برای فراهم آورندگان این دفتر ، گفتگو با حسین مهدیان به دو دلیل مغتنم بود : اول حضور او در فهرست ترور شدگان نجات یافته فرقانیان و دوم آشنایی صمیمی او با سایر چهره هایی است که در تیررس آنان قرار گرفتند .
مهدیان که از فعالان دیرپای سیاسی و فرهنگی انقلاب اسلامی است ، در این گفت و شنود خاطرات خویش را از ترور خود و دوستان دیرینش باز می گوید و در تحلیل هویت فرقان بر این نکته پای می فشرد که متصف نمودن سران این گروه به صفاتی چون جهل و تعصب ، شناخت نادرست از کسانی است که با آگاهی دقیق از هویت رهبران در سایه انقلاب ، به ترور آنان دست زدند .
او چون بسیاری دیگر بر این باور است که فرقانیان تا مدتی آلت دست عناصر و جریاناتی بودند که هنوز نمی خواستند وارد فاز ترور شوند و هزینه آن را بپردازند .
./ هیچگاه تصور می کردید که فرقانی ها روزی به فکر ترور شما بیفتند ؟
_ خیر ، این اتفاق برایم غیر منتظره بود ، چون من قبل از انقلاب با اینها ارتباط سیاسی و مالی نداشتم و اینها بعد از انقلاب ، معمولاً به سراغ چهره هایی می رفتند که یا با آنها سابقه اختلاف سیاسی داشتند و از افکار و اندیشه های سیاسی و دینی آنها مطلع بودند ، یا از آنها کمک مالی می گرفتند و من مشمول این موارد نمی شدم .
./ قبل از پیروزی انقلاب تا چد حد از گروه فرقان شناخت داشتید ؟
_ فرقانی ها جریان پیچیده ای بودند و این پیچیدگی باعث شده که بعد از گذشت سی سال ، هنوز هم بر سر هویت آنها اختلاف وجود داشته باشد . بعضی اینها را یک عده جوان احساساتی و ساده و دارای برداشت های سطحی از دین می دانند که نسبت به آن برداشت ها تعصب می ورزیدند .
عده ای دیگر منجمله خود من معتقدیم که جریان فراتر از این حرفهاست ، به ویژه وقتی اسناد لانه جاسوسی در آمد و نشان داد آمریکایی ها تا چه حد توانسته بودند با سران این گروه ارتباط برقرار کنند . با این اسناد مشخص شد که اینها صرفاً بر اساس یک بینش گروهی دست به ترورهای بعد از انقلاب نزده اند .
چهره هایی که اینها برای ترور انتخاب کردند ، کسانی بودند که در جریان انقلاب به عنوان چهره های آشکار و طراز اول مطرح نشده بودند و در واقع تئوریسین های پشت صحنه و در سایه انقلاب تلقی می شدند .
این که اینان بتوانند این نکته را احراز کنند که مثلاً شخص مرحوم آقای مطهری بی آن که در بیرون تظاهری داشته باشد ، چه نقشی در ساختن بنیان های نظری انقلاب و نیز هدایت نیروهای مبارز داشته است ، نشان دهنده این است که در پس رفتارهای فرقاین ها باید شناخت دقیقی از افراد وجود داشته باشد که فراتر از توانایی و قدرت درک اعضای این گروه بود .
من تنها چیزهایی که قبل از انقلاب از اینها به خاطر می آورم ، حضور جسته و گریخته بعضی از اعضای آن در مسجد قبا و مخالفت های آقای مفتح با آنها بود . یک بار هم به خاطر دارم که در همان روزهای اول ورود امام به مدرسه علوی ، یکی از مجلات شان را که عکس دکتر شریعتی هم روی آن بود ، آوردند و در آنجا پخش کردند . قاعدتاً باید این مجله در آرشیو نهادهای امنیتی و نیز کتابخانه ها موجود باشد .
./ اولین مواجهه شما با اعضای این گروه چه زمانی بود و چه مطالبی بین شما رد و بدل شد ؟
_ در جریان بازجویی های متهمی به دادگاه اعضای فرقان یک روز به من اطلاع دادند که می توانید بیایید و ضارب خودتان را ببینید . رفتم و دیدم جوان کم سن و سالی به نام یوسفی است . گفتند این فرد سر گروه چند نفری است که شما و حاج مهدی عراقی را به رگبار بستند . قبل از این که با من وارد صحبت بشود ، از او پرسیدند ایشان را می شناسی ؟ گفت : بله .
بد نیست به این نکته اشاره کنم که فرقانی ها دو بار قصد ترور مرا داشتند ، یک بار در روز 4 شهریور 58 بود که موفق شدند ، یک بار هم در ماه رمضان همان سال هنگام افطار به عنوان دو نفر دانشجو دم در منزل ما آمدند ، پسر من که آن موقع ده دوازده سال داشت ، رفته بود دم در منزل و آنها گفته بودند با پدرت کار داریم .
این مراجعات در آن دوران برای ما امری طبیعی بود ، من تا اواسط حیاط هم رفتم ، ولی با توجه به شیوه ای که یکی دو ماه قبل از آن درباره مرحوم تقی حاج طرخانی به کار گرفته بودند ، به پسرم گفتم برو و از آنها بپرس شما کی هستید و از کجا آمده اید ؟ پسر من وقتی از اینها سؤال کرده بود ، فرار کرده بودند .
در دادگاه از یوسفی پرسیدم : شما به چه علت در اتاق های در بسته و بدون شناخت از ما و مخصوصاً به تحریک دیگران که منافع شان در این کار است ، ما را به اعدام محکوم می کردید ، آن هم بی آن که به ما اجازه دفاع بدهید و بدون این که حتی درصدی احتمال بدهید که اشتباه کرده اید ؟
آن شبی که شما پشت در منزل ما آمدید ، آیا یک لحظه تصور نکردید اگر کسی به در منزل شما می آمد و جلوی روی فرزنده ده دوازده ساله تان ، شما را ترور می کرد ، چه بر سر آن کودک می آمد ؟ قبل از آن مرحوم آقای حاج طرخانی را جلوی روی دختر بچه اش به شهادت رساندید . چطور از نظر وجدانی و عاطفی با خودتان کنار آمدید که این کار را انجام بدهید ؟
واقعاً دانستن جواب این سؤال برایم مهم بود ، چون در آن فضای سال های اول انقلاب و با آن پایبندی عمیقی که مردم به مبانی دینی داشتند ، خیلی بعید بود که افرادی دست به چنین کارهایی بزنند .
هر چه به حرف های این جوان دقت کردم ، واقعاً جز یک مشت مطالب بی سر و ته که فکر می کنم حفظ کرده بود ، چیزی نفهمیدم . ترجیح بند کلام او این بود : " بینش های ما ،روش های ما ، ... " که باید تأکید کنم که من با ادبیات آنها آشنا بودم و کسانی مثل دکتر شریعتی را که مبدع این ادبیات بودند به خوبی می شناختم ، ولی هر چه دقت کردم از حرف های این فرد سر در نیاوردم !
خاطرم هست ضمن صحبت ، دائماً به حرف های دکتر شریعتی استناد می کرد و می گفت : " شهید شریعتی ." من از او پرسیدم : " چقدر از شریعتی شناخت داری و از میزان دوستی و ارتباط من با او مطلعی ؟ می دانی که او در دو سه سال آخر عمرش که از زندان آزاد شده و تحت نظر بود ، یکی از معدود جاهایی که می آمد و با کسانی که علاقمند بودند او را ببینند ، دیدار کند و جلسه می گذاشت ، منزل من بود ؟ همان منزلی که شما آمدید و می خواستید در آنجا مرا بکشید !
شما خبر دارید شریعتی وصیتنامه معروفش را که خطاب به آقای حکیمی نوشته و در آن از ایشان خواسته بود آثارش را اصلاح کنند ، در منزل من به ایشان داد ؟ چرا با این حرف هایتان شریعتی را بدنام می کنید ؟ " یک مقدار که برایش حرف زدم ، واقعاً به فکر فرو رفت ، بعد هم آمدند و او را بردند .
آن روز موقعی که داشتم از زندان بیرون می آمدم ، دیدم جوان دیگری در اتاق ملاقات نشسته و پدر و مادرش دارند با التماس و زاری نصیحتش می کنند که : " پسر ! برگرد و دست از این حرف ها بردار ، اینها ذهن تو را شستشو داده اند ، تو را فریب داده اند ، قضیه این طور نیست ... " ولی آن جوان در مقابل آنها لجاجت می کرد . من رفتم جلو و گفتم : " اجازه بدهید من با او صحبت کنم ."
این نکته را هم اضافه کنم که خانواده فرقانی ها واقعاً در مقابل ما شرمنده بودند . من خاطرم هست که بعد از ترور ما ، خانواده های همین تیمی که ما را ترور کرده بودند ، برای عذرخواهی به کیهان آمدند و از رفتار فرزندان شان اظهار شرمندگی کردند و تأکید داشتند ما به کاری که اینها کردند راضی نبودیم .
به هر حال من جلو رفتم و گفتم اجازه بدهید من با این آقا صحبت کنم . این جوان هم از دوستان یوسفی ، ضارب ما ، بود . بعد از این که مقداری با او صحبت کردم ، آرام شد و گفت : " بگذارید ما دو ماه فکر کنیم ." گفتم : " هر چقدر دوست دارید فکر کنید ."
وقتی جریان دادگاه را از تلویزیون می دیدم ، همین آقا پسر گفت : " آقایی آمد و در زندان با من صحبت کرد و مرا تحت تأثیر قرار داد و یوسفی که در واقع نقش سر تیم ترور را داشت ، تا 24 ساعت بعد از صحبت با آن آقا ، به هم ریخته بود ! "
بنابراین ملاحظه می کنید که بنیان های فکری اینها تا چه اندازه سست بود . انسان وقتی مبنایی را با استدلال و منطق محکم نپذیرد و تعصب بورزد ، وقتی آن را در شرایطی متفاوت ، مورد سنجش و ارزیابی مجدد قرار دهد ، طبیعتاً ضربه روحی و شخصیتی شدیدی می خورد . کاملاً مشخص بود که اینها آلت دست شده بودند .
./ شما در دادگاه شرکت کردید ؟
_ یکی دو دفعه رفتم ، آقای ناطق قاضی بود و آقای لاجوردی دادستان ، یک بار آقای لاجوردی در دادگاه از سر کرده آنها پرسید : " شما فلانی را از کجا می شناختید و ایشان را به چه جرمی ترور کردید ؟ " ایها گفتند : " به جرم حمایت از آخوندیسم حاکم و سرمایه داری حامی آن ! " و اشاره شان به طرفداری ما از روحانیت و کمک مالی برای نجات کیهان از آن ورشکستگی وحشتناک بود .
./ مصداقی هم برای این به اصطلاح حمایت شما از آخوندیسم حاکم ارائه کردند ؟
_ نمی دانم به خاطر دارید که در سال 58 بین مرحوم آیت الله صدوقی و مهندس بازرگان اختلافی پیش آمد و کار به روزنامه ها هم کشید . چند نامه و جوابیه هم بین اینها رد و بدل شد . در آن زمان و بعد از آن ، من به حقانیت آیت الله صدوقی اعتقاد داشتم ، اما در آن برهه هم ایشان از علمای مبرز و مورد احترام همه بود ، هم مرحوم بازرگان از روشنفکران متدین بود و در بین متجددین جامعه شأن و احترام داشت .
ما هم با هر دوی اینها رابطه صمیمی داشتیم . بنابراین تصمیم گرفتیم یک شب هر دو شخصیت را به منزل دعوت کنیم و یک نوع اصلاح ذات البین انجام بدهیم . در آن جلسه علاوه بر آیت الله صدوقی و مهندس بازرگان ، آقای صادق طباطبایی و آقای حاج شیخ محمد علی صدوقی ، پسر آقای صدوقی هم حضور داشتند .
خبر این جلسه در همان روزها در کیهان منتشر شد و عکاس کیهان هم عکس های جالبی گرفت . جالب اینجاست که با آن همه بگومگوهایی که بین آنها صورت گرفت ، اذان مغرب را که گفتند ، آقای مهندس بازرگان هم مثل همه ما آمد و به آیت الله صدوقی اقتدا کرد ! این نشان می داد که خود مهندس بازرگان هم به مراتب عدالت و تقوی آیت الله صدوقی اشراف کامل داشت .
بعدها که یکی از خانه های تیمی فرقانی ها تصرف شد ، تعدادی از عکس های آن جلسه در آنجا پیدا شد ! برای ما موجب تعجب بود که اینها چطور توانسته اند این عکس ها را از آرشیو کیهان بیرون بکشند ! آنها این عکس ها را به عنوان نوعی حمایت از آخوندیسم علم کرده بودند .
حال آن که از آن جلسه نمی شد چنین استنباطی کرد ، چون ما تصمیم گرفته بودیم بین یک روشنفکر و یک عالم روحانی آشتی برقرار کنیم . توجیهات بسیار سستی برای کارهایشان داشتند و چیزهای مربوط و نامربوط را به هم ربط می دادند و بر اساس همین توجیهات هم تصمیم می گرفتند .
./ شما در سخنان تان به وصیت دکتر شریعتی به آقای حکیمی برای انجام اصلاحاتی در آثارش اشاره کردید . عده ای معتقدند که اگر این وصیتنامه به جای آن که دو دهه پس از انقلاب منتشر شود ، در زمان خودش منتشر شده بود ، گروه هایی چون فرقان آثار دکتر شریعتی را مستمسکی برای اعمال خود قرار نمی دادند .
چون این وصیتنامه نشان می دهد که دکتر شریعتی ، به بعضی از برداشت های غلط خود از مسائل دینی آگاه و درصدد اصلاح آنها بوده و از یک دانشمند دینی برای اصلاح آنها کمک گرفته است . داستان تهیه و ارائه این وصیتنامه چه بود و چه شد که به این وصیت عمل نشد و حتی تا سال ها ، وجود این وصیتنامه هم مسکوت ماند ؟
_ دکتر شریعتی آخرین بار که از زندان بیرون آمد ، در دو سه سال آخر عملاً در محفلی شرکت نمی کرد و جز به منزل برخی از دوستان نمی رفت . یک روز آقای حکیمی به من گفت :" شنیده ام دکتر شریعتی بعضی از شب ها به منزل شما می آید و من هم مایلم او را ببینم . اگر ایشان این بار آمد ، به من خبر بده ." یکی از شب هایی که قرار بود دکتر به منزل ما بیاید ، من به آقای حکیمی زنگ زدم و ایشان هم آژانس گرفت و آمد .
مطالب مطرح شده در جلسه آن شب چیزهای عادی بودند و مطلب مهمی نبود ، ولی بعد از جلسه آقای حکیمی از من پرسید : " شما چیزی به شریعتی گفته بودید و آیا او می دانست که من امشب به اینجا می آیم ؟ " گفتم : " نه ."
گفت : " ایشان انگار وصیتنامه ای را از قبل آماده کرده و در جیبش گذاشته بود ، وقتی جلسه تمام شد و داشت می رفت ، موقعی که داشت بند کفشش را می بست ، آن را از جیبش بیرون آورد و به من داد ! و من واقعاً متعجب شدم که او چطور فهمیده بود که من به منزل شما می آیم ! "
به هر حال وقتی که وصیتنامه را مطالعه کردم ، دیدم متن بسیار غرائی دارد . القاب بسیار جالبی به آقای حکیمی داده بود . بعد از فوت دکتر شریعتی ، آقای حکیمی در صدد بود که به مفاد وصیتنامه عمل کند ، مرحوم آقای قدوسی را آورد و اتاقی را در مرکز نشر فرهنگ اسلامی در اختیارشان قرار داد و داشتند همه نوشته های دکتر شریعتی را جمع می کردند تا آنها را حک و اصلاح کنند . قرار بود وصیتنامه را هم عیناً در اول کتاب های دکتر شریعتی بگذارند تا مردم بدانند خواسته او دقیقاً چه بوده است .
آقای حکیمی می گفت : " ما یکی دو ماهی هم کار کردیم ، ولی بعد دیدیم که عده ای از ناشرها با همکاری خانم دکتر شریعتی آثار اصلاح نشده دکتر را در تیراژهای 100 هزارتایی چاپ کرده اند ! این در حالی بود که کار ما دست کم دو سالی طول می کشید . وقتی دیدیم اینها بازار را با همان کتاب های تصحیح نشده اشباع کردند و به ما مجال انجام کارمان را ندادند ، ما هم دنباله کار را رها کردیم ."
./ چهره های شاخص ترور شدگان گروه فرقان عمدتاً با شما رابطه صمیمانه و طولانی داشتند و لذا مرور خاطرات ترور آنها که شامل ترور خود شما و مرحوم حاج مهدی عراقی هم می شود ، شناخت بیشتری از کارکرد این گروه را بعد از پیروزی انقلاب به دست می دهد . از اولین ترور فرقانی ها چه خاطراتی دارید و به مرور زمان ، اطلاعات شما درباره آنها چقدر بیشتر و کامل تر شد ؟
_ هدف ترور اول اینها مرحوم سپهبد قرنی بود که من با ایشان آشنایی چندانی نداشتم . ایشان را یک بار در مدرسه رفاه دیده بودم و با هم صحبت کرده بودیم . نظامی وزین و با شخصیتی به نظر می رسید .
اما شخصیت دومی که آنها ترور کردند ، مرحوم آیت الله مطهری بود که از ایشان خاطرات فراوانی دارم . ایشان زمانی که از جلسه با برخی سران نهضت آزادی که در منزل مرحوم دکتر سحابی تشکیل شده بود ، بیرون می آمدند ، ترور و نرسیده به بیمارستان طرفه شهید شدند و همان شب هم جنازه شان به سردخانه بیمارستان منتقل شد .
فردای آن روز من به منزل شهید مطهری رفتم ، پس از مدت کوتاهی شهید بهشتی هم آمدند و بعد از مدتی گفتگو بنده و آقای هادی غفاری را مستول ستاد تشییع شهید مطهری کردند . در همان لحظه رجوی و خیابانی هم به اصطلاح برای تسلیت گویی به آنجا آمدند و هادی غفاری هم برخورد تندی با آنها کرد و چیزی قریب به این مضمون به آنها گفت که " باز هم سر و کله شما پیدا شد ؟ "
به هر حال تصمیم گرفتیم فردا صبح ، پیکر شهید مطهری را به دانشگاه ببریم و بعد هم بر حسب دستوری که خود امام دادند ، جنازه به قم منتقل شد . احمد آقا می گفت امام هنگام شنیدن خبر شهادت آیت الله مطهری به قدری متأثر شده بودند که هر چند لحظه یک بار به محاسن خود دستی می کشیدند و با حسرت تکرار می کردند : مطهری ! مطهری !
تشییع جنازه به خوبی انجام شد و آقای هادی غفاری با یک ماشین بلندگودار ، جمعیت کثیری را که برای تشییع آمده بودند هدایت می کرد . ایشان آن روزها انصافاً خیلی زحمت می کشید ، هر چند این روزها رفتارهای نامناسب و غیر قابل توجیهی از خود نشان می دهد .
./ علاوه بر شخصیت و کارنامه انقلابی و همچنین خدمات اجتماعی مرحوم شهید حاج طرخانی ، ترور ایشان توسط گروه فرقان هم همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارد . بر حسب اطلاعات موجود ، ایشان از جمله کسانی بود که به گودرزی کمک مالی می کرد . به نظر شما آنها به چه دلیل دست به ترور ایشان زدند ؟
_ رفتار گودرزی با شهید حاج آقا حاج طرخانی از مصادیق بارز نمک نشناسی این آدم بود . شما نمی دانید گودرزی چقدر از حاج آقا تقی کمک گرفته بود ، چه از نظر مالی و چه از نظر تدارکاتی ، اغلب کارهایی که قبل از انقلاب انجام می دادند ، مرهون کمک های حاج آقا تقی بود .
علاوه بر این با توجه به این که اینها ادعای انقلابی بودن داشتند ، چندین بار هم حاج طرخانی او را پنهان کرد و از چنگ ساواک نجات داد . حاج آقا تقی در شمال باغچه ای داشت که به تمام مبارزین اعم از روحانی و غیر روحانی در آنجا پناه می داد و معمولاً زندگی آنها را هم در تهران اداره می کرد .
بنده یک بار در آنجا بودم و شاهد بودم که شریعتی را هم به آنجا آورده بود و حسابی هم از او پذیرایی می کرد . ماهی تازه گرفته بود و به طرز بسیار مطبوعی برای دکتر شریعتی طبخ کرده بود .
وقتی که آقای حاج طرخانی از انحرافات فرقانی ها مطلع شد ، بالطبع کمک هایش به آنها را قطع کرد و اینها انصافاً در مورد او نمک نشناسی کردند . ترور او هم بسیار ناجوانمردانه بود . منزل ایشان در کوچه محبوب ، روبروی مسجد قبا بود . هنگام افطار ، سه نفر که در رأس آنها گودرزی بود ، دم درب منزل ایشان می روند .
حاج آقا تقی همیشه از این جور ارباب رجوع ها داشت و جوانان و عناصر انقلابی زیادی به ایشان مراجعه می کردند و طبیعی بود که وقتی در می زدند ، خودش می آمد و جواب می داد . اینها هم جلوی روی دختر خردسال حاج آقا تقی ، او را به گلوله می بندند .
من صدای گلوله را از داخل منزل مان شنیدم و سریع خود را به در منزل ایشان رساندم ، شهید را به بیمارستان ایرانمهر بردیم ، اما حاجی در همان لحظات اولیه به شهادت رسیده بودند ، برگشتم و دوستان را خبر کردم .
خبر شهادت حاج طرخانی روی اهالی محل خیلی تأثیر گذاشت ، چون از بانیان مسجد قبا و بسیار نزد همگان محترم بود . ایشان از کسانی بود که سنگ بنای مسجد را گذاشت ، از این نوع کارها و فعالیت ها فراوان داشت .
حاج طرخانی با برادرش حاج کاظم آقا در پاساژ گل در پامنار کار می کردند و بسیار هم فعال بودند . من یک بار به دفترش رفتم و دیدم هم زمان دارد با دو تا تلفن کار دو نفر را راه می اندازد ! در انقلاب هم بسیار فعالیت می کرد . مخصوصاً هنگامی که فرآورده های نفتی و بنزینی کمبود پیدا کردند ، ایشان می رفت و شخصاً بخشی از مایحتاج مردم را تهیه می کرد .
بسیاری از فعالیت هایی که در انقلاب انجام شد و همگان نتایج و برکاتش را دیدند ، محصول کار شهید حاج طرخانی بود . کمتر کسی از اینها خبر دارد و متأسفانه هم تاریخ نگاران انقلاب و هم متولیان تبلیغات انقلابی ، چندن حق ایشان را ادا نکرده اند .
./ در میان تمام توجیهاتی که گروه فرقان برای ترور شما و شهید حاج مهدی عراقی داشت ، قطعاً مدیریت و در اختیار گرفتن مؤسسه بزرگ و تأثیر گذار کیهان که در آن روزها تیراژ روزنامه اش به بیش از یک میلیون نسخه رسیده بود ، جایگاه خاصی دارد . با شناخت این رویداد شاید بتوان به ریشه های خصومت گروه فرقان با شما و حاج مهدی عراقی دست یافت .
_ بعد از آن که مدیران توده ای کیهان از روزنامه کنار گذاشته شدند و این کار را هم خود بدنه انقلابی کیهان انجام داد ، این مؤسسه بزرگ در گرداب مشکلات زیادی از جمله بدهی های زیاد و احتمال ورشکستگی و در نتیجه بیکرای 1300 نفر کارکنان آن گرفتار شد .
در عین حال هنگامی که ما به آنجا رفتیم ، با دریایی از امکانات چاپ و توزیع روبرو شدیم . آن روزها حتی کتاب های درسی هم در آنجا چاپ می شدند و زمینه گسترده ای برای تبلیغ اندیشه های انقلابی و جا انداختن آن وجود داشت .
در کنار آن با چالش های فراوانی هم روبرو بودیم. علاوه بر بدهی های سنگینی که مؤسسه کیهان را به مرز ورشکستگی رسانده بود ، نیروهای آنجا هم معجونی از همه گروه ها بودند . از توده ای ها و عناصر وابسته به مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق گرفته تا ساواکی ها در آنجا بودند .
کارکنان آنجا واقعاً در آستانه بیکاری قرار گرفته بودند و مشکلات زیادی داشتند . ما در درجه اول طلبکاران آنجا را که در رأس آنها تاجر کاغذی به نام آقای فرهومند بود ، خواستیم و گفتیم به ما فرصت بدهید که به مرور دیون مؤسسه را به شما بپردازیم . آنها هم با شناختی که از ما داشتند و از قبل ما را می شناختند ، گفتند : اگر شما سفته ها را امضا کنید ، ما وصول مطالبات را متوقف می کنیم .
در آن زمان من شخصاً حدود 70 میلیون تومان سفته امضا کردم و به آنها دادم که به مرور از محل درآمدهای روزنامه پرداخت شد ، منتهی این پرداخت ها در مدتی طولانی و با اغماض طلبکاران صورت گرفت .
./ پس این مطلب که روزنامه اطلاعات در آن زمان تیتر کرد که یک تاجر آهن ، کیهان را خرید ، صحت ندارد و شما پولی به طلبکاران ندادید ؟
_ به هیچوجه ، آنها به خاطر صدمه زدن به وجهه ما جوسازی می کردند و فقط آنها هم نبودند روزنامه آیندگان هم این کار را می کرد . طلبکاران فقط قبول کردند به خاطر ما برای وصول مطالبات شان دست نگه دارند ، وگرنه ما پولی به آنها ندادیم و مطالبات طلبکاران از محل درآمد خود روزنامه و به مرور پرداخت شد .
به هر حال ما در آنجا برای حل مشکلات کارکنان ، به یک مدیر بسیار قدرتمند نیاز داشتیم که تجربه چنین کاری را هم داشته باشد ، بنابراین از مرحوم حاج مهدی عراقی دعوت کردیم و ایشان آمد و امکانات و وضعیت روزنامه را دید و پذیرفت که امور مالی و اداری کیهان را اداره کند .
عده کمی را تصفیه کرد و به اکثر افراد هم با دیده کمک و دستگیری نگاه کرد و مشکلات آنها را با توانایی و اقتدار تمام مدیریت و حل کرد . این که امام درباره ایشان فرمودند که عراقی بیست نفر بود ، واقعیت داشت . این توانایی ریشه در مدیریت هایی داشت که ایشان در طول 13 سال زندان انجام داده بود .
حتماً می دانید که ایشان سال ها اداره امور زندان را در زندان های مختلفی در تهران و برازجان که به حالت تبعید به آنجا فرستاده شد ، به عهده داشت ، مخصوصاً اداره آشپزخانه های زندان ، چون خوردن غذای حلال و پاکیزه برای یک زندانی مذهبی مسئله مهمی است .
ایشان مواد خام را که از بیرون می آوردند می گرفت و روی کیفیت غذا و رعایت طهارت و پاکیزگی نظارت می کرد و به بسیاری از مأمورین زندان هم که غذاهای بی کیفیتی می خوردند ، از آن غذا می داد و آنها را هم نسبت به خود مهربان کرده بود .
بعد از 13 سال هم که از زندان بیرون آمد و به پاریس و نزد امام رفت ، امام اداره تدارکات بیت خود را به عهده وی گذاشتند . خاطرم هست پس از سال ها زندان ، هنگامی که حاج مهدی وارد اتاق امام در نوفل لوشاتو شد ، امام با حالت تعجب نگاهی به او انداختند و گفتند : " آقا مهدی ! چرا این قدر پیر شدی ! " من که در آن جلسه بودم ، هیچ وقت آن نگاه و سخن امام را فراموش نمی کنم .
به هر حال حاج مهدی در کیهان بسیار محبوبیت پیدا کرد . او با تلاش فراوان برای بسیاری از کارکنان خانه تهیه کرد ، آن هم کارمندانی که آنقدر بی بضاعت بودند که قدرت خرید یک آلونک را هم نداشتند . حاج مهدی زمینی را که از اموال کیهان بود ، تقسیم و شروع به ساخت مجتمع کرد و سپس آپارتمان ها را به کارمندان کیهان واگذار کرد .
در حادثه ترور ایشان ، کارمندان کیهان واقعاً عزادار و منقلب بودند ، عکس های عزاداری آنها هست که احساسات شان را به خوبی نشان می دهد .
./ شنیدن جریان ترور شما در این بخش از مصاحبه برایمان مغتنم است .
_ من و مرحوم عراقی گاهی اوقات صبح ها به اتفاق هم سر کار می رفتیم و با هم بر می گشتیم ، چون منزلمان به هم نزدیک بود . آن روز یعنی روز 4 شهریور 58 ، ایشان صبح به منزل ما آمد که به اتفاق برویم . وقتی آمد ، حدود 20 دقیقه ای نشست و به چند جا تلفن کرد ، بعداً آمدیم و سوار ماشین شدیم . ایشان پشت فرمان نشست ، من کنار دست ایشان ، حسام پسر شهید عراقی که در این جریان شهید شد ، پشت سر من و یک محافظ پشت سر شهید عراقی نشستند .
سر کوچه که رسیدیم در حال رعایت حق تقدم برای ورود به خیابان اصلی ، ناگهان ماشین ما به رگبار بسته شد ! بعد از دستگیری ضاربین متوجه شدیم که یک موتوری هم در فاصله ای داشت ما را کنترل می کرد ، اسلحه ای که آنها ما را با آن به رگبار بستند ، یوزی بود و در ماشین را سوراخ سوراخ کرده بود .
من برای یک لحظه متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاده ، فقط آخرین تصویری که از حاج مهدی در ذهنم مانده این است که بر خلاف همه آدم هایی که وقتی مورد حمله قرار می گیرند ، سرشان را پایین می برند ، این مرد تمام قامت و با سینه فراخ و با نگاهی رو به جلو تیر خورده و به شهادت رسید .
من همیشه گفته ام که عراقی ایستاده مرد ! در آن شرایط او به هیچ وجه واکنش افراد خائف را از خود نشان ندا د و با چرهه ای پر صلابت رو به جلو نگاه کرد !
به هر حال آن روز ما را به بیمارستان رساندند و به اتاق عمل بردند . شب هنگام موقعی که به هوش آمدم ، اولین صدایی که شنیدم ، صدای متین و موقر شهید بهشتی بود که بالای سرم ایستاده بود و به همسرم می گفت : " ما در اول راه هستیم ، باید کمربندها را محکم ببنیدم ." گویا ایشان اتفاقاتی را که قرار بود برای نظام نوپای اسلامی پیش بیاید ، پیش بینی می کرد .
من دوست دارم امروز به همه و قبل از همه به فرزندان شهید بهشتی که متأسفانه در ماههای اخیر رفتارهای غیر منتظره ای را از خود بروز دادند ، بگویم مراقب باشند که دشمن همیشه برای از بین بردن این نظام برنامه ریزی می کند و چقدر برایش مطلوب تر خواهد بود که این برنامه ریزی و براندازی ، خواسته یا ناخواسته توسط عناصری صورت بگیرد که به شخصیت های بزرگ نظام منتسب هستند .
./ شما آنق روز از چه ناحیه ای آسیب دیدید ؟
_ من هنوز گزارش پزشکی قانونی را دارم . من در آن جریان به شکل معجزه آسایی زنده ماندم ، دو تا گلوله به کتفم و یکی به دستم خورد ، دو تا گلوله را توانستند با جراحی بیرون بیاورند ، ولی یکی در کتفم مانده و بعدها ترکش های آن در بدنم پخش شد و هنوز هم هست .
در گزارش پزشکی قانونی نوشته شده که یکی دو گلوله از چند میلیمتری سرم عبور کرده ! من حدود یک هفته در بیمارستان بودم و مدتی هم در منزل بستری شدم و دستم تا مدت ها از کار افتاده بود .
ترور آقای هاشمی هم دو ماه قبل از ترور ما انجام شد . خاطرم هست من نیم ساعت قبل از ترور پیش ایشان بودم ، ظاهراً نیم ساعت بعد اینها به بهانه این که از طرف آقای ناطق نوری نامه آورده اند ، وارد منزل ایشان شده و با آقای هاشمی درگیر می شوند .
یکی دو روز بعد که من در بیمارستان رفتم ، محمد آقای هاشمی بالای سر ایشان ایستاده بود و شوخی های جالبی می کرد و آقای هاشمی می خندیدند ، البته پزشکان می گفتند خنده برای ایشان ضرر دارد ، چون بخیه ها باز می شوند !
./ در مورد ترور شهید مفتح نکات قابل تأملی وجود دارد ، چون گروه فرقان مشکلاتی را که با شهید مطهری داشت با ایشان نداشت . چون شهید مطهری منتقد جدی دکتر شریعتی بود و فرقانی ها هم تظاهر به علاقه به شریعتی می کردند ، اما شهید مفتح این طور نبود و حتی در تشییع دکتر شریعتی هم شرکت کرد .
بعضی ها معتقدند مخالفت آنها با شهید مفتح از آنجا شروع شد که ایشان آنها را از مسجد قبا اخراج کرد و این پایگاه مهم را در اختیارشان قرار نداد ، دیدگاه شما در این مورد چیست ؟
_ من گاهی اوقات برخی از وابستگان اینها را می دیدم که می آمدند و با آقای مفتح بحث می کردند و خواسته هایی داشتند و ایشان هم با جدیت رد می کرد و واکنش نشان می داد .
البته من نزدیک نمی رفتم که در جریان جزئیات گفتگوهایشان قرار بگیرم ، چون عادت ندارم وقتی افرادی به شکل خصوصی صحبت می کنند ، حرف هایشان را بشنوم . اما کلاً مشخص بود که آقای مفتح خواسته های آنها را رد می کند و اینها هم از همانجا کینه ایشان را به دل گرفتند .
البته همه می دانستند که مسجد قبا دو تا هیئت امنا دارد ، یک هیئت امنا برنامه ریزی و تدارکات برنامه های مسجد را به عهده داشت که اعضای آن مرحوم حاج طرخانی ، آقای توکلی بینا و آقای صباغیان و بنده بودیم و یک هیئت امنای فکری داشت که خارج از مسجد بود و از آقای بهشتی ، آقای باهنر و آقای مفتح تشکیل می شد .
فرقانی ها علاوه بر برخوردهایی که آقای مفتح با آنها کرده بود ، از این ارتباط و تصمیم گیری سه نفره هم مطلع بودند و این موجب شده بود که آقای مفتح را در لیست ترور خود قرار بدهند . البته اینها قبلاً بارها آقای مفتح را تهدید کرده بودند و ترور ایشان مسئله غیر منتظره ای نبود .
پس از ترور یاشان هم وقتی ما به دانشکده الهیات رسیدیم ، هنوز ایشان را به بیمارستان نبرده بودند ، ترور کنندگان ایشان از کسانی بودند که محافظین شهید آنها را می شناختند و حتی تصور هم نمی کردند این افراد در صدد ترور آقای مفتح باشند ، به همین دلیل آنها به راحتی توانسته بودند از بیرون به داخل دانشگاه بروند !
در تشییع آقای مفتح هم همان برنامه تشییع آقای مطهری تکرار شد ، با این تفاوت که ایشان در یکی از مقبره های صحن حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد . قرار بود آن دو پاسدار را در مقبره و جنازه ایشان را در حرم به خاک بسپارند که دوستان و نزدیکان ایشان موافقت نکردند و گفتند نباید تفاوتی قائل بشوید ، همین مسئلته باعث شد که الان خیلی ها مقبره ایشان را درست بلد نباشند و کمتر مراجعه بکنند .
./ از دیدگاه شما در آثار دکتر شریعتی چقدر زمینه برای پرورش گروه هایی مثل فرقان وجود دارد ؟ این بدین معنا نیست که دکتر شریعتی با این گروه ها موافق بود ، بلکه اشتباهاتی که در این آثار هست ، آیا این ظرفیت را دارد که افراد را چنان دچار بدفهمی کند که به کارهای فرقان گونه دست بزنند ؟
_ چیزی که موجب ارادت من به شریعتی می شد و هنوز هم ادامه دارد ، اخلاصی بود که من در او مشاهده کردم . او وقتی پذیرفت که در آثارش اشکالاتی هست و به آقای حکیمی وکالت دارد که آنها را اصلاح کند ، نشان داد که بر اشتباهاتش اصرار و لجاجت ندارد .
هر متفکری ، هر فردی سخنان قابل انتقادی هم دارد ، این خیلی هم مهم نیست ، چون شامل همه می شود ، چیزی که مهم است این است که فرد چقدر در افکارش لجاجت داشته باشد و شریعتی از این مسئله مبرا بود .
در این باره دو خاطره از دکتر دارم ، خاطرم هست یک بار خودم با ایشان درباره بعضی از اشتباهاتش صحبت کردم ، یک بار هم با آقای فلسفی صحبت کرد که خیلی جالب بود . من یک بار برای دیدار با دکتر به منزل پدر دکتر شریعتی رفتم که آپارتمانی روبروی حسینیه ارشاد بود و ایشان در طبقه دوم آن زندگی می کرد .
من به دکتر شریعتی گفتم شما در طبقه بندی روحانیون گفته اید آخوندها اگر صدای خوبی داشته باشند ، منبری می شوند و اگر صدای خوبی نداشته باشند محرابی می شوند ! این تقسیم بندی درستی نیست و با آنچه که خود شما درباره بعضی از روحانیون بزرگ و مصلح و مبارز گفته اید ، تناقض دارد .
شما در آثارتان از امام خمینی ، آیت الله طالقانی ، آقای مطهری ، از سید جمال اسدآبادی و خیلی های دیگر تمجید کرده اید ، اینها نه محرابی بودند نه منبری و در درجه اول هم دغدغه سیاسی و اجتماعی داشتند . ایشان حرف مرا قبول کرد ، دکتر شریعتی واقعاً هیچ اصرار و پافشاری بر نظرات خودش نداشت و خیلی به راحتی می پذیرفت .
مورد جالب تر جلسه ای بود که ایشان در منزل ما با آقای فلسفی داشت . من خاطرم هست که آقای فلسفی با آن طرز بیان و نظم فکری و قدرت استدلالی که داشت بعضی از نکات قابل خدشه در سخنان و آثار دکتر شریعتی را محترمانه گوشزد کرد . آقای شریعتی با نهایت ادب و احترام گوش کرد و پذیرفت و این برای من واقعاً قابل تحسین بود .
من در مصاحبه ای گفته ام که شریعتی پیوسته در کشاکش تقدیس و تکفیر بوده است . یک عده مثل فرقانی ها از او بت ساختند و عده ای هم بالای منبر به او تعرض می کردند و اتفاقاً این افراد موجب می شدند که او به طرف جواب دادن و ادامه دعوا سوق پیدا کند .
اما این مسئله غیر قابل انکار است که دکتر شریعتی در جلوگیری از گرایش جوانان به طرف مارکسیسم که یکی از پدیده های قوی و روز جامعه بود و داشت به سرعت در بین آنها جا باز می کرد ، نقش بسیار برجسته ای داشت .
بعد از انقلاب روزی با آقای بهشتی کار داشتم و رفتم دفتر حزب ، کارم طول کشید و به اتفاق ایشان به طرف منزل برگشتم . در اثنای سخن ، بحث به دکتر شریعتی کشید . ایشان گفت :
" دکتر شریعتی در زمانی که دانشجویان به هر دلیل از روحانیت فاصله گرفته بودند ، تنها کسی بود که آنها را به طرف اسلام و شخصیت های اسلامی جذب کرد و من این را در فرصتی خواهم گفت ."
که البته ایشان این کار را هم کردند و یکی دو سخنرانی درباره دکتر شریعتی دانرد که چاپ هم شده است . نفس این که دکتر شریعتی وجود برخی از نقایص و اشتباهات را در آثارش پذیرفت ، موجب می شود که من حساب او را از داعیه داران طرفداری از او جدا کنم .