سازمان مجاهدین خلق یا به عبارت دقیقتر منافقین پس از حدود نیمقرن فعالیت، كارنامه منحصر بهفردی از خود برجای گذشتهاند. امروزه در بسیاری از گزارشهای بینالمللی از این سازمان به عنوان یك فرقه نام برده میشود كه دارای عقایدی مبهم، مخدوش و رادیكال است. سازمانی كه تقریبا تمام نیروهای مستقر در آلبانی آن بالای 45 سال داشته و با جدا شدن از جامعه مادر خود نتوانسته در نقاط دیگر دنیا تداوم یابد. نكات جالب توجه بسیاری پیرامون این فرقه وجود دارد كه میتواند مایه عبرت تاریخ گردد اما به نظر میرسد مهمترین مساله پیرامون آنها اندیشه حاكم بر آنان است كه ایشان را به موجوداتی ویژه مبدل ساخته است. افرادی كه بهتدریج توانایی انسان بودن را از دست داده و تبدیل به ایدهآلتایپهای انسان سازمانیشده مدرن گشتهاند. شاید اگر تاریخ و عملكرد این سازمان را نزد فیلسوفان و جامعهشناسان جهان عرضه كنیم، دیگر كسی از افسانه آشویتس سخن به میان نیاورد. در ادامه به بررسی اجمالی تولد چنین انسانهایی میپردازیم:
زمینههای شكلگیری
پس از شهریور 1320 گروههای مختلفی از نیروهای اجتماعی ایرانی تلاش برای تغییر جامعه ایرانی را آغاز كردند كه بسیاری از آنها افراد دانشگاهی و بهاصطلاح از جریان روشنفكری بودند. شكست دولت مصدق و به حاشیه رفتن جریان روشنفكری برای چند سال و از همه مهمتر ناتوانی جبهه ملی برای سازماندهی و بسیج نیروهای اجتماعی، معضلی بزرگ برای جامعه روشنفكران ایرانی بهشمار میرفت. درست در میانه كشمكشهای درونی جبهه ملی، قیام 15 خرداد 1342 به وقوع پیوست كه وسعت و قدرت آن بسیار فراتر از آرزوهای جریان روشنفكری آن زمان بود. ناتوانی جبهه ملی از یك سو و موفقیت نیروهای اسلامگرا به رهبری امام خمینی (ره) و میدانداری نیروهایی مانند شهید حاج مهدی عراقی در بسیج مردمی باعث شد تعدادی از جوانان دانشگاهدیده آن زمان كه خانوادههایی مذهبی داشتند، به ایجاد سازمانی مبارز با رویكردهای اسلامی اقدام نمایند. لكن بنیانگذاران سازمان، اسلام خویش را از مهدی بازرگان گرفتند كسی كه علیرغم داشتن علقههای مذهبی، جهانبینیای نیوتنی از عالم داشت.
حاصل آن شد كه افرادی با علقههایی كلی نسبت به دین، دارای ریشههایی در مذهب سنتی جامعه و صاحب معرفتشناسی نیوتنی، برآمده از رشتههای مهندسی در اسلام به دنبال یك استراتژی برای فرار از شكستهای سیاسی میگشتند. آنها به دنبال تاسیس یك سازمان سیاسی برای مبارزه با رژیم بودند لذا با مطالعه در تاریخ اسلام به یكی از مرموزترین فرقههای مسلمین رسیده و آن را سرلوحه كار خویش قرار دادند.
اسطوره حشاشین
هسته اولیه مجاهدین به دنبال پیریزی یك سازمان قدرتمند اسلامی بودند و الگوی خود را در قلعه الموت یافتند. از نظر آنها اسماعیلیه یك سازمان قدرتمند و نفوذناپذیر بود كه توانست پایههای خلافت جور عباسی را به لرزه درآورد. مرموز بودن، وفاداری و عملیات ترور اسماعیلیه، الگویی وصفناپذیر برای نسل اول مجاهدین بود و قالب تشكیلات اسماعیلیه همواره در ذهن سازمان به عنوان اسطورهای یگانه تا به امروز باقی مانده است. هر چند در دهه 50 گرایش به ماركسیسم سخن از اسماعیلیه و حشاشین را در میان نیروهای سازمان كاهش داد اما عملكرد سازمان نشان میدهد كه كهنالگوی الموت هیچگاه از ذهن جمعی آنان خارج نشده است. به عنوان مثال، سازمان همیشه یك قلعه دارد: «اشرف»، «لیبرتی» و «كمپ تیرانا»! همین را نیز به عنوان پایگاه اصلی مبارزه كافی میداند. سیاست ترور استراتژی اصلی سازمان بوده و استفاده از سموم امری مرسوم در بین آنها بهشمار میرود.
ناتوانی نظری بنیانگذاران سازمان باعث شد یكی از مرموزترین و خشنترین فرقههای تاریخ اسلام الگوی آنان قرار گیرد و از آنجا كه میراث نظری خاصی از اسماعیلیه نیز بهجای نمانده بود كه بتواند پاسخگوی مباحث روز سازمان باشد همه چیز خلاصه شد در «استراتژی»! به دلیل شرایط مبارزه و فشار رژیم شاه، سازمان توانست فارغ از هرگونه پاسخ نظری و تنها مبتنی بر نفی رژیم تا مدتی به كار خویش ادامه دهد. مجاهدین خلق در ابتدای امر با الهام از حشاشین و بعدها با نگاهی به ادبیات ماركسیستهای آمریكای لاتین «ترور» و «چریكی بودن» را عناصر اصلی استراتژی خویش قلمداد كردند.
تحقیر، خشم و هویتیابی
بهتدریج و با طفرهروی سازمان از كارهای ایدئولوژیك بنیادین به دلیل فقدان نیروهای نظری، سازمان دچار انشعاب و درگیری درونی شده و عدهای ماركسیست شده و عدهای نیز مخالفت كرده و حذف شدند. با این حال مجاهدین در ماركسیست شدن هم توفیق چندانی نداشتند و از آنجا كه به لحاظ نظری در مقابل حزب توده و چریكهای فدایی حرفی برای گفتن نداشتند، تلاش كردند به لحاظ عملیاتی موفقیتهایی به دست آورند كه این امر نیز به سرانجام نرسید. نباید فراموش كرد كه همان اقدامات ضعیف ولی پرسر و صدای چریكهای فدایی و چپهای جدیتر مانند عملیات سیاهكل یا اعترافات گلسرخی بهشدت مجاهدین را تحقیر كرده و احساس ناتوانی در آنها را برمیانگیزد. ناتوانی سازمان از تبدیل شدن به یك عنصر آوانگارد و پیشرو اجتماعی باعث شد سازمان به خشونت هرچه بیشتر روی آورد كه نمود آن را میتوان در جریان تسویهحسابهای داخلی با جریان مخالف گرایش به ماركسیسم مشاهده كرد. بر این اساس، فرزندان معنوی مهندس بازرگان همچنان پس از یك دهه از ارتباطگیری با مردم ناتوان بوده و توان بسیج عمومی را نداشتند. رهبران اولیه یعنی حنیفنژاد و محسن، انگیزه خود از تاسیس سازمان را متاثر شدن از خشونت رژیم در جریان قیام 15 خرداد بیان كرده بودند اما به دلیل بیمبنایی و ضعف نظری در چرخه خشونت گیر كرده و توان فراروی از شرایط اولیه خویش را نداشتند.
همانطور كه پیش از این اشاره شد، آنچه در سالهای بعد به سازمان هویت بخشید، استراتژیهای سازمان بود.
جمع شدن در خانههای تیمی، ضدیت با خانواده، اصالت سازمان، آمادگی برای مبارزه و حذف هر چیزی در زندگی افراد كه ممكن بود ذرهای شك یا شفقت در مبارزه ایجاد كند از اذهان نیروهای سازمان انجام شد. سازمان به نیروهایی ایزوله نیاز داشت كه نه عاشق شوند و نه فكر كنند بلكه مانند ارتش رباتها تنها اطاعت نمایند. هر چند سازمان چند جزوه و نشریه هم داشت اما آنها بیشتر برای سمپاتها بود تا جذب شده و به میلیشیای سازمان بپیوندند. مبارزان حرفهای تنها بایستی به استراتژیهای پیروزی فكر كنند. آرزوی بزرگ نیروهای سازمان انجام عملیات خارقالعاده و چشمگیری بود كه هیمنه رژیم را شكسته و مجاهدین را به قهرمان مردم ایران تبدیل كند اما سازمان در مبارزه با رژیم شاه هیچ دستاوردی نداشت. فقدان پیروزی، اندیشه، عشق و عرفان سازمان را به انباشتی از حقارت كه آماده تبدیل شدن به خشونت است، مبدل ساخت كه البته همین خشم انباشته بعدها هنگامی كه سازمان وارد فاز مسلحانه شد، لذتی كمنظیر برای اعضا بهوجود آورد.
بحران در سازمان از آنجایی تشدید شد كه هیچ رمز و رازی در سازمان وجود نداشت تا بتوان به وسیله آن نیروها را كنترل كرد و لذا تنها داشته رهبری سازمان برای مدیریت نیروها ترویج «خشم» بود. نیروهای سازمان خالی از هر گونه احساسی چه درد، چه تنهایی، چه محبت، چه دلتنگی و هر چیز دیگری در پی یك پیروزی بودند. اما پیروزی آن چیزی بود كه حقیقتا سازمان هیچگاه بدان دست نیافت. انسان مجاهد زندگیاش را برای به دست آوردن پیروزی رها كرده بود اما پیروزی انقلاب اسلامی و از بین رفتن رژیم شاه هم برای آنها پیروزی به حساب نمیآمد زیرا علاوهبر اینكه هیچ نقشی در آن نداشتند، این پیروزی نیز «بدون خشونت» حاصل شده بود. زندگی برای منافقین بدون خشونت معنایی نداشت. بعدها در سازمان تلاش شد این سرخوردگی به وسیله اعترافات اجباری كنترل شود كه خود نوعی خشونت سازمانیافته علیه اعضا بهشمار میرود. یعنی عدم امكان رخداد خشونت بیرونی را بهنحوی با رفتارهای مازوخیستی سازمانی جبران كردند.
ماموریت نفاق
مسعود رجوی ظاهرا به دلیل همكاری برادرش با ساواك در خارج از كشور و البته به دلیل قول همكاری به ساواك از اعدام نجات یافت. هرچند احتمالات دیگری را نیز میتوان در این خصوص مطرح كرد. اما نكته حائز اهمیت این است كه سازمان مجاهدین خلق در دهه 50 در عمل به تور ساواك برای شناسایی و دستگیری مخالفین تبدیل شده بود. در طول این دهه هر كس كه با این تشكیلات مرتبط میشد بلافاصله دستگیر و روانه زندان میشد. هدایت و مدیریت ساواك در سازمان امری مسجل بود و در همین چارچوب است كه بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی لایههای پنهان ساواك این سازمان را برای ضربه زدن به انقلاب اسلامی فعالتر میكنند. علاوه بر ساواك سرویسهای خارجی دیگر از جمله استخبارات عراق و موساد نیز با رجوی و برخی كادرهای این سازمان در زندان ارتباط گرفته و این سازمان را تبدیل به محملی برای كسب اطلاعات از نیروهای مخالف رژیم شاه میكنند. خلاصه آنكه سازمانی كه در نیمه سال 1355 تقریبا چیزی از آن نمانده بود در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی بهناگاه با حمایت ساواك و سرویسهای خارجی ماموریت شعبان جعفری در كودتای 28 مرداد را برعهده میگیرد. لذا اولین اقدامات مجاهدین در جریان انقلاب جمعآوری اطلاعات، دپوی سلاح، گسترش تشكیلات و مدیریت فضای پساانقلابی برای ضربهزدن به نظام نوپای مردمی است.
در برهه دو ساله پس از انقلاب تا فاز مسلحانه 1360 سازمان با دو مساله مواجه است: یكی ناتوانی از كنش سیاسی نخبگانی چون تقریبا به غیر از رهبری سازمان نیرویی برای فعالیت سیاسی وجود ندارد و دیگری بحران هویتی كه در بدنه سازمان هر روز فشار بیشتری به سازمان برای اقدامات رادیكال میآورد. سازمان مشكل اول را با نزدیكی به شخصیتهایی همچون بنیصدر پوشش داد و سعی كرد به نوعی جایگاهی برای خود در آینده سیاسی كشور بیابد و هم اینكه مساله ارتباط با تودهها را از طریق این نخبگان سیاسی اجارهای حل كند. اما در مواجهه با مساله دوم در فضای هیجانی ابتدای انقلاب نیروهای قدیمی و جذبهای جدید سازمان تشنه خشونت بوده و در صورتی كه سازمان به صورت رسمی نبرد مسلحانه را آغاز نمیكرد، دچار ریزش نیروها، درگیری داخلی یا خشونتهای برنامهریزینشده از مركز میشدند. این مساله در كنار استقرار نسبی انقلاب پس از دو سال در عمل شرایط را برای سازمان غیرقابل تحمل ساخته بود و به همین دلیل علیرغم مخالفت كادر مركزی سازمان، مسعود رجوی با اصرار فاز مسلحانه را آغاز كرد. توانایی جذب، هویتبخشی و پایدارسازی نیروهای سازمان به صورت تاریخی منوط به میزان خشم انباشته در تودهها بوده است.
دور افتاده از تمدن
پس از گذشت بیش از نیمقرن از فعالیت سازمان مجاهدین خلق تعداد كتابهای منتشرشده یا تعداد روشنفكران و اندیشمندان عرضهشده از سوی این فرقه به جامعه ایرانی روشنكننده همه كارنامه و ماهیت این تشكیلات است. هر جریان اجتماعی برای بازتولید هویت خود نیازمند اندیشمندانی فرهنگساز است تا معانی و هویت مورد نظر خویش را تداوم بخشد اما فرقه رجوی ماهیت عقیم و خشونتبار خویش را بهخوبی در طول چند دهه گذشته نشان داده و مشخص کردند كه چگونه با فرهنگ و ادب بیگانه بوده و هیچ طرفی از فرهنگ اصیل ایرانی نبستهاند. «عملیات مهندسی» (شكنجه)، تجلی هویت بنیادین این سازمان بوده و هستی آن را در تمامیتش به نمایش میگذارد.
بنیاد هویت سازمان مجاهدین خلق در طول زمان به دلیل ضعف نظری بر مبنای تجربه خشونت شكل گرفت. این سازمان در محیط فعالیت خود بهناچار برای جذب نیرو یا حفظ نیروهایش مجبور به رادیكال ساختن فضا بوده و بدون خشونت بهتدریج معنای خود را از دست میدهد. بهكارگیری زنان در سطح رهبری و دبیركلی نیز نمیتواند ماهیت بنیادین این فرقه را تغییر داده و از سطح خشونت حاكم بر آن بكاهد. پوشش زنان و نوع ساماندهی آنها در میتینگهای سازمان، نمادی روشن بر میزان خشونت بهكار رفته علیه آنان است. گویی زیباییشناسی سازمان تنها منحصر در رهبر سازمان بوده و بقیه عناصر سازمان حقی نسبت به چنین مسالهای ندارند. انسان مقهور این سازمان ماشینی مدرن برای اعمال خشونت بوده و توانایی زیست عادی خویش را از دست میدهد چرا كه فاقد هرگونه عنصر زندگیبخش در هویت خویش مانند عشق، عقلانیت، عرفان و حقیقت میگردد. تحقق وجودی انسان این سازمان در اعمال خشونت یا مورد خشونت واقع شدن است و ورای این مساله چنین انسانی دچار بیمعنایی و عدم تعادل میگردد.
خلاصه آنكه زیست 50 ساله این فرقه در قلعههای دور افتاده از تمدن آینه حكومت مطلوب آن نیز هست. بهراستی آیا در این قلعهها كتابخانهای هم هست؟