جمعه خونين
مهندس حسين اكبري قبل از انقلاب در تمام تظاهراتها شركت ميكرد. در روز 17 شهريور سال 1357 حكومت نظامي اعلام كرده بودند اما مردم با حضور در ميدان شهدا (ژاله) ابهت طاغوت را در هم كوبيدند. همسر من هم مانند بقيه مردم در اين تظاهرات حضور داشت من نگران بودم و خواستم مانع از حضور او شوم اما نتوانستم. او به همراه فرزند كوچكم براي حضور در ميدان شهدا و ابراز مخالفت با رژيم منحوس پهلوي رفتند. مدتي كه گذشت صداي تيراندازي بلند شد و مردم به كوچههاي اطراف گريختند. من بيشتر نگران شدم و در جلو در منتظر وي ايستادم. ساعتي بعد حسين با پاي برهنه در حاليكه پسرمان را در آغوش گرفته بود به خانه رسيد. گريه و زاري ميكرد و از كشتار بيرحمانه مردم ميگفت. آن روز او به امداد الهي نجات يافت. ديدن كشتار بيرحمانه مردم تأثير بهسزايي بر وي نهاده بود و عزم او را در مبارزه با رژيم طاغوت محكمتر نمود و تا 22 بهمن با انجام فعاليتهاي گوناگون از جمله تهيه دارو براي بيمارستانها و سنگربندي خيابانها براي پيروزي انقلاب تلاش ميكرد.
خدمت خالصانه
در طي مدت كوتاهي كه مسئوليت بانك كشاورزي را بر عهده داشت با تمام وجود به كشاورزان محروم خدمت ميكرد و اين گفته رهبر كه «به من خدمتگزار بگويند بهتر است كه رهبر بگويند» را همواره مدنظر داشت. عاشقانه و شبانه روز تلاش ميكرد، كوشش خود را چون عبادتي خالصانه به درگاه پروردگار تقديم مينمود. تا اينكه سرانجام چون كبوتري عاشق از قفس تن رها شد و ميهمان عرش گشت .
وصيتنامه
« سپاس خداوند متعال را كه اين توفيق را به ما عنايت كرد كه در دوران كفر و ماديگري نور، خود را و دين خود را به دنيا نشان دهيم و اين توفيق را نصيب اين ملت اسلام دوست كرده است كه در راهنمايي امامخميني(ره) عزيز و با وحدت در پرتو اسلام بتوانيم اسلام راستين را در جهان نشان بدهيم.
... به خانواده خود سفارش ميكنم كه هرچقدر ميتوانند به دستورات اسلام گردن نهند و خداوند هميشه يار و ياور شما باشد». اينجانب با شناخت و توفيقي كه خداوند انشاالله نصيب من خواهد كرد، به طرف جبهه جنگ با كفر ميروم، تا خون ناقابل خود را نثار اسلام و كشور جمهوري اسلامي كنم. خدايا مرا بيامرز و توفيقي بده كه بتوانم با شهادت خود كوچكترين خدمتي به دين با عظمت تو انجام داده باشم.