منافقین حتی به نیازهای اولیه‌مان در زندان توجه نمی‌کردند

 

Janbaz1

در سال‌های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دولت بعث عراق، گروهک کومله، منافقین و دیگر گروهك‌های تروریستی هدف سیاسی مشتركی مبنی بر سرنگونی نظام نوپای جمهوری اسلامی داشتند؛ موضوعی كه به همكاری گسترده و فراگیر رژیم صدام و گروهک کومله و گروهك تروریستی منافقین انجامید. درنتیجه، در اواخر سال1359، تلاش وسیعی بین سازمان منافقین و گروهک کومله برای ایجاد جبهه واحدی علیه جمهوری اسلامی آغاز شد. رژیم عراق نیز امكانات فراوانی را در اختیار این گروهك‌ها گذاشت که در نهایت، مقابله ملت ایران این وحدت و همکاری میان منافقین و کومله را بی‌ثمر کرد.    

19شهریور1362 گروهک تروریستی منافقین و کومله از طریق نفوذی‌های خود میان نیروهای بسیجی و سرباز و پیشمرگه کرد، آنان را تحت محاصره خود در آورده و عده زیادی را به شهادت رساندند و 24 نفر را به اسارت گرفتند. جانباز آزاده اصغر اقلیدی یکی از این این اسرا بود که مدت 6 ماه و 10 روز را در زندان‌های گروهک‌های کومله و منافقین سپری کرد.

اصغر اقلیدی 13آبان1342 در روستای سیوند مرودشت در استان فارس به دنیا آمد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. تحصیلاتش را تا کلاس پنجم ابتدایی به اتمام رساند و در کنار پدر به کشاورزی پرداخت. سال 1362 به خدمت سربازی اعزام شد. قبل از آن نیز در جبهه جنوب بعنوان بسیجی با رژیم بعث عراق می‌جنگید. پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان 05 کرمان، برای آموزش تکاوری به مدت 1ماه به تهران منتقل شد و در پی تحرکات گروهک‌های کومله و دمکرات و ناامن شدن منطقه کردستان، اصغر اقلیدی و دیگر همرزمانش به آن مناطق اعزام شدند.

اصغر اقلیدی 19شهریور1362 با دیگر همرزمانش برای عملیاتی راهی روستای نسیان در منطقه عملیاتی بانه و سردشت شدند. پیشمرگان کردی که نفوذی گروهک منافقین و حزب کومله بودند آنها را به روستا هدایت کرده و به اربابان خود اطلاع دادند. گردانی که جایی را به‌عنوان سنگر و پناهگاه نداشتند، ناگهان خود را در محاصره منافقین و کومله‌ها دیدند. آنها با تمام قوا تا زمانی که مهمات داشتند، جنگیدند.

همه گردان 300 نفره‌ای که برای این عملیات حضور داشتند شهید شدند جز 24 نفر که بخاطر به اتمام رسیدن مهمات‌شان به اسارت درآمدند.

Janbaz

شرحی بر مصاحبه با آقای اصغر اقلیدی:

سال 1362 به خدمت سربازی اعزام شدم. پس از دوره تکاوری ما را به منطقه عملیاتی بانه و سردشت در کردستان منتقل کردند. مقر اصلی ما در پادگان پسوِه بود. در درگیری‌ها با حزب کومله و دمکرات بدلیل گذراندن دوره تکاوری ابتدا ما را به مناطق تحت درگیری اعزام می‌کردند. برای عملیات‌های مختلفی به مناطق بانه، رود، سردشت، مریوان و نقده می‌رفتیم.

پس از آنکه مطلع شدیم گروهک‌های کومله و دمکرات و منافقین بر روستای نسیان مسلط شده‌اند عصر 18شهریور1362 به قصد پاکسازی عازم آنجا شدیم. بعد از طی مسافتی طولانی، ساعت 3 بامداد به روستا رسیدیم.

8 پیشمرگ کرد در این عملیات ما را همراهی می‌کردند که در واقع نفوذی گروهک‌های کومله و دمکرات بودند. آنها ما را جایی نشاندند که در صورت درگیری پناهگاهی بعنوان سنگر نداشتیم. پیشمرگان برای شناسایی به روستا رفتند و تاکید کردند که هیچ تیراندازی صورت نگیرد. هوا کمی روشن شده بود که ما خود را در محاصره گروهک‌ها دیدیم. آنها تعدادی از زنان و مردان اسلحه بدست روستا را نیز با خود همراه کرده بودند.

درگیری شدیدی از ساعت 7 صبح تا 12 ظهر اتفاق افتاد. مهمات‌مان تمام شده بود و همه شهید یا مجروح بودند. نیروی کمکی هم نرسیده بود. جنگنده‌ای هم اقدام به انداختن راکت می‌کرد که بدلیل نداشتن گرای دقیق به خودمان می‌خورد یا در جایی که دشمن نبود اصابت می‌کرد. ساعت 12 صدای تیراندازی قطع شد. آنها جلو آمدند و برای زدن تیر خلاصی اقدام ‌کردند. خیلی از مجروحین را اینگونه به شهادت رساندند. ما 24 نفر از این عملیات زنده ماندیم که همه مجروح بودیم. من هم از ناحیه پا مجروح شده بودم. ما را به اسارت گرفتند. آمار شهدا بیش از 200 نفر بود.

 در این عملیات هر 3 گروهک کومله، دمکرات و منافقین با هم همکاری داشتند.

حدود 6 روز پیاده راه رفتیم تا به زندانی در سلیمانیه عراق رسیدیم. شرایط خیلی سختی بود. با آن وضع مجروحیت با پای پیاده، زخم‌ها خونریزی می‌کرد. از طرفی باند یا دارویی نداشتیم. زخم پایم خونریزی کرده بود. در روستایی که در حال عبور از آن بودیم از روی زمین پارچه‌ای پیدا کردم و پایم را با آن بستم. توهین‌های زیادی از آنان شنیدیم. دست و چشم‌مان را بسته بودند. گاهی که از شدت جراحت قادر به راه رفتن نبودیم چنان ما را هل می‌دادند که با صورت به زمین می‌خوردیم. در مسیر عبور از چند روستا مردم آنجا به ما کفش و سنگ پرتاب می‌کردند؛ حتی روی صورت بعضی از بچه‌ها نجاست می‌ریختند. در مسیر غذایی به ما نمی‌دادند. بعضی از اهالی روستاهای دیگر برای ما نان می‌آوردند. در مسیر بازجویی‌های‌مان می‌کردند. اگر متوجه می‌شدند کسی تیربارچی یا آر‌پی‌جی زن است فورا او را می‌کشتند. پس از تحمل سختی‌های بسیار به سلیمانیه رسیدیم.

روی کوه‌های سلیمانیه زمین را بصورت کانال حفر کرده بودند. چوب‌هایی را روی کانال گذاشته بودند و آن را با خاک پوشانده بودند. اگر کسی از آنجا عبور می‌کرد هم متوجه ما نمی‌شد. جای تنگی داشتیم. برای اندازه‌گیری محل خواب هر فرد اندازه طول یک خودکار بعلاوه 4 انگشت با ذغال خط می‌کشیدند که این خط معرف جای یک نفر بود. به سختی می‌توانستیم روی پهلو دراز بکشیم و بخوابیم. در این مدت اگر در عملیاتی تلفات می‌دادند به اندازه تلفاتشان از اسرا بیرون می‌کشیدند و آنها را به شهادت می‌رساندند. در مدتی که ما آنجا بودیم قاسم لو، بنی‌صدر و مسعود رجوی به زندان آمدند و بازدید کردند.

شرایط بهداشتی اسفناکی داشتیم. کف کفش‌های ما را تا نصفه بریده بودند که فرار نکنیم. ماهی یک بار کف پاهای‌مان پوست می‌انداخت. زمستان سرد سلیمانیه را با زیرپوشی که از پشت کامل پاره شده بود گذراندم. برای آب خوردن هم با محدودیت روبرو بودیم و خبری از حمام نبود. در مدت هفت ماهی که در اسارت بودم حمام نرفتم. چند مدتی یک بار لباس‌هایمان را در تشت آبی می‌ریختیم و آن را روی آتش می‌گذاشتیم تا تمیز شود. سطح آب تشت را شپش‌ها  می‌پوشاندند و آنها را با دست بیرون می‌ریختیم. یک ماه زخم پایم عفونت داشت. زخمم را فشار دادم و گلوله به همراه چرک از پایم بیرون آمد. یکی از دوستان که کتفش زخمی بود، بر اثر جراحت شدید دستش خشک شد و از کتفش جدا شد.

بچه 16 ساله‌ای که از اصفهان بود. یکی دو سال از اسارتش می‌گذشت که در زندان موهایش سفید شده بود.

حدود 300 نفر اسیر بودیم که بعضی از آنها 2، 3 سال از اسارت آنها گذشته بود.

صبح ما را برای بیگاری می‌بردند. چند نفر سنگ بزرگی را روی پشتمان می‌گذاشتند که باید به بالای کوه می‌بردیم. چند کیلومتر آن را حمل می‌کردیم. ساعت یک ظهر می‌رسیدیم بالای کوه و یک قرص نان به ما می‌دادند و باز برمی‌گشتیم که سنگ بعدی را ببریم. این بیگاری‌ها بیشتر به منظور جلوگیری از فرار ما صورت می‌گرفت و با آن سنگ‌ها برای روستائیان خانه می‌ساختیم. در مسیر بلوط‌هایی را از زیر درختان جمع می‌کردیم و با خود می‌آوردیم و با آنها شکم خود را سیر می‌کردیم.

تپه بزرگی بود که ما گِل آن را می‌کندیم و در گونی می‌ریختیم. یک هکتار زمین را که مثل کوه بود صاف و هموار کردیم و برای کشاورزی از آن استفاده کردند.

در زندان سرهنگ و خلبان هم داشتیم‌؛ ولی حجم کارمان در بیگاری یکی بود. به آنها می‌گفتیم که چرا با هموطنان خودتان اینگونه رفتار می‌کنید پاسخ می‌دادند از این رژیم خوشمان نمی‌آید. با اسلام مشکل داشتند.

سیصد نفر در زندان سلیمانیه اسیر بودیم. ما را در قالب یک گروه حدود 50 نفره برای آزادی فرستادند. در این زمان که عده‌ای را آزاد می‌کردند بین منافقین و ایران آتش بس اعلام می‌شد. روز 29اسفند1362 پس از 6 ماه و 10 روز آزاد شدم.

 


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان