ارائه نگاههای تازه به تاریخ ننگین و خونین گروهک منافقین همواره یکی از دغدغههای اصلی مورخان تاریخ انقلاب اسلامی بوده و هست. با عنایت به اهمیت چنین مقولهای، در ادامه حاصل پژوهشهای یکی از این مورخین و چهرههای مبارز انقلاب اسلامی یعنی قاسم تبریزی رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی در خصوص تحولات مربوط به گروهک منافقین که با پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان صورت گرفته است را میخوانیم:
یکی از ادعاهای منافقین برای ورود به فاز مسلحانه با جمهوری اسلامی، بهره نبردن از قدرت در قبال سهم این گروهک در پیروزی انقلاب اسلامی بود. اساساً منافقین در پیروزی انقلاب اسلامی چه سهمی داشتند؟
تبریزی: این مسئله را در حقیقت میتوان در سه سؤال مطرح کرد. مسئله اول این است که آیا گروهک منافقین در انقلاب اسلامی نقش داشت یا نه؟ پاسخ صریح این پرسش این است که ببینید یک انقلابی شده است بر اساس قرآن و مبانی اسلامی. هر گروه، شخص و جریانی که با اسلام و دین بوده مدافع این بوده است. کسانی که مخالف بودند یا معارض بودند یا معاند بودند در پیروزی انقلاب اسلامی نقش ندارند. حتی مانع تحقق انقلاب اسلامی هم بودند. ببینید انقلاب اسلامی را اول باید تعریف کنیم. انقلابی است با ماهیت اسلامی، هدفش تحقق قوانین اسلام است، رهبری آن یک مرجع تقلید و ولی فقیه که او مدافع قرآن و اسلام است، در متن جامعه هم کسانی از آن دفاع میکنند که مدافع اسلام و مبانی اسلامی هستند. اگر گروهک منافقین یک سازمان اسلامی و بر اساس مبانی اسلامی بود خب باید از انقلاب دفاع میکرد. نگاه کنیم به ایدئولوژی سازمان. آیا او به دنبال انقلاب اسلامی بود؟ یا به دنبال چیز دیگر؟ روند حرکت سازمان مجاهدین خلق اگر در پی اسلام بوده خب، میبایست از ابتدا تا انتها مسیر اسلامی خود را طی کند. اولاً در شروع اینها معتقد بودند که ما از نظر فلسفی و اعتقادی مسلمانیم از جهت مبارزه از علم مارکسیسم استفاده میکنیم. خب مارکسیسم یک ایدئولوژی معارض با اسلام است. یک نوع التقاطی به وجود آوردند در عمل و آن گونه که از مواضع سازمان در برهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی میتوان نتیجه گرفت اینها همواره با مارکسیستها هماهنگ بودند و آنها را قبول داشتند. ثانیاً اینها به دنبال حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی نبودند و به دنبال یک حکومت دموکراتیک بودند. سال 54 که سازمان مارکسیست میشود اینها در زندان هم حاضر نمیشوند مارکسیستها را محکوم کنند. علی رغم فتوای علمائی که زندانی بودند یعنی حضرات آیات سیدمحمود طالقانی، محیالدین انواری و محمدرضا مهدویکنی و... . با پیروزی انقلاب اسلامی اگر اینها مسلمان بودند مانند مردم عادی میآمدند و در جامعه کار میکردند. چرا نیامدند و بعد از پیروزی انقلاب آمدند و تحت عنوان یک سازمان و گروه کارشان را شروع کردند. به علاوه برای چه اینها اسلحه جمعآوری کردند؟ اگر اینها طرفدار انقلاب اسلامی بودند اسلحه میبایست دست ارتش و نهادهای انقلابی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باشد. اگر اینها میخواستند با جامعه کارکنند برای چه اسلحه جمع کردند و خانههای تیمی درست کردند. در سال 58 اینها فقط در تهران 52 خانه تیمی داشتند. در جمهوری اسلامی خانه تیمی یعنی چه؟ به چه منظور خانه تیمی درست کردند؟ اینها به دنبال براندازی هستند یا معارض با نظام و انقلاب.
بر اساس کدام آمار چنین رقمی را در مورد خانههای تیمی مطرح کردید؟
تبریزی: آماری که خودشان در بازجوییهایشان مطرح کردند. سالهای 60 و 61 آقای سعید شاهسوند که از اعضای سازمان بود یک مصاحبه خوبی داشت که در آن میگوید: مسعود رجوی سال 58 گفت: ما باید اسلحه جمعآوری کنیم. من گفتم که ما دیگر نیاز به اسلحه نداریم و حال که امام خمینی میگوید اسلحه را تحویل دهید ما هم تحویل دهیم و دیگر جمعآوری نکنیم. در پاسخ گفت: نه یک روزی باید ما با اینها درگیر شویم. در مورد اسلحه به روایت آقای دکتر سیدمحمدمهدی جعفری در رمضان سال 1358 که اینها بنیاد پهلوی را اشغال کرده بودند که الان وزارت بازرگانی است، بچههای حزب اللهی رفتند آنجا را پس بگیرند. میگفت: ما منزل حاج خلیل رضایی بودیم آقایان طالقانی و بازرگان نیز آنجا بودند. یک دفعه مسعود رجوی آمد و گفت: «آمدهاند مقر ما را بگیرند» آقای طالقانی گفت: «باید بدهید چرا آنجا را گرفتهاید؟» مهندس بازرگان گفت: «بالا غیرتاً این مال دولت است بدهید ما لازم داریم» گفت این حرفها چیست؟ آقای طالقانی گفتند: بشین من الان حلش کنم. زنگ زد قم خدمت حاج احمد آقا که: «خدمت آقا بگوئید این بچهها رفتند مقر سازمان را بگیرند، بگویید یک فرصتی به اینها بدهند» همین که گوشی دست آقای طالقانی بود حاج احمد آقا از امام سؤال میکند امام میگویند: «به آنها بگویید اسلحههایشان را تحویل دهند و همان جا بمانند» بعد آقای طالقانی نظر امام را به رجوی گفتند و رجوی نیز با داد بیداد در را کوبید و رفت. دیگر این که در رفراندوم قانون اساسی چرا اینها به قانون اساسی رأی ندادند اگر اسلامی بودند چرا رأی ندادند؟ کسی که به قانون اساسی رأی نمیدهد یعنی نظام را قبول ندارد و حال آن که در انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس شورای اسلامی کاندیدا میشود. مگر رئیس جمهور و نماینده مجلس نباید به قانون اساسی سوگند وفاداری بخورد و بعد به آن عمل کند؟ بعد در حرکت مبارزه مسلحانه اینها آن حجم عظیم اسلحه و بمب و نارنجک را از کجا آورده بودند؟ یک روزه به دست آوردند؟ حتماً انبارهایی داشتند و تشکیل میلیشیا برای چه بود؟ ملیشیا یعنی چریک نیمهوقت. خب تو اگر میخواستی خدمت کنی حداقل میآمدی و میگفتی من بسیجیام و میخواهم بجنگم. چرا در دوره جنگ اخلال کردید و مشکلاتی به وجود آوردید؟ خب پس از اینجا مشخص میشود که اینها نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند و برای خودشان خانههای تیمی دارند. به قانون اساسی هم که رأی ندادند. جنگ مسلحانه را هم شروع کردند. درباره اینها چه بگوییم؟ من فکر میکنم علاوه بر کارهای خوبی که در نقد و بررسی سازمان صورت گرفته وظیفه وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب اسلامی است که اسناد منافقین را مربوط به سالهای 1358-1368 چاپ و نشر دهند.
پس میتوان نتیجه گرفت که سهمی نداشتند.
تبریزی: بله سهمی نداشتند اما اینجا یک نکته را باید بگویم زیرا در حال روایت تاریخ هستیم. اینها در شکست رژیم پهلوی مؤثر بودند. حزب توده و جبهه ملی نیز مؤثر بودند. هر کدام به اندازه خود تأثیر داشتند. انواع و اقسام گروهها در سقوط رژیم شاه تأثیر داشتند. حتی یک بچه که یک انشاء نوشته است. حالا در اینجا ما یک سؤال را مطرح میکنیم و البته پاسخش را ما نمیدهیم: اگر سازمان مجاهدین خلق با توجه به شناختی که از آن داریم حکومت تشکیل میداد وضع روحانیت و جریان اسلامی چه میشد؟ یک نکته دیگر الان به ذهنم رسید. در اردیبهشت 1360 رجوی یک نامه به امام (ره) مینویسد که ما میخواهیم با اعضای سازمان مجاهدین خلق بیاییم دیدنتان و مسائلی را به عرض برسانیم. بعد امام (ره) در جواب میگویند: «اسلحهتان را زمین بگذارید من به دیدن شما میآیم چه کنیم که اسلحه را در پشتتان پنهان کردید و ما را تهدید میکنید» بعد رجوی در مرداد 1360 به فرانسه میرود و در آنجا طی یک مصاحبه میگوید: «ما زمانی که میخواستیم به دیدن وی برویم قصد داشتیم پاسدارها را خلع سلاح کنیم و در همان جا کار ایشان را تمام کنیم» حالا اگر راست گفته که پس معلوم است صادق نیست و اگر دروغ گفته پس تشکیلاتش بر پایه دروغگویی است. دقت کنید، از راههای شناخت منافقین، بررسی، تحلیل و نقد مجموعه مقالات و مصاحبههای ضد و نقیض منافقین در سالهای 1358-1368 است و خاصه شروع جنگ روانی و عملیات روانی علیه انقلاب، نظام و شخصیتهای اسلامی و نهادهای انقلابی است. اگر چه در خانههای تیمی اینها نوعی تحلیلهای خاص ضد نظام به هواداران میدادند.
با توجه به فرمایشات شما آیا این گزاره درست است که منافقین اساساً از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، به موجودیت این انقلاب تحت رهبری امام خمینی اعتقاد نداشتند؟
تبریزی: سه جواب باید به این پرسش داد؟ اولاً که مبانی امام (ره) با اینها در تعارض بود. این را حضرت امام در سال 1350 وقتی که تراب حقشناس و حسین روحانی به نجف میروند و با امام دیدار میکنند مطرح کردند. این مطلبی که نقل میکنم هم در خاطرات حجتالاسلام سید محمود دعائی هست، هم در صحبتهای امام و هم در روزنامه پیکار ارگان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر در سال 1358. اینها وقتی که میروند تا با امام صحبت کنند زمانی که شناخت خود را مطرح میکنند امام میگوید در این بحث شما معاد نیست. اینها حرفهای دکتر تقی ارانی است. بعد اینها میگویند ما این حرف را از کتاب راه طی شده آقای بازرگان گرفتیم. امام میگوید من نخواندم آن کتاب را و نمیدانم. کتاب را میآورند و امام میخواند و میگوید: «آقای بازرگان نخواسته این سخنانی را که شما میگویید مطرح کند. وی میپنداشت از این راه خدمت به اسلام میکند.» اصل اشکال کتاب را امام فقهی بیان میکنند.
یعنی هدف چیز دیگری بوده؟
تبریزی: بله، حالا خطا بود ولی نه با این انگیزه. بعد امام میگوید: «این مبارزه مسلحانه هم فایدهای ندارد و شما خودتان را از بین می برید.» البته خب مبانی فقهی امام با روش مبارزه مسلحانه و ترور تعارض داشت. حسین روحانی و تراب حقشناس سال 1358 مصاحبه میکنند با روزنامه پیکار و میگویند که ما اصلاً اعتقادی به اسلام نداشتیم. آقای خمینی این را فهمید. مقصودم این است که اینها از اساس این گونه بودند. در زندان هم عمدتاً رجوی و بچههای سازمان میگفتند روحانیت توان رهبری ندارد و رهبری مال ماست و از آتش گلولههای ما مبارزه به وجود میآید. خب اصلاً یک دلیل درگیری مقلدین و یاران امام با مجاهدین خلق بر سر همین نگرش سازمان بود. در مسئله فتوای 8 مجتهد در زندان در خصوص نجس بودن کمونیستها اینها مقاومت میکردند. فتوایی که حضرت آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی و آقایان انواری، طالقانی، مهدوی کنی و هاشمیرفسنجانی آن را امضا کردند گویای اصل مسئله است. اتفاقاً یک سندی هست در کتاب شهید حجتالاسلام غلامحسین حقانی وقتی که آقای طالقانی و حضرات آقایان این فتوا را میدهند موسی خیابانی در زندان قصر بود. عصبانی میشود به آقای حقانی که قرار بود از زندان قصر به زندان اوین منتقل شود میگوید: «تو منافقی و یک روزی ما به حساب تو میرسیم اگر به زندان اوین رفتی به آقای طالقانی بگو تو که افتخار میکردی شاگرد حنیفنژاد هستی و تفسیر قرآن را از حنیفنژاد یادگرفتی تو چرا این را امضا کردی؟» متوجه هستید، ببینید اینها یک اختلاف بنیادین با جریان اسلامی از ابتدا داشتند. این نبود که ما بیاییم و معامله کنیم اگر اینها به عنوان نیروهای آزاد میخواستند کار کنند میتوانستند. مثلاً آقای دکتر عباس شیبانی مگر با اینها نبود؟ خیلی هم به انقلاب خدمت کرد. یا مگر شهید محمدعلی رجایی با نهضت آزادی و مجاهدین خلق نبود؟ آمد وزیر، وکیل و نخست وزیر هم شد. به دست همینها هم شهید شد. یک موقع هست جریانی در یک عرصه ادعای اسلامیت میکند اما این کدام اسلام است؟ اسلامی که با سوسیالیسم یا لیبرالیسم است؟ بالاخره باید در یک چارچوب باشد. وقتی میگوییم اسلام مقصودمان اسلامی است که تمام جامعیت خود را از قرآن و سیره اهلالبیت(ع) بگیرد. خب اینها از ابتدا اصلاً روحانیت و امام را قبول نداشتند اما بعد آمدند یک روش منافقانه و سه گانه را پیاده کردند. اوایل آمدند آقای طالقانی را با عناوینی همچون پدر طالقانی مطرح کردند. میخواستند آقای طالقانی را در برابر امام قرار دهند. دو سه تا هم اعلامیه دادند با عنوان «رهبر عظیمالشأن امام خمینی ما فرزندان شما هستیم» دادند با تناقضهای قبلی و بعدی و... . مگر نفاق سیاسی، اجتماعی و اعتقادی چیست؟ اگر سخنانتان راست بود چرا اطاعت نکردید و به قانون اساسی رأی ندادید بعد میخواهید رئیس جمهور هم بشوید.
این مسئله مطرح است که آیا منافقین و بنیصدر پس از غائله 14اسفند59 دانشگاه تهران تمام نشدند؟ خشونت اعمال شده در این غائله از سوی منافقین و بنیصدر زیاد بود. آیا نمیشد در همین برهه با آنها برخورد سخت صورت بگیرد؟
تبریزی: در اینجا من فکر میکنم دو موضع را ابتدا باید به صورت مستقل مطرح کرد، بعد آمد و آنها را به هم وصل کرد. یکی سازمان مجاهدین خلق است که اسلحه، آموزش نظامی، خانههای تیمی و... دارد و به دنبال برنامههای خاص و درازمدت خودش است. یکی بنیصدر است که او هم در مبانی اندیشهاش یک تعارضی داشته. نوشتههای خارج از کشورش این را نشان میدهد و تعابیری از این تعارضات را آنجا به کار برده است. اگر شما نهضتهای صد ساله اخیر شهید آیتالله مرتضی مطهری را بخوانید آنجا یک نقدی بر مقاله رهبری سنتی و رهبری عقلایی دارد. این مقاله ابوالحسن بنیصدر است که ایشان نقد کرده است. اما بنیصدر از پاریس تا ریاستجمهوری خودش را مرید امام اعلام کرد. در مجلس خبرگان قانون اساسی هم دوگانه برخورد کرد. خصوصی علیه ولایت فقیه بود. این که نقل میکنم در کتاب بهشتی از زبان بهشتی هست. آیتالله شهید بهشتی میگوید بنیصدر به من گفت: «این مسئله ولایت فقیه سنگی بود که توا انداختی وسط. تو باعث شدی این ولایت فقیه مطرح شود.» دوبار به او میگوید. یکبار هم به آقای منتظری میگوید. این را باز خطاب به آیتالله بهشتی بدون این که اسم آقای منتظری را ببرد میگوید ولی در جای دیگر میگوید: «فقاهت و فقیه 164 علم میخواهد شماها سه چهارتا بیشتر ندارید. ادبیات عرب بلدید و صرف و نحو و همین» و بعد میپرسند که کی بلد است میگوید یک کتابی هست به نام اولین رئیسجمهور. آقای جواد مظفر تدوین کرده و انتشارات کویر چاپ کرده. یک مقدار مقید باشیم حرفمان را با سند بزنیم. این مسئله باعث میشود که بیانصافی و بیعدالتی نکنیم. در آنجا چندتا دانشجو میروند با آقای بنیصدر صحبت کنند میگویند که شما ادعاهایی دارید میگوید: «بله من بزرگترین نابغه قرنم و کتابی هم نوشتم به نام تضاد و توحید که بزرگترین دستآورد قرن است.» او این گونه بود. اما در مورد مسئله ولایت فقیه وقتی با مردم صحبت میکرد طرفداری میکرد ولی در جلسات خصوصی علیه ولایت فقیه میگفت. یک کتاب هم وقتی فرار میکند به فرانسه نوشته تحت عنوان «درس تجربه» در آنجا مدعی است که: «من اصلاً از اساس با ولایت فقیه مخالف بودم و این را به آقای منتظری همه گفتم و به خود آقای خمینی هم گفتم و وقتی کتاب ولایت فقیه منتشر شد گفتم چیزی در این کتاب نیست. رفتم نجف به ایشان گفتم این چیست که نوشتهاید؟ و ایشان گفتند من این را نوشتهام تا انگیزهای برای شما و آقای مطهری شود که کاری بکنید» بعد میگوید: «من گفتم که با این کتاب که نمیشود مملکت اداره کرد و میگوید کتابی بود که وقتی منتشر شد ما خندهمان گرفت!» فرض محال که حرف تو راست است، اگر درست میگویی چرا در زمانی که در ایران بودی و در دوران ریاست جمهوری نگفتی؟ در اینجا باز روشنتر است. زیرا روزنامه انقلاب اسلامی که تأسیس آن در خرداد 58 است تا بهمن 58 که ایشان رئیس جمهور میشود واقعاً سرمقالههایش خوب است. خود آقای بنیصدر هم نوشته است. به نام صدمقاله. جلد اول هم چاپ شده است واقعاً دفاع خوبی میکند از خط امام. اصلاً این که چرا به یاران امام تعرض میشود ایشان دفاع کرده و میگوید: «اینها میخواهند پر و بال امام را بشکنند تا بعداً بتوانند امام را بشکنند.» درست همان کاری که خودش بعد از ریاستجمهوری میکند. در کتاب درس تجربه در گفتوگو با حمید احمدی از اعضای سابق حزب توده مشهور به ناخدا انور در این زمینه صحبت میکند. اگر چه حمید احمدی هم به عنوان یک تودهای مطالبی را علیه نظام و انقلاب القا میکند.
کدام حمید احمدی؟
تبریزی: همان حمید احمدی که عضو سازمان افسران حزب توده بود. از ایران فرار میکند. دو سال در سیستم نظامیاطلاعاتی حکومت کمونیستی افغانستان کار میکند. بعد به مسکو میرود. مدتی در آنجا هست. دهه 1370 میرود به آلمان و کشور هلند. یک بودجه 30000 دلاری به وی میدهد تا تاریخ شفاهی چپ را تدوین کند. فکر میکنم مؤسسه مطالعات اجتماعی هلند است. از آن به بعد حمید احمدی میشود مورخ و تاریخدان.
میشود در مورد این کتاب توضیح دهید
در این کتاب در صحفه202 میگوید: «بحث ولایت فقیه که حسن آیت با این اختیارات آن را امضا کرد و شانزده اختیار به ولی فقیه داد.» خب ببینم 76 مجتهد بزرگ در آنجا داریم مثل: آیتالله سیداسدالله مدنی، آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، آیتالله محمد صدوقی، خود آقای منتظری که مدافع ولایت فقیه آن موقع بود. دو جلد از کتاب آقای منتظری عالیترین دفاع از ولایت فقیه است. البته جلد سه و چهار آن را کار نداریم زیرا پس از عزلش آنها را نوشته و... چطور نسبت به حسن آیت میگوید او وابسته به بقایی است. پس بقایی ولایت فقیه را مطرح کرد؟! آقای بنیصدر شما که خودتان عقل ندارید حداقل به عقل جامعه توهین نکنید. ما که سواد نداریم و ولایت فقیه امام را قبل از انقلاب خواندیم و علمایی که شاگرد امام بودند در مورد ولایت فقیه کتاب نوشتند. حسن آیت اینجا چه کاره هست؟ میگردند یک جایی شبهه پیدا کنند تا القائات خود را از آن مسیر به جامعه برسانند. نمیگویند بیش از 70 فقیه و مجتهد در مجلس خبرگان قانون اساسی بودند و بر اساس حرکت انقلاب، رهبری انقلاب، اثر حضرت امام در کتاب ولایت فقیه، اصل 110 تصویب شده است. در قرآن هم داریم کسانی که مریضند منافق هستند و دنبال شبهه هستند. بعد باز مطرح میکند: «به آقای منتظری گفتم شما چطور با او(حسن آیت) مسئله ولایت فقیه را امضا کردید؟ گفت: من او را نمیشناسم. به من گفتند که امضای شما را هم برای ولایت فقیه بگذاریم؟ من گفتم بگذارید» آیتالله منتظری رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی است. آخر دروغ هم یک اندازهای دارد. در ادامه میگوید: «گفتم یعنی چه آقا. مگر آدم به حرف هر کسی امضا میکند؟ خلاصه پس از صحبتها و بگو مگوهای ایشان به اصل نظارت ولایت فقیه قانع شد» ببینید ما با افرادی مواجه هستیم که نه تنها دین ندارند وجدان و شرافت انسانی هم ندارند. ما الان در مورد آقای بنیصدر که صحبت میکنیم میگوییم صد مقالهاش کتاب خوبی است و روزنامه انقلاب اسلامی با انتقاداتی هم که داریم سر مقالههایش خوب بود. یعنی حتی بنیصدر را به دورانهای گوناگون تقسیم میکنیم. خب اگر فرض کنیم تمام سخنانش درست است تو چرا رفتی در مجلس خبرگان قانون اساسی. حداقل استعفا میکردی و بیرون میآمدی. چرا همان موقع به مردم این را نگفتی. از همه اینها گذشته مگر تو با همین قانون اساسی رئیسجمهور نشدی؟ رئیسجمهور شدی که قانون را عمل کنی و قانون اساسی هم همین بود. مگر تو نیامدی در ملاء عام قسم خوردی به قرآن مجید من به این قانون اساسی عمل میکنم؟ یک وقتهایی هست افراد شرافت انسانی هم ندارند یک وقت هست طرف میگوید من مخالفم. این هیچ عیبی ندارد. خب قبول ندارد استعفا میکند و میرود. بنیصدر در همین کتاب درس تجربه در جای دیگر میگوید: «وقتی میخواستند این قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان را بگذارند به رفراندوم، آقای خمینی فرستاد پیش من که از این قانون حمایت کنید. در جواب گفتم نمیتوانم. با این قانون اساسی حکومت نمیشود کرد .مگر این که ایشان متعهد بشود به این که یک دوره تجربه چند ساله بشود در صورتی که حرف ما به جا درآمد از حالا قرار متمم باشد. او قبول کرد و اعلام کرد متمم باشد ولی متأسفانه وارونه شد.» خب اما تو کی بودی که امام بفرستد دنبالت؟ تو عضو شورای انقلاب و مجلس خبرگان بودی. آن هم به توصیه حضرت امام اگر بگوییم عضو شورای انقلاب که دوازده سیزده نفر دیگر هم بودند.
خب بالاخره آن زمان بنیصدر عضو شورای انقلاب بود ...
آن موقع بنیصدر کارهای نبود. چرا میفرستد دنبال تو؟ بعد چرا این را همان موقع نگفتی؟ اگر راست است همان موقع بیان میکردی. روزنامه داشتی. در رادیو تلویزیون بودی و در مجامع سخنرانی هم میکردی. یک موقع هست میگویی در سال 58 گفتم چاپ شد اما خیلی پخش نشد. تو آمدی در سال 1389 میگویی من در سال 58 این طور گفتم. باز ایشان در بخش آخر این یادداشت میگوید: «رفته بودند پیش حضرت آیتالله مشکینی از او پرسیده بودند که شما چرا با بنیصدر مخالفید. ولی با حبیبی موافقید. او در جواب گفته بود حبیبی از خودش فکر ندارد هر چه ما بگوییم عمل میکند بنیصدر خودش فکر دارد به حرف و فکر ما اعتنایی ندارد» اگر واقعاً چنین چیزی در مورد حضرت آیتالله مشکینی بوده چرا همان موقع نگفتی؟ الان نه آیتالله مشکینی هست نه آقای دکتر حسن حبیبی. روی این حساب میخواهم آن روحیه نفاق وی را نشان دهم. تجسم یک فردی که هیچ گونه صداقت ندارد. اما در خصوص این که چه موقع سازمان با بنیصدر مرتبط شد شواهد و قرائن ما میگوید 17 شهریور 1359 آن سخنرانی که آقای بنیصدر در میدان شهدا علیه یاران امام کرد. اینجا علیه مرحوم شهید آیتالله بهشتی نبودند. در حقیقت اینها چون مستقیم علیه امام نمیتوانستند حرف بزنند این را بهانه کرده بودند. متوجه هستید یعنی آیتالله بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بهانهای بود برای رد کردن خط و مبانی حضرت امام. اما در یک سندی من مصاحبهای از آقای بنیصدر دیدم که وقتی که ایشان رئیس جمهور میشود عباس داوری از اعضای سازمان منافقین با چند نفر به دیدن بنیصدر میروند به او تبریک میگویند. بعد بنیصدر میگوید شما نیرویی قوی هستید و ما باید به هم نزدیک شویم. آن متن تاریخ ندارد اما باید اواخر 1358 باشد که ایشان رئیسجمهور شده یا تیر 1359 که دیگر اتحاد آنها با هم نهایی شد. اما در جریان 14 اسفند نهضت آزادی، حزب ملت ایران، جبهه ملی، حزب رنجبران و همه گروههای معارض با بنیصدر متحدند. در جریان سخنرانی دانشگاه تهران نیز حضور دارند. بنیصدر در اینجا آخرین حلقه اتصالش را با نظام قطع کرد، چون بعد از آن میگوید من دیگر قانون را قبول ندارم. که امام در 18 اسفند 1359 سخنرانی میکند و میگوید: «هیتلر از اول دیکتاتور نبود، رضاخان هم از اول دیکتاتور نبود. به تدریج دیکتاتور شد» امام در صحبت خودشان تاریخ را ذکر نمیکنند اما میگویند من به بنیصدر گفتم که: «این گرگهایی که دور تو را گرفتند تو را نابود میکنند. بیا حسابت را از اینها جدا کن» اما بنیصدر متأسفانه گوش نکرد و 11 میلیون رأی ملت را تباه کرد. لذا برای 14 اسفند باید بگوییم بریدن آخرین حلقه ارتباطش با نظام بود و پیوستن صددرصد به منافقین. چون در اردیبهشت 1360 نیز یک راهپیمایی اعضای منافقین و گروههای متحد با اینها در خیابان آیتالله طالقانی کردند. تا یک قدرتنمایی کنند. نامهای که رجوی به امام نوشت پس از این راهپیمایی بود. امام در مورد بنیصدر میگوید: «کراراً من به او گفتم بیا از این گروهکهای فاسد از این منافقین تبری کن. حیثیت خودت را از دست نده. بیا برو در ملاء عام و اینها را از خود بران. اینها تو را به تباهی میکشند. این گرگهایی که اطراف تو جمع شدند الا بعض معدود آنها همه آنها گرگهایی هستند که میخواهند تو را به تباهی بکشند» در کتاب تاریخ معاصر از دیدگاه امام خمینی صحفه 614 و 615 آمده است: «آن آقا من کراراً به او گفتم حسابت را از این منافقین جدا کن و اعلام کن به این که شماها از اسلام نیستید و شماها به من ارتباط ندارید. نپذیرفت و دید آنچه دید. من امیدوارم که توبه کند تا خدای تبارک و تعالی او را بیامرزد و در آن عالم رو سیاه نباشد.» این را امام در اول تیر 1360 گفته است. در صحفه 620 و 621 وقتی در بیمارستان که مراسم تنفیذ حکم بنیصدر بود امام میگوید: «حب دنیا رأس همه خطایا است. امیدوارم که آقای بنیصدر قبل از ریاستجمهوریاش با بعد آن تفاوت نکند» بعد از آن که بنیصدر آن طور شد امام این را دوباره یادآوری کرد: «اگر نصیحتهای مرا گوش کرده بودی این مسائل پیش نمیآمد لکن نگذاشتند آنهایی که بر تو اظهار علاقه میکردند. آنها به اسلام علاقه نداشتند تو را کشاندند به جایی که تباه کردند. بیش از این خودت را تباه نکن. اگر شما آن نصیحتی را که آن روز با آن حال بیماری در بیمارستان به شما کردم گوش کرده بودی این طور نبود و من نمیخواستم باشد. آن روز من در یکی از حرفها که اساس همه گرفتاریهای بشر است تنبه دادم که حب دنیا رأس کل خطیه است.» حدیث مورد اشاره در اصول کافی جلد 2 صحفه 315 است. «تمام خطاهایی که از ما صادر میشود روی این حب نفس و جاه و مال و منال است» خب ببینید پس این موارد صادق نبودن اینها را نشان میدهد. حالا چه شخص بنیصدر و چه منافقین. یک مرتبه است که کسی مثل چریکهای فدائی خلق نظام را قبول ندارد و مبارزه میکند، یک وقت هم مثل حزب توده منافقانه برخورد میکند. آنچه در جامعه خطرناک است نفاق است. سازمان معضلش این بود که صراحت نداشت و دوگانه صحبت میکرد و این دوگانگی در ابتدا وقتی منافق حرکت میکند جامعه متوجه نیست. خودش متوجه است که نفاق میکند. در روند بعدی جامعه متوجه است که او نفاق میکند اما خودش متوجه نیست. زیرا در مرحله اول جامعه چهره نفاق را نمیشناسد و فریبش را میخورد اما در روند بعدی به دلیل کثرت نفاق جامعه متوجه میشود که منافق است. اما خود خویشتن را فریب میدهد. متأسفانه حرکت بنیصدر و گروهک منافقین خلاف برخی گروهها و کسانی که مدعی سهیم بودن، انقلابی بودن و مدافع نظام بودن را داشتند، این مشکل نفاق و دو چهرهگی آنها بود.
برویم سر قضیه 14 اسفند...
تبریزی: در 14 اسفند بنیصدر به بهانه فوت دکتر محمد مصدق در دانشگاه تهران سخنرانی کرد و از طرف نهضت آزادی، حزب رنجبران، جبهه ملی، حزب ملت ایران و منافقین و برخی گروهها و افراد دیگر که در اطرافش بودند او در آنجا سه کار انجام میدهد:
ضد دستاوردهای انقلاب صحبت کرد؛
اختلاف و شکاف موجود در جامعه را هم گسترش داد و هم بزرگ جلوه داد؛
به بهانه این که در اینجا افرادی از طرف سپاه، کمیته انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی آمدهاند دستور میدهد افراد را بزنند و مدعی شد که از جیب این کارت سپاه درآمده باید تنبیه شود و... .
در اینجا فرض را بر این میگیریم که ایشان دارد سخنرانی میکند و اکثریت هم با او موافقند. 10 نفر هم معترضاند. در آنجا جایگاه رئیسجمهور است که دستور زدن بدهد و کار قضایی بکند؟! فوقش این است که بگوید آقای پلیس ایشان را دستگیر کن و او را به قانون بسپار. فرض کن در جیب من یک کارت حزب جمهوری اسلامی بود، آیا تو با همه اعضای حزب جمهوری اسلامی مخالفی؟ هر کاری یک راهی دارد. او در حقیقت آنها را بهانه قرار داده بود برای کوبیدن قوه مقننه و قضائیه یا علیه نهادهای انقلاب و نهادهای اطلاعاتی و نظامی کار کردن. وقتی این اتفاق میافتد امام که قبلاً گفته بودند اختلاف نکنید در خصوص موضوع مورد ادعای بنیصدر یعنی توطئه قوه مقننه و قضائیه علیه وی، امام فرمود: که سه نفر را تعیین کنید. هر کدام یک نماینده بگذارید. این سه نفر ببینند مشکل کجا است. آیتالله محمدرضا مهدویکنی، آیتالله محمد یزدی و آیتالله شهابالدین اشراقی تعیین میشوند. هر کدام از طرف یک عده، مینشینند تمام مطبوعات، بیانیهها و سخنرانیها را بررسی میکنند و میبینند که مقصر اصلی آقای بنیصدر است. مسئول کل پرونده هم آیتالله سید عبدالکریم موسویاردبیلی است از شورای عالی قضائی. وقتی مشخص میشود مقصر بنیصدر است با وجود این که خودش نماینده تعیین کرده بود میگوید شورا را قبول ندارم که امام مطرح کرد که: اولاً شورا را خود تو پیشنهاد کردی بعد امام مطرح میکند هیچ کدام از مسئولین حق سخنرانی و مصاحبه ندارند. یعنی قوه قضائیه، مقننه و نخستوزیر همه تعطیل میکنند جز بنیصدر. بعد میگوید روزنامهها حق جریانسازی ندارند. روزنامه جبهه ملی، روزنامه نهضت آزادی، روزنامه حزب توده و روزنامه انقلاب اسلامی بنیصدر و... شروع میکنند جوسازی. بعد آقای آیتالله قدوسی دادستان انقلاب روزنامهها را توقیف میکند. بعد آقای بنیصدر در هر سفری که برای پادگانها یا مراکز میرفت شروع میکرد در مراکز ارتش علیه سپاه و کمیتهها صحبت کردن و اختلاف را گسترش میدهد. در پادگانها که میرفت تلاش میکرد ارتش را در برابر سپاه قرار دهد. این در هنگامی بود که حملات وحشیانه بعثیهای عراق به شدت شهرهای ما را بمباران میکرد و از سوی دیگر مردم مشغول دفاع از انقلاب و نظام و مرزها بودند. وقتی در پادگان کرمانشاه علیه سپاه و نیروهای انقلاب صحبت کرد، امام ایشان را از نمایندگی فرماندهی کل قوا عزل کرد. دلیلش هم این بود که در همان پادگان هم درگیری ایجاد شده بود. از آنجا میخواست به ایلام برود وقتی خبر به ایلام رسید فرمانده ایلام گفت که اگر بنیصدر اینجا بیاید دستگیرش میکنم. از آنجا به تهران آمد و امام هم بیانیه داد و عزلش کرد و این آغاز یک حرکت بود. اگر بنیصدر انسانی عاقل، صالح و صادق میبود، میبایست از همان زمان حساب خودش را از منافقین جدا کند و به شغل ریاستجمهوری بسنده نماید. اما او پیوندی با منافقین و جریانهای ضد انقلاب بسته بود. به جای آن که در جایگاه خود بماند به خانههای تیمی منافقین پناه برد و شد آنچه نمیبایست شود.
با توجه به میزان خشونت به کار رفته در 14 اسفند چرا با اینها برخورد نشد؟
تبریزی: در این مقطع تاریخی هر چند اتحاد تمام گروهها را داریم اما مهمتر از همه اتحاد بنیصدر و منافقین آنجا علنی شد. از آن به بعد سیر تصاعدی حرکت اینها ضد نظام و انقلاب شروع میشود. سازمان هم که میلیشیا و خانههای تیمی خود را داشت. بنیصدر هم مخالفتهایش علنی شد. خصوصاً این که امام سال 1360 را سال حاکمیت قانون مطرح کرد که مسئولین همه در ذیل قانون و مقید به قانون باشند. جریان درگیری از سوی منافقین، بنیصدر و گروههای ضد انقلاب بر نظام جمهوری اسلامی تحمیل شد.
آیا میتوان گفت 14 اسفند جرقهای است که 30 خرداد نتیجه آن است؟
تبریزی: بله 14 اسفند آغاز حرکت تروریستی منافقین است. طراحی کرده بود و موقع میوه چینیاش فرارسیده بود. البته تحلیل غلط آنها این بود که نظام طی دو سه ماه سقوط میکند. اینان قدرت اسلام، اعتقادات مردم و رهبری را درک نکرده بودند.
سؤال اینجا است که به چه دلایلی در این مقطع تاریخی با آنها برخورد نمیشود؟
تبریزی: ببینید ما در هیچ وقت آغازگر تعارض نبودیم. در جنگ عراق هم عراق به ما حمله کرد یا در جریان حزب توده یک حزب کمونیستی بود و مطلع هم بودیم که با شوروی ارتباط دارند یا حزب رنجبران با چین کمونیست و... اما تا زمانی که دست به اقدام نزدند با حزب توده برخورد نشد. با گروهک منافقین هم همین طور. با وجود اینکه از اسلحهها و خانههای تیمی اینها اطلاع داشتند آغازگر ما نبودیم. آنها بودند. تا بنیصدر آغاز درگیری نکرد حرکتی شروع نشد. اینجا وقتی پیوند بنیصدر و سازمان علنی میشود در همین زمان قانون قصاص به مجلس میرود و جبهه ملی اعلام میکند که قانون قصاص ضدانسانی است. بعدها برخی از این گروهها تحلیلشان این بود که خطای ما این بود که سرنوشتمان را با سازمان مجاهدین خلق گره زدیم. اینها احساس کرده بودند سازمان قدرت دارد و میتواند نظام را از بین ببرد. بنیصدر هم به این رسیده بود. احزاب و گروهها هم همینطور. حتی مهندس بازرگان در یک سخنرانی اواخر سال59 گفته بود در این اختلافات ما چاقوی رئیسجمهور را تیز میکنیم. همه وقتی خود را به سازمان گره زدند نابود شدند. مثلاً جنبش سیاسی آقای علیاصغر حاجسیدجوادی کار خود را میکرد. چرا با مجاهدین خلق خود را گره زد؟ از 30 خرداد همه چیز شروع شد. وقتی عدم کفایت سیاسی بنیصدر مطرح شد فراکسیون نهضت آزادی متشکل از آقایان مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، دکتر سامی و دیگران مجلس را تحریم کردند و تلاش کردند مجلس را از اکثریت بیندازند تا بنیصدر رد صلاحیت نشود. ببینید حتی آقای بازرگان پس از آن همه جنایات منافقین در مهر 1360 در مجلس شورای اسلامی از منافقین در برابر این که جریان نفاق وصل به سازمان سیا است از سازمان دفاع میکند!
در صورت کسب کرسیهای مهم حکومت توسط منافقین چه سرنوشتی منتظر وضعیت کشور، روابط میان ارگانهای سیاسی و دیگر جریانهای سیاسی بود؟
تبریزی: این را میشود در سه مشخصه بررسی کرد:
ارتباطاتی که سازمان با آمریکاییها، انگلیسیها و اروپاییها دارد. ما در اینجا سازمان را مرتبط با غرب میدانیم بنیصدر و رجوی فرار میکنند. هواپیما با هماهنگی از آسمان ترکیه عبور میکند و در فرودگاه نظامی فرانسه مینشیند. ما گزارشاتی داشتیم که رجوی اواخر 58 یک سفر به فرانسه میرود. یک هفته در فرانسه بود. ولی این که با چه کسی صحبت کرده نمیدانیم. اما همین که هواپیما در پادگان فرانسه نشسته تحت اسکورت نظامیاطلاعاتی فرانسویها قرار میگیرد و همین الان هم در فرانسه سازمان خانه امن دارد. شورای مقاومت تشکیل شد. شورای مقاومت برای چه بود؟ چگونه شورای مقاومت تشکیل میشود؟ رئیسش بنیصدر است نخستوزیر و نائب رئیساش رجوی است! عبدالرحمن قاسملو رهبر حزب دموکرات که آن همه جنایت در غرب کشور کرد چگونه به اینها وصل میشود؟ مهدی سامع عضو چریکهای فدائی خلق چگونه به اینها وصل میشود؟ خانبابا نهرانی از اعضای کنفدراسیون، ناصر پاکدامن اتحاد چپ منوچهر هزارخانی اتحاد چپ، هدایتالله متین دفتری رهبر جبهه دموکراتیک مردم ایران و عضو جبهه ملی چطور اینها به هم وصل میشوند؟ و چگونه از فرانسه ترور و بمبگذاری را برنامه ریزی میکنند؟ وابستگی اینها علنی شده است. از ابتدا حرکت سازمان در فاز براندازی و اختلافافکنی بوده است. لذا اگر اینها به قدرت میرسیدند قاعدتا ًنیروهای انقلاب را از بین میبردند. ما باید دست استعمار را به طور مستقیم و غیرمستقیم در این جریانها ارزیابی کنیم. خیانت انگلیسیها و تجربیات آنها، توطئههای سازمان سیا و جریان کودتای نوژه و...
دوم حاکمیت اینها یک حاکمیت پایینتر از رژیم پهلوی میشد و وابسته به غرب، وابسته به آمریکا و اروپا، دوباره آمریکا با مستشارانش بر میگشت و این بار انتقامش را از اسلام و جریان اسلامی بیش از برهه کودتای 28 مرداد تا 57 گرفت میگرفت. میشد یک حکومت وابسته کمتر از حکومت ملک حسین که در جامعه جهانی وجود داشت. ابزار غرب در منطقه علیه حاکمیت اسلام و امت اسلامی.
در این میان مسلماً اینها با جریان چپ شوروی درگیر میشدند. حزب توده و فدائیان خلق را را از بین میبردند. شاید هم در سطوح ابرقدرتها مثل جنگ جهانی دوم نوعی هماهنگی و همسوئی پدید میآمد و با عراق هم صلح میکردند و عراق هم آن زمینهایی که گرفته بود را پس میداد یا ممکن بود پس ندهد و مانند اسرائیل که بلندیهای جولان را اشغال کرد آنها را اشغال کند. چون خود عراق هم با حمایت آمریکا و غرب خاصه فرانسه و آلمان به ایران حمله کرد.
حال چه باید کرد:
تجربیات سالهای 1358-68 به جامعه انتقال داده شود تاریخنگاری وتاریخ پژوهی را این بار نیروهای اصیل انقلاب آغاز و مستند و مستدل ارائه دهند.
تکنگاریها در مورد احزاب، گروهها، جمعیتها و سازمانهایی که علیه انقلاب، نظام و مردم بودند انتشار یابد.
زندگینامه شهدای ترور از خواص آنها چون شهید آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی، ائمه جمعه و... چهرههای شاخص تا نیروهای صادق متن جامعه در قالب رمان، زندگینامه و... منتشر شده و تبدیل به نمایشنامه، فیلمنامه و... شود.
انتشار اسناد گروهکها، شخصیتهای معارض، جریانهای ضدانقلاب سالهای (1358-68) تا مورخان و تاریخ پژوهان امکان انتشار مقالات و کتب مستند داشته باشند.
تهیه کتب مناسب برای کودکان و نوجوانان در همین زمینهها.
انتشار کتب، و مقالات سیاسی، تاریخی، فرهنگی در خصوص تحولات سالهای فوق..