند ؟!

چون به منزل یک فقیه عالیقدر و یک مجتهد صاحب نظر و امام جمعه شهر و نماینده و یار دیرین امام می رفتیم ، شاید تصورمان این بود که حالا به ساختمان بزرگی وارد می شویم که چند خدمتگزار و خدمه و میزبان در رفت و آمدند و ما باید مدتی در اتاق انتظار بنشینیم تا به ما اجازه ورود به اتاق مخصوص داده شود و ....

ولی وقتی زنگ خانه کوچک و محقری را به صدا در آوردیم ، بعد از چند لحظه درب کوچک چرخی خورد و در آستانه آن ، پیرمرد خوش صورت بلند قامت ، ولی خمیده ای را دیدیم که با لبخند پرمهری قبل از این که ما به خود بیاییم ، به ما سلام داد .

آن حالت ملکوتی و آن جذب الهی ، هر پایی را بر جایش میخکوب می کرد ، ولی آن لبخند پرمهر و آشنا و آن روی گشاده به ما این جرأت را داد که یکباره آن پیر عارف دریا دل را در آغوش بگیریم و بر محاسن سفیدش بوسه ای بزنیم ....

از راهرو کم عرضی گذشتیم ، وارد اتاق کوچکی شدیم که شاید مساحتش به 9 متر نمی رسید ، آن اتاق کوچک ، اتاق کار ، مطالعه ، استراحت و هم اتاق پذیرایی از میهمانان حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی بود . مجتهدی که مورد تأیید علمی و فقهی و تقوایی همه مراجع دینی از پنجاه سال پیش تا به حال بوده است .

و در آن اتاق کوچک که فضای معطر و دلنشینی داشت ، شخصیت های بزرگی چون شهید مظلوم آیت الله بهشتی ، شب هایی را در آن گذرانده اند .

هنوز بیش از چند دقیقه ننشسته بودیم که حضرت آیت الله با آن قامت خمیده ، بلند شدند و از اتاق دیگری برای ما چای آوردند . ما که شرمنده آن همه محبت و لطف و بزرگواری شده بودیم ، ماندیم که چه بگوییم و چگونه سپاس و تشکر قلبی خود را بر زبان بیاوریم .

چند دقیقه بعد در برابر مردی نشسته بودیم که وقتی خوب به چهره اش خیره می شدی ، گویا در چین و چروک صورتش ، در چرخش زیبای نگاهش و در حرکت آرام لبهایش این آیه را می خواندی که : « الا بذکر الله تطمئن القلوب » .

و به راستی که این مردان زاهد و عارف و عاید که خدا را با همه وجودشان باور کرده اند ، بر اثر اشتغال دائم به ذکر الله و دوری از هواهای شیطانی و نفسانی ، چه قلوب مطمئن و آرامی دارند و چه جان سعادتمندی !!

از حضرت آیت الله خواهش کردیم که برای ملت مسلمان ایران و برای نسل های آینده انقلاب و برای تاریخ روحانیت تشیع ، شرح کاملی از زندگی پرافتخار خویش را بیان کنند ، اما از آنجایی که ایشان همواره سعی داشتند که مبادا صحبت شان رنگ خودستایی و خودبینی پیدا کند ، بیشتر از دیگران صحبت می کردند و ما هم مرتب سؤالاتی را مطرح می نمودیم تا ایشان از زندگی خودشان هم مطالبی را بیان کنند .

به هر حال شرح مختصری از زندگی پر افتخار این شخصیت ارزنده اسلامی را تقدیم جامعه اسلامی و نسل جوان انقلاب اسلامی می نماییم ، به امید این که این بیوگرافی مختصر باعث شود که اطرافیان حضرت آیت الله و به خصوص فرزندان ایشان همت کنند و بیوگرافی کامل از این شخصیت کم نظیر اسلامی ، که از هر جهت اسوه و الگو هستند ، به رشته تحریر در آوردند .

انشاءالله

* * * * *

سؤال : حضرت آیت الله ! مردم مبارز و شهید پرور ایران ، مرتب نام جنابعالی را از رسانه های گروهی می شوند و به خصوص در اخبار روزهای جمعه می شنوند و می بینند که نماز جمعه کرمانشاه به امامت حضرتعالی برگزار شده است و حتماً خیلی مشتاق هستند که زندگینامه شما را بخوانند ، خواهش می کنم که درباره زندگی خودتان مطالبی را بیان بفرمایید .

پاسخ : بسم الله الرحمن الرحیم ، بنده تقریباً 80 سال پیش در سده اصفهان (خمینی شهر فعلی) متولد شدم ، نسب بنده منتهی می شود به یکی از علمای جبل عامل که اینها در صدر اسلام از برکت حضرت ابوذر ، اسلام را اختیار کردند و بعد آمدند در سده و تا آنجا که در نظرم هست اجداد پدری ما ، همیشه از علمای معروف محل بودند .

شروع تحصیل من در همان مکتب خانه های سابق بود و بعد برای تحصیل علوم قدیمه ، به اصفهان رفتم و چندین سال نزد اساتید بزرگ تحصیل کردم ، تمام دروس خارجی را که در اصفهان و قم خواندم ، همه به صورت نوشته موجود است ، ولی متأسفانه فرصت نشده که اینها برای چاپ آماده بشود . در اواخر حیات مرحوم آیت الله حائری ، بنده به اصرار رفقا به قم رفتم و در آنجا مشغول تحصیل شدم .

و اما زندگی ما طوری بود که اگر بخواهم حالا عرض کنم ، شاید کسی باور نکند به این که ما با چه کیفیتی زندگی می کردیم . بنده تا درس خارج که رفتم ، یک کتاب ملکی از خودم نداشتم، حتی کتاب مکاسب را که می خواستم بخوانم، از یک کتاب وقفی استفاده می کردم و در حجره ای هم که زندگی می کردیم و درس می خواندیم ، فرش آن حصیر بود .

در آن موقع ما در اصفهان بودیم ، شهریه ای متداول نبود ، ولی در مدرسه ای که ما بودیم به طور استثنا به کسانی که درس خارج می خواندند و عائله مند بودند ، ماهی 8 قران شهریه می دادند . در قم هم که آمدیم ، مرحوم آیت الله حائری نمی توانستند به طلبه های تازه وارد شهریه بدهند ، فقط به قدیمی ها شهریه می دادند .

در زمان آن سه نفر آیات ثلاث ، یعنی مرحوم آیت الله حجت و مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله خوانساری ، آنها سه نفری یک مهر نان و یکی 15 ریال هم می دادند . به بنده که جزء لیست سابقی ها نبودم ، یک ماه 25 ریال می دادند و یک ماه هم نمی دادند ، آن یک ماهی که به من شهریه نمی دادند ، مرحوم آیت الله خوانساری که خیلی به ما لطف داشتند ، 15 یا 20 ریال توسط آیت الله صدوقی به من می دادند .

زندگی ما این طوری بود که بنده در هفته فقط یک نوبت چای می خوردم و شب های جمعه یک مرتبه هم از آن برنج های خرد (برنج آشی) یک نوبت برنج می پختم و فقط هفته ای یک مرتبه غذای گرم می خوردم و بقیه اوقات غذای ساده و حاضری مثل پنیر و حلوا بود .

البته این چیزها در روحیه ما تأثیری نداشت ، بلکه ما در تحصیل جدی تر می شدیم . در نظرم هست که در اصفهان ، پنجشنبه و جمعه که می شد ، درس ها را دوره می کردم . یک حجره ای بود که در زاویه واقع شده بود ، برای این که رفقا نیایند و وقت مرا نگیرند ، یک پرده ای جلوی در آن آویزان می کردم که آنها خیال کنند من خوابیده ام و شب ها گاهی اوقات تا صبح درس ها را دوره می کردم . روزها هم گاهی اوقات به یک مسجد که دور بود و کسی رفت و آمد نمی کرد می رفتم و در آنجا درس ها را دوره می کردم .

وقتی هم که به قم رفتم ، در اصفهان عائله داشتم ، ولی خودم به تنهایی در یکی از حجره های مدرسه فیضه زندگی می کردم و درس می خواندم و چند سال هم یکی از بنده زاده ها پیش من بود و درس می خواند . در آن موقع مرحوم آیت الله بروجردی ، 45 تومان شهریه می داند و من نصف این پول را برای خانواده به اصفهان می فرستادم .

بنده چندین سال در قم از محضر درس آیات ثلاث ، مرحوم آیت الله حجت و مرحوم آیت الله خوانساری و مرحوم آیت الله صدر استفاده کردم . مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری واقعاً از اولیاء خدا بود و نماز باران ایشان معروف است که حتماً شنیده اید . فلسفه ، یعنی اسفار و منظومه را هم خدمت رهبر بزرگوار (امام خمینی) خواندم .

این کلمه را هم عرض بکنم که ما مردم هر چه داریم از برکت روحانیت است . آنچه که واقعاً مهم است ، مسئله عالم بودن تنها نیست ، مهم این است که انسان بتواند بر نفس خودش مسلط بشود و بنا بر فرمایش امام صادق (ع) که چهار ویژگی برای مرجع تقلید فرموده ، یکی از آنها مخالفاً لهوی می باشد و ما در حوزه هایی که کسب فیض کردیم ، اشخاصی را که غیر از مقام علمی توانستند هوای نفس را زیر پایشان لگد کوب بکنند ، در اصفهان و قم فراوان دیدم .

و از جمله نمونه هایش همین سه نفر آیات عظام بودند . (آیت الله صدر ، آیت الله حجت ، آیت الله خوانساری) و با این که حوزه علمیه به دست آنها اداره می شد ، خودشان از آیت الله بروجردی دعوت کردند و از ایشان خواستند که به قم تشریف بیاورند و ابتدا هم آمدند و با ایشان نماز خواندند و بعد از فوت مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ، او را عملاً به مرجعیت معرفی کردند .

با این که این پیش بینی را می کردند که اگر ریاست به دست مرحوم آیت الله بروجردی بیفتد ، اینها هم حوزه درسشان خلوت می شود و هم نمی توانند شهریه بدهند ، معذلک با این پیش بینی ، حوزه را به آیت الله بروجردی واگذار کردند .

موضوعی را که در هر زمانی مردم باید خیلی با آن دقت کنند ، در باب مرجع تقلید ، همین مخالفاً لهویه است و بحمدلله ما این تشخیص را از روز اول نسبت به امام داشتیم که ایشان در مرتبه مخالفت با هوی ، می شود گفت که در زمان خودشان بی نظیرند .

وقتی مرحوم آیت الله بروجردی به قم تشریف آوردند ، چون خوب می شد از محضر درس شان استفاده کرد ، ما تقریباً درسمان منحصر شده بود به درس ایشان و با یک عده ای هم مثل آیت الله منتظری هم بحث بودیم .

به مرحوم آیت الله بروجردی گفته بودند که من درس ها را خوب یاد می گیرم و می نویسم ، لذا یک بار ایشان به حجره ما تشریف آوردند و با اصرار زیاد جزوه های ما را گرفته و مطالعه کردند و بعد هم ما را مورد لطف قرار داده و دعا فرمودند .

بنده یک طلبه بیشتر نیستم ، لکن مورد علاقه و لطف آیت الله بروجردی و آیات ثلاث ، که قبلاً عرض کردم ، بودم و به خصوص مرحوم آیت الله خوانساری لطف فراوانی نسبت به ما داشتند و بدون این که ما از ایشان تقاضایی بنماییم ، برای بنده گواهی اجتهاد نوشتند .

سؤال : حضرتعالی در چه سنی به درجه اجتهاد رسیدید ؟

پاسخ : مسئله اجتهاد یک لطف الهی است و انسان خودش احساس می کند که مورد لطف خدا واقع شده است یا نه ، بنده از همان موقع که درس خارج را شروع کردم ، سعی داشتم که در هر مسئله ای از خودم نظریه بگیرم و شاید در سن 40 سالگی بود که در خودم اجتهاد را یافتم .

سؤال : حضرت آیت الله چنانچه از علما و مراجع بزرگ گذشته خاطراتی به یاد دارید ، لطفاً بیان بفرمایید ؟

پاسخ : زندگی آن زمان خیلی ساده بود ، حتی علمای بزرگ هم زندگی خیلی ساده ای داشتند ، مرحوم آیت الله سید محمد باقر درچه ای که از اساتید بزرگ مرحوم آیت الله بروجردی بود ، سال ها در حجره مدرسه زندگی می کرد ، خانواده اش در درچه (از دهات اصفهان) بودند و ایشان شب های شنبه می آمدند و عصر چهارشنبه برمی گشتند .

خود آیت الله بروجردی مقداری نان خشک از ده خودشان می آوردند و با یک طلبه آبگوشت شراکتی درست می کردند ، موقعی که مطالعات تمام می شد ، آن طلبه می آمد به حجره آقا و می گفت موقع شام است تشریف بیاورید و آقا هم یک دانه نان از بقچه در می آورد و با آن طلبه غذا می خورد .

مرحوم آیت الله خوانساری ، استکانی که با آن چایی می خورد از جنس گل بود که ما می گفتیم آقا استکان و نعلبکی که آنقدر گران نیست که شما از اینها استفاده می کنید . اینها واقعاً خودشان اسوه بودند و ما حالا نمونه زندگی آنها را در امام می بینیم و خدا کند که ما هم انشاءالله بتوانیم اخلاقاً مثل اینها باشیم .

مرحوم آیت الله خوانساری به قدری متواضع بود که مقید بود به این که کسی در سلام از او سبقت نگیرد ، وقتی برای درس گفتن به مدرسه می آمد ، سرش را پایین می انداخت ، که کسی جلوتر به او سلام نکند و یک مرتبه درب مدرسه را باز می کرد و به همه سلام می داد .

مرحوم آیت الله بروجردی نقل کردند که من در عالم خواب دیدم که بلندگوهای صحن دارد اعلام می کند به این که جنازه سید مرتضی را می آوردند . من در خواب گفتم که سید مرتضی سال های زیادی است که وفات کرده و در کاظمین هم بوده ، حالا به چه مناسبت در قم چنین اعلام می کنند ؟ ... بیدار که شدم دیدم بلندگوهای صحن اعلام می کنند که آیت الله خوانساری مرحوم شدند و جنازه ایشان را می آورند .

سؤال : حضرت آیت الله بفرمایید که چه زمانی با امام امت برخورد نمودید و ارتباط شما با ایشان تا به حال چگونه بوده است ؟

پاسخ : برخورد ما با امام ، در ابتدا فقط همان رفتن در جلسه درس ایشان بود که من مدتی به درس فلسفه ایشان می رفتم . البته چون در آن زمان به درس فقه و اصول مرحوم آیت الله بروجردی می رفتم و مقید هم بودم که درس ها را بنویسم ، اگر به درس فقه و اصول امام هم می خواستم بروم ، ممکن بود که نتوانم درس ها را بنویسم و بدین خاطر بود که من تنها به درس فلسفه امام می رفتم .

در نظرم هست که استاد شهید آیت الله مطهری و شهید آیت الله بهشتی و آیت الله منتظری ، در مدرسه فیضیه از امام خواهش کرده بودند که یک درس خارج برایشان بگویند . البته آن موقع درس خارج امام خصوصی بود و لیکن بعد آمدند در مسجد فاطمیه و درس خارج عمومی را شروع کردند و با این که مرحوم آیت الله بروجردی هم درس خارج می گفتند ، طوری شده بود که آنهایی که می خواستند کاملاً استفاده کنند ، به درس امام می رفتند .

انصافاً همان طوری که مرحوم آیت الله بروجردی ، یک عده ای شاگردهای ممتاز تربیت کردند ، خود امام هم یک عده شاگردهای ممتازی را تربیت کردند که بعد از آن که ایشان را به ترکیه و بعد هم نجف تبعید کردند ، اکثر شاگردان امام دیگر به درس استاد دیگری نرفتند . امام شاگردهایی مثل آیت الله منتظری و آیت الله مشکینی تربیت کردند و حالا نوعاً مدرسین نخبه قم از شاگردان خود امام هستند .

و اما رابطه ما با امام ، در زمانی که ایشان در قم بودند ، وجوهی را که بود مقید بودم که به وسیله بانک بفرستم تا به دستگاه وانمود کنم که ما به ایشان ارادت داریم . آن موقع هم که امام در نجف مشرف بودند ، ما مقید بودیم به این که وجوهی را که داده می شود از طرف مقلدین امام به ایشان برسانیم و قبض رسیدش را هم می گرفتیم .

و آنهایی که پول می دادند ، با ترس و وحشت به اینجا می آمدند و جرأت نمی کردند که قبض رسید را بگیرند و ما می گفتیم شما ببینید که ما پولت را رسانده ایم ، حالا اگر جرأت نداری ، قبض پیش خودمان باشد .

و کسی که نسبت به مرجعیت امام ، در این استان بیشتر از همه فعالیت کرد و مردم هم شنوایی داشتند بنده بودم و در آن اختناق شدید ما همیشه با امام در رابطه بودیم . قبلاً هم ، بعد از رحلت آیت الله بروجردی ، اینجانب بر حسب تشخیص خود و تفحصی هم که از شخصیت های بزرگ علمی نجف اشرف و حوزع علمیه قم نمودم ، حضرت امام خمینی را شایسته برای مقام مقدس مرجعیت معرفی نمودم ؛

و عامه مردم را در امر تقلید به ایشان سوق دادم که این موضوع با مخالفت بعضی و کارشکنی آنها مواجه شد و از سوی ساواک هم تهدید به تبعید گردیدم ، ولی به لطف خداوند بزرگ در انجام این امر الهی و وظیفه شرعی موفق شدم .

سؤال : حضرت آیت الله لطفاً پیرامون مبارزاتی که قبل از انقلاب داشته اید ، مطالبی را بیان بفرمایید .

پاسخ : یکی از کارهای رژیم طاغوت این بود که می خواست سیاست را از روحانیت و در نتیجه اسلام را از سیاست جدا بکند و حال این که سر لوحه همه انبیاء ، در ابتدای امرشان ، دخالت در امور سیاسی بوده است .

البته ما در زمان طاغوت مبارزاتی داشته ایم ، مثل همین ارتباط با امام و فرستادن وجوه خدمت ایشان و دریافت قبوض رسید و دادن آنها به مقلدین امام ، در طول انقلاب هم همه راهپیمایی ها بر علیه رژیم طاغوت از اینجا شروع می شد .

مجالس ترحیمی که برای شهدا گرفته می شد ، همیشه در مسجد مرحوم آیت الله بروجردی بود ، دستگاه هم گفته بود تمام این کارها زیر نظر فلانی است و همه از اینجا سر چشمه می گیرد . سخنران هایی هم که دعوت می کردیم برای ماه رمضان یا غیر ماه رمضان ، مقید بودیم از اشخاصی باشند که در خط امام و به امور سیاسی هم وارد باشند .

خود بنده هم که منبر می رفتم ، راجع به مسائل سیاسی روز صحبت می کردم و به خاطر همین هر روز از کلانتری می آمدند و التماس و خواهش می کردند که آقا از این مطالب اینجا گفتگو نشود .

یکی دو مرتبه هم سراغ من آمدند و مرا برای بازپرسی به ساواک بردند که ببینند ما با کدام یک از علما ارتباط داریم و نظرمان در امر تقلید به چه کسی است ؟ و وجوه شرعی را چه کسانی می دهند و ما آن را به چه کسانی می رسانیم ؟!

در همین اواخر هم که مرا برای مجلس به تهران بردند ، یکی از سؤالات شان این بود که نسبت به کدام یک از علمای حاضر ارتباط دارید ، البته این را همه دستگاه می دانستند که بنده نظرم با خود امام است و با ایشان ارتباط دارم .

سؤال : بفرمایید که حضرتعالی را در چه تاریخی دستگیر و به تهران بردند ؟

پاسخ : با اوج گیری انقلاب و دعوت اینجانب و علمای محترم کرمانشاه از مردم برای شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها ، در همان شبی که امام از عراق به پاریس هجرت کردند ، در نیمه شب ، مأمورین ساواک مرا دستگیر و به زندان شهربانی (کمیته) تهران بردند و بعد از چند شب که من مریض شدم ، از ترس این که یک وقت از بین نروم ، مرا آزاد کردند . البته علمای اینجا هم خیلی فعالیت کردند .

وقتی هم که خبر تشریف فرمایی امام به ایران رسید ، اینجانب به اتفاق جمعی از علما و اهالی محترم کرمانشاه ، برای استقبال از حضرت امام به تهران رفتیم و با بستن فرودگاه تهران به وسیله بختیار مزدور و مانع شدن از تشریف فرمایی امام ، اینجانب به اتفاق جمع کثیری از علمای بزرگ در مسجد دانشگاه متحصن شدیم ، تا این که بالاخره امام به ایران تشریف آوردند .

سؤال : در طول انقلاب ، اعلامیه های مشترکی به امضاء جنابعالی و علمای چند شهر دیگر صادر می شود ، در این مورد توضیح بفرمایید .

پاسخ : راجع به چند چیز بود که ما پنج نفر مشترکاً اعلامیه می دادیم . شهید آیت الله مدنی از تبریز ، شهید آیت الله دستغیب از شیراز ، آقای طاهری از اصفهان ، شهید صدوقی از یزد و بنده از کرمانشاه .

راجع به خلع شاه هم ما پنج نفر اعلامیه دادیم ، و اما راجع به خلع آقای ... چون دو نفر از آن پنج نفر شهید شده بودند ، به جای آنها ، آقای شیرازی در مشهد و آقای ملکوتی در تبریز ، اعلامیه را امضا نمودند .

سؤال : در طول سال هایی که با امام امت در رابطه بودید ، حتماً خاطرات زیادی از ایشان به یاد دارید و یا این که مطالبی را از افراد موثقی شنیده اید ، اگر ممکن است در این باره مطالبی را بیان بفرمایید .

پاسخ : در مورد امام ، آنچه که خیلی به نظر جالب است و ما فهمیدیم که بحمدلله تشخیص مان نسبت به مرجعیت ایشان بجا بوده است ، یکی مسئله مخالفاً علی هوی است و در حدیث دارد که پیامبر اکرم (ص) در برگشت از یکی از غزوات ، به اصحابشان فرمودند : " شما از جهاد اصغر فارغ شدید ، علیکم بجهاد الاکبر " . سؤال کردند : جهاد بزرگتر دیگر چیست ؟ فرمودند : " مخالفت با نفس ."

و ما واقعاً در این قسمت انصافاً کسی را در مرتبه امام ندیدیم و در برخوردهایی که ما با امام داشتیم ، در حضور درس ایشان و یا جلساتی که خدمت شان بودیم و یا گاهی که برای عرض ارادت به حضورشان می رفتیم ، این موضوع را می دیدیم .

و در این قسمت تنها عقیده بنده نیست ، ما در نجف هم که مشرف می شدیم ، در زمان مرحوم آیت الله حکیم ، همه متفق بودند که این بزرگوار در مرتبه مخالفت با نفس هستند و در این جهتش ایشان منکری نداشت .

اصولاً اشخاصی که به یک مقامی می رسند ، سه دسته هستند : یک دسته آنهایی هستند که برای کسب مقام تلاش می کنند ، چنین کسی اگر هر آینه مرجع تقلید باشد ، به درد نمی خورد . دسته دیگر آنهایی هستند که برای کسب مقام تلاش نمی کنند و لیکن هر آینه ریاست و مقام متوجه آنها شد ، بدشان نمی آید ، ولو خودشان تلاش نمی کنند ، اما در باطن خوششان می آید ، اینها هم به درد نمی خوردند . هر دو دسته مریض هستند و باید بروند خودشان را معالجه کنند .

ولیکن مهم این است که یک کسی باشد که نه تلاشی بکند و نه این که در هر آینه مقامی آمد ، این مقام او را مغرور کند ، اگر یک کسی هم در مقابلش از او تعریف و تمجید کرد ، واقعاً بدش بیاید ، ما دیدیم که امام اینطوری هست .

یک وقت ما با ائمه جمعه استان کرمانشاه خدمت ایشان رسیدیم ، من یک کلمه گفتم که یک قدری به نظر ایشان خوب نیامد ، به نظر خودم نه . رای این که حدیث دارد که " من علمنی حرفاً فقد سیرنی عبداً " ، خوب ما مدتی در خدمت ایشان تلمذ کرده ایم ، اگر بگوییم ما بنده شما هستیم ، غلوی نکرده ایم . معذلک یک کلمه گفتم و ایشان ناراحت شد و این کاشف از این است که ایشان یک عمری با نفس خودشان مجاهده کرده که توانسته است خودش را بسازد .

از علمایی که من نظرم هست با این که نسبت به امام فوق العاده علاقه داشت ، مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری بود . ایشان برنامه اش این بود که جمعه به حمام می رفت و خضاب می کرد و معمولاً برای نماز مغرب و عشاء شب شنبه دیر می آمد .

گاهی از اوقات که ایشان دیر می آمد ، نماز مغرب را آقای اراکی می خواند و گاهی از اوقات هم خود امام خمینی می خواند ، چون ایشان مقید بود که به نماز آیت الله خوانساری شرکت کند .

من نظرم هست که بعضی وقت ها که امام خمینی امامت می کردند ، آیت الله خوانساری که می رسید ، مقید بود که با ایشان نماز بخواند و می رفت آن صف های عقب می ایستاد ، چون اگر صف های جلو می آمد و امام می فهمید ، امام می گفتند که نه ، آقا باید شما بخوانید .

غرض این که مقام علم و تقوا و زهد و مقام بی هوایی امام، انصافاً در زمان ما بی نظیر است. خوب سال هایی است که به قول مردم اهل خبره ایم و با علمای بزرگی محشور بوده ایم و درس آنها را درک کرده ایم ، انصافاً امام در این خصوصیات نمونه است . خدا کند که انشاءالله ما هم بتوانیم مثل ایشان که ما نمی توانیم بشویم ، در بعضی خصوصیات از ایشان پیروی بکنیم .

سؤال : حضرت آیت الله ، بفرمایید که در چه تاریخی و برای چه منظور از قم به کرمانشاه آمدید ؟

پاسخ : در سال 1335 شمسی ، 26 سال پیش ، حسب الامر مرحوم آیت الله بروجردی و در معیت دو تن از علما و مدرسین حوزه علمیه قم ، برای تأسیس و تدریس در مدرسه مرحوم آیت الله بروجردی به کرمانشاه عزیمت نمودم .

مرحوم آیت الله بروجردی اصرار زیادی داشت به این که من در اینجا بمانم و حتی سه سال به من اجازه مسافرت نداد ، برای این که به ایشان گفته بودند که وجود فلانی برای تبلیغات این استان مؤثر است ، البته واقعش این طور نبود و از آن تاریخ تا به امروز در این استان انجام وظیفه دینی و اجتماعی می نمایم .

سؤال : بفرمایید که حضرتعالی تدریس هم فرموده اید ؟

پاسخ : بله ، ما در قم که بودیم ، سطوح عالی را تدریس می کردیم ، اینجا هم که آمدیم تا یکی دو سال قبل که چشمان مان ضعیف نشده بود ، همان سطوح عالی مثل رسائل و مکاسب و کفایه را تدریس می کردیم . و در ماه رمضان و غیر ماه رمضان ، جلسات تبلیغی هم داشتیم ، البته بنده بیشتر علاقه ام این است که مطالبی را که عنوان می کنم ، جنبه تفسیری داشته باشد .

./ حضرت آیت الله از این که ما را به حضور پذیرفتید و چند ساعتی از وقت پرارزش تان را در اختیار ما گذاشتید ، از شما سپاسگزاری می نماییم ، خداوند به شما طول عمر و سلامتی عطا فرماید تا همچنان مردم این استان ، از فیض حضورتان بهره مند شوند .

_ امیدوارم شما نیز در انجام وظایف سنگینی که دارید موفق و مؤید باشد .

 

عروج خونین(1)

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31