دلایل انفجار حزب جمهوری اسلامی به‌دست منافقین

000011ناگفته‌هایی از برخوردهای شهید بهشتی با میرحسین موسوی، ماجرای مخالفت شهید آیت با موسوی و دلایل انفجار حزب جمهوری اسلامی به‌دست منافقین

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی هابیلیان به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سالگرد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی با ما به گفت‌وگو نشست. گفت‌وگویی صمیمی و دوستانه که بارها در حین مصاحبه می‌گفت من را به آن دوران بردید و گاهی هم اشک در چشمهایش جمع می‌شد؛ مخصوصا جایی که از نحوه شهادت 72 تن از هم حزبی‌های خود را تعریف می‌کند حال و هوایش عوض می‌کند و با افسوس می‌گوید من مشغول هماهنگی با مسئول حزب جمهوری اسلامی در کرمانشاه بودم و به جلسه نرفتم مگرنه من هم شهید شده بودم.

اسدالله بادامچیان؛ نامی آشنا در سپهر سیاسی کشور که سابقه حزبی‌اش به موتلفه اسلامی و حزب جمهوری اسلامی برمی‌گردد و هنوز هم از فعالیت‌های حزبی دست نکشیده و می‌گوید بیشتر وقتم را در حزب موتلفه اسلامی سپری می‌کنم.

البته برای مصاحبه به بنیاد فرهنگی هفتم تیر رفتیم و 2 ساعت و نیم پای خاطرات شنیدی و ناگفته‌های عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی نشستیم. مطالبی که برای اولین بار از بادامچیان نقل شد. وی در مورد مخالفت شهید بهشتی با میرحسین موسوی حرف می‌زند و برای اولین بار نظر شهید بهشتی را در رابطه با سردبیری میرحسین موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی مطرح می‌کند.

هم‌چنین بررسی ویژگی‌های شخصیتی شهید بهشتی، بررسی فعالیت‌های حزب جمهوری اسلامی، دلایل برخورد گروه‌های ضد‌انقلاب و ترویستی با حزب جمهوری اسلامی و تدابیر شهید بهشتی در برهه‌های مختلف انقلاب اسلامی از دیگر محورهای گفتگوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی با اسدالله بادامچیان بود که مشروح آن را در زیر می‌خوانید:

آقای بادامچیان از این‌که فرصتی را در اختیار مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دادید تا بتوانیم از خاطرات و نظرات شما بهره‌مند شویم کمال تشکر را دارم. در سالگرد انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی حرف‌های عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی قطعاً شنیدنی و جذاب خواهد بود.

با توجه به ارتباط نزدیک شما با شهید بهشتی می‌خواستم سؤال اولم را در رابطه با شخصیت شهید بهشتی بپرسم. حضرت امام جمله معرفی دارند و می‌فرمایند «شهید بهشتی یک ملت بود برای ملت ما». به نظر شما چرا حضرت امام (ره) چنین تعبیری را برای شهید بهشتی به کار می‌برند؟ شهید بهشتی چه ویژگی‌های شخصیتی داشت؟

بسم الله الرحمن الرحیم. گفتن خاطرات کار سختی است، مخصوصاً برای امثال بنده، زیرا انسان باید دقیقاً واقعیت‌ها را بگوید. یک موقعی است که شما می‌خواهید یک تحلیل سیاسی بگویید، می‌شود رعایت کرد ولی در خاطرات بسیار کار سختی است زیرا بعضی از این واقعیت‌ها بعد از گذشت زمانی از آن رویداد با ناباوری روبه‌رو می‌شود.

مسئله دوم این است که در این واقعیت‌گویی نقش خود انسان مطرح می‌شود که یک مقدار با فرهنگ ما که خودستایی را بد می‌دانیم، همخوانی ندارد. برای مثال شهید عراقی در «ناگفته‌ها» از خودش حرف نمی‌زند و می‌گوید فلانی رفته و فلان کار را کرده است؛ چرا؟ هم به خاطر مسائل قبل از انقلاب و هم نمی‌خواست از خودش تعریف کند. ولی در کل ذکر واقعیت‌های تاریخی انسان را مجبور می‌کند تا این مسائل را بگوید. لذا از اول باید باید بگویم در بخش خاطرات به این نکته توجه دارم ولی مجبورم بعضی مطالب را بگویم.

اما چرا امام (ره) فرمودند«شهید بهشتی یک ملت بود برای ملت ما» خود نکته بسیار مهمی است، یعنی ابعاد شخصیتی شهید بهشتی از نظر امام (ره) مطرح می‌شود که که اهل مبالغه نبود. این یک واقعیتی است که بهشتی یک ملت بود. از آن طرف هم می‌فرمایند این ملت مظلوم بود، یعنی این کسی که یک ملت بود مظلوم بود؛ و می‌فرمایند من بیشتر از مظلومیت شهید بهشتی متأثر هستم تا شهادت ایشان.

علت این است که آیت‌الله شهید دکتر بهشتی یک انسان ویژه بود و یک نابغه ناشناخته است. به علت این‌که این شخص از آغاز زندگی‌اش در هر بعدی که وارد می‌شود، انسان می‌بیند مثل یک چشمه جوشنده سرشار از مطلب است. این مطلب هم به همین صورت دارای یک نظم خاصی است.

مرحوم علامه جعفری وقتی که بالای منبر می‌رفت از یک موضوع شاید پنجاه موضوع دیگر را باز می‌کرد و در آخر نمی‌توانست مطالب را جمع کند و وقتی که از منبر پایین می‌آمد، می‌گفتیم در آخر چه شد؟ و می‌گفتند: خودم هم نفهمیدم چه شد. حالا این انسان دانشمند متقی (ره) که این همه حرف زد در نهایت نمی‌توانست جمع کند، زیرا بی‌اختیار از ابعاد مختلف سخن می‌گفت ولی بهشتی این طور نبود. شهید بهشتی بحث را منظم و منسجم و با مقدمه و طرح موضوع و با تحلیل و نتیجه‌گیری و راهبرد و راهکار مطرح می‌کرد. لذا شما هر بحث از آقای بهشتی را که نگاه می‌کنید می‌بینید که یک بحث منسجم و قوی است.

از یک طرف این انسان تنها در خودش محدود نبود و انسانی بود که کارهای خود را دسته‌بندی می‌کرد و به صورت تشکیلاتی عمل می‌کرد و یک آینده‌نگر طراح بود؛ یعنی آینده را می‌دید و طراحی می‌کرد و به همین علت است که در طول انقلاب می‌بینید شهید بهشتی در هر مرحله‌ای که وارد می‌شود، از قبل برنامه‌ریزی کرده و روی آن کارکرده است؛ به طور مثال وقتی در سال 1341 به تهران تبعید شده بودند، ما به خدمتشان رفتیم. قرار شد که ایشان برای بنده و آقای شفیق و آقای میرمحمدصادقی و آقای عسگر اولادی یک دوره جلسات اسلام‌شناسی و مسائل گوناگون را بگذارند. گفتند: من که بخواهم بیایم و برای شما صحبت کنم باید چند نکته را دقت کنید که عبارت بودند از: 1. ایشان گفتند: من از آن علمایی نیستم که بخواهم از نعلین استفاده کنم و کفش پایم است، البته مخالفتی ندارم و شاید در بعضی مواقع استفاده کنم؛ 2. شهید بهشتی هم‌چنین گفت من قصد سفر به اروپا را دارم به خاطر این‌که دانشجویانمان که در خارج از کشور درس می‌خوانند و متخصص می‌شوند، در بین آن‌ها حرکت اسلامی دیده نمی‌شود. درواقع آن‌ها مسلمان هستند اما بین‌شان حرکت اسلامی وجود ندارد. به همین خاطر من باید بروم آن‌جا و آن حرکت را هم راه بیاندازم و اگر فردای روزی رفتم نگویید که آخوند فرنگ‌رفته شده‌ام؛ 3. من دارای یکسری گروه‌های تحقیقی هستم که این‌ها دارای هزینه هستند و اگر قرار باشد که من برای شما وقت بگذارم، آیا شما می‌توانید هزینه‌های آن گروه‌ها را تأمین کنید؟ که مرحوم آقای شفیق هزینه‌های آن گروه‌ها را قبول کرد. بحث بعدی که شهید بهشتی مطرح کرد این بود که گفتند: من اگر قرار باشد برای شماها بحث کنم بحث دسته‌بندی شده است و از هر دری سخن نمی‌گویم.

بعدها که با ایشان صحبت می‌کردیم ایشان می‌گفتند:: ببینید آقای بادامچیان این دانشجویان که به اروپا رفته‌اند و به عنوان متخصص به کشور بازمی‌گردند باید با الفبای اسلام و روحانیت آشنا باشند و هم‌چنین این‌ها در اروپا به عنوان یک فرد مسلمان هستند و وظیفه ماست که به این‌ها بها بدهیم. هم‌چنین می‌گفتند:: هم‌چنان که پیامبر در حبشه به ساخت پایگاه پرداخت ما هم باید در خارج از ایران پایگاه داشته باشیم.

یعنی در واقع شهید بهشتی اولین بار بحث ترویج اسلام در خارج از کشور را شهید بهشتی مطرح کردند؟

خیر، برای اولین بار نیست. آقای بروجردی (ره) اولین بار این بحث را مطرح کردند. در واقع آقای بروجردی زمانی که خودشان مرجع شدند، در قم شروع به تدریس به زبان‌های خارجی کردند و آن زمان ذهن متدینیین خیلی باز نبود و یک عده از کسانی که سهم امام می‌دادند و موثر هم بودند، پهلوی ایشان می‌رفتند و می‌گفتند: شما دارید سهم امام را صرف ترویج زبان کفار می‌کنید. آقای بروجردی چون هنوز ظرفیت اجتماعی بالایی وجود نداشت مجبور شد کار را متوقف کند و ایشان می‌گفتند: وقتی یک طلبه به کشور خارجی می‌رود و می‌خواهد حرف بزند باید زبان آن کشور را بداند یعنی با ادبیات آن کشور آشنا باشد و آقای بروجردی این دیدگاه را داشتند و لذا مسجد هامبورگ را که راه انداختند به خاطر وجود این عقیده‌شان بود و مرحوم آقای محققی را اولین بار به آن‌جا فرستاند.

پس با این اوصاف در زمان شهید بهشتی هم هنوز فضای اجتماعی برای طرح این موضوعات مهیا نبود؟

در واقع نیمه‌مهیا بود؛ یعنی تیمی پدیده آمد بود که شامل آقای مطهری و طالقانی و مرحوم حاج آقای سراج و آقای برقعه‌ای و بعضی علمای دیگر بودند، آقای بهشتی این خط و این ذهنیت را ادامه دادند. باید بگویم که آقای بهشتی نسبت به تفکر موجود در جامعه گسترده‌تر فکر می‌کرد.

لازم به ذکر است که در سال 1341 زیر نظر آقای بهشتی یک گروه تحقیقاتی راه‌اندازی شد که در مورد حکومت اسلامی بحث شود. این بحث بسیار جالب می‌باشد یعنی آمده دوره‌های مختلف تاریخ را بحث کرده و گفته که نگاه به حکومت چه بوده است و دید پیامبر چگونه بوده است. این را هم در 12 فصل دسته‌بندی کرده که دارای یک مقدمه و نتیجه‌‌گیری است که هنوز هم می‌تواند یک مبدأ برای قدرت باشد.

جالب است که از دنباله همین در حسینیه ارشاد محمد خاتم پیامبران درآمد. سپس شریعتی «رفیق اعلی» را نوشت، آقای شهید باهنر «جهان در عصر بعثت» را نوشت. وقتی که این بحث‌ها انجام می‌شد به یاد دارم که آقای بهشتی می‌فرمود: از برکات این بحث‌ها این است که معلوم می‌شود هیچ‌جا نوع حکومتی که پیامبر آورده در دنیا نبوده است. یعنی نوع حکومت پیامبر حکومت نبوی است، حکومتی اسلامی با نوع نبوی است. این نوع نبوی غیر از مسئله جمهوری اسلامی و غیر از مسئله خلافت اسلامی است.

بحثی را در رابطه با تحقیق شهید بهشتی برای قانون اساسی کشور مطرح کردید و گفتید قانون اساسی کشور در عرض سه ماه نوشته نشده است و این‌که برخی فکر کنند قانون اساسی را سه ماهه نوشتند فکر اشتباهی است زیرا شهید بهشتی از ابتدا روی بحث قانون اساسی کشور تحقیق می‌کردند؛ از طرف دیگر آقای ابراهیم یزدی از اعضای نهضت آزادی مدعی است که قانون اساسی کشور را او نوشته است. با این شرایط اظهارات ابراهیم یزدی خلاف واقع است؟

آقای ابراهیم یزدی زمانی که در فرانسه بودند پیش‌نویس قانون اساسی را نوشتند. بعداً با حسن حبیبی این پیش‌نویس را کامل کردند که تقلیدی است از قوانین بلژیک، هلند، انگلستان و مشروطه. امام این قانون اساسی را دیدند و مجلس خبرگان آمدند این قانون را عوض کردند.

ولی قانون اساسی فعلی کشور تئوری و نظر امثال ابراهیم یزدی نیست؛ درست است؟

خیر. پیش‌نویس آمد منتشر هم شد که در آن‌جا مجلس موسسان نوشته بود و اصل ولایت فقیه در آن نوشته نشده بود. بعد که این قانون در مجلس خبرگان بحث شد. اساس کار خبرگان ما از همان کارهای تحقیقاتی است که مبانی اسلامگرای تدوین شده است که با دید و مدیریت فقهای حوزه علمیه قم و مدیریت برجسته شهید بهشتی که هرجا بود مدیر بود. شما در این مجلس خبرگان هم می‌بینید آقای منتظری رئیس مجلس می‌شوند اما کی مجلس خبرگان را اداره می‌کرد؟ آقای بهشتی. در تشکیلات و تحزب چه کسی حرف اول را می‌زد؟ آقای بهشتی بودند. هنوز هم حزب از دیدگاه شهید بهشتی دیده می‌شود. پس بنابراین آقای بهشتی یک انسان جامع الاطراف بود یک انسان امام گونه بود، در درون مردم با مردم و آینده‌نگر بود.

این‌که می‌گویید شهید بهشتی آینده‌نگر بودند را می‌توان در همین بحث تحقیق ایشان برای قانون اساسی کشور مشاهده کرد و حتی رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند: زمانی که کسی در مورد ولایت فقیه صحبت نکرده بود، شهید بهشتی به دنبال تشکیل همایش بزرگی بود. این‌ها همه می‌تواند نشانه‌هایی از آینده‌نگری شهید بهشتی باشد؟

غیر از آن خیلی گسترده‌تر از آن است، اما این چند مورد هم هست که گفته شد. از دیگر ویژگی‌های شهید بهشتی روشن‌اندیشی بود نه روشنفکری. یک انسانی بود که در غالب عادات و سنت‌های موجود نمی‌گنجید. از حالا دست بالاتر را داشت و اصلاً به قول خودش ما سنت‌شکن هستیم نه این است که ما تابع سنت‌های عادی جامعه که عادات جامعه هست بشویم و ضمن همه این‌ها یک انسان تشکیلاتی با برنامه بود.

بحث مردمی که عرض کردم یکی این بود که ایشان همیشه کار تشکیلاتی می‌کرد. می‌خواست گروه راه بیاندازد. در قم می‌آمد و طلبه‌‌ها را جمع می‌کرد تا کار تشکیلاتی آن‌جام دهد. آن روزگار معمولاً مرسوم بود علما کار فردی می‌کردند. از حالا که داشت بحث می‌کرد، می‌گفت آینده چه کار کنیم. این ایده‌‌ها را هم به داخل مردم می‌برد. آن کتاب اسلام شناسی که آقای باهنر و بهشتی تنظیم کرده‌اند ایشان یک جلسه داشت با موتلفه‌ای‌‌ها و یک جلسه هم با بازاری‌‌ها داشت برای نمونه موضوع امامت را می‌برد در جمع این‌ها یا مسئله فقه جهان‌بینی. بعضی از دوستان می‌گفتند: که آقای بهشتی این‌ها بازاری هستند و فقیه که نیستند، چرا این مسائل را مطرح می‌کنید. ایشان می‌فرمودند اگر ما می‌خواهیم مسائل و مباحث مردمی باشد یعنی به درد مردم هم بخورد باید همه مردم را در معرض این‌ها قرار بدهیم. می‌گفتند: من وقت ندارم اگر وقت داشتم این‌ها را برای کارگران و کشاورزان هم بحث می‌کردم. هم‌چنین عنوان می‌کردند که دین برای همه قابل فهم است اما باید با راه و روش خاص خودش وارد شویم. ایشان توجه خاصی به نیروهای مردمی می‌کردند. می‌گفتند: می‌خواهیم آموزش دینی دهیم، باید به گونه‌ای باشد که همه مردم را فرا بگیرد. آن امامتی که می‌گفتم باید بین مردم محور باشد این است.

یکی از ویژگی‌های آقای بهشتی تقوای زیاد ایشان بود و از طرف دیگر هم انسانی خالی از هوا بودند، هیچ هوای نداشتند و هم‌چنین یک انسان ضابطه‌مند بودند. خدا رحمت کند آقای پرورش را در حزب گفته بودیم آقای بهشتی این همه علیه شما جوسازی می‌کنند شما این قدر تریبون در اختیارتان است چرا از این تریبون‌ها دفاع نمی‌کنید. عکس‌العمل آقای بهشتی واکنش یک انسان با تقوای الهی است. آدمی که این همه تهاجم به او می‌شد و دروغ می‌گفتند. آقای بهشتی در جواب پاسخ دادند: آقای پرورش من تعجب می‌کنم یعنی شما می‌گویید که من از تریبون که متعلق به عموم مسلیمن است از خودم دفاع کنم. آقای پرورش گفت: آقای بهشتی این‌که مال شما نیست، دعواها که با شخص شما می‌کنند مال شما که نیست، شما به عنوان آقای بهشتی متعلق به عموم باید دفاع کنید. آقای بهشتی فرمودند: نه آقای پرورش ما ایمانی عمل بکنیم، خدا از مردم مومن دفاع می‌کند. الان همه آن‌هایی که از بهشتی بد گفتند: کجا هستند. از بنی‌صدر تا بقیه کجایند و بهشتی کجاست. تازه بهشتی ده درصدش هم مطرح نیست.

روز 14 اسفند بالاترین تهاجمات بنی‌صدر به ایشان صورت گرفت. در مقابل آقای بهشتی روی صندلی نشسته بود. مرحوم شهید حسنی آمد و گفت: آقای بهشتی نمی‌دانید در دانشگاه این مردک خبیث چه کرد؟ شهید مالکی آمدند و گفتند: ببینید چه کار این انسان بی‌خود، خلاصه در مقابل این حرف‌‌ها فرمود: من همان نصحیت مولایتان علی(ع) را برای شما می‌گویم که می‌فرمایند: من دوست ندارم که شماها بدزبان شوید. اگر آقای بنی‌صدر خلاف کرده است شما نباید در بیانتان واژه بد را به کار ببرید. کارهای زشت دیگران باعث نشود که شما از عدالت خارج شوید.

آدمی که در اوج این درگیری‌‌ها به این شهدا و استاد اخلاق درس اخلاق می‌دهد یا نه؟ و مهم این است که در میدان مبارزه و هیجان‌ها انسان بتواند تقوا را رعایت کند. تقوای عادی در جامعه هست اما یک کسی که همه به او حمله می‌کنند اما فقط وظیفه اوست که در مقابل خداوند تبارک و تعالی پاسخگو باشد. این یک ملت در انقلاب نقش‌اش، کارش، برنامه‌ریزی، طراحی، تربیت‌هایش، چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور تأثیر زیادی داشت. اما هیچ وقت نخواست که رئیس شود همیشه خواست که سیدالقم، خادم القم باشد.

نظر شهید باهنر در مورد شهید بهشتی؛ هر جا کم می‌آوردیم پیش شهید بهشتی می‌رفتیم

بعد از شهادت ایشان ما رفتیم خدمت شهید باهنر، ایشان گفتند: آقای بهشتی عجیب انسان پربرکتی بودند. هرکدام از ما هرجایی که کم می‌آوردیم و مشکل داشتیم امیدمان آقای بهشتی بود. زمانی که پیش ایشان می‌رفتیم مشکلات ما حل می‌شد و این موضوع صرفاً به دلیل تقوای آقای بهشتی بود.

پس از صدور رأی مجلس برای عدم کفایت بنی‌صدر و عزل وی بود که شاهد اقدامات تروریسی و مسلحانه در کشور بودیم. در 6 تیرماه سعی دارند مقام معظم رهبری را ترور کنند و در 7 تیرماه هم سازمان منافقین دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر می کند. چرا گروهک‌های ترویستی به دنبال انفجار حزب جمهوری اسلامی بودند؟ چرا آن‌ها دولت یا سایر بخش‌ها را در دستور کار نداشتند و فقط به دنبال انهدام حزب جمهوری اسلامی بودند؟

این موضوعات یک زمینه‌های دارد که اگر آن زمینه‌‌ها را ندانیم آگاهی درستی از مسئله پیدا نمی‌کنیم. 1. در نهضت اسلامی ایران که در سال 1341 شروع شد، در آن زمان روحانیت، جامعه مدرسین و موتلفه اسلامی حضور داشتند. هیچ‌کدام از احزاب مانند نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب زحمتکشان بقایی، در آن زمان حضور نداشتند چرا که این جریان‌ها به طور کل مرجعیت را قبول نداشتند. حتی نهضتی‌‌ها جلوی درب دانشگاه پرچم زدند که گفتند: «اصلاحات آری دیکتاتوری نه». امام می‌فرمودند شاه بر ضد اسلام کار می‌کند اما آن‌ها می‌گفتند: که اصلاحات شاه قبول اما شاه دیکتاتوری نکند. شما در فیضیه، در قیام 15 خرداد، مقابله با کاپیتولاسیون کدام یک از این جریانات را می‌بینید؟ از زمانی که حسنعلی منصور ترور شد اقتدار نهضت امام روشن شد به تدریج گروه‌های دیگر هم به این فکر افتادند که باید کاری کنند. لذا شما می‌بینید که حزب ملل اسلامی در سال 1344 در دارآباد گیر می‌افتند. به تدریج می‌بینید که شمس‌آبادی تلاش می‌کند شاه را ترور کند یا گروه‌هایی مانند مجاهدین انقلاب به وجود می‌آیند. با شکل‌گیری گروهای گوناگون در کشور، امام با هیچ یک از این گروه‌‌ها برخورد نکرد چون همه این‌ها علیه شاه کار می‌کردند، اما آن‌ها را به خط اصلی خودش هدایت کرد. ما هم به دستور علما رفتیم با مجاهدین خلق همکاری کنیم منتها مرا به عضویت هم نپذیرفتند، چرا که می‌دانستند من به کار آن‌ها نمی‌آیم.

وقتی به تدریج اقدام به ایجاد تشکیلات کردند جریان مبارزه به دست دو گروه افتاد: یک گروه مجاهدین خلق از تیپ مذهبی‌‌ها و یک گروه هم تیپ غیر‌مذهبی مانند چریک‌های فدایی خلق. این‌ها در اوایل با هم ساختند و به تدریج بر سر قدرت با هم اختلاف پیدا کردند. کمونیست‌‌ها می‌گفتند: شما باید تحت رهبری ما دربیایید. آن‌ها هم می‌گفتند: ما همه امکانات شما را تامین می‌کنیم پس باید زیر قدرت ما دربیایید و در نتیجه همدیگر را لو دادند و باعث انهدام یکدیگر شدند. من آن زمان در زندان اوین بودم که ظرف 40 روز 60 نفر از سران چریک‌های فدایی خلق کشته شدند. در این گیر‌و‌دار معلوم شد این‌ها انحراف عقیدتی و سیاسی دارند و هم دروغگو و فریبکارند؛ مثلاً سال 1349 به نزد امام رفته و دو ماه برای امام نهج‌البلاغه و دینامسم قرآن و خط مشی مسلحانه را توضیح داده بودند ولی امام به طور کل خط مشی آن‌ها را رد کرد. برگشتند به ایران و گفتند: که امام ما را تأیید کرده است. در نتیجه ما در زندان علیه این دروغ ایستادیم ولی آن‌ها هم مقابله کردند.

در نتیجه نیروهای متدین دیندار از این جریان خارج شدند و رهبری هم از این‌ها گرفته شد و طبعاً امام در اردیبهشت 1356 توسط شهید مطهری پیغام داد که به برادران بگوید ریشه شجره خبیثه پهلوی از خاک بیرون خواهد آمد همت کنید و برای همیشه آن‌ها را از خاک میهن اسلامی دور بریزید.

در این‌جا مومنین هم جمع شدند تحت رهبری امام خمینی(ره) آن جلسه مخفی که اداره‌کننده جریانات سال 1356 تا 1357 است از این‌جا شکل گرفت. من نیمه دوم سال 1356 که از زندان بیرون آمدم به این جریان پیوستم و بعد هم که این مبارزات شکل گرفت.

نظر هایزر در مورد گروه مخفی انقلابیون

این بار رهبری مبارزه كاملاً سری و پنهان بود كه ژنرال هایزر در خاطرات خود می‌گوید كه ما با یك گروه ناشناخته روبه‌رو هستیم كه قوی‌ترین روش‌های ضد جنگ‌های روانی را اجرا می‌كند و ما این‌ها را نشناختیم. در این رابطه زمانی كه این كار انجام شد استكبار خیالش راحت شده بود كه این‌ها خیانت كرده‌اند و از هم پاشیده شده‌اند. آنها فكر می‌كردند اگر ما از زندان برویم بیرون ما با منافقین و فداییان درگیر می‌شویم. زمانی كه من بیرون آمدم، دو ساعتی با آقای بهشتی بحث كردم، سپس به مشهد رفتم و خدمت مقام معظم رهبری رسیدم كه مجموعا‍ً 14 جلسه با ایشان داشتیم. با شهید باهنر نزدیك 6 ساعت و شهید مطهری 3 ساعت گفتگو داشتیم. ما به این نتیجه رسیدیم بالاخره ما به جای این‌كه دعوای داخلی راه بیندازیم بهترین راه این است كه با رژیم مبارزه كنیم.

‌‌‌در ادامه می‌بینید علی‌رغم خیانت‌های آن‌ها ظرف سال 1356،1357 نهضت مردمی تحت رهبری امام خمینی(ره) با یك كار بسیار منسجم‌ كه نمونه‌اش در كمیته استقبال مشاهد شد 65 هزار نیرو بدون اخذ هیچ پولی كاملاً هماهنگ در كنار یكدیگر حركت می‌كردند و این كمیته را تشكیل دادند، پیروز شد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید این گروه‌های منافق همگی آمدند و سوءاستفاده كردند و در نتیجه حزب جمهوری اسلامی كه شكل گرفت آن‌ها احساس كردند نظام یك كار تشكیلاتی انجام می‌دهد.

در اسفند 1346 فرمودند حزب تشكیل بدهید و همه به این حزب بپیوندید. ما این بحث را دنبال كردیم و آقای بهشتی فرمودند كه احتمال قوی انقلاب به پیروزی نزدیك می‌شود. برای بعد از پیروزی انقلاب یك حزب لازم است كه غیر از حزب قبل از پیروزی است كه یك جریان مبارزاتی مخفی بود اما حزب بعد از انقلاب قصد اداره جامعه را دارد و باید سازوكاری دیگر داشته باشد.

یعنی فعالیت باید از شكل مخفی خارج شود و در حزب جمهوری اسلامی نمایان شود؟ و همان اشخاص می‌آیند و حزب جمهوری اسلامی را تشكیل می‌دهند؟

قرار شد كه با هم این حزب را راه بیندازیم. هم‌چنین قرار شد از روحانیت جامعه مدرسین و همچنین موتلفه و یكی دیگر از دوستانی كه غیر از موتلفه هستند كمك بخواهیم. موتلفه‌ای‌‌ها در خرداد 57 جمع شدند در منزل حاج‌آقا. در آن‌جا ما 7 نفر را انتخاب كردیم كه عبارت بودند از مرحوم آقای عسگر اولادی، شهید عراقی، شهید درخشان، بنده، مرحوم حاج سعید امانی، آقای حائری‌زاده و آقای توكلی بینا. از علما هم 14 نفر انتخاب شدند كه عبارت بودند از آقایان منتظری، بهشتی، مطهری، باهنر، محلاتی، ربانی املشی، یزدی، مفتح، ناطق نوری، هاشمی و خامنه‌ای.

پیگیری تأسیس حزب جمهوری اسلامی توسط امام خمینی (ره)

تا این‌كه  امام رفتند به پاریس. آقای عراقی را فرستادیم پاریس كه امام به ایشان فرمودند بمان و از من محافظت كن. آقای عراقی فرمودند این چند وقت زندان بودیم كاسبی نكردیم، امام فرمودند این‌جا مهم است. آقای بهشتی رفتند كلیات را گفتند و امام فرمودند فعلاً شما كلیات را كار كنید. بعداً آقای عسگراولادی را فرستادیم كه رابطه خاصی با امام داشت. امام به ایشان فرمودند اگر می‌خواهید حزب راه بیندازید الان شما را از كارهای روزمره بازمی‌دارد. الان انقلاب مسائل روزمره دارد شما صبر كنید باهم به زودی به ایران می‌رویم و آن‌جا فكری برای حزب می‌كنیم.

بعد كه امام (ره) آمدند ایران و انقلاب پیروز شد، بعد از 22 بهمن امام فرمودند آن حزب شما چه شد و چند بار هم پیگیری كردند.

امام به آقای هاشمی گفتند؟

بله در نتیجه آقای باهنر را بردیم به خانه شهید اسلامی و 48 ساعت محبوسشان كردیم و گفتیم كه باید در این خانه بمانید تا اساسنامه را تنظیم كنیم، كه با كمك مقام معظم رهبری با هم تنظیم كردند. اساسنامه در 29بهمن1357 رسماً اعلام شد. قرار بود كه این 3 نفر را ببریم آن‌جا، كه در این گیر‌و‌دار آقای بهشتی آمدند و فرمودند: آقای بادامچیان شما صبح به این دوستان بگو ساعت 8 كه ثبت‌نام شروع می‌شود 7 و نیم بیایند. 30 نفری كه ما در نظر داریم بایستند و اولین ثبت‌كنندگان باشند. آن وقت ما هم بگویم یك تا 30 را در شورای مركزی قرار داده‌ایم. من 5:30 صبح رفتم آن‌جا كه دیدم 15 نفر قبل از من آن‌جا ایستاده‌اند؛ از‌جمله سید رسول حجازی برادر سید عبدالرضا حجازی كه هر دو در مسائل ضد‌انقلاب بعداً گیر افتادند. وقتی كه رفتم آن‌جا دیدم یك عده از این پیر پاتال‌های عوضی هم آمده‌اند و ایستاده‌اند. آن‌قدر خندیدم و گفتم كه تدبیر آقای بهشتی به جایی نرسید. عصر كه برگشتم حزب، آقای بهشتی گفتند: چی شد آقای بادمچیان؟ گفتم كه بوذرجمهر گفت به انوشیروان كه سحرخیزی كامروایی می‌آورد، انوشیروان را به یك عده دزد سپرد. صبح انوشیروان را لخت كردند بوذرجمهر پاسخ داد قربان آن‌ها سحرخیزتر بودند. این هم حكایت ماست آقای بهشتی، من5:30 رفتم اما 15 نفر زودتر از من آمده بودند. خود ایشان خنده‌شان گرفته بود و در ادامه گفتند: پس معلوم است این خوشه‌چین‌‌ها خیلی وقت‌شناس‌تر از ما هستند.

بعد از این ما شورای مركزی را تشكیل دادیم. وقتی شورای مركزی تشكیل شد از افراد منسجمی نبود، گروهایی كه دارای دیدگاه مختلف بودند و امام را قبول داشتند و در مبارزه بودند قرار شد كه در حزب جمع شوند. این‌ها در همان خط امام حركت می‌كردند تا این‌كه جلوی تكثر بی‌جهت احزاب گرفته شود و بعد هم به جای این‌كه گرفتار تفرقه و دعوا نشویم تحت نظر امام در داخل حزب فعالیت كنند و افكارشان به هم نزدیك شود. این حزب درواقع یك حزب منسجم نبود بلكه متشكل از افراد مختلف‌العقایدی بود كه فقط به این دلیل كه تبعیت امام را داشتند در حزب جمع شده بودند. وقتی این افراد داخل حزب آمدند، امام حكومت را به دست نهضتی‌‌ها و دیگران آن‌ها داد. در آنجا حزب پاسدار معیارهای انقلاب اسلامی و خط امام شده بود. وقتی امام این 5 روحانی معتبر را در آن‌جا قرار دادند، گفتند گروه‌های دیگر باید زیرنظر این 5 روحانی كار بكنند. موتلفه هم دقیقاً بنا به نظر مبارك امام با حفظ شاكله اصلی در حزب ادغام شد. از همین جاست كه برخورد‌‌ها شروع می‌شود. اولین برخورد را مجاهدین انقلاب اسلامی انجام دادند.

برخوردها به این دلیل بود که می‌دانستند قرار است کار تشکیلاتی صورت بگیرد؟

نه، چون آن‌ها دلشان نمی‌خواست زیر چتر روحانیت قرار بگیرند، رفتند و خودشان حزب راه انداختند. تیپ روشنفکرمآب مثل بهزاد نبوی. وقتی که درجمع با آقای بهشتی صحبت کردیم به آقای بهشتی گفتند: ما نه تنها با این‌ها برخورد نمی‌کنیم بلکه اگر در خط امام کار بکنند از آن‌ها حمایت هم می‌کنیم. بعداً این‌ها که دور هم جمع شدند رفتند خدمت امام و گفتند: ما یک تشکیلات راه انداخته‌ایم، شما یک نماینده روحانی برای ما معرفی کنید که از طرف شما باشد. امام فرمودند: آقای بهشتی. این‌ها می‌خواستند که زیردست آقای بهشتی نباشند آن‌ها قبول نکردند و بهانه آوردند که آقای محسن رضایی پیشنهاد آیت‌الله راستی کاشانی را دادند و آن‌ها هم قبول کردند. پس اولین گروهی که اختلاف را ایجاد کرد این گروه مجاهدین انقلاب اسلامی بودند. البته امام دوست داشتند که همه در داخل حزب باشند. وقتی که این‌ها جدا شدند البته ما با آن‌ها همراهی کردیم.

جلسه منافقین با منتظری

از این‌جای كار منافقین از آغاز مسئله‌شان گرفتن قدرت بود می‌خواستند به حكومت برسند. در ادامه این‌ها هم عنوان كردند كه راه ما از راه شما جداست. آقای منتظری در خاطراتش می‌گوید مجاهدین اجازه گرفتند از ساواك و آمدند پهلوی ما گفتند انقلاب در حال پیروزی است و امام‌خمینی رهبر است، ما آمده‌ایم بگوییم اگر انقلاب به پیروزی رسید امام باید حكومت را بدهد دست ما كه تنها گروه مبارز و مسلح بوده‌ایم. آقای منتظری در خاطراتشان در ادامه می‌گویند: من گفتم اولاً كه من زندان هستم به من ربطی ندارد، در ثانی امام كار خودش را می‌كند به من چه ربطی دارد؟ پس قدرت‌طلبی این است كه این‌ها تا دیروز می‌گفتند خمینی كی هست ما صد تا خمینی در آستین‌مان داریم حالا یك مرتبه آمدند و گفتند امام حكومت را باید به ما بدهد. امام فرمودند شما كه به قانون اساسی رأی ندادید چرا كاندیدای ریاست‌جمهوری شده‌اید؟ پس از پیروزی انقلاب هم آنها كوشیدند سرپل‌ها را گرفته و قدرت را در اختیار خود بگیرند. سپس مسعود رجوی كاندیدای ریاست‌جمهوری شد. امام هم فرمودند تو كه به قانون اساسی رأی ندادی چگونه می‌خواهی رئیس‌جمهور شوی؟! بعد از این مسائل این گروه‌های مختلف احساس خطر كردند.

تلاش خلیل تهرانی برای جلوگیری از ریاست‌جمهوری شهید بهشتی

حزب توده بعد از این‌كه بنی‌صدر آمد حالا بازی بنی‌صدر بماند. خلیل تهرانی چرا آن بازی‌ها را درآورد؟ برای این‌كه آقای بهشتی رئیس‌جمهور نشود. اصلاً همه ما اعتقادمان بر این بود كه بهشتی رئیس‌جمهور می‌شود. ولی آن‌قدر مسائل گره خورد كه امام دید اگر این‌ها بیایند دعوا می‌شود، لذا امام فرمود كه روحانی كاندیدا نشود. در مورد آقای فارسی هم همین‌طور.

در حقیقت این‌ها نمی‌خواستند فارسی هم برنده شود بنابراین باز هم بازی درآوردند. پس از این جریان‌ها بود كه بنی‌صدر آمد. امام هم به فارسی گفت كه با او كنار بیایید. بنی‌صدر كه رئیس‌جمهور شد این‌ها خیلی خوشحال شدند و به دنبال او رفتند. منتها در آغاز به ظاهر بنی‌صدر با آن‌ها نبود تا این‌كه وقتی چهره‌اش رو شد كه مقابل امام و انقلاب و خط امام است، دو تا خط تشكیل شد: یك خط بنی‌صدر و یك خط امام.

خط بنی‌صدر عبارت بود از نهضت آزادی، جبهه ملی، اومانیست‌ها، فداییان خلق، كومله، دموكرات‌ها و همه گروه‌های مسئله‌دار و به طور كلی منافقان و ضدانقلاب. در سوی مقابل، در خط امام تمام كسانی كه به امام اعتقاد داشتند قرار گرفته بودند. خط بنی‌صدر می‌خواست مجلس را در اختیار بگیرد اما نتوانستند و مجلس از دست آنان خارج شد. حال بگذریم از آن‌كه خودش خاطرات عجیب و غریبی دارد. ما در مجلس حدود سه شبانه‌روز با جامعه روحانیت در مورد بحث انتخابات چانه می‌زدیم. سپس ائتلاف بزرگ كه شكل گرفت و خط امام و حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت و مجاهدین انقلاب با هم آمدند و رای اكثریت مجلس را به خود اختصاص دادند، یك مرتبه گروه مقابل ناامید شدند. حتی یك نفر از منافقین هم در مجلس رأی نیاورد. این‌ها در حقیقت از آغاز انقلاب در فكر گرفتن قدرت بودند و میلیشیا را برای همین راه انداختند.

میلیشیا یك گروه نظامی بود كه در ظاهر به منظور مبارزه با امپریالیسم آمریكا شكل گرفته بود. این گروه استفاده از سلاح را به دختران و پسران آموزش می‌داد و در واقع این‌ها را برای یك كودتای شهری آماده می‌كردند. آنان اعتقادشان بر این بود كه دیگر امكان انجام كودتای جنگلی نیست لذا می‌خواستند تا در یك كودتای شهری حكومت را سرنگون كرده و خود به قدرت برسند. برای این منظور با آمریكا نیز ساخت و پاخت كردند. اما زمانی كه مجلس از اختیار آنان خارج شد خیلی عصبانی شدند.

جالب است كه در این زمان كمیته مركزی حزب توده اعلامیه‌ای با این مضمون صادر می‌كند: حالا كه در انتخابات مجلس نامزدهای مترقی و ترقی‌خواه ما رأی نیاوردند ما سه نفر را به عنوان كاندیدای خود معرفی می‌كنیم. این افراد عبارتند از: دكتر كاظم سامی كرمانی، مسعود رجوی، و نفر سومی كه نمی‌خواهم اسمش را بگویم (با خنده). این اعلامیه را بنده دارم.

به هرحال این سه نفر را حزب توده معرفی كرد. من با آن دو نفر كار ندارم و تنها با رجوی كار دارم. حالا باید دید چرا حزب توده مسعود رجوی را معرفی كرد. در این رابطه در مجلس هم شروع به شیطنت كردند اما موفق نشدند. پیشنهاد بنی‌صدر برای نخست‌وزیری سلامتیان و سودابه سدیفی بود كه بحث‌های زیادی برای انتخاب این‌ها انجام دادند، وقتی رجایی نخست‌وزیر شد، بنی‌صدر گیر كرد و یك مرتبه استكبار متوجه شد كه رئیس قوه قضاییه آقای بهشتی است و دادستان كل آقای موسوی اردبیلی است كه هر دو از حزب بودند. رئیس مجلس هاشمی رفسنجانی است. درحالی كه آنان می‌خواستند یدالله سحابی را رئیس مجلس كنند. نخست‌وزیر هم كه رجایی بود و كابینه هم كابینه رجایی بود و نه كابینه بنی‌صدر. اكثرشان هم كه از حزب بودند. درواقع آقای رجایی، آقای باهنر، آقای مهدوی كنی، آقای پرورش و آقای ولایتی همه از حزب بودند. حالا بنی‌صدر شروع كرد به بازی درآوردن. بنی‌صدر كه عزل شد و ملت چهره او را شناختند و وی را كنار زدند، منافقین تصمیم گرفتند كودتای شهریشان را در روز 30خرداد1360 عملی كنند. برنامه آنان این‌گونه بود كه صبح تظاهرات راه بیندازند بعد وارد درگیری با نیروهای پاسدار شده و هم یا بكشند یا كشته دهند و به این صورت مظلوم‌نمایی كنند. از ساعت چهار بعد‌از‌ظهر حركت انقلابی یا همان كودتای شهری را شروع كنند. جایگاه‌های حساس را بگیرند و نظام را سرنگون كرده و پیش بروند. همان كاری كه كمونیست‌ها در روسیه تزاری كردند.

تدبیر شهید بهشتی برای مقابله با کودتای منافقین

از صبح که درگیری شروع شد، آقای صفی‌زاده روزنامه ابرار و یکی از دوستانش که بعدها فرماندار شد این‌ها مسئول امنیت تهران بودند. دستور به آنان این بود که هیچ‌کس کشته نشود. عصر هر دو باهم در دفتر حزب در اتاق 201 نزد من آمدند. گفتند: آقای بادامچیان ما هیچ روزی مثل امروز حقارت و ذلت نکشیدیم. ما درحالی که مسلسل دستمان بود اجازه هیچ کاری نداشتیم، درحالی که آنان تخریب کردند، زدند و همه کار کردند. به آقای بهشتی بگو چرا این کار را کردی؟! چرا اجازه نداد ما دمار از روزگار آن‌ها دربیاوریم؟! این‌ها نمی‌دانستند که آن روز آن‌ها می‌خواستند کشتار متقابل راه بیندازند تا اذهان را درگیر کنند و بعد‌از‌ظهر کار اصلی را آن‌جام دهند. صبح موفق نشدند که نظام را وادار به کشتن بکنند و این ضربه سنگینی به آنان زد و چه کسی این ضربه را به آنان زد؟ آقا بهشتی. بعد که آقای بهشتی باخبر شدند که صفی‌زاده پیش من آمده و آن حرف‌ها را زده گفتند: که بله من می‌دانم اما به خاطر خدا باید خیلی چیزها را تحمل کنم. از ساعت چهار بعد‌از‌ظهر که مجدداً لشکرکشی را شروع کردند با حرکت عمومی مردم مواجه شدند، لذا مجبور به عقب‌نشینی شدند. در آن جریان بچه‌های دادستانی، شهید لاجوردی، شهید احسانی، شهید حسنی، شهید مالکی و . . . . تلاش فراوانی کردند. مردم در آن روز شعار می‌دادند: «منافقین کوشن؟ تو سوراخ موشن!» حالا منافقان فرار کرده بودند و کودتا شکست خورده بود و آقای هادی غفاری تیربار را در اختیار گرفته بود و شلیک می‌کرد. بسیار کار بدی بود که ایشان در آن لحظه انجام داد. کسی نبود به او بگوید که تو از صبح کجا بودی؟ حالا که همه چیز تمام شده و درحالی که ما به دنبال آرام کردن اوضاع بودیم او پشت تیربار قرار گرفته بود و شلیک می‌کرد.

از این‌جا بود که منافقان متوجه شدند که نه کار انتخاباتی و تشکیلاتی فایده‌ای دارد و نه کودتای شهری. بنی‌صدر هم که عزل شده و رجایی هم که با امام است و خود را فرزند ملت و مقلد امام می‌داند، لذا منافقان که اوضاع را چنین دیدند ناچار فرار کرده و پنهان شدند. مدتی هم در حوالی خیابان ری پنهان بودند. سپس استکبار به این فکر افتاد که با انفجار قضیه را تمام کند. برهمین اساس عملیات ترور را ابتدا از آقای خامنه‌ای در 6 تیر آغاز کردند. کلاهی به همه تلفن می‌زد که امروز جلسه مهمی است حتماً بیایید. من هم که در حزب بودیم چند بار آمد و گفت که بیا جلسه منتظر شماست. من هم که مشغول صحبت با آقای سبحانی‌نیا و آقای معلا در مورد راه‌اندازی حزب در کرمانشاه بودم به او گفتم برو من می‌آیم. بعد که انفجار رخ داد آن‌ها تصور کردند که کار تمام است. برعکس نظر آن‌ها امام با قدرت سرکار بود و آقای رجایی سالم بود.

ماجرای شعار "ایران پر از بهشتی‌"

سحر همان روز من رفتم به جمع موتلفه. همه نگران بودند و گریه می‌كردند. در آن لحظه من گفتم گریه‌ها را كنار بگذارید و بگویید در این لحظه كه انفجار رخ داده ما چه كار باید بكنیم. حالا داماد ما آقای شهید اسلامی هم در آن انفجار حضور داشت و شهید شده بود. آقای حائری‌زاده به من گفت تو چه‌قدر بی‌رحم هستی كه گریه نمی‌كنی. من گفتم بنده هم ناراحتم اما الان باید چه كرد؟ آن‌جا تدبیر كردیم. این شعار «ایران پر از بهشتیه» از همان جلسه بیرون آمد. گفتیم كه فردا شعار می‌دهیم ایران پر از بهشتیه.

امروز باید دبیركل حزب را انتخاب كنیم. مسئله دوم این‌كه از امام بخواهیم جایگزینی برای شهید بهشتی پیدا كند. و این‌كه امروز شور ایجاد كنیم و ضعف نشان ندهیم. فردای آن روز اول صبح به دفتر حزب رفتم. وقتی وارد شدم بچه‌های حزب اندوهگین بودند و مدام گریه می‌كردند. من برایشان سخنرانی كردم و گفتم كه انقلاب همین است. یك چشم انقلاب شادی و یك چشمش اشك است. دیروز بنی‌صدر رفت و ما خوشحال بودیم و امروز بهشتی شهید شد و ناراحت هستیم. گفتم یادتان باشد كه بهشتی عاشق شهادت بود و همیشه می‌گفت آیا دیده‌اید كه عاشقی را از معشوقش بترسانند؟ امروز بهشتی شهید شده و به معشوقش رسیده است. الان باید راه بهشتی را دنبال كنیم نه غم بهشتی را.

وقتی هانل حسن به محل قتلگاه آمد گفت ما قبل از انقلاب اسلامی كه در چین دوره می‌دیدیم هر كسی كشته می‌شود را زود از میدان بیرون ببرید تا روحیه دیگران خراب نشود. انقلاب اسلامی و امام به ما آموخت كه با همین جنازه به دشمن حمله كنیم. ما باید جنازه شهید بهشتی را سردست بگیریم و به استكبار حمله كنیم.

بنابراین امروز نباید دشمن در چهره ما غم و ذلت را ببیند. به یاد داشته باشیم كه شهادت موجب نشاط اباعبدالله(ع) شد. الان باید به فكر مراسم تشییع باشیم و شعار بدهیم كه ایران پر از بهشتیه كه بعد خود مردم گفتند "آمریكا در چه فكریه"؛ یعنی شعاری است كه یك مصرع را ما ساختیم و مصرع بعدی را مردم ساختند. آن روز در واقع ملت ما بیدار شد و وقتی ملت بیدار شد كسی نمی‌تواند جلویش را بگیرد. بعد خون خط سیاسی انقلاب اسلامی با خط بهشتی تضمین شد.

یكی دیگر از مسائلی كه در رابطه با حزب جمهوری اسلامی مطرح بود؛ حضور میرحسین موسوی به عنوان سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود. حضرتعالی سابقاً گفته بودید كه حزب از اول مخالفتی با مسئولیت موسوی نداشت ولی رفته‌رفته كه مواضع موسوی مشخص شد اعضای حزب با وی مخالفت كردند. نظر شهید بهشتی در رابطه با سردبیری میرحسین موسوی بر ارگان رسمی حزب جمهوری اسلامی چه بود؟

موسوی شاگرد پیمان بود؛ پیمان غرب‌زده بود و منزلش را به مستشار امریكایی اجاره داده بود

مسئله آقای موسوی مسئله عجیب و غریبی است و من آقای موسوی را از قبل از انقلاب می‌شناختم. شخصی بود كه قبلاً هم وارد كار با پیمان شده بود. آقای پیمان شخصی بود كه زندگی‌اش غربی بود و تفكرات چپ غربی داشت. طوری كه خانه‌ای را كه در خیابان ظفر داشت. طبقه بالای خانه‌اش را بعد از 17 شهریور به یك مستشار آمریكایی اجاره داده بود و آقای موسوی شاگرد همین پیمان بود. آقای پیمان تفكرات چپ غربی را تبلیغ می‌كرد و در واقع تئوریسین همین جریان بود. موسوی در همان‌جا نیز با خانم زهرا رهنورد آشنا می‌شود. رهنورد هم چندی قبل در دانشكده هنرهای زیبا درس می‌خواند و سرهنگ‌زاده بود. طوری كه خودش در خاطراتش ذكر می‌كند، می‌گوید در خانه ما دموكراسی به تمام معنا حاكم بود، طوری كه خواهرم كمونیست بود و من هم تفكرات خود را داشتم. بعد خانم رهنورد همان جا كت و دامن می‌پوشد به جای مانتو و روسری پوشیدن. یك مرتبه خانم رهنورد شروع به رشد می‌كند طوری كه دو تا كتاب نوشت یكی  «تحریری بر دو واژه قرآنی» كه دقیقاً كتابی التقاطی است؛ یعنی تفكرات چپ و منافقین را با آیه‌های قرآنی در هم آمیخته است. در همین زمان آقای موسوی اسمش را عوض كرد و «حسین رهجو» گذاشت و خانم رهنورد نیز كه اسمش زهره بود به «زهرا» تغییر نام داد. خانم رهنورد یك مرتبه از این حالت تبدیل شد به نویسنده بانوان كه تفسیر قرآن هم می‌گفت و موضوعاتی مانند قیام موسی، همگام با موسی و زن مسلمان و . . . از این قبیل می‌نوشت. ما كتاب‌های خود را نگاه می‌كردیم و این كتاب‌ها را از كتابخانه‌های زیر مجموعه خود خارج می‌كردیم و هنوز هم هست كتاب‌هاشون را من دارم.

خطوط موسوی در روزنامه با اعضای حزب جمهوری اسلامی فرق داشت

بعد آقای موسوی یك مرتبه چون در معماری مسجد كانون توحید بود با آقای باهنر رفیق شد و از طریق آقای باهنر وارد شورای مركزی حزب شد و دیدم رشد بلاجهت می‌كنیم. آقای موسوی نه سابقه مبارزاتی داشت و نه سابقه صحیحی داشت.  او به سرعت مسئول روزنامه و مسئول واحد سیاسی حزب و بعد وزیر امور خارجه شد. اول كه ایشان سردبیر روزنامه شدند هیچ كس با وی مخالفت نكرد و چون روزنامه صاحب امتیازش مقام معظم رهبری بودند توی روزنامه خطوطش با ما فرق داشت و معلوم شد كه افكار ایشان با افكار حزب اختلاف دارد.

عصبانیت شدید مسیح مهاجری از موسوی

موسوی در مورد مصدق مقاله‌ای با عنوان  «فرزند رشید ملت» در روزنامه نوشت كه باعث عصبانیت آقای مهاجری شد و ایشان نیز بر علیه‌اش مقاله نوشت و در همان روزنامه چاپ شد. قرار شد یك هیئت برای گروه سیاسی روزنامه بگذراند كه اعضای این هیئت مرحوم شهید آیت و مرحوم آقای زواره‌ای، شهید اسلامی، من و یك نفر دیگه بودیم. اما آقای موسوی اصلاً زیر بار این هیئت نرفت و یك جلسه نیز با این هیئت نگذاشت. ایشان اصلاً تبعیت حزبی نداشت ولی بعد در واحد سیاسی كوشید تا حزب را در اختیار بگیرد.  به تدریج این تفكرات ایشان رو شد و معلوم شد كه ایشان با حزب اختلاف دارند.

مخالفت شهید آیت با موسوی/شهید آیت: خط موسوی به آمریكا می‌انجامد

با همه این حرف‌‌ها شب هفت تیر بود كه در شورای مركزی حزب بحث شد كه ایشان را به سمت وزیر امور خارجه بگذارند كه شهید آیت به شدت مخالفت كرد و گفت كه آقای موسوی در خط تفكرات آقای پیمان هست و خط آقای پیمان نیز در نهایت به خط آمریكا می‌انجامد و گفت كه من با ایشان مخالفت خواهم كرد.

ماجرای نامه موسوی به بادامچیان

در مجموع آقای موسوی در این گیرودار نامه‌ای به من نوشت با این عنوان كه جناب آقای بادامچیان دبیر اجرایی حزب، كار من در روزنامه به جایی رسیده كه آقای اسلامی می‌گوید كه شما خط نفاق و منافقین را دنبال می‌كنید. بعد او با باندبازی و این چیزها یك مرتبه نخست‌وزیر شد.

نظر شهید بهشتی در رابطه با سردبیری موسوی/شهید بهشتی: موسوی افكار حزب را در روزنامه دنبال نمی‌كند

نظر شهید بهشتی در رابطه با میرحسین موسوی چه بود؟

آقای بهشتی بارها از او پرسیدند و ایشان گفتند روزنامه، روزنامه حزب هست اما افكار حزبی را در آن نمی‌گویند. اما یك سری مخالفت‌هایی نیز داشتند؛ مثلاً در مسئله نخست‌وزیری آقای مهندس میر‌سلیم صراحتاً در حزب آقای زارع و آقای موسوی مقابل آقای بهشتی و آقای خامنه‌ای و مقابل نظر حزب ایستاند. آقای بهشتی پرسیدند آقای موسوی، اگر حزب موافقت كند و آقای میر‌سلیم با موافقت بنی‌صدر نخست‌وزیر بشود شما در روزنامه از ایشان حمایت می‌كنید؟ آقای موسوی به صراحت، گفتند: نه. یكی از آقایان گفت كه این‌كه نمی‌شود شما روزنامه حزب را در اختیار داشته باشی اما تصمیم شورای مركزی حزب و عضو مركزیت حزب مخالفت بكنید و آقای موسوی نیز جواب داد كه نه ما در روزنامه حرف خودمان را می‌زنیم.

صبح جمعه بود، بعد‌از‌ظهر آقای بهشتی گفتند، بروید بگویید آقای میر‌سلیم نه، پس كی؟ یعنی پیشنهادات را بده. گفت به نظر من آقای غرضی، آقای آلادپوش و در نهایت اگر نشد آقای فارسی. آلادپوش را كه خودش گفت، در دورانی كه سه روز در مقابل امام ایستاد در خانه او مخفی شده بود. آقای غرضی هم كه قبلاً در دیداری كه با هم داشتند ایشان علاقمند بود تا نخست‌وزیر بشوند این دو با هم كمی رفاقت داشتند. اما بعد دیگر زمانی كه نخست‌وزیر شد و آن مسائل پیش آمد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31