شهید مرتضي ساده ميري در سال 1340 در خانوادهاي از اكراد ايل شوهان در ايلام متولد شد. مرتضي كه در دوران نوجواني از نزديك طعم فقر و محروميت را چشيده است برخلاف ميل باطني، تحصيل را نيمه كاره رها كرده و با كمك پدر و عليرضا دكه كوچكي درست ميكند تا با فروش ميوه به مخارج خانواده كمك كند. همجواري با مسجد صاحبالزمان(عج) و بهرهجستن از سخنان آيتالله حيدري ايلامي، مرتضي را با بينش جديدي از ظلم ستيزي آشنا ساخت.
روزی مرتضی متوجه شد همه كوچههاي اطراف بيتوجه به مسجد و قداست آن نامگذاري شدهاند و تصميم گرفت تا ايده خود را عملي كند.
یکی شب مخفيانه با يك سطل رنگ و يك قلم مو، نام تمام كوچهها را به نام ائمه اطهار تغيير داد.
اين حركت توسط عوامل ساواك كشف و مرتضي كه در اين زمان نوجواني بيش نيست، دستگير و بازداشت شد. با شدت گرفتن اعتراضها عليه رژيم پهلوي و برپايي تظاهرات، مرتضي كه چهرهشناخته شدهاي براي مأمورين است، مورد فشار قرار گرفت. روزی در حال بازگشت از تظاهرات، متوجه شد خطر دستگيري وي جدي است.
صبح روز بعد وقتي مردي ناشناس به خانه آنها مراجعه کرد و سراغ مرتضي را گرفت، به سرعت از بامخانه گریخت و پس از فرستادن پيغامي كوتاه براي خانوادهاش، ايلام را به مقصد تهران ترك کرد. در پي همين مبارزات ناچار به ترك ايلام و عازم تهران شد. پس از پيروزي انقلاب با اصرار دوستانش به جهاد سازندگی پیوست.
پس از شنيدن خبر آغاز جنگ، بلافاصله عازم ايلام شد و با پيوستن به پايگاه صاحبالزمان(عج)، درخواست اعزام به دهلران کرد كه در این هنگام در تصرف كامل نيروهاي عراقي بود. مرتضي با گروهي از جوانان، عازم مهران شد اما در بين راه، خودرويي كه بر آن سوار بودند، هدف حمله دشمن قرار گرفت. مرتضي ناگهان خود را در دل دشمن یافت و به ناچار بيست و چهار ساعت را در حالي كه با مرگ فاصله ای نداشت، به سختي تاب آورد و بالاخره به شكل معجزهآسايي موفق به فرار شد.
خانواده مرتضي نيز شهر را ترك كرده و به اردوگاه آوارگان پناه بردند. مرتضي كه شاهد اوضاع نابسامان خانواده بود، تصميم گرفت براي كم كردن مشكلات آنان، دوباره به تهران بازگردد اما جنگ همچنان ادامه دارد.
مرتضي پس از مرگ بردارش علیرضا تهران را ترک کرد و به واسطه انجام وظايف جهاد، به مناطق جنگي رفتوآمد ميكرد و ديگر حاضر به بازگشت به شهر نشد.
ديدن تپههاي يكدست كه در حد فاصل مهران و دهلران قرار دارد و به هِلت معروفند به او آرامشی خاصي ميدهد. مرتضي به خاطر مهارت عجيبي كه در شناسايي هلتها دارد زبانزد رزمندگان شده و به مرتضي هلتي شهرت مييابد. در اولين عمليات شناسايي كه از جانب حاج يادگار اميدي، فرمانده شجاع اطلاعات عمليات به وي و گروهش محول شد، سربلند و پيروز، بيرون آمد.
پس از آن مرتضي كه فرماندهي يكي از دستههاي گردان شهيد بهشتي را بر عهده داشت در عملياتهاي برجسته فراواني شركت كرد و زمينه را براي عمليات بزرگ والفجر 5 آماده نمود. اين عمليات كه در ساعت 24، 27 اسفند 1362 با رمز «يا زهرا» آغاز شد، پيروزي بزرگي را براي رزمندگان اسلام به همراه داشت و با آزادي ارتفاعات متعددي، بسياري از يگانهاي دشمن را نابود كرد.
در سال 1364، مرتضي فرمانده گروهان شد و از «چنگوله» به «چغارعسگر» رفت. هنوز هم يكي از كارهاي اصلي او شناسايي و عمليات ايذايي بود. او در عمليات شناسايي كه به همراه حاج يادگار، محسن كريمي و ديگر ياران او است، پس از پشت سرگذاشتن موانع خطرناك ، به نبرد با «گوشبرها» (مزدورهاي داخلي كه براي نيروهاي بعثي جاسوسي ميكنند) ميپرداخت.
در اين نبرد حاج يادگار به شهادت رسید. مرتضي به كمك عزيزپور، تك تيراندازي از نيروهاي عراقي را كه هيچگاه تيرهايش به خطا نميرفت و به «ويسه تك چشم» معروف بود، نابود کرد. سال 1365 براي نخستينبار مجروح شد. پس از نوروز 1366 و انجام چند رشته عمليات شناسايي در ارتفاعات غرب، به مرخصي رفت اما تحمل ماندن در شهر را نداشت و مجدداً و قبل از پايان دوران مرخصي به همراه دوست مجروحش، به جبهه بازگشت.
سرانجام در تاريخ 27 تیرماه 1367 جمهوري اسلامي ايران قطع نامه شماره 598 شوراي امنيت را پذیرفت و جنگ خاتمه یافت. مرتضي توان دل كندن از جبهه را نداشت و همچنان به حفظ سنگر و دفع حملات گهگاه عراقيها ميپرداخت.
در زمستان 69 با آغاز جنگ عراق و كويت، به همراه يك گروهان براي مبارزه با منافقين به خاك عراق نفوذ کرد و موظف به تصرف پاسگاه الصيحه شد. مرتضي كه اين بار حسوحال ديگري داشت قبل از شروع عمليات شهادت خود را پيشبيني کرد. در اين نبرد، با آتش گلوله منافقین جراحت سختي متحمل شد. تن مجروح او به كمك ايلخان منصوري، همرزم قديمياش از خاك عراق خارج شد. اما سرانجام در ساعت 12 شب 25 اسفند 69 به شهادت رسید.