شهید عباس گودرزی هم لباس سبز پاسداری بر تن داشت و هم پا در عرصه تولید فیلم و مستند گذاشت. شهیدی که از همان اوایل دهۀ 60 دوربین فیلمبرداری و عکاسی را سلاحی کرد برای روشنگری و روایت فتح رزمندگان. به همین سبب خاری شد در چشم منافقین و در نخستین سالهای دهه ۶۰ چندین نوبت مورد سوء قصد این گروهک تروریستی قرار گرفت؛ اما تقدیر الهی بر این بود که زنده بماند و راوی این دهه مظلوم برای نسل جدید باشد. تقدیرش اینگونه بود که جام شیرین شهادت را در کنار شهدای وحدت در دهۀ 80 و در منطقه پیشین سیستانوبلوچستان بنوشد. به مناسبت دهمین سالگرد شهادت این شهید بزرگوار پای صحبتهای همسر گرامی ایشان نشستیم. همسری که 29 سال زندگی مشترک را با شهید گودرزی سپری کرد و اکنون خاطراتی خواندنی را از ایشان روایت میکند.
شهید گودرزی در زمان جنگ تحمیلی فعالیتهای زیادی داشت و برای بسیاری از شهدا فیلم ساخته بود. گویا در دهه 60 ایشان چندین مرتبه از سوی منافقین تهدید به ترور شدند. این تهدیدها به چه صورت بود؟
همسرم در دوران دفاع مقدس فیلمهای زیادی از رشادتهای رزمندگان میساخت. همچنین در دهه 60 منافقین فعالیتهای زیادی در مدارس متوسطه برای جذب نیرو انجام میدادند. همسرم وقتی متوجه این اقدامات منافقین شد، شروع به نمایش آثارش در مدارس کرد. بسیاری از اوقات من نیز او را در این راه همراهی میکردم. همین اقداماتش سبب شد که منافقین از اقدامات ایشان کینه به دل بگیرند. ابتدا با انداختن نامه در خانه تهدید به ترور کردند و بعد با تماس تلفنی. چندین نوبت نیز اقدام به ترور فیزیکی کردند که خوشبختانه ناموفق بود و عمر ایشان به دنیا بود.
شهید گودرزی علاوه بر تهدیدات، مورد سوءقصد هم واقع شدند؟
بله، یک مرتبه در مسیر محل کارشان مورد سوءقصد منافقین قرار گرفتند که چون بنده شاهد ماجرا نبودم، از جزئیاتش خبر ندارم و ایشان نیز جزئیات زیادی را برای بنده شرح ندادند. لازم است ذکر کنم که ایشان پاسدار بودند و مافوقشان به ایشان و دیگر پاسداران گفته بود که همکارانتان را به خانوادههایتان معرفی کنید. چون منافقین بسیاری اوقات با همین لباسهای مبدل پاسداران و با عنوان دوست و همکار اقدام به ترور میکردند.
یک بار که بنده در منزل بودم دو نفر موتورسوار با لباس سپاه به در منزل ما آمدند و گفتند بگو گودرزی بیاید دم در. من ایشان را نمیشناختم و البته همسرم نیز منزل نبود. به آنها گفتم که همسرم منزل نیست. گفتند کجا رفته است؟ گفتم جایی رفته است و هر کاری دارید به من بگویید تا من به ایشان بگویم. آنها گفتند: نه کار واجبی است و ما باید خودمان خدمتش برسیم! من نیز در جواب گفتم شما نمیتوانید خدمت ایشان برسید بلکه ایشان خدمت شما میرسد. اسلحه هم داشتند. برای تهدید من و ایجاد تشنج اعصاب اسلحهاش را از یک دست به دست دیگر داد و گفت: بگو کجا رفته است. من نیز گفتم نمیدانم کجاست و اگر هم میدانستم به شما نمیگفتم! بعد از این حرف من به سر شانه راکب موتور زد و گفت: برو تا خودمان پیدایش کنیم و خدمتش برسیم. من هم بلافاصه با محل کار همسرم تماس گرفتم و به همکارانش گفتم مراقب ایشان باشید و نگذارید به منزل بیاید.
شهید گودرزی در دوران دفاع مقدس
این واقعه مربوط به چه سالی است؟
سال 61.
واکنش شهید گودرزی به این تهدیدها چه بود؟
ایشان اهمیت زیادی نمیدادند و حتی نامههای تهدیدآمیز را به من نشان میدادند و میگفتند نگاه کن اینها چقدر از ما میترسند و این نشان میدهد راه ما راه درستی است. تهدیدها اثری در روحیه ایشان نداشت و افشاگریاش را علیه منافقین به خصوص در مدارس ادامه میداد.
شهید گودرزی برای چه برنامهای به شهرستان پیشین رفته بودند؟
ایشان برای ساختن یک مستند با موضوع وحدت شیعه و سنی به پیشین رفته بودند.
خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید؟
بچهها و بستگان میدانستند که میزان محبت من و همسرم چقدر زیاد است. پسرم وقتی متوجه شده بود به همه بستگان سپرده بود که این خبر را به من نگویند تا خودش که آن زمان ساکن قم بود بیاید و این خبر را خودش به من بگوید. این حادثه صبح اتفاق افتاده بود و شهید نیز در همان محل حادثه به شهادت رسیده بود. پسرم از قم به منزل ما آمد و حتی اجازه نمیداد که من تلویزیون را روشن کنم. متوجه بیتابی او شدم و به او گفتم امروز خیلی بیتابی و اصلاً چرا بین هفته تهران آمدهای؟ البته این را نیز بگویم که دخترم شب قبل از حادثه خواب شهادت پدرش را دیده بود و من نیز برای سلامتیاش در همان روز شهادتش که البته هنوز خبر نداشتم تدارک آش دیده بودم. پس از نماز ظهر بود که برادرشوهرم به منزل ما آمد و با کمی مقدمهچینی گفت که عباس در سیستانوبلوچستان مجروح شده است. با مجروحیت شروع کردند و در نهایت پسرم به من گفت که همسرم به شهادت رسیده است.
در صحنه انفجار پیکر همسرتان دقیقاً در کنار شهید شوشتری است. گویا با شهید شوشتری رابطه نزدیکی داشتهاند. آیا خاطرهای از شهید شوشتری برای شما نقل کرده بودند؟
همیشه از ویژگیهای ایشان برای من میگفتند. از اینکه سردار شوشتری یک فرمانده مخلص و از رزمندگان دوران جنگ هستند. شهید شوشتری یک بار که چند نمونه از کارهای تولیدی ایشان و همکارانشان را دیده بودند به ایشان مبلغی هدیه داده بودند و شهید گودرزی این مبلغ را به من داد و گفت این پول را خرج نکن و بگذار که برکت پولهایمان باشد. همینطور شهید شوشتری یک انگشتر فیروزه به همسرم هدیه داده بودند.
همسرم در مأموریت یکی مانده به آخر که به سیستانوبلوچستان رفته بودند و قرار بود 15 روزه باشد، شب سوم با ما تماس گرفتند. دختر کوچکم که در آن زمان 7 سال بیشتر نداشت پشت تلفن خیلی بیتابی کرد. این بیتابی به حدی بود که شهید گودرزی مجبور شد فردایش به تهران بیاید. در همین سفر که البته آخرین سفرش نیز بود انگشتر هدیه شهید شوشتری را به پسرم هدیه دادند.
شهید گودرزی به همراه کوچکترین فرزندش
حال روحی دختر کوچک شما بعد از شهادت پدر چگونه بود؟
دختر کوچکم وابستگی زیادی به پدرش داشت. البته همه بچهها به پدرشان وابستگی داشتند؛ اما دختر کوچکم بینهایت وابسته بود. تا حدی که وقتی همسرم به منزل میآمد یک همبازی برای دخترش بود. از این جهت بعد از شهادت پدرش خیلی اذیت شد. دختر کوچکم در آن زمان تنها 26 روز بود که به کلاس اول دبستان رفته بود. خیلی دلتنگی میکرد. به طرق مختلف بهانهگیری میکرد. میگفت چرا بچههای دیگر پدرانشان میآیند مدرسه دنبالشان اما پدر من نمیآید؟ چه کسانی پدرم را بهشهادت رساندند؟ اما واقعاً با لطف خدا و با کمک مشاور توانستیم از این مرحله عبور کنیم. الان نیز دخترم که 17ساله است روحیه خیلی خوب و بانشاطی دارد و نسبت به همسالان دیگرش که پدر دارند دید وسیعتر و بازتری در خصوص مسائل روز دارد.