دوستی در مجلسی عمومی مرا به سوی خود خواند و هنوز ننشسته بودم برخروشید و به گله پرداخت که چرا اجازه میدهید مشتی ناپاک این همه به اسلام و انقلاب ما اهانت کنند؟! عرض کردم بنده بیتقصیرم. گفت، شوخی نمیکنم چرا با این همه قدرت و این همه ثبات در مقابل آن 2 درصد این همه سکوت بیمعنی و بیتفاوتی و بسنده کردن به تظاهرات و شعار؟! پاسخ دادم زیرا میخواهند ریزشها به حداقل برسد. فردی که کنار او نشسته بود با دیدن من و شنیدن گفتوگوی ما به کناریش چیزهایی گفت، من تصور کردم که او عرب است ولی بعد دانستم ایرانی و از مجاهدین خلقی بوده است که 28 سال پیش به هوش آمده و از همه بریده و ساکن و کاسب دوبی شده است.
گویا او نوشتاری از من خوانده بود و نادیده مرا میشناخت که چون دوستش مرا معرفی کرد با لبخندی مرا به اسم خواند و سلام کرد و با او گفتوگوی یک ساعته پرباری داشتیم که خلاصهاش اینهاست: از من پرسید به نظر شما غرب برای براندازی حکومت ایران و نابودی جمهوری اسلامی این کارهای احمقانه را انجام میدهد؟!
گفتم چه علت دیگری میتواند داشته باشد و او با تعجب گفت شما واقعا سیاستمداران غرب را تا این اندازه احمق تصور کردهاید که با چند شیطانپرست که در غفلت شما در جمهوری اسلامی ساخته شده و چند همجنسباز، مزدور رضا پهلوی و چند هزار لائیک ترسو و چند صد خیالپرداز سیاسی به جنگ با جمهوری اسلامی برخاستهاند؟! و با ملتی که 8 سال با جهان استکبار جنگید و وجبی از خاکش را از دست نداد با اینکه امروزه همهجانبه از همیشه قدرتمندتر و متحدتر است در پی براندازی حکومت است؟! پاسخ دادم مگر چیز دیگری هم به ذهنها میرسد و شگفت اینکه همان اظهارنظرهایی را کرد که من برخی از آنها را در مقالهای نوشته بودم و خلاصه گفتارش اینکه اکنون که زر و زور غرب جهانخوار فلج شده است، مجبور است با نیروی تزویر به جهانخواری پرداخته و از تزویرش تا از پای درآوردن کشورهای مورد هجوم با تخریب و ترور تا جایی پیش رود که دولتها و مردم از پای درآیند.
مگر ندیدید در پاکستان در ظرف چند ماهی با بهای اندکی که به تزویر، ترور و تخریب پرداخته است بازدهی کارش بیش از مخارج تریلیون دلاری لشکرکشیها به خاورمیانه و تحمل آن همه بدنامی و شوراندن ملتهای خودشان بود؟ و بنا بر همین تجربه و ورشکستگی مالی و از پای درافتادن زورش بر آن است که در آینده همه همت استثماری خود را خرج تزویر، ترور، تخریب و ایجاد وحشت تا مرحله تسلیم کشورها سازد و من به پاسخش گفتم با همین کارهای خیابانی روز عاشورا که پدرشان را درآورد، میخواهند ما را بترسانند ! آیا اینکه با سخنرانی اوباما حتی بیخبران هم دانستند که وی غلام بچه دو حزب دستاندرکار سیاست آمریکاست، میخواهند ما را بترسانند و او خندید و گفت: نه استاد! عرض کردم سیاست غرب پختهتر از اینهاست که بخواهند به یاری بیهنرترین و احمقترین و ترسوترین لجارههای سیاسی، دولت مقتدر جمهوری اسلامی و چنین امتی را ترسانده و از میدان به در کنند.
من کمکم درمانده شده بودم و به تکرار میگفتم پس چی، پس چی؟ و پاسخ داد مگر نگفتید طرح آینده دشمن تقویت نیروی تزویر، ترور و تخریب است؟ آیا ترور و تخریب ابزاری نمیخواهد و چه ابزاری برای ترور و تخریب در ایران پختهتر و کارکشتهتر از سازمان مجاهدین خلق و به پاسخش که تصور کردم هنوز هم خودباخته سازمان است با لبخندی تحقیرآمیز گفتم: به نظر شما اینک تنها آرزوی آن پیرمرد و پیرزنهای همه جا شناخته شده تنها این نیست که بتوانند بقیه عمر را در گوشه جنگلی در امن و امان زندگی را به پایان برسانند و آن پختهمرد با لبخندی متقابل اینچنین پاسخ داد آنچه را که فرمودید صحیح، بفرمایید آیا تجربهها و شهرت منافقين (مجاهدین خلق) و وحشتی هم که جامعه از آنان داشت نیز پیر شده؟ گفتم نه ولی حالا چه کاری از مشتی مفلوک شناخته شده برمیآید و او پیروزمندانه پاسخ داد حالا به جان مطلب رسیدیم: آری، به همین دلایلی که شما گفتید، امروز کار ترور و تخریب از دست این پیر پاتالهای شناخته شده برنمیآید، بنابراین سیاست تزویر بر آن شده است که برای سازمان، نیروهای جوان و خامی را گردآوری کند و تنها هدفش از این آشوبهای مسخره و کور خیابانی و سوزاندن سطل زباله و چند مغازه و شکستن شیشههای بانک، این است که مشتی جوان و نوجوان دور از سیاست و ناآشنا با فرهنگ این انقلاب را با امت و حکومت درگیر سازد.
در نهایت ترساندن آنها و فراری دادنشان از ایران است یا فرستادنشان به خانههای تیمی و آماده ساختن آنان برای هرگونه جنایت و حملههای انتحاری و نهادن قرص سیانوری در زیر لبشان که از هیچ چیزی نترسید زیرا با ترکاندن این کپسول در دهانتان قهرمانی نامآور و از همه مصایب این دنیا راحت میشوید و سپس با قیافهای حکیمانه گفت این حکایت را گوش کنید: هنگامی چند نفر از ما در خانهای تیمی ذخیره میزیستیم، برای همه ما خبر یا نامهای از خانوادههای ما میرسید لیکن برای نوجوان سادهدلی که مچول به نظر میرسید نه خبری میآمد و نه نامهای و دیوانه میشد. روزی چند نفر از سران با پوشیدن لباس سیاه به سراغش آمدند، یکی صورتش را میبوسید و دیگری دستش را و دیگری اشکهایی را که نمیدانم چگونه خلق میکرد، از چشمانش پاک میکرد.
هر کدام بساطی راه انداخته بودند و هنرنمایی میکردند و در پایان معرکهگیریها خبر شهادت والدینش را زیر شکنجه دژخیمان حاکم بر ایران به خاطر مقاومت در بازجوییها به او دادند و بزرگی او را در بغل گرفت و با لبخندی گفت: پسر! خیلی زود «چهگوارا» شدی و او را با احترامی در حد یک قهرمان سابقهدار از میان ما بردند و تا روزهایی که از سازمان گریختم دیگر خبری از او نداشتم لیکن سال بعد دریافتم آن طفلکی در یکی از خیابانهای همدان پس از ترور پیرمردی رهگذر با اینکه میتوانسته از معرکه بگریزد، قرص خود را در دهان ترکانده و مرده است ولی در آن روزها که در سازمان بودیم پس از این گزارش برای ما کلاسی گذاشتند که تا چه مرحله باید استقامت کرد و کپسول را نفشرد و حرفشان این بود که ما پس از دریافت ضعف اندیشه و ناتوانی، او را از سازمان اخراج و راه برگرداندن او را به جامعه بیتفاوت و زندگی ساده فراهم کردیم لیکن او خودسرانه دست به چنین ترور ناشیانهای زده و خودکشی کرده بود، اما من پس از آنکه از سازمان جدا شدم، دریافتم پدر و مادر پسرک زنده و او را پس از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق عاق کردند و سازمان پس از جدایی او از ما، وی را برای ترور شخصیتی آماده ساخت و پسرک به اشتباه پیرمرد رهگذری را به جای او شهید ساخته و از وحشت خود را کشته بود. آری، تنها هدف تزویر جهان از این حرکاتی که به دست گروهی احمق و بیدین و دور از سیاست انجام میدهند این است که چند صدتایی از این نوجوانان و جوانان پوچ را بترسانند و به سازمان بکشانند و از نیروی جوانی و خامی آنها و ناآشنایی با اسلام و انقلاب اسلامی کار بکشند