درس‌های آموزنده از یک مثل

Emamartesh

نمی دانم این مثل را شما شنیدید؟ مثل هایی که در بین مردم هست آموزنده است این مثل را که من شنیدم و لابد بسیاری از شما هم شنیدید، می گویند که، یک آخوند و یک سید و یک نفر هم از اشخاص متعارف رفته اند در یک باغی برای دزدی، صاحب باغ وقتی که آمد دید خوب، اینها سه نفرند و نمی تواند با سه نفر، این مقابله کند، رو کرد به دو نفرشان گفت که خوب، این به آنها رو کرد گفت که این سید اولاد پیغمبر است، حق دارد، ما باید احترام از او بکینم از این جهت قدمش روی چشم مثلاً هر کاری کرده مال خودش بوده این آقای شیخ هم خوب ،عالم است، جلیل القدر است، اسلام به او احترام گذاشته است، ما باید به او احترام کنیم، خوب، این آدم عامی چه می گوید، آن دو نفر را با خودش موافق کرد، آن آدم عامی را گرفتند و بستندش، زدندش، بعد رو کرد به آن دو نفر گفت که این آقا اولاد پیغمبر است، اولاد پیغمبر، عزیز است پیش ما، چطور توئی که صورت روحانی داری، آخر روحانی که دزدی نمی کند چرا تو آمدی در اینجا، خودش با سید دست به هم دادند و آن را زدند و بستند و انداختند آنجا، بعد رو کرد به سید گفت که سید اولاد پیغمبر! جدت به تو گفته است دزدی بکنی؟ برای چه آمدی تو باغ مردم، گرفت خودش دیگر زورش به او می رسید، آن هم گرفت و انداخت، این یک مثل است که شاید واقعیت هم ندارد اما مثل است، مثل خوبی است. الان وضع ایران اینطوری شده است، یک وقت صحبت می کردند که این ارتش طاغوتی است و مال رژیم سابق است و اینها قابل اینکه لشگر اسلام باشند، قابل این نیستند و اینها باید اصلش منحل بشود، خوب، در مقابلش صحبت شد که نه، نباید منحل بشود، اینها نمی خواستند ارتش را منحل کنند اینها می خواستند که یک قوه بزرگی که می تواند کار انجام بدهد او را از دست بگیرند و کنارش بگذارند، بعدش بیایند سراغ روحانیین که روحانیین نباید اصلاً دخالت بکنند در امور سیاسی، اینها باید بروند تو مسجدها و دعا بخوانند و از این کارها، نماز و دعا بخوانند، آنها را هم کنار بگذارند، بعد بیایند سراغ دولت و مردم.

(صحیفه نور، جلد13، صص168تا169)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31