زمانیکه خواست برای کمک به برادرانش که با مهاجمین آمریکایی می جنگیدند برود خواهر کوچکش به او گفت برادر مواظب باش چون تیراندازی خیلی شدید است . اما شهید در جواب گفت مگر چه می شود ، شهید می شوم و شهادت آرزوی من است |
شهید قربان بابکی در سال 1340 در روستای آسور از توابع فیروز کوه به دنیا آمد . وی تا کلاس سوم ابتدایی درس خواند و بعد مشغول به کار شد. با زیرکی و هوشیاری خاصی که داشت بعد از چند سال گچکار ماهر و سرشناسی شد و در کارهای خیر و عمومی شرکت فعال داشت . در سن 18 سالگی ازدواج کرد که فرزند دختری از او به یادگار مانده است.
وی در جلسه های مذهبی و هیئت قرآن شرکت می کرد و بعد ها به عضویت انجمن اسلامی فیروز کوه درآمد و بعد عضو بسیج و سپاه شد . با کتابخانه حضرت مهدی (عج) نیز همکاری داشت . زمانیکه خواست برای کمک به برادرانش که با مهاجمین آمریکایی می جنگیدند برود خواهر کوچکش به او گفت برادر مواظب باش چون تیراندازی خیلی شدید است . اما شهید در جواب گفت مگر چه می شود ، شهید می شوم و شهادت آرزوی من است . به خواهر دیگرش گفت برو در خانه ها را بزن و نان جمع کن چون برادران پاسدار نمی توانند سنگرها را ترک کنند و زمانیکه می خواست از منزل خارج شود لباس بسیجی اش را به تن کرد و کیسه نان را به دوش کشید و با عجله از خانه خارج شد . هر طور بود خودش را جلوی سینما قدس رساند و برای کمک به برادران از هیچ کوششی دریغ نکرد و لحظه ای که تکه نانی به دهان پاسداری می گذاشت تیری به او اصابت کرد . او فقط توانست بگوید الله اکبر و به لقاء الله پیوست .