سه روایت از شهید جوانمرد

Hasheminegadاولین تیر که شلیک شد، خیلی‌ها فرار کردند، ولی عده‌ای پابه‌قرص پای آقا ایستادند و حتی یک نفر دوچرخه‌اش را جلوی ماشین انداخت که آقا را نبرند.

روایت یک - ١٣٤٢

آقای هاشمی‌نژاد را به مسجد فیل که هیئت پوست‌فروش‌های مشهد بود، دعوت کرده بودند. ١٣سال بیشتر نداشتم. با پدرم رفتیم روضه. مسجد پر شده بود. داخل و بیرون مسجد چراغ‌توری‌های پایه‌بلند گذاشته بودند. یادم هست که آقای هاشمی‌نژاد خیلی تند در برابر شاه موضع می‌گرفتند. شب دوم مجلس هم خیلی شلوغ شد. طوری که مردم روی پشت‌بام و بالکن‌های کاروان‌سرای زغال‌فروش‌ها نشسته بودند. داخل مسجد جا نشدیم و بیرون نشستیم. بعدا شنیدم که همان شب، استوار ضابطی به آقای خجسته (برادرخانم آقای خامنه‌ای) توصیه کرده بود که «آقای هاشمی‌نژاد امشب منبر نروند، چون می‌خواهند امشب ایشان را دستگیر کنند.» به آقای هاشمی‌نژاد خبر دادند، ولی ایشان قبول نکردند و مثل شب قبل منبر رفتند. صحبت‌ها هم تندتر از قبل بود. این شد که وسط مجلس برق را قطع کردند. من از دور می‌دیدم که یک ماشین فولکس را هم آورده بودند داخل کوچه که آقا را ببرند. اولین تیر که شلیک شد، خیلی‌ها فرار کردند، ولی عده‌ای پابه‌قرص پای آقا ایستادند و حتی یک نفر دوچرخه‌اش را جلوی ماشین انداخت که آقا را نبرند. کار که بالا گرفت، نیروهای نظامی آمدند و محدوده مسجد را قرق کردند. یک نفر جلوی ماشین خوابید که نمی‌گذاریم آقا را ببرند، ولی زور آن‌ها بر مردم چربید و آقا را دستگیر کردند. بعدا آقای هاشمی‌نژاد برای من تعریف می‌کردند که «این‌ها این قدر دست‌پاچه شده بودند که یک جا ماشین توی گل گیر کرد.» حتی آقا می‌گفتند که ایشان را پیاده کرده‌اند تا ماشین را هل بدهد!

روایت دو -١٣٥٧

خیلی دوست داشتم از راهپیمایی‌ها فیلم بگیرم. راهپیمایی زنان، تشییع پیکر مرحوم کافی و ...، اما مشکل اصلی این بود که اگر دوربين را درمي‌آوردم، اولين كساني كه دوربين را مي‌شكستند، خود مردم بودند. یعنی نه‌فقط عوامل رژیم که مردم هم از ترس شناسایی شدن انقلابی‌ها نمی‌گذاشتند من از راهپیمایی‌ها فیلم‌برداری کنم. این بود که تصمیم گرفتم این مسئله را با شهيد هاشمي‌نژاد مطرح کنم. صحبت که شد، ايشان گفتند: «در راهپيمايي آينده من مي‌خواهم در جاي بلندي سخنراني كنم. هر جا من ايستادم، تو كنار من فيلم برداري كن. اين طوري مسئله براي همه حل است و همه مي‌فهمند كه تو از ما هستي.» همین طور هم شد. شهید بزرگوار جلوی خیابان تهران سخنرانی‌اش را روی سقف یک جیپ آغاز کرد. من هم كنار ايشان ايستادم و فيلم برداري كردم.

روایت سه - ١٣٥٨

سال ٥٨ بود که ازدواج کردم. من آن وقت واحد فیلم و عکس حزب جمهوری مشهد را در دست داشتم. آقای هاشمی‌نژاد هم دبیر حزب جمهوری مشهد بودند. برای همین خیلی دوست داشتم ایشان هم در مجلس عروسی من شرکت کنند. البته آن موقع حضور در تالار عروسی برای روحانی‌ها مرسوم نبود، ولی شهید هاشمی‌نژاد قبول کردند و روز موعود همان ابتدای مجلس وارد تالار شدند.

علی‌اصغر نعیم‌آبادی


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31