شهیدی که با لبخند به استقبال شهادت رفت

 

Hemati

عامل ترور شهید همتی‌فر: «علیجان همتی فر، تنها شهیدی بود که لحظه ترورهیچ عکس العملی از خود نشان نداد با روی باز از ما استقبال کرد وحتی با لبخند سلام کرد؛ اما ما وقیحانه او را زدیم.»

به گزارش پایگاه خبری‌تحلیلی هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)، «دستور داشتیم همتی‌فر را هرطور شده است نابود کنیم واگر نشد به صورت دودکش وارد خانه اش شویم و برای ضربه زدن به او، فرزندان وهمسرش را از بین ببریم. به همین دلیل هم مرتب تهدیدش می کردیم.»

این بخشی از اعترافات یکی از عوامل گروهگ منافقین و عامل ترور شهید همتی فر است.

شهیدعلیجان همتی فر در سال 1322 در زرند کرمان متولد شد و سرانجام در21 آذر 63 بدست گروهک های تروریستی منافقین به شهادت رسید.

علیجان قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی همچون دیگر مردم به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و لحظه ای دست از مبارزه برنداشت. بعد از پیروزی انقلاب نیزبا شروع تعارض های رژیم بعث عراق به جنوب کشور به عنوان فرمانده گردان لشگر 418 ثارالله کرمان به کارزار جنگ تحمیل شده از سوی دشمن شتافت.

وی همزمان با نبرد در جبهه با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همکاری وسیعی داشت بطوریکه جزو یکی از اعضای موسس تشکیل کمیته انقلاب اسلامی کرمان و مشاور و معتمد دادستان کرمان بود.

فعالیت های شبانه روزی شهید همتی فر باعث شد تا خاری بر چشم منافقین و دشمنان اسلام باشد و بارها مورد تهدید دشمن قرار بگیرد اما او با روی باز از همه تهدیدها استقبال می کرد.

با مریم دختر شهید علیجان همتی فر به گفت وگو نشستیم و او پدرش را اینطور توصیف کرد:

من و برادرانم دوران کودکی بسیار شیرینی را با پدرم داشتیم و لحظه لحظه بودن پدرم برای ما خاطره انگیز و به یاد ماندنی است. زمانی که او در ماموریت نبود هر هفته جلسات خانوادگی داشتیم و در همه امور از جمله خرید خانه و مسائل دینی ومذهبی با همدیگر صحبت می کردیم . آنقدر صحبت های ایشان برما تاثیرگذار بود که گاهی من و برادرهایم تا مدت ها در مورد همان مسائل و صحبت ها تبادل نظر می کردیم.

پدرم همیشه می گفت: «من به هر جا که رسیدم به خاطر نماز صبح و از نماز اول وقت است.» او همیشه به رعایت سه موضوع تاکید وپافشاری زیادی داشت؛ اول آنکه نماز اول وقت را فراموش نکنیم، همیشه مودب باشیم و با دیگران با ادب و احترام برخورد کنیم و سعی کنیم اولین نفری باشیم که در برخورد با کسی سلام می کند. او فرد بسیار خوش برخورد و معاشرتی بود.

پدرم می گفت: سعی کنید وقتی گوشی تلفن را جواب می دهید الو نگویید و بگویید سلام علیکم.

پدرم به انس با اهل بیت(ع) نیز خیلی تاکید داشت ومی گفت ارتباطتان را با ائمه معصومین(ع) قطع نکنید.

پدرم به هیچ وجه راضی نبود که در جایی عنوان شغلی مطرح شود حتی زمانی که لازم بود ما در فرم مدرسه شغل شان را بنویسیم، می گفت: «بنویسید من کارمند هستم و یا آبدارچی اداره ام .» زمانی هم که در محل کارش حضور می یافت اصلا در اتاق کارش نبود و مدام جلوی در اداره می ایستاد تا ارباب رجوع هر کاری دارد به راحتی به ایشان که رئیس آن اداره بود دسترسی داشته باشد.

پدرم علاقه خاصی به مطالعه کتاب داشت و در زمان حیاتش چهار هزار جلد کتاب مطالعه کرد.

مریم می گوید: منافقین سه سال در جستجوی پدرم بودند ودر این مدت مرتب به فراخور شرایط به خانه های متعددی نقل مکان کردیم وآنان نیز در تمام این مدت، پدرم را به طرق مختلف چه درمحل کار و چه درخانه تهدید به مرگ می کردند.

گاهی تماس می گرفتند و توهین و تهدید می کردند اما عجیب بود که پدرم بسیار با ملایمت با آنان رفتار می کرد و حتی به مادرم توصیه کرده بود که اگر آنها تماس گرفتند به هیچ وجه تندی نکند و نگران نباشد. پدر می گفت آنها فقط چند جوان خام هستند.

دختر شهید همتی فر می افزاید: مسئولان به پدرم پیشنهاد محافظ و حمل اسلحه داده بودند ولی او نپذیرفته بود و تا روز آخر، خودش پیاده به محل کارش رفت وآمد کرد.

مریم روز شهادت پدر را اینگونه توصیف کرد: صبح روز شهادت، پدرم ازهمه ما حلالیت طلبید و به یک به یک ما گفت: اگر کم و کاستی داشتم مرا امروز ببخشید و حلال کنید. مادرتان را یاری کنید و مواظب هم باشید. ادب را فراموش نکنید، صبورباشید و در ایمانتان استوار باشید. بعد همچون همیشه به طرف محل کارش با پای پیاده به راه افتاد.

یادم می آید آن روز من ترس زیادی داشتم حتی برای رسیدن به مدرسه ، مسیر محل کار پدر را انتخاب نکردم.

همان روز ضاربین درخیابان خلوتی که محل همیشگی رفت و آمد پدرم بود کشیک داده بودند و وقتی پدرم را دیدند به سمتش رفته و پرسیده بودند:همتی فر شما هستید؟ پدرم با همان متانت و خوشرویی همیشگی اش به سمت آنها برگشته و دستش را به نشانه ادب بر روی سینه گذاشته و گفته بود؛« سلام علیکم، بله بفرمایید امری داشتید؟ » و درهمین لحظه منافقین تیری را به سمت سینه پدرم که دست او روی آن بود شلیک کردند وآن تیر به ساعتِ دستش اصابت و بعد ازآن ،کمانه کرد و به گلوی ایشان برخود کرد.

منافقین برای آنکه خیالشان آسوده شود که پدرم زنده نمی ماند یک تیر به قلب و تیردیگری را به سرش زدندو بلافاصله با موتور از صحنه جنایت گریختند.

آن روز من در مدرسه و سرجلسه امتحان بودم که مدیر و معاون مدرسه آمدند و به من گفتند ما تو را به خانه می رسانیم و من متعجب از علت کارشان بودم .اما پس از رسیدن به خانه علت را فهمیدم و آنان شهادت پدر را به من تبریک گفتند.

پس از به شهادت رسیدن پدرم . من وخانواده ام تمام تلاشمان را کردیم که مبادا ناراحتی مان را دشمن ببیند چون یقین داشتیم حتما عوامل منافقین درمراسم پدرم شرکت دارند تا بدانند روحیه خانواده شهید به چه صورت است و آیا توانسته اند کاری کنند که حتی فرزندان شهید نیز دیگر در راه مبارزه قدم نگذارند! وچه خیال ابلهانه ای داشتند!

فرزند شهید همتی فر در ادامه خاطرات خود با پدر شهیدش می گوید: ضارب پدرم پس از دستگیری تقاضا می کند که با خانواده شهید همتی فر صحبت کند که بالاخره پس از اصرار فراوان با تماس او با خانواده موافقت می شود.

در تماسی که بین ما و ضارب برقرار شد مادرم به او گفت: ازخانواده شهید همتی فر چه چیزی میخواهی؟ و او پاسخ داد: «تنها حلالیت.لطفا آدرس خانه تان را بدهید تا مادرم برای حلالیت خدمت شما برسد.»

عامل ترور پدرم اعتراف کرد که شهید همتی فر تنها شهیدی بوده است که هیچ عکس العملی هنگام ترور و شهادت نشان نداده و با روی باز از او و همدستانش استقبال کرده و حتی به آنها لبخند زده و سلام کرده بود؛ اما آنها وقیحانه پدرم را به شهادت رساندند.

مریم، دختر شهید همتی فر می گوید: گروهک منافقین در ذهن ها یک گروهک تنفرآمیز است، حتی کشورهایی که حامی گروهک منافقین هستند نیز به جنایات این گروهک مطلعند و آگاهانه از آنها حمایت می کنند چون درحمایت از آنها برایشان نفعی وجود دارد و گرنه زباله دانی تاریخ نیز جای منافقین نخواهد بود. از چنین مجامع بین المللی هیچ توقعی نمی توان داشت چرا که آنها با حمایت هایشان از گروهک هایی همچون منافقین، عقل را نیز به سخره گرفته اند.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31