مناسبت شب قدر، يكى مناسبت دعا و تضرع و توجه به پروردگار است كه ماه رمضان بخصوص شبهاى قدر، بهار توجه دلها و ذكر و خشوع و تضرع است. ثانياً بهانه و مناسبتى است براى اينكه دلهايمان را با مقام والاى امير مؤمنان و سرور متقيان عالم قدرى آشنا كنيم و درس بگيريم. هر چه كه در فضائل ماه رمضان و وظائف بندگان صالح در اين ماه بر زبان جارى شود و بتوان گفت، اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) نمونهى كامل آن و برجستهترين الگو براى آن خصوصيت است. من صحبتم را با ياد امير مؤمنان (عليه الصّلاة و السّلام) آغاز ميكنم، تا قدرى به معرفت اين بزرگوار نزديك بشويم، كه هر چه گفتهاند و هر چه گفتهايم و شنيدهايم، در مقايسهى با عظمت آن مقام و برجستگى آن شخصيت، كوچك و حقير است و نميتوانيم نه مجاهدت او را، نه تلاش او را براى تقرب به خداى متعال، نه سختىها و رنجهاى زندگى او را، نه عظمت كارى را كه در دوران خود انجام داد، توصيف بكنيم.
من امروز براى اينكه از اميرالمؤمنين درس بگيريم، يك بُعد از ابعاد فعاليت همهجانبهى اميرالمؤمنين را عرض ميكنم و آن بُعد تربيت اخلاقى است. آن روزى كه اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) در جامعهى اسلامىِ آن روز بر سر كار آمد، وضع امت مسلمان با آن روزى كه پيغمبر اكرم از دنيا رفت، تفاوت زيادى كرده بود. اين بيست و پنج سال فاصله بين رحلت پيغمبر اكرم و آمدن اميرالمؤمنين بر سر كار، حوادث زيادى اتفاق افتاده بود كه اين حوادث بر روى ذهن و فكر و اخلاق و عمل جامعهى اسلامى اثر گذاشته بود و بعد، اين نظام و اين جامعه را اميرالمؤمنين تحويل گرفت.
نزديك پنج سال اميرالمؤمنين در آن كشور بزرگ اسلامى حكومت كرد. اين پنج سال، هر روزش حاوى يك درس است. يكى از كارهاى مستمر اميرالمؤمنين پرداختن به تربيت اخلاقى آن مردم است. همهى انحرافهائى كه در جامعه پيش مىآيد، برگشتش و ريشهاش در اخلاقيات ماست. اخلاق انسان، خصوصيات و خصال اخلاقى انسانها، عمل آنها را جهت ميدهد و ترسيم ميكند. اگر ما در يك جامعهاى يا در سطح دنيا كجرفتارىهائى را مشاهده ميكنيم، بايد ريشهى آنها را در خُلقيات ناپسند ملاحظه كنيم. اين حقيقت، اميرالمؤمنين را به بيان يك حقيقت مهمترى وادار ميكند و آن حقيقتِ بالاتر اين است كه اغلب اين خصال باطل و مضر در انسانها، بر ميگردد به دنياطلبى. لذا اميرالمؤمنين ميفرمايد: «الدّنيا رأس كلّ خطيئة»؛ دنياطلبى ريشه و مركز اصلى همهى خطاهاى ماست، كه در زندگى جمعى ما، در زندگى فردى ما، اين خطاها اثر ميگذارد. خوب، معناى دنياطلبى چيست؟ دنيا چيست؟
دنيا عبارت است از همين طبيعت عظيمى كه خداى متعال خلق كرده است و در اختيار انسانها قرار داده است؛ دنيا يعنى اين. همهى اين مواهبى كه خداى متعال در عرصهى گيتى آفريده است، مجموعهى چيزهائى هستند كه دنيا را تشكيل ميدهند. اولش عمر خود ماست. درآمدهاى دنيوى و حاصل تلاشهاى دنيوى، اينها همه دنياست؛ فرزند، دنياست؛ مال، دنياست؛ علم، دنياست؛ منابع طبيعى، دنياست؛ اين آبها، اين ذخائر معدنى، همهى اين چيزهائى كه در عالم طبيعت انسان ملاحظه ميكند، اينها همين دنيا هستند؛ يعنى چيزهائى كه اجزاء زندگىِ اين جهانىِ ما را تشكيل ميدهد. خوب، كجاى اين بد است. يك دسته از آثار شرعى و اسلامى و معارفى به ما ميگويد كه دنيا را آباد كنيد: «خلق لكم ما فى الارض جميعا»؛ برويد دنيا را تحقق ببخشيد، آباد كنيد، بهرهبردارى از نعم طبيعى را براى خودتان، براى مردم آماده كنيد. يك دسته از روايات اينهاست: «الدّنيا مزرعة الاخرة»، «متجر عباداللَّه»؛ از اين قبيل تعبيرات وجود دارد كه اينها همه، نگاه مثبت به دنيا را نشان ميدهد.
يك دسته از بيانات اسلامى و معارفى ما هم، دنيا را رأس خطايا و ريشهى گناهان به حساب مىآورد. اين ماحصل مطلبى كه از اين دو مجموعهى معارفى به دست مىآيد، حرف روشنى است - البته بحثهاى تحليلى و عميق براى اين كارها بايد بشود و لازم است و شده؛ بحثهاى خوبى هم انجام گرفته است - اما خلاصهى مطلب اين است كه خداى متعال اين سفرهى طبيعت را براى افراد انسان گسترده است و همهى آحاد انسان را سفارش كرده است، دستور داده است كه اين مائدهى طبيعى الهى را هرچه ميتوانند بالفعلتر، آمادهتر، رنگينتر در اختيار افراد بشر قرار بدهند و خودشان هم بهره ببرند؛ لكن يك حدود و ضوابط و قواعدى بر اين حاكم است؛ يك منطقهى ممنوعهاى وجود دارد. دنياى ممدوح اين است كه انسان اين سفرهى طبيعى الهى، اين موهبت الهى را آنچنانى كه ضوابط و قواعد الهى دستور داده است، بر طبق او رفتار كند، از حدود و ضوابط تخطى نكند، در مناطق ممنوعه قدم نگذارد. دنياى مذموم آن است كه انسان اين متاعى را كه خداى متعال براى افراد بشر قرار داده است، براى خود بخواهد، سهم خود را افزونتر از ديگران بخواهد، به سهم ديگران دستاندازى كند، دلبستگى پيدا كند كه اين دلبستگى به مقتضاى حبّ الشّىء يعمى و يصمّ، انسان را كر و كور ميكند، تا آنجا كه در راه به دست آوردن چيزى كه عاشق و دلبستهى آن هست، هيچ خط قرمزى و هيچ حد و حدودى را رعايت نميكند؛ اين ميشود دنياى مذموم. دلبستن به دنيا، سهمخواهى بيش از اندازهى خود، بيش از حق خود، دستاندازى به سهم ديگران، تجاوز به حقوق ديگران؛ اين ميشود آن دنياى مذموم. مال، دنياست؛ مقام، دنياست؛ قدرت، دنياست؛ محبوبيت، دنياست؛ نعم دنيا، لذات طبيعى، اينها همه دنياست. اسلام و اديان الهى به طور كلى بهرهبردارى از اين دنيا را براى انسان مباح قرار دادند؛ اما دستاندازى به حق ديگران، به هم زدن قواعد و قوانين اين عالم طبيعت، ظلم كردن به ديگران، خود را غرق در اين متاع دنيا كردن و از هدف اصلى و نهائى غافل ماندن را ممنوع دانستهاند؛ مذموم دانستهاند. اين دنيا وسيلهى تعالى و تكامل است، هدف نبايد قرار بگيرد؛ به اينكه توجه نشد، اين دنيا ميشود مذموم.
اين بليه در دنياى اسلام و در دورانى كه اميرالمؤمنين بر سركار آمد، وجود داشت كه موجب شده بود حق صريح، يعنى كسى مثل علىبنابىطالب (عليهالسّلام) مورد خدشه و مناقشه قرار بگيرد؛ كسانى مقام او، معنويت او، سابقهى او، صلاحيتهاى بىنظير او را براى مديريت جامعهى اسلامى نديده بگيرند و با او معارضه و مبارزه كنند. اين، بر اثر دنياطلبى بود. راز انحرافى كه آن روز اميرالمؤمنين در مقابل خود ملاحظه ميكرد - و نهجالبلاغه پر است از بيان اين انحرافها - عبارت بود از دنياطلبى. شما امروز به دنيا نگاه كنيد، همين را مشاهده ميكنيد. وقتى عناصر دنياطلب، فرصتطلب، متجاوز، زمام كارها را در سطح عالم در دست گرفتند، همانى ميشود كه ملاحظه ميكنيد. اولاً به حقوق انسانها ظلم ميشود؛ ثانياً حق و سهم آحاد بشر از اين سفرهى عظيم طبيعت الهى و موهبت الهى نديده گرفته ميشود؛ ثالثاً همين دنياطلبان براى اينكه به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ايجاد ميكنند؛ جنگها، تبليغات دروغين، سياستبازىهاى ناجوانمردانه؛ اينها ناشى از همين دنياطلبىهاست. در محيط فتنه - محيط فتنه به معناى محيط غبارآلود است - و وقتى فتنه در جامعهاى به وجود آمد، فضاى ذهنى مردم مثل محيطِ غبارآلود و مهآلود است كه گاهى انسان نميتواند دو مترى خودش را هم ببيند. يك چنين وضعى به وجود مىآيد. در يك چنين وضعيتى است كه خيلىها اشتباه ميكنند، بصيرتشان را از دست ميدهند. تعصبهاى بيخود، عصبيتهاى جاهلى در چنين فضائى رشد پيدا ميكند. آن وقت مىبينيد محور دنياطلبانند، اما يك عده كسانى كه اهل دنيا هم نيستند، به خاطر فتنه در جهت هدفهاى آنها حركت ميكنند؛ وضع دنيا اينجور ميشود. بنابراين «الدّنيا رأس كلّ خطيئة». حب دنيا، دل بستن به دنيا، در رأس همهى خطايا و همهى گناهان است. اميرالمؤمنين به اين نكته توجه ميدهد. اين برنامهى تربيت اخلاقى اميرالمؤمنين است.
شما اگر سرتاپاى نهجالبلاغه را نگاه كنيد، مىبينيد آنچه كه اميرالمؤمنين دربارهى بىرغبتى به دنيا، دل نبستن به دنيا، زهد در دنيا بيان فرموده است، از همهى آنچه كه در نهجالبلاغه بيان كرده است، بيشتر است؛ اين به خاطر همين است. والّا اميرالمؤمنين كسى نبود كه از دنيا گوشهگيرى كند، انعزال از دنيا داشته باشد؛ نه، براى آبادى دنيا يكى از فعالترين آدمها بود؛ چه در زمان خلافت، چه بعد از خلافت، اميرالمؤمنين جزو كسانى نبود كه كار نكنند، دنبال تلاش نروند؛ چرا. معروف است آنوقتى كه اميرالمؤمنين در مدينه زندگى ميكردند - قبل از خلافت - باغستانهائى را به دست خودش به وجود آورده بود؛ آب جارى كرده بود؛ نخل به وجود آورده بود. پرداختن به دنيا و به طبيعتى كه خداى متعال در اختيار انسان گذاشته است، و ادارهى معيشت مردم، ادارهى امور اقتصادى مردم، فراهم كردن وسائل رونق اقتصادى، اينها همه كارهاى مثبت و لازم و جزو وظائف فرد مسلمان و مديران اسلامى است. اميرالمؤمنين يك چنين آدمى بود؛ اما خود او هيچ دلبستگى نداشت. اين وضع اميرالمؤمنين و برنامهى تربيت اخلاقى اميرالمؤمنين است.
علاج دنياپرستى را هم اميرالمؤمنين در خطبهى متقين بيان فرموده است: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم». علاج دلبستن و مجذوب شدن به دنيا اين است كه انسان تقوا پيشه كند كه از خواص تقوا يكى همين است كه «عظم الخالق فى انفسهم»؛ خدا در دل انسان، در جان انسان آنچنان جايگاهى پيدا ميكند كه همه چيز در نظر او كوچك ميشود. اين مقامات دنيوى، اين اموال، اين زيبائىها، اين جلوههاى زندگى مادى، اين لذتهاى گوناگون در نظر انسان حقير ميشود و بر اثر عظمت ياد الهى در دل انسان، اهميت پيدا نميكند. از خصوصيات تقوا همين است. خود او هم - اميرالمؤمنين - مظهر كامل همين معنا بود. در اين خطبهى معروف «نوف بكالى» كه حالا من يك فقرهاى از آن را بعد عرض ميكنم، ميگويد حضرت ايستاد روى سنگى، لباس ساده پشمىِ مندرسِ كمقيمتى بر تن او بود و نعلى از برگ خرما يا از پوست درخت خرما به پاى او بود؛ چنين وضعيت فقيرانه و زاهدانهاى حاكم و مدير آن كشور عظيم اسلامى داشت؛ اينجور زندگى ميكرد و اين بيانات عظيم، اين جواهر حكمت را بر زبان جارى ميكرد.
اين بزرگوار در همين قضاياى سياسى زمان خود، وقتى در جنگ صفين يك نفر آمد راجع به قضاياى سقيفه و اين چيزها سؤال كرد، حضرت با تندى به او جواب دادند، فرمودند: «يا اخا بنىاسد انّك لقلق الوضين ترسل فى غير سدد»؛(1) جاى حرف را نميدانى، نميفهمى چه بگوئى، كجا بگوئى، حالا در اثناى اين حادثهى عظيم نظامى و سياسى، آمدى از گذشته سؤال ميكنى كه قضيهى سقيفه چه بود! وليكن در عين حال يك كلمه جواب او را ميدهند، ميفرمايند ليكن تو حق سؤال كردن داشتى، چون سؤال كردى، حق دارى و من بايد جواب بدهم؛ «فانّها كانت اثرة شحّت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس اخرين»؛(2) اين يك امتيازطلبى بود؛ يك عدهاى چشم پوشيدند، يك عدهاى به آن چنگ انداختند. مسئلهى چشم پوشيدن؛ يعنى قدرتطلبى، دنبال جاه و مقام رفتن، دنبال دنيا به هر شكل آن رفتن، از نظر اميرالمؤمنين در همهى زمانها محكوم و مردود است. اين آن روحيهى اميرالمؤمنين است كه ميخواهد به ما اين روحيه را تعليم بدهد؛ بايد ما از اميرالمؤمنين اين را درس بگيريم؛ ياد خدا و توجه به ذكر و مناجات الهى، مهمترين علاجى است كه اميرالمؤمنين براى اين كار دارد.
ما بايد اين شبها، اين روزها و اين دعاها را قدر بدانيم. توجه به اين دعاها، تذكر مضامين اين دعاها خيلى ارزش دارد؛ اگر قدردانى كنيم. اينها علاج درد درونى ماست كه متأسفانه آحاد بشر در همهى دورانها به آن مبتلا بودهاند. بايد هرچه ميتوانيم اين بيمارى، اين درد بزرگ، اين ضايعه - دلبستگى به دنيا - را در خودمان كم كنيم. توجه به خداى متعال و تذكر عظمت پروردگار يكى از راههاست. لذا شما دعاهاى اميرالمؤمنين را نگاه كنيد؛ پرشورترين دعاها همين دعاهاى اميرالمؤمنين است. البته ادعيهى رسيدهى از معصومين (عليهمالسّلام) همه پرمغز، پرمضمون از لحاظ سوز و گداز عاشقانه و عارفانه است و غالباً در حد عالى، منتها جزو بهترينها يا شايد بهترينها، اين دعاهائى است كه از اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) رسيده است. همين دعاى كميل يا دعاى صباح يا دعاى مناجات شعبانيه، كه من از امام (رضوان اللَّه عليه) يك وقتى پرسيدم كه در بين اين دعاها شما بيشتر به كدام علاقه داريد، ايشان گفتند دعاى كميل و مناجات شعبانيه. هر دو از اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) است. اين راز و نياز و سوز و گداز اميرالمؤمنين و هم مناجاتهاى آن بزرگوار، حقيقتاً گدازنده است براى كسى كه توجه داشته باشد.
و من خواهش ميكنم جوانان عزيز ما سعى كنند معانى اين كلمات و اين فقرات را در اين دعاها مورد توجه قرار بدهند. الفاظ دعا، الفاظ فصيح و زيبائى است؛ ليكن معانى، معانى بلندى است. در اين شبها با خدا بايد حرف زد، از خدا بايد خواست. اگر معانى اين دعاها را انسان بداند، بهترين كلمات و بهترين خواستهها در همين دعاها و شبهاى ماه رمضان و شبهاى احياء و دعاى ابىحمزه و دعاهاى شبهاى قدر است. اگر كسى معانى اين دعاها را نميداند، با زبان خودتان دعا كنيد؛ خودتان با خدا حرف بزنيد. بين ما و خدا حجابى وجود ندارد؛ خداى متعال به ما نزديك است؛ حرف ما را ميشنود. بخواهيم با خدا حرف بزنيم؛ خواستههاى خودمان را از خداى متعال بخواهيم. اين انس با خداى متعال و ذكر خداى متعال و استغفار و دعا خيلى تأثيرات معجزآسائى بر روى دل انسان دارد؛ دلهاى مرده را زنده ميكند.
من به مناسبت شهادت اين بزرگوار به اين هم اشاره بكنم كه اين مناجاتهاى اميرالمؤمنين كه گدازنده است، شكوههاى اميرالمؤمنين هم گدازنده است، درد دلهاى اميرالمؤمنين هم حقيقتاً گدازنده است. آنجائى كه از فقدان ياران خود سخن ميگويد، ياد شهيدانى كه با او بودند در ميدانهاى جنگ، در زمان پيغمبر، در آن جهادهاى عظيم؛ آن كسانى كه در دورهى خلافت خودِ آن بزرگوار در جنگ صفين، در جنگ جمل بودند و حضور داشتند، مجاهدت كردند و به شهادت رسيدند، حضرت ميفرمايد: «أين عمّار، أين ابن التّيّهان، أين ذو الشّهادتين و اين نظراؤهم من اخوانهم الّذين تعاقدوا على المنيّة»؛ كجا هستند آن شخصيتهاى بزرگى كه پيمان جانبازى بستند، در راه خدا پاى فشردند و رفتند. «و أبرد برؤوسهم الى الفجرة»؛ آن كسانى كه در راه خدا شهيد شدند، سرهاى اينها را بريدند و براى فجار و حكمرانان فاجر هديه بردند، كجا هستند؟ اميرالمؤمنين اشك ريخت در فراق ياران و دوستانش و البته در فراق رسول معظّمِ خداى متعال، كه غالباً به ياد آن بزرگوار و در فراق آن بزرگوار بود و ايشان را ياد ميكرد. و اين جزو شكوههاى اميرالمؤمنين است. و اين شكوهها و اين مناجاتها و اين سوز و گدازها در مثل امشبى - كه شب نوزدهم ماه رمضان است - با ضربت خوردن اميرالمؤمنين به پايان رسيد. اين مسجد كوفه كه در و ديوار مسجد كوفه و مردمى كه در آنجا جمع ميشدند، بارها از اميرالمؤمنين اين مناجاتها و اين دعاها و اين راز و نيازها را با خداى متعال شنيده بودند، اشكهاى آن بزرگوار را ديده بودند، آن عبادت مخلصانه و آن بيانات عارفانه و گاهى شكوههاى آن بزرگوار و رنجهاى او را ديده بودند و شنيده بودند، ناگهان در شبِ نوزدهم ماه رمضان، در مسجد كوفه ديدند صداى آن بزرگوار بلند شد كه: «فزت و ربّ الكعبه». دست جنايت در تاريكى شب اميرالمؤمنين را هدف قرار داد. كسى روز، جرأت نميكرد در مقابل على ظاهر شود، بخواهد با او نبرد كند. كى بود كه بتواند به اميرالمؤمنين در روز روشن سوء قصد كند؛ در شب، آن هم در حال نماز، اميرالمؤمنين در محراب عبادت. مردم صداى هاتف را شنيدند كه خبر از حادثهى عظيم دربارهى اميرالمؤمنين ميداد؛ رفتند طرف مسجد، با پيكر خونآلودِ اميرالمؤمنين مواجه شدند. صلّى اللَّه عليك يا اميرالمؤمنين!
پروردگارا! به حق اميرالمؤمنين، ما را از دوستان و از پيروان آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! ما را در راه تقوا و پرهيزگارى - كه درس بزرگ اميرالمؤمنين بود - پايدار قرار بده. پروردگارا! اخلاق فاضله را نصيب ما ملت ايران بفرما. پروردگارا! ما را از بيمارى خُلقهاى رذيله نجات بده. پروردگارا! ما را در راه حق و در طلب آنچه كه از بندگان صالح خود خواستهاى، داراى صبر و استقامت قرار بده. پروردگارا! ملت ايران را در همهى مقاصد خود پيروز و موفق و سربلند بگردان . پروردگارا! ارواح طيبهى شهيدان ما و روح مطهر امام را از آنچه كه در كشور ما و در ميان ما ميگذرد، راضى و خشنود بگردان؛ مغفرت و رحمت خودت را شامل حال آنها و همهى گذشتگان ما قرار بده؛ سلام ما را به ولىعصر (ارواحنافداه) برسان؛ ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار بده.
پی نوشت:
خطبههای نماز جمعه تهران در روز هجدهم رمضان 1429