براي قضاوت تاريخ

Rajavisadamkasif

گزارشي مستند و تكان دهنده از ائتلاف بعثي‌ها و منافقين

عنوان‌ اصلی این مقاله از كتابی به ‌همین عنوان كه توسط «انجمن ایران اینترلینگ» در تابستان 1383 در خارج از كشور به چاپ رسیده به عاریت گرفته شده است. در این كتاب متن كامل مذاكرات مسعود رجوی با مسئولان اطلاعاتی عراق در زمان حكومت صدام‌حسین درج شده است. در صفحه 12 آن می‌خوانیم:

«از میان دستگاه‌های متعدد اطلاعاتی امنیتی عراق، سازمان استخبارات (سازمان اصلی اطلاعاتی امنیتی رژیم عراق) دستگاه اصلی بود و همین دستگاه بود كه مأمور شد تا در همه زمینه‌ها به امور گوناگون مجاهدین رسیدگی كند. سازمان مزبور در كنار همكاری‌ها و اعتماد‌سازی‌ها، یك تیم زبده جاسوسی را مأمور سندبرداری و فیلم‌برداری از اقدامات پشت‌ پرده مجاهدین خلق كرد. قرارومدارها و بندو‌بست‌هایشان با مقامات عراقی، در هر مكانی كه صورت می‌گرفت صدابرداری و فیلم‌برداری می‌شد. در هر جایی تجمع و شروع به دادوستد مخفی با ارباب عراقی می‌كردند، دوربین‌ها از چند زاویه شروع به كار می‌كردند، دوربین‌های واقعی و بی‌رحم.»

صدها حلقه از این نوارها و فیلم‌ها فقط به این دلیل از سوی سازمان امنیت عراق ضبط و در یكی از كاخ‌های صدام‌حسین نگه‌داری شده بود كه اگر احیاناً منافقین روزی قدرت را در ایران در دست گرفتند و بعدها طبق رفتار ذاتی و ادبیات سیاسی‌شان حاضر نشدند به تعهداتشان در برابر عراق عمل كنند، این اسناد و مدارك از سوی مقامات عراقی افشا شود و در آن‌وقت:

«سران مجاهدین (حاكمان خیالی ایران در آینده) درمی‌یافتند كه چه بهای گرانی را برای تصرف تهران پرداخته‌اند...» از آنجایی كه خیانت منافقین همواره از سوی عراقی‌ها متصور بود، «خیانت به صاحب‌خانه‌ای كه میلیاردها دلار خرج این مزدوران كرده بود.» لذا «شیشه عمر مجاهدین باید شكسته می‌شد نوارها از صندوق‌خانه‌ها بیرون آورده شد و اولین بار زنی شجاع بود كه آن‌ها را از عراق خارج كرد، زنی به نام بارونس نیكلسون.» (همان، ص 13) در مورد اینكه خانم نیكلسون كیست و چگونه به این اسناد دست پیدا كرده در كتاب توضیحی داده نشده است، ولی فیلم‌هایی كه شاید به‌وسیله او از طریق كانال‌های ماهواره‌ای به‌ تصویر درآمده است می‌تواند بیانگر صحت اعتبار بالای آن باشد. تصاویری كه به‌وضوح نشان می‌دهد رجوی در جریان مذاكراتش با رؤسای سازمان امنیت عراق در قبال همگامی با سازمان‌های امنیتی و استخبارات عراق چه پول‌های هنگفتی دریافت كرده است. متن زیر برای آشنایی هرچه بیشتر با كتاب مزبور، نوشته شده است.

دگردیسی سازمان مجاهدین به شعبه فارسی حزب بعث

سابقه ارتباط بین سازمان مجاهدین خلق و دولت بعث عراق به سال 1351 برمی‌گردد، به‌ زمانی كه سه نفر از اعضای سازمان، اقدام به ربودن یك فروند هواپیمای ایرانی كردند و آن را در بغداد فرود آوردند. هواپیماربایان خواستار آزادی تعدادی از اعضای سازمان شدند كه در كشور امارات دستگیر شده بودند و می‌بایست به‌سرعت به حكومت شاه تحویل داده می‌شدند. مقامات عراق به تصور اینكه هواپیماربایان جزء عوامل ساواك و نفوذی بودند آن‌ها را تحت فشار و بازجویی قرار دادند. مدتی بعد با وساطت جنبش الفتح فلسطین آن‌ها آزاد شدند و به فلسطین عزیمت كردند. این آغازی بود برای همكاری‌های بعدی میان سازمان مجاهدین خلق و سازمان امنیتی عراق؛ به‌طوری‌كه تا سال 1354 مهم‌ترین مركز و مقر مجاهدین خلق در عراق قرار داشت. در كتاب برای قضاوت تاریخ، به‌نحوی مسعود رجوی به این مسائل اشاره می‌كند و البته از طرز بیان رجوی معلوم است كه او به این بهانه با اِعمال چاشنی‌های دیگر مترصد است از طرف عراقی (صابر الدوری مسئول وقت سازمان امنیت عراق) امتیاز بگیرد.

رجوی: شما می‌دانید كه جنبش ما 25 سال مشغول مبارزه با دو رژیم بود. هر دو رژیم اتهاماتی پوچ و یك‌طرفه علیه ما داشتند كه رابطه با عراق است. در رژیم‌ شاه كه بنیان‌گذاران سازمان را اعدام می‌كرد، در سال‌های 1971 و 1972 اتهام اول آن‌ها ارتباط ما با حزب بعث بود؛ درصورتی‌كه ما رابطه‌ای با حزب بعث نداشتیم. این ماهیت دو رژیم در ایران است.

صابر: من یادم نمی‌آید چنین چیزی شنیده باشم.

رجوی: یادتان می‌آید شاه می‌خواست علیه شما كودتا كند؛ قرارداد شط را الغا كرد. در آن‌ موقع و بدین‌وسیله می‌خواست جامعه ایران و طرف‌داران پان‌ایرانیست را بشوراند. یك سال بعد در سال 1971 ما دستگیر شدیم. جزئی از اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود. برای همین‌ یك شب قبل از اعدام بنیان‌گذاران، سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند كه هركدام از این‌ها را بپذیرید اعدامتان نمی‌كنیم. اول اینكه بگویید ما از عراق دستور می‌گیریم؛ دوم اینكه مبارزه مسلحانه را محكوم كنید؛ سوم اینكه بگویید اسلام و شیعه با ماركسیسم، جنگ و مبارزه دارد. در روزنامه‌های بیست سال پیش اولین‌ باری كه رژیم دستگیری ما را اعلام كرد، اتهام عراق هم هست. تعدادی از كادرهای ما در شیخ‌نشین‌ها در دبی دستگیر شده بودند؛ [مجاهدین] هواپیمایی كه آن‌ها را به تهران می‌برد، به سمت بغداد منحرف كردند. پیش ما بودند و سراغ خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت كند. برای همین شما افراد را نمی‌شناختید؛ فكر می‌كردید كه ممكن است این‌ها عوامل رژیم شاه باشند. چند ماه‌ در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت كرد و شما بچه‌های ما را آزاد كردید و آن‌ها به بیروت رفتند. وقتی مطمئن شدید كه ایادی رژیم نیستند، از این زمان به بعد همیشه مارك عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً كه خمینی آمد، چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری كه در تهران بودیم، او می‌گفت كه «منافقین نمایندگان عراق در تهران هستند.»1

در همین زمان سازمان مجاهدین خلق، ایدئولوژی خود را از اسلام به ماركسیسم تغییر داد و در واقع فاز جدید فعالیت مجاهدین خلق در دو حوزه درون زندان‌های رژیم شاه و بیرون از زندان آغاز شد.2 تقی‌شهرام رهبری سازمان در بیرون از زندان را عهده‌دار شده بود. او به‌تازگی به ماركسیسم گرویده و موفق شده بود طی یك پروسه تدریجی و پیچیده، ایدئولوژی سازمان را نیز به ماركسیسم تغییر دهد. مقاومت جمع معدودی از عناصر مسلمان باقی‌مانده سازمان از جمله مجید شریف‌واقفی و صمدیه لباف، واكنش فاجعه‌بار مركزیت سازمان را به‌دنبال داشت. مجید شریف‌واقفی به ‌دست كودتاچیان و صمدیه‌ لباف به‌دست پلیس رژیم شاه به‌ شهادت رسیدند. در زندان نیز تشتت و چنددستگی ایجاد شده بود. عمده‌ترین تشكل در میان زندانیان سیاسی سازمان را مسعود رجوی و موسی خیابانی اداره می‌كردند؛ كه از همان نخست نیروهای مذهبی مخالف سازمان را راست‌ ارتجاعی نام نهاده و آنان را جدی‌ترین دشمن خود قلمداد می‌كردند. مهم‌ترین اقدامی كه رجوی برای جذب هرچه بیشتر هواداران و برای تداوم موجودیت سازمان مجاهدین خلق انجام داد، حفظ ظاهر اسلامی با شعارهای سطحی دینی بود. برای مثال وی برخلاف دیدگاه مركزیت سازمان در بیرون از زندان، آیه كریمه «فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما» را از سرلوحه آرم سازمان حذف نكرد ولی در عمل سازمان را در مسیری رهبری كرد كه حتی رژیم شاه نیز برچسب ماركسیست اسلامی را به آنان منتسب كرد.

«این موضع‌گیری‌های سازمان در دوران جمهوری اسلامی عیناً به سطوح سیاسی جامعه منتقل و بازتولید شد. رجوی با وجود ظاهرسازی و تجلیل‌های غلاظ و شداد از امام و انقلاب اسلامی، از ابتدا خود را در تضاد آنتاگونیستی و لاینحل با حاكمیت می‌دانست و در طول سال‌های 1358 تا 1360 زمینه را برای مقابله رودررو مهیا می‌ساخت. نُفوذ در دادگاه‌های انقلاب اسلامی، سپاه و كمیته، حزب جمهوری اسلامی، نخست‌وزیری و... از همان آغاز هیچ توجیهی جز تدارك “عملیات ویژه” علیه رهبران جمهوری اسلامی نداشت.

از دیگر دلایل تصمیم اولیه سازمان برای جنگ با “جمهوری اسلامی”، تمهید ساختار پیچیده تشكیلاتی به‌صورت مخفی بود. از سوی دیگر، اعلام “جنبش ملی مجاهدین” به مثابه ارگان سیاسی مجاهدین خلق و پذیرش خیل داوطلبان از طریق دفاتر این ارگان و مراكز دیگری كه عناوین پوششی داشتند و سپس اعلام انحلال “جنبش ملی مجاهدین”، تقسیم كادر مركزی به دو بخش “دفتر سیاسی” و “كمیته مركزی”، سازمان‌دهی هواداران در بخش‌ها و نهادها و نیز انجمن‌ها و كانون‌های صنفی و به موازات این حركت‌ها انبار كردن هزاران هزار سلاح، همه و همه، مقدمات جنگ مسلحانه بود.»3

با توجه به سابقه طولانی همكاری‌های سازمان و سازمان امنیت عراق آنچه بیش از هر موضوع دیگری مركزیت سازمان را در معرض افكار عمومی و در میان هواداران و در برابر رقبای سیاسی به‌ویژه گروه‌های چپ تحت فشار قرار می‌داد، چگونگی موضع‌گیری و عملكرد سازمان در مواجهه با تجاوزات عراق به مرزهای كشورمان و اشغال شهرها و بخشی از سرزمین ایران بود. در آن زمان بنا به تعبیر و تصریح سازمان، استقبال و بسیج توده‌های مردم برای دفاع در مقابل تجاوز عراق و شور و شوق فراوان در بین اقشار مختلف شهری و روستایی و آحاد مردم وصف‌ناپذیر بود:

«... شور انقلابی و تحرك مردم بار دیگر همچون دوران قیام بالا رفته و شاهد اوج‌گیری شور و شوق نیروهای خلق هستیم، به‌طوری‌كه در تمام نظرخواهی‌هایی كه صورت گرفته اكثراً با ادامه جنگ علیه نیروهای اشغالگر موافق بوده‌اند...»

لذا این امر مانع از آن می‌شد كه گروه‌های مخالف بالاخص سازمان مجاهدین خلق با صراحت و صداقت مواضعشان را نسبت به جنگ اعلام كنند.

«این حضور چیزی نبود كه گروه‌ها از جمله مجاهدین خلق بتوانند چشمشان را بر آن بسته و به نفی آن بپردازند؛ چراكه وسعت این حضور حتی روی هوادارانشان نیز تأثیر گذاشته بود و بخشی از آن‌ها كه تحت تأثیر شعارهای كاذب مبنی بر حركت در جهت توده‌ها و زحمت‌‌كشان، جذب گشته بودند تحت تأثیر حماسه‌هایی كه مردم در جبهه‌ها خلق می‌كردند، قرار گرفته بودند.»4

یكی از اعضای شاخه دانشجویی مجاهدین خلق تحلیل سازمان از این شرایط را چنین تشریح می‌كرد:

«... در اوایل مهر كه جنگ ایران و عراق آغاز شد، تا بعد از یك هفته تحلیل مشخصی ارائه نشد. بالاخره پس از روزها به علت فشارهای متعدد بچه‌ها كه از بی‌تحلیلی صدایشان درآمده بود، اولین تحلیل جنگ ارائه شد... و آن به این ترتیب بود كه:

اگر بخواهیم به‌طور ریشه‌ای بررسی كنیم علت اصلی جنگ، تحریكات ایران است كه مرتب از صدور انقلاب دم می‌زند. اما عراق می‌خواهد قطب منطقه به‌خصوص اعراب بشود، اما چون وابسته نیست!!... این از وی ساخته نیست. اما به لحاظ حمایت‌هایی كه از دو كشور شده است: كشورهایی نظیر اردن و عربستان از عراق حمایت می‌كنند و سازمان‌های مسلمان مرتجع نظیر اَمَل از ایران. حمایت سوریه هم از ایران به‌خاطر تضادهایش با عراق است و حمایت الجزایر هم كه رژیم ادعا می‌كند، دروغ است و حمایتی صورت نگرفته!...

به لحاظ مسائل داخلی، چون مسائل داخلی ایران بیشتر است، اگر جنگ درازمدت شود، باعث سقوط ایران خواهد شد؛ ولی عراق به‌‌رغم داشتن یك‌سری مسائل داخلی، چون قدرت سازمان‌دهی دارد، قادر است كه مسائلش را حل نماید. ... پس ما نمی‌توانیم در جنگ شركت كنیم.

با گذشت زمان و به موازات حضور گسترده مردم در كنار رزمندگان اسلام، فشارهای روحی و عاطفی بیش از پیش بر هواداران سازمان حاكم شد از این‌رو مركزیت سازمان مجبور شد تحلیل دیگری از مسائل مربوط به جنگ را به بدنه سازمان ارائه كند:

... امریكا ابتدا جنگ را به‌مثابه عاملی دانست كه ایران را در مورد حل مسئله گروگان‌ها بر سر عقل بیاورد! و زمینه‌ای باشد برای اقتصاد سالم در ایران! می‌بینیم كه به‌‌رغم بی‌طرفی امریكا، جنگ تا آنجا كه بتواند راه سازش ایران با امریكا را باز كند و زمینه وابستگی اقتصادی آن را فراهم كند، از نظر امریكا مطلوب است و درست به همین دلیل، جنگ عراق با ایران در این مدت در جهت منافع امریكاست.... با توجه به اینكه سیستم ارتش ایران و اغلب سلاح‌های آن ساخت امریكاست، لذا ایران در ادامه جنگ به لوازم یدكی و تأمین كمبودهای تسلیحاتی نیاز دارد كه بالاجبار به سمت غرب خواهد رفت و در دامن امپریالیسم امریكا و یا سایر امپریالیست‌ها (اروپا و ژاپن) خواهد افتاد... لذا ادامه به نفع هیچ‌یك از خلق‌های ایران و عراق نخواهد بود.

...درست است كه هم‌اكنون یك‌‌سری كشورهای مترقی از ایران و كشورهای مرتجع از عراق حمایت می‌كنند ولی این تعیین‌كننده نیست، این روابط و حمایت‌ها را نمی‌شود زیاد رویش حساب كرد. این روابط و حمایت‌ها فعلاً مقطعی هستند. باید روابط درازمدت آن را در نظر داشته باشیم.5

در اسناد و همین‌‌طور در رفتار سازمانی مركزیت مجاهدین خلق، نه‌تنها نوعی رودربایستی با مردم و رقبای چپ، بلكه نوعی دوگانگی آشكار در برابر رژیم عراق نیز مشاهده می‌شد؛ به‌نحوی كه بالاخره هواداران احساساتی سازمان از لابه‌لای موضع‌گیری چند پهلوی مركزیت مجاهدین خلق به هیچ‌وجه قادر نبودند تكلیفشان را در برابر متجاوزی كه به ناموس و خاك این مملكت كوچك‌ترین رحمی نكرده بود، درك كنند و این همان هدفی بود كه سازمان دنبال می‌كرد. مهم این بود كه سازمان بدین شكل فرصت بهتر و بیشتر برای دگردیسی‌های پی‌درپی فراهم می‌كرد.

به همین دلیل در اطلاعیه‌ سازمان كه در تاریخ 23/7/59 منتشر شد مبرم‌ترین وظیفه سازمانی، جنگ با عراق و رژیم متجاوز بعثی برشمرده شد.

هنوز هم شهرها و مناطق اشغال‌شده در دست اشغال‌گران بعثی است. صدها تن از هم‌میهنان جنگ‌زده، خانه و كاشانه خود را از دست داده آواره و سرگردان هستند... در چنین شرایطی مبرم‌ترین وظیفه و حق مردم و كلیه نیروهای مردمی ما، جنگ مقاومت به خاطر دفاع از استقلال میهن و دفع تجاوز و اشغال نظامی میهن، توسط دشمن خارجی است.6

ولی با وجود این، تحلیل درون‌گروهی سازمان، ارتجاعی و ناعادلانه خواندن جنگ بود كه تداوم آن باعث سقوط رژیم ایران خواهد شد و عراق به‌ دلیل داشتن قدرت سازمان‌دهی سر پا خواهد ماند و پیروز خواهد شد. لذا مسئله اصلی برای ورود به عرصه مقاومت یا پرهیز از آن، فقط و فقط منافع سازمانی بود و بس؛ كه رفته‌رفته با منافع دشمن گره می‌خورد.

برخورد چپ‌روانه با مسئله ورود به جنگ این است كه با تمام نیرو و همین جوری در جنگ شركت كنیم (كه البته چون ما تحلیل مشخص از شرایط مشخص داریم، این مسئله غیرممكن است.) برخورد راست‌روانه با مسئله این است كه اصلاً در هیچ شرایطی شركت نكنیم. اما برخورد اصولی این است كه وقتی مردم رفتند ما هم می‌رویم، ولی نقش پیشتاز را نخواهیم داشت و فقط در كنار مردم خواهیم جنگید، در این صورت منتظر اجازه مقامات هم نخواهیم شد ولی یك سر دیگر طیف ورود ما این است كه مقامات! به ما اجازه دهند، كه در این صورت اگر مردم هم با تمام قوا شركت نكنند ما شركت می‌كنیم، چون به دنبال خودش برای ما مشروعیت كسب خواهد كرد. در غیر این صورت فقط نیروهایی كه در منطقه داریم در كنار سایرین وارد خواهند شد.7

پس از اطلاعیه دادستانی انقلاب اسلامی آبادان درباره اخراج مجاهدین و محاصره «خانه رزمندگان مجاهد» توسط ارتش كه مدارك و اطلاعات وسیعی راجع به استراتژی نیروهای مسلح و تعداد ضدهوایی‌ها و عكس‌های بسیاری از جبهه‌ها در آن كشف شده بود. مشخص شد كه حضور هواداران و اعضای سازمان در بین صفوف رزمندگان اسلام نه‌تنها به منظور كسب مشروعیت مردمی بلكه برای جاسوسی و جمع‌آوری اطلاعات نظامی به نفع دشمن بوده است.

این فعالیت‌های جاسوسی با تفرقه‌افكنی و توطئه‌چینی انبوهی از هواداران و میلیشیاهای سازمان در شهرها و در میان مردم و جامعه ملتهب از تجاوز عراق توأم بود، تا بلكه علاوه بر محاصره اقتصادی و فشارهای بین‌المللی، این فشارها نیز سقوط رژیم را سرعت بخشد.

اوج دامن زدن به این تضادهای سیاسی اجتماعی و تولید بحران در 14 اسفند 1359 مشتركاً توسط سازمان مجاهدین خلق و لیبرال‌ها و سپس تظاهرات مسلحانه سازمان در 30 خرداد 1360 بود. در واقع این تظاهرات ورود سازمان به فاز مسلحانه را رقم زد و به تصور مركزیت سازمان، با توجه به شكست‌های ایران و بی‌لیاقتی بنی‌صدر در بازپس‌گیری مناطق اشغالی و طولانی شدن جنگ، مناسب‌ترین شرایط برای شعله‌ور كردن یك جنگ داخلی تمام‌عیار به‌وجود آمده بود.

این استراتژی مسعود رجوی در لابه‌لای مصاحبه‌ای كه وی در این شرایط و آستانه ورود به این فضا با نشریه مجاهد (شماره 114) انجام داد، مستتر است. رجوی در این مصاحبه مصمم بود به انتقادهای گروهگ ماركسیستی پیكار نسبت به موضع‌گیری مجاهدین خلق درباره جنگ پاسخ دهد، ولی به طرزی منفعلانه دیدگاه‌هایی را علنی كرد كه قبلاً به واسطه شرایط حاكم در مملكت، مطرح كردن آن به هیچ‌وجه میسر نبود. در زیر قضاوت و تحلیل، عملكرد سازمان را از سوی گروهی ملاحظه می‌كنید كه خود ریشه در مجاهدین خلق داشته و به لحاظ رفتاری و شیوه كار سیاسی و تشكیلاتی از یك جنس و هم‌سنخ بوده‌اند. گروهی كه راه تقی شهرام و بهرام آرام را ادامه دادند و بخش ماركسیستی سازمان را در جریان انقلاب اسلامی، در قالب «گروه پیكار» حیات مجدد بخشیدند. گروه پیكار مواضع سازمان را در مورد جنگ به شرح زیر به نقد كشیده است:

مجاهدین به سیاق سابقشان از برخورد صریح با مسئله اجتناب كرده‌‌اند و هنگامی‌ كه با مسئله اصلی جنگ روبه‌رو می‌شوند، یعنی اینكه آیا این جنگ به سود خلق‌های ایران و عراق تمام می‌شود یا نه، پس از مقدمه‌چینی‌هایی كه به‌درستی این مفهوم را می‌رساند كه این جنگ به سود خلق‌های دو كشور نیست، ناگهان پاسخی متضاد با آن‌همه مقدمه‌چینی می‌دهد و می‌گوید: «دفاع عادلانه در برابر تجاوز سلطه‌طلبانه از موضع‌ انقلابی كاملاً قابل قبول و تأیید‌كردنی است.»

درج موضوع و نقد پیكار به این دلیل صورت گرفت تا پاسخ‌های رجوی را قابل درك و خواندنی كند. در جوابیه سازمان آنچه بیش از هرچیز جلب‌نظر می‌كند تأكید بر صفات ذاتی نفاق، عدم صداقت و سیاسی‌كاری سازمان است. رجوی می‌گوید:

...«انقلابیون هرگز موظف نیستند كه بدون توجه به محاسبات انقلابی هر آنچه در دل دارند در طَبَقِ افشا بریزند... پیكار مجموعه شرایط عینی توده را در آن ایام در نظر نمی‌گیرد... چه می‌داند پیكار كه اگر در همان بیانیه مربوط به جنگ، عین كلمات مورد نظر پیكار را به كار می‌بردیم چه حربه ذی‌قیمتی برای هرچه متوهم‌تر نمودن توده‌ها به دست داده ‌بودیم... تنها عبارت‌پردازی انقلابی كه كافی نیست، مهم‌تر این است كه توده‌ها جانب شما را رها نكنند... احساسات توده‌های مردم در آن هنگام احتیاجی به شرح ندارد و همه می‌دانند كه كمترین شبهه ایجاد اخلال در جنگ و یا حتی بیان سایر دردها و مشكل‌ها در قبال آن، از آنجا كه احساسات سراسری را جریحه‌دار می‌نمود بهترین بهانه را به‌ دست مرتجعان می‌داد تا تحت‌الشعاع جنگ، افكار عمومی را نسبت به انقلابیون مغشوش نموده و به آن‌ها ضربه بزنند...»8

رجوی چون بر تفهیم و اقناع هرچه بیشتر گروهك هم‌كیش و متحد سابق خود اصرار داشت و برای توجیه آن‌ها اهمیت فراوانی قائل بود، دیگر كاملاً بی‌پرده سخن می‌گوید و در ادامه تصریح می‌كند: گرچه بایستی این جنگ (ایران و عراق) به جنگ داخلی تبدیل شود ولی این امر، شرایط مساعدتر و تمهیدات سیاسی بیشتری را می‌طلبد.

... اكثریت توده‌ها هنوز نمی‌خواهند، تكرار می‌كنم هنوز نمی‌خواهند... ما ترجیح می‌دهیم وقتی به جنگ داخلی تن دهیم كه برای خلقمان و برای انقلابمان كمترین ریسك را داشته باشد... در مرحله‌ای كه شكل مسلط مبارزات عادلانه و انقلابی، مبتنی بر افشاگری است همین مقدار كافی است و اصولاً شاید بیشتر از آنچه ما كرده‌ایم میسر نبوده باشد و چپ‌روی محسوب شود... چرا كه میان این مرحله (مرحله تخریب رژیم از طریق افشاگری و مبازرات سیاسی، تمهیدات سیاسی) و مرحله بعد (جنگ داخلی) یك برزخ سیاسی افشاگرانه و بسیج‌كننده وجود دارد... ما قویاً نیازمند آن هستیم كه بخش اعظم توده‌ها به بی‌تقصیری ما در برپایی چنین جنگی پی‌برده باشند... (چراكه) مسئله در یك كلام این است كه مجاهدین به‌خلاف پیكار، بیش از صلح تحت حاكمیت بورژوازی، از انهدام و ذبح شرعی انقلاب و نیروهای انقلابی نفرت دارند و درست به‌ همین دلیل از جنگ زودرس داخلی مورد نظر پیكار،‌ كه طبعاً اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد چیز اجتناب‌ناپذیری است، استقبال نمی‌كنیم...»9

به جرئت می‌توان گفت مجاهدین خلق حداقل بعد از واقعه 30 خرداد 1360 كه مجبور به علنی كردن مواضع قهرآمیز خود در برابر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران شدند و پس از آنكه تحت عنوان عملیات ویژه، انفجارهایی را در نقاط حساس صورت دادند و تعداد زیادی از مسئولان بلندپایه جمهوری اسلامی ایران را به شهادت رساندند، رسماً همكاری‌های اطلاعاتی‌شان را با دشمن آغاز كردند. البته برخلاف پیش‌بینی مركزیت سازمان، نظام جمهوری اسلامی همچنان پابرجا مانده و روزبه‌روز هسته‌های تروریستی سازمان به كمك توده‌های مردم، در معرض شناسایی و سركوب قرار گرفتند. به نظر می‌رسد درست در همین نقطه، یعنی شكست بنی‌صدر و رجوی برای برپایی یك قیام عمومی، دگردیسی سازمان به شعبه فارسی‌زبان حزب بعث، كامل‌تر شد. بنی‌صدر و رجوی پس از فرار به پاریس به تضادهای قابل پیش‌بینی در جریان همكاری‌های فی‌مابین رسیدند كه از جمله یكی از موضوعات مورد اختلاف، همین مسئله بود و حیله‌های سازمان نه در داخل و نه در خارج، جز شكست و فضاحت‌های پی‌درپی برای رجوی و همكارانش ثمری نداشت. مزدوری علنی برای دشمن تجاوزگر بعثی به مثابه فرار به جلوی مركزیت سازمان، هم‌زمان با ملاقات رجوی با طارق عزیز در سال 1361 به سرانجام رسید. به تعبیر یكی از سلطنت‌طلبان وابسته (علی‌رضا نوری‌زاده)، این وصلت علنی سیاسی‌ای بود بین رجوی و عراق كه خطبه آن را طارق عزیز خواند. در این زمان اعضا و هواداران سازمان، امنیتی در داخل ایران نداشتند و هم‌زمان با دستگیری‌های گسترده آن‌ها، رزمندگان اسلام در خطوط مقدم جبهه‌ها پی‌درپی موفقیت‌های چشمگیری كسب می‌كردند. از این‌رو بخش وسیعی از انرژی سازمان به منظور كسب اطلاعات نظامی و جلوگیری از روند پیروزی‌هایی مشابه عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس به نفوذ در یگان‌ها و واحدهای نظامی مصروف گردید. در عملیات بزرگ والفجر مقدماتی اولین همكاری بارز اطلاعاتی مجاهدین خلق با ارتش بعث به منصه ظهور رسید. در این عملیات، یكی از عوامل نفوذی مجاهدین خلق 24 ساعت قبل از تهاجم رزمندگان اسلام، اطلاعات و كالك حمله را به دشمن بعثی داد و این‌چنین، یكی از خیانت‌بارترین اعمال جنایت‌كارانه در كارنامه فعالیت سازمان به ثبت رسید.

رجوی و صدام دو اسكیزوفرن سیاسی

در واقع مقارن با دگردیسی كامل سازمان مجاهدین خلق به شعبه فارسی‌زبان حزب بعث، دو اسكیزوفرن سیاسی10 در نقطه‌ای از زمان با هم همسو شدند و در اتحاد با یكدیگر در تحقق توهمات، خیال‌بافی‌ها، پندارهای هذیانی و واهی خود كوشیدند. از یك‌سو صدام به خیال فتح و تصرف چند روزه به استان‌های مرزی ایران حمله‌ور شد و با چشم‌ بستن بر واقعیت‌های تاریخی و عینی گذشته مربوط به ایران و عراق و منطقه و برای جبران عقده حقارت تاریخی خود، قرارداد 1975 الجزایر را لغو كرد و این سند مهم تاریخی را در برابر چشم همگان و دوربین‌های تلویزیونی پاره‌پاره كرد و كوشید تا خاطره تسلیم را با پیروزی قاطع و سریع خود بر ایران جبران كند.11

صدام به‌عنوان یك اسكیزوفرن سیاسی، نه‌تنها كاملاً ارتباط خود را با واقعیت از دست‌ داده بود بلكه دچار بیماری خودبزرگ‌بینی و خودرهبربینی نیز شده بود كه روان‌شناسان به این نوع توهم Grandmal می‌گویند. بیماران Grandmal حتی ممكن است در چارچوب عقایدی كه با واقعیت‌ها ارتباطی ندارند، خود را خدا محسوب كنند و «من خدا هستم» یا «من ناپلئون هستم» را بر زبان جاری سازند.

«صدام خود را مسئول اجرای پان‌عربیسم می‌دانست و اندكی پس از شروع جنگ، خود را سخن‌گوی ملت عرب خواند و اعلام كرد از جمله اهدافش برگرداندن مالكیت جزایر ابوموسی و تنب‌بزرگ و كوچك به اعراب است... از سوی دیگر با طرح شعارهایی نظیر قادسیه و معرفی خود به عنوان سردار قادسیه می‌خواست به كشورهای منطقه بفهماند كه آن‌ها برای بقای خود در برابر تهدیدهای جمهوری اسلامی ایران مدیون قدرت او هستند و اوست كه حرف اول را در مسائل منطقه‌ای و به‌ویژه امور عرب می‌زند.» (صص 3ـ12)

صدام در آرزوی كسب مقام رهبری در منطقه و اعراب هیچگاه نیت خود را پنهان نكرد و همان‌طور كه روزنامه تایمز لندن در 1980 میلادی از دیدار برژینسكی با صدام‌حسین پرده برداشت، امریكایی‌ها از این بیمار اسكیزوفرنی نهایت بهره‌برداری را علیه جمهوری اسلامی ایران به‌عمل آوردند:

مجله ایت‌وایز در 11 اكتبر 1980 میلادی (19 مهر 1359) چنین نوشت:

برژینسكی پس از سفر محرمانه خود به بغداد در اوایل ماه مه سال جاری در یك مصاحبه تلویزیونی گفت: «ما تضاد قابل ملاحظه‌ای بین ایالات متحده و عراق نمی‌بینیم. ما معتقدیم كه عراق كه تصمیم به استقلال دارد و در آرزوی امنیت خلیج‌عربی است و تصور نمی‌كنیم كه روابط امریكا و عراق سست شود.»12

بیماران اسكیزوفرن نشانه‌های مختلفی دارند. اما همه آنان واقعیت عینی را بدون توجه به شواهد حسی خود انكار می‌كنند. توهمات یا ادراك‌های غلط را به‌جای واقعیت می‌گذارند. این توهمات بیانگر هذیان یا باورهای غلط هستند. اصولاً بیمار اسكیزوفرن از نظر عاطفی از محیط خود جداست. اهمیت نمی‌دهد كه با افراد پیرامون خود ارتباط برقرار می‌كند یا نه. اگر سخن بگوید به خاطر بیان خیال‌بافی‌های خودش است.13

اسكیزوفرنی را به معنای عقل جداشده پذیرفته‌اند و این نام را روان‌پزشك آلمانی به نام یوگن بلولر به آن داده است. بلولر جدا شدن از واقعیت را كه عموماً در این بیمار دیده می‌شود، مورد تأكید قرار داد. وقتی كه او كلمه اسكیزوفرن را ابداع كرد ناپایداری موجود بین رفتار و عواطف بسیار اسكیزوفرن را توصیف می‌كرد. برای مثال بیمار ممكن است ادعا كند كه ناپلئون است اما اهمیت نمی‌دهد كه در سلف‌سرویس بیمارستان پیشخدمتی بكند. او دیگر به وسیله هدف‌ها و واقعیت‌های موجود برانگیخته نمی‌شود بلكه با هوا و هوس‌ها و خیال‌بافی‌های متغیر برانگیخته می‌شود.14

همه این نشانه‌ها در رفتارهای سیاسی مسعود رجوی نیز به‌وضوح دیده می‌شود. رجوی و صدام از این بابت نیز مشابهت‌های فراوانی با هم داشتند. همان‌گونه كه در مورد صدام بسیار خلاصه و گذرا عبور كردیم در اینجا بدون بررسی وسیع تاریخی، فقط به پاره‌ای از علائم این بیماری در مسعود رجوی كه در كتاب برای قضاوت تاریخ آمده است اشاره می‌كنیم:

در یكی از ملاقات‌های رجوی با مسئول سازمان امنیت عراق، قبل از ملاقات و آغاز رسمی جلسه، یكی از افسران ارشد و از مسئولان میز سازمان در استخبارات عراق به نكته جالبی اشاره می‌كند. ابواحمد ضمن تحسین و تمجید تملق‌آمیز از رجوی به وی می‌گوید:

من دو نفر را [شبیه به هم از نظر هوش و كیاست] می‌شناسم. یكی سید رئیس (صدام) است و دیگری سید مسعود رجوی.15

ابواحمد چون با روان‌شناسی رجوی آشنایی داشته است این‌چنین غلو و اغراق می‌كند ولی قدر مسلم او چون خصایل مشتركی در رجوی و صدام یافته است زبان به این مقایسه می‌گشاید. خودبزرگ‌بینی، خودرهبربینی، خیال‌بافی‌های متغیر، هذیان‌گویی، جدا شدن از واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی پیرامون خود، برانگیختگی فقط با هوا و هوس‌های شخصی، عدم صداقت، پیمان‌شكنی به خاطر بی‌ثباتی در رفتار، تعیین و تأمین اهداف و آرمان صرفاً در راستای منافع فردی و گروهی و باندی، جنایت‌پیشگی، تشكیلات محوری و... ویژگی‌هایی بسیاری مشابه هستند كه در بین این دو نفر وجود دارد.

هنوز مقامات و افرادی در درون نظام جمهوری اسلامی هستند كه معتقدند اگر مثلاً در سال 58 به رجوی مسئولیتی در حد شهردار تهران داده می‌شد، او مجبور به رودررویی با نظام نمی‌شد و با توجه به قدرت‌طلبی و روحیه فرعونی او، مشاركت دادنش در امور اجرایی نظام نوپای جمهوری اسلامی او را ارضا می‌كرد و انرژی‌ای كه بعدها در مراحل بعدی در فعالیت‌های رادیكال سازمان تخلیه شد، همین‌جا رها می‌گردید.

غافل از اینكه او یك بیماری اسكیزوفرن سیاسی بیش نبوده و نیست، ترورهای گسترده و دسته‌جمعی مقامات طراز اول جمهوری اسلامی، تشكیل شكنجه‌گاه‌های مخوف در خانه‌های تیمی و اعمال شیوه‌های بازجویی بدتر از ساواك و موساد علیه پاسداران تحت عنوان عملیات مهندسی، از پای درآوردن مردم بی‌گناه كوچه و بازار فقط به صرف داشتن ظاهری دینی و حزب‌اللهی طی سال‌های 60ـ61 و سپس ساختن شكنجه‌گاه‌های متعدد برای تأدیب اعضا و هواداران مسئله‌دار سازمان، گرا دادن به موشك‌های دوربرد صدام در تهران و سایر شهرها، سركوب خلق كرد و شیعیان عراق در جریان انتفاضه آن كشور در سال‌های 90ـ91 میلادی، گسیل اعضای مسئله‌دار به خطوط مقدم جبهه و از پا درآوردن آن‌ها در زیر آتش طرفین مثل زركش، مجتبی میرمیران و... جملگی بیانگر سیری‌ناپذیری رجوی در شهوت‌رانی قدرت زیر عنوان سانترالیسم دموكراتیك است. در اینجا به‌جاست با توجه به فرازهایی از مذاكرات رجوی با مقامات امنیتی عراق، به انقلاب نوین ایدئولوژیك سازمان (بخوانید ازدواج مجدد به سبك رجوی) نیز اشاره كنیم.

نشریه مجاهد از شماره 241 تا 245 مشروح گزارش‌های مربوط به ازدواج مسعود رجوی با مریم قجرعضدانلو، همسر سابق مهدی ابریشمچی، را درج كرده است. آنچه در این گزارش‌ها به «شب‌قدر، نباء عظیم، ایثار و از خودگذشتگی پیامبرگونه، بزرگ‌ترین و خطیرترین و مهم‌ترین ابتلای كل دوران، اوج كیفی جدیدی بر فراز تمامی حماسه‌های تاریخ مجاهدین و...» تعبیر شده است، چیزی نیست جز دستور تشكیلاتی رجوی به دوست سازمانی‌اش مهدی ابریشمچی مبنی بر طلاق دادن همسرش و ازدواج رجوی با او كه هنوز عدّه بعد از جدایی از شوهر قبلی‌اش (ابریشمچی) سپری نشده بود.

رذالت و هوس‌آلود بودن این رفتار رجوی تا حدی بود كه حتی دوستان بعثی وی، جابه‌جا در لابه‌لای مذاكرات صمیمی‌شان، طعنه و كنایه می‌زدند و به زبان ‌شوخی، بهت و حیرتشان را از این شیوه هوس‌‌رانی رجوی ابزار می‌نمودند.

مثلاً صفحه‌های 102 و 103 كتاب برای قضاوت تاریخ، صابر الدوری رئیس سازمان امنیتی عراق در پاسخ به این مباهات رجوی كه من نمی‌دانم آدم (منظور هواداران سازمان) در این پادگان چگونه عاشق تانك می‌شود؟ می‌گوید چون چیزی نیست كه عاشق آن شوند، عاشق تانك می‌شوند. برادر رجوی می‌خواهد بگوید كه عاشق تانك هستند؛ مانند عرب و عجم كه عاشق زن می‌شوند، البته ما عرب و عجم در تمام عمرمان عاشق یك زن می‌شویم.16

شایان ذكر است كه رجوی در این ملاقات، قبلاً گفته بود: در شرایط عراق، خانواده وجود ندارد تنها چیزی كه معنی دارد و از من می‌پرسند دو چیز است كه من از آن فرار می‌كنم: 1. می‌گویند ببین ما بمباران را تحمل كردیم، آتش‌بس را تحمل كردیم و پنج سال است كه در بیابان هستیم، بچه‌های ما را هم كه گرفتی و فرستادی خارج، خانواده و زن هم كه نداریم پس به ما بگو كی از اینجا می‌رویم؟ 2. یا بگو كه وقتی رفتی سیدالرئیس (صدام) را ملاقات كردی آیا تانك گرفتی یا خیر؟17

البته بررسی اینكه سایر گروه‌های اپوزیسیون و ضدانقلاب خارج از كشور چه مواضع و عكس‌العمل‌هایی در قبال انقلاب نوین ایدئولوژیك مسعود رجوی داشتند، در این سطور نمی‌گنجد ولی به‌طور خلاصه باید گفت قریب‌ به‌ اتفاق گروه‌ها، سازمان‌ها، احزاب و جمعیت‌ها از این بابت تنفر شدیدی نسبت به سازمان و شخص رجوی پیدا كردند و با اینكه سالیان درازی از آن انقلاب نوین ایدئولوژیك گذشته است هنوز گاه‌به‌گاه آن را به چالش می‌كشند و این ننگ تاریخی را یادآوری می‌كنند.

در این كتاب واژه «ضدتحقیر» مترادف دیگری برای واژه خودبزرگ‌بینی است كه رجوی آن را از زبان دوستان بعثی‌‌اش شایسته خود می‌داند و مصداق این علامت اسكیزوفرنی سیاسی را برای خود زیبا برمی‌شمرد:

رجوی خطاب به حبوش: شما هنگام خداحافظی روز گذشته جمله‌ای به من گفتید كه برای من بسیار زیبا بود. اگر درست شنیده باشم به من گفتید شما ضدتحقیر هستید. در زمان خداحافظی این جمله را به من گفتید و درست، آن چیزی بود كه من می‌خواستم. به خاطر این جمله، احساس كردم كه در این یك ساعت خیلی شما را شناختم.18

همه این تعریف و تمجیدها فقط به این دلیل صورت می‌گرفت كه آن‌ها به روان‌شناسی كیش شخصیت رجوی به‌خوبی آگاهی یافته و رگ خواب او را به‌درستی شناخته بودند. صدام نیز در یكی از ملاقات‌هایش با رجوی نشان می‌دهد به‌ویژگی خودشیفتگی رجوی آگاه است و از آن، برای عملیات‌های خراب‌كارانه علیه مردم و جامعه ایران بهترین بهره‌برداری را خواهد كرد.

رجوی خطاب به حبوش: بعد از آتش‌بس خودتان هم بودید آقای رئیس‌جمهور به من گفت: راجع به آینده سازمان نگران نباش، شما را مثل یكی از اعضای فرماندهی حزب بعث در جریان می‌گذاریم. این عین جمله ایشان است. خوب شما هم ما را مثل یكی از اعضای «قیاده قطریه» (فرماندهی حزب بعث) در جریان اوضاع ایران قرار بدهید.19

این گزافه‌گویی‌ها در مورد رجوی كافی بود كه او و سازمان مجاهدین خلق، متعصبانه‌تر و پیگیرتر به دنبال انجام هرچه بیشتر مزدوری، تحركات و مأموریت‌های خطیرتر پیشاپیش حزب بعث باشند تا جایی كه مسئولان اطلاعاتی عراق مجبور به دخالت می‌شدند و مانع تندروی‌های رجوی و هم‌دستانش در توطئه‌چینی علیه جمهوری اسلامی ایران شدند.

رجوی: همیشه می‌گوییم صلح حق شماست و ما نمی‌خواهیم در این رابطه برای شما مشكلی ایجاد كنیم. وقتی استاد طارق عزیز به من گفت رادیوی شما نمی‌گذارد روابط ما با رژیم ایران شكل بگیرد ما در فاصله 24 ساعت كلیه رادیوهای خودمان حتی ایستگاه‌ها و فرستنده‌های كوچك را نیز قطع كردیم.20

سازمان، دیگر نه در متن، نه در حاشیه

مذاكرات میان رجوی با مسئولان سازمان امنیت عراق نشان می‌دهد كه رجوی با تن دادن به انواع دریوزگی و روسپی‌گری سیاسی، تلاش وافری می‌كند تا خود را در متن حوادث و فعالیت‌های اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی نگه دارد، ولی روند تحولات به‌نحوی رقم می‌خورد كه رفته‌رفته او و هم‌دستانش را به حاشیه می‌راند و سازمان به دشواری می‌تواند حتی خود را در حاشیه اوضاع نگه دارد. البته جای این بحث اینجا نیست كه روشن شود به‌ویژه این تدابیر و رهبری‌های داهیانه امام خمینی‌(ره) بود كه نفاق را در هر چهره‌ای در برابر انقلاب اسلامی، رسواتر و رسواتر كرد.

در كتاب برای قضاوت تاریخ پنج سند مهم به چاپ رسیده است كه یك سند آن مربوط به مذاكرات رجوی پس از انتفاضه 1991 عراق با سپهبد صابر الدوری رئیس وقت سازمان استخبارات عراق و چهار سند دیگر در خصوص مذاكرات رجوی با رئیس بعدی آن سازمان، سپهبد طاهرجلیل حبوش طی سال‌های 1999 تا 2001 است.

«سند اول»

در سند اول؛ توجه به شرایط خاص عراق پس از شكست حمله به كویت و رو در رویی با انتفاضه مردمی، رجوی سعی می‌كند با ترفندهای خاص خود و صرفاً به منظور جلب كمك و پشتیبانی‌های بیشتر از عراق، صابر الدوری را نسبت به اینكه ایران مقید به مقررات صلح و آتش‌بس نبوده و نیست متقاعد كند و اینكه اگر عراقی‌ها صلح را پذیرفته‌اند سخت در اشتباه‌اند، زیرا ایران و وابستگان به انگلیس(!) همچنان در حال توطئه علیه عراق هستند. چون اصولاً از نظر رجوی بهترین حالت، ابتدا وجود رابطه نزاع، جنگ و درگیری بین ایران و عراق است و سپس وضعیت نه جنگ و نه صلح. درحالی‌كه درست عكس القائاتی كه رجوی می‌كند، جمهوری اسلامی ایران با توجه به مشكلات و مسائل عدیده‌ای كه با آن‌ها روبه‌رو بود به‌هیچ‌وجه قصد زیر پا گذاشتن مقررات آتش‌بس را نداشت و حتی به‌دلیل شروع دوره سازندگی هیچ تمایلی نیز به ادامه شرایط نه جنگ، نه صلح نداشت.

صابرالدوری: برادر مسعود گفت كه من با كلمات محبت‌آمیز خودم او را خجلمند كردم؛ ولی حقیقت امر این است كه آنچه من بیان كردم، مكنونات قلبی خودم و مكنونات قلبی فرماندهی حزب بعث نسبت به موضع حقیقی برادر مسعود و سازمان و ارتش آزادی‌بخش [بود]. درست است كه ما در این شرایط با خطر مشترك روبه‌رو هستیم و درست است كه شرایط شما و ما و اصول ما باعث شد تا در كنار هم و در یك سنگر باشیم و طبق یك ضرب‌المثل عربی كه می‌گوید: «برادران در سختی‌ها و گرفتاری‌ها برادری خودشان را ثابت می‌كنند»، در حقیقت برادری خودتان را برای ما ثابت كردید و با رزمندگان خودتان از خاك عراق محافظت كردید. این در شرایطی است كه وضعیت ارتش ما و توطئه‌ها و یورش‌های امریكا و نیروهای ناتو به كشور ما را می‌دانید. مایلم برادر مسعود بداند كه ما و شما نقش بسزایی در سركوب آشوب‌های اخیر داخلی داشتیم و در كنار یكدیگر علیه آشوبگران جنگیدیم و آشوب را الحمدالله با شكست روبه‌رو ساختیم و سركوب نمودیم. ...این آشوب، نقشه بعدی دشمنان پس از حمله به عراق بوده است. طرح این‌گونه بود: در هنگامی كه ارتش عراق مشغول جنگ در داخل كویت بود و مشخصاً روز چهارم جنگ، رژیم ایران اقدام به تحریك عده‌ای از مردم و عوامل خود می‌نماید كه قصد داشتند مراكز دولتی را در بغداد و استان‌ها تحت كنترل خود درآورند. شما می‌دانید كه كلیه راه‌های مواصلاتی مانند پل‌ها و جاده‌های میان بغداد و جنوب عراق قطع شده بود و در این شرایط، نیروهای نظامی لازم جهت حفاظت از مراكز دولتی در اختیار نداشتیم. رژیم ایران از این خلأ استفاده كرد و دست به این غائله زد و این آشوب، بخش دوم نقشه تهاجم علیه عراق بوده است.

ادامه دارد...


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29