خون شیعه و سنی در هم آمیخته شد

Pordelپسمانده های گروهک ترویستی جندالشیطان پس از دستگیری سرکرده خود «عبدالمالک ریگی» به بهانه انتقام از دستگاه مقتدر امنیتی کشور و مردم شیعه و سنی استان سیستان و بلوچستان که با دستگیری این شرور به شادی و خوشحالی پرداخته بودند، در روز تاسوعای حسینی سال 1389 با دو انفجار انتحاری در مسیر عزاداران حسینی در شهر چابهار، خون ده ها نفر از مردم بیگناه سنی و شیعه این شهر را بر زمین ریخته و جنایت دیگری را رقم زدند.

آقای پردل در این حادثه تروریستی همسر جوان و نوزاد شیرخواره دو ماهه اش را از دست داده است. شهیدان سکینه سندگل و ثنا پردل. «ثنا پردل» کوچکترین شهید ترور کشور و نماد مظلومیت ملت است که اراده کرده است منادی حقیقی اسلام باشد و به استکبار باج ندهد.  آقای پردل واقعا «پردل» است. او که شاهد پیکر آغشته به خون همسر و فرزندش بوده است، صبر عجیبی دارد و آرام آرام برایمان از شهیدان اش و از روز حادثه می گوید:

«همسرم [شهید سکینه سندگل] متولد سال60بود. 24ساله بودکه با خانواده برای خواستگاری اش رفتیم. سال 1384. هردو اصالتا سیستانی بودیم واهل زابل. لیسانس علوم تربیتی داشت. همان سال به استخدام آموزش و پرورش چابهار درآمدم و بخاطر کارم به چابهار سفر کردیم. سال 85 خدا دختری به ما هدیه داد که اسم «مهرنگار» را برایش انتخاب کردیم. سال87 سکینه هم در آموزش و پرورش استخدام شد و در منطقه «دشت یاری» که حدود 70 کیلومتری چابهار بود مشغول به تدریس شد.

سکینه آنقدر به فکر زندگی و رسیدگی به خانواده بود که هیچ وقت احساس نکردم همسرم کارمند است. او زنی نجیب، با حیا و با گذشت بود. وقتی دلخوری بین ما پیش می آمد همیشه او بود که گذشت می کرد. همه می گویند دعوای زن و شوهر نمک زندگی است اما در این پنج سال که با او زندگی کردم یک بار هم طعم این نمک را نچشیدم!

دستی هم در نقاشی داشت، معلم پرورشی مدرسه بود. به بچه های مدرسه خیلی علاقه داشت و همیشه نقاشی های ساده و زیبائی می کشید و به بچه ها می گفت از روی آن بکشند.

چند ماه قبل از شهادتش آخرین ماه رمضان عمرش را تجربه می کرد درحالی که باردار بود. به همین خاطر با روزه گرفتنش مخالف بودم اما او اصرار داشت بخاطر اثر معنوی که روزه داری روی بچه ای که در شکم دارد خواهد گذاشت، روزه اش را بگیرد. در طول این ماه رمضان قرآن را دو دور کامل تلاوت کرد.

یک روز که از سر کار برگشتم دیدم سکینه جان نشسته و مفاتیح را در دستش گرفته و می خندد. بعد از سلام و احوالپرسی از من پرسید: «اسم این بچه رو چی میخوای بذاری؟» گفتم: «اسمی شبیه مهرنگار [دختر اولمان] مثلا مهرآوا یا مهرانگیز یا... » گفت: «میشه من ایندفعه اسم بچه رو انتخاب کنم؟» من هم به نشانه موافقت لبخندی زدم. بعد مفاتیح رو باز کرد و لابه لای کلمات و عبارات کلمه «ثنا» توجهش را جلب کرد. همین اسم را برای بچه ای که در راه داشتیم انتخاب کردیم.

«ثنا» مدتی بعد به دنیا آمد. 17 مهرماه 1389. من و همسرم با شیفت مخالف کار می کردیم تا بتوانیم به بچه رسیدگی کنیم. مدتی بود که می گفت: «خواب دیدم که بیشتر از سی سال عمر نمی کنم.» من که هیچوقت این خواب ها را جدی نمی گرفتم همیشه با خنده در جوابش می گفتم: «حالا چرا30سال. نمیشه به خاطر ما ده سال هم بذاری روش؟!»

روز تاسوعا بود. 24 آذرماه 1389. مثل بقیه سالها قصد داشتیم برای عزاداری به هیئت برویم اما سکینه جان حال خوشی نداشت و هوای چابهار هم خیلی گرم بود. گفتم: «شما نیا چون هم خودت اذیت میشی هم بچه گرمازده میشه» اما جمله ای گفت که هیچ وقت از دل وذهنم بیرون نمی رود. گفت: «امسال اولین تاسوعای بچه است. میخوام از الان صدای حسین حسین توی گوشش بپیچه.»

این را که گفت من هم دیگر مقاومت نکردم و با هم به هیئت رفتیم.

Pordel1در چابهار رسم این است که هر هیئتی از حسینیه مربوط به خودش حرکت میکند و تا میدان اصلی شهر دسته روی می کند. مثلا هیئت سیستانی ها، هیئت خراسانی ها، هیئت آذربایجانی ها و...

در میدان اصلی شهر مسجدی به نام مسجد امام حسین(ع) بنا شده که مربوط به شیعیان است و تعدادی شهید گمنام هم داخل مسجد مدفون شده اند. اما تعداد بسیار زیادی از اهل سنت شهر هم برای مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا به این مسجد می آیند و در کنار شیعیان عزاداری می کنند.

آن روز ما «هیئت حسینی سیستانی ها» را همراهی میکردیم و بعد از ما «هیئت شیلات» آخرین دسته بود. دسته ما وارد مسجد شد و طبق رسم، در مسجد طوافی کردیم و از در دیگر خارج شدیم و بعد هم برای تماشای عزاداری «دسته شیلات»، دور میدان ایستادیم. به همسرم اصرار کردم که به خانه برگردد. گفت: «بذار همین هیئت آخر هم بره بعد ما میریم.» بعد هم گفت: «من میرم کنار دیوار. هم سایه است و هم بچه رو شیر میدم.» درحالیکه در مسیر رفتن بود صدایی بلند اومد که می گفت: «بزنش. بزنش!» و بعد صدای تیر اندازی وصدای انفجار بلند شد. در همان حال صدا می آمد که: «بخوابین روی زمین، بخوابین روی زمین» و با فاصله چند ثانیه صدای انفجار دوم هم بلند شد.

من و دخترم «مهرنگار»کنار ستون تکیه داده بودیم. موقع انفجار همین ستون باعث شد که آسیبی به ما نرسد و ترکش ها تماما به ستون خورده بود.

آن شب وقتی که گروهک وحشی عبدالمالک [جندالشیطان] در شبکه های خارجی اعلام کردن که ما عملیات موفقیت آمیزی داشتیم و تعدادی از مزدوران را به هلاکت رساندیم، بعضی ها که خودشان هم دستی در جنایت و ترور مسلمانان دارند، به آنها تبریک گفتند و آنها را تحسین کردند، انگار که پیروزی بزرگی بدست آورده اند. اما ما می گفتیم: «عملیات موفقیت آمیز نسبت به چه کسانی؟ نسبت به چه شخصیت هایی؟ عملیات موفقیت آمیز علیه یک طفل شیرخواره دو ماهه؟ عملیات انتحاری در برابر یک زن بی دفاع؟ در مقابل کودکان بی دفاعی که برای عزاداری یا تماشا آمده بودند؟ از بین چهل شهید این حادثه ده نفر دانش آموز و دو نفر معلم بودند. آیا این زنان و کودکان مزدور بودند؟!

مگر نه اینکه وهابی ها با اینگونه جنایات، انگشت روی اعتقادات مذهبی ما گذاشتند؟ و مگر نه اینکه می خواستند ما را از اعتقادات حقه مان عقب بکشند؟ آیا به هدف خود رسیدند؟ چرا همه افرادی که عزیزانشان را در این حادثه از دست داده بودند و هزاران نفر دیگر از شیعه و سنی، فردای آن روز، یعنی روز عاشورا باز هم در مراسم عزاداری شرکت کردیم و باز هم در خیابان دسته عزادری به راه انداختیم؟

این جنایات باعث شد اتحاد بین شیعه و سنی بیشتر شود چرا که در این حوادث تروریستی برادران و خواهران شیعه و سنی، خونشان در هم آمیخته شد و در کنار هم به شهادت رسیدند. آن هم توسط کسانی که هم دشمن شیعه اند هم دشمن سنی و هدفی جز ایجاد اختلاف در بین برادران و خواهران مسلمان ندارند.

 


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان