اوباما، ادامه‌ای برای بوش

Motaharniaتروریسم دولتی چه تعریفی دارد و دقیقاً تروریسم دولتی  چه حوزه‌هایی را در برمی گیرد؟

در ادبیات سیاسی در باب ترور و تروریسم همواره به چند مؤلفه و شاخصه سیاسی برمی‌خوریم که به هر ترتیب می‌توانیم بگوییم مخرج مشترک تعریف‌های گوناگون است. در وهله نخست، ترور یک اقدام غیرقانونی و غیررسمی است. به بیان دیگر اگر ما بخواهیم دلالت‌های عینی و ذهنی این تعریف را بگوییم، عینی‌ترین دلالتی که وجود دارد فقدان رسمیت و قانونی بودن و کاربرد خشونت علیه هدف  است. حتی اگر  هدفی باشد که باید از بین برود؛ اما از بین بردن و از میان بردن این هدف به صورت قانونی و رسمی صورت نگیرد؛  ترور مصداق پیدا می‌کند. وقتی می‌گوییم تروریسم دولتی؛ در واقع می‌خواهیم یک مکتب فکری را نشان بدهیم که در چارچوب یک نهاد قانون‌مند به نام دولت(state) در پی ایجاد فضایی مثبت در استفاده از این نهاد تعریف شده قانونی و رسمی برای از بین بردن اهداف تعریف شده خود است. بر این مبنا تروریسم دولتی، کاربرد خشونت را  علیه کشور، گروه، یا فرد هدف نشان می‌دهد که از سوی یک نهاد پذیرفته شده رسمی در صحنه سیاست داخلی و بین المللی به نام state یا دولت ، در مسیر غیرقانونی و غیررسمی اعمال می شود. دولت نماینده مردم است در کشور خودش، در محدوده جغرافیایی خودش و  مبیّن و نشان دهنده نمایندگی یک ملت در نظام منطقه‌ای و بین‌المللی است. از این منظر می‌گوییم دولت یا state اقدام می‌کند به ترور و کاربرد خشونت در حذف رقبا و افراد هدف یا گروه‌های هدف یا جمعیت‌های هدف؛ با ابزار خشونت.  از این جهت کریه‌تر و زشت‌تر می‌شود؛ چرا که عامل به کاربرنده خشونت یک نهاد تعریف شده رسمی و دارای قدرت ملی است که نمایندگی از سوی یک ملت یا ملیت (nation) را به عهده دارد. از این جهت است که تروریسم دولتی بسیار کثیف‌تر و کریه‌تر از تروریسم غیر دولتی مثل ترورهای موسوم به کور و سیاه و ... دانسته می‌شود. در این راستاست که باید بگوییم شاخص تروریسم دولتی و تعریف آن را می‌توان باز‌یافت و اینگونه گفت که تروریسم دولتی کاربرد خشونت کور توسط یک دولت یا نهاد تعریف شده ملی است که دارای شأن و منزلت حقوقی در صحنه سیاست داخلی و بین‌المللی است و خارج از چارچوب‌های قانونی و رسمی به کاربرد زور و ترور نسبت به اهداف خود اقدام می‌کند.

اگر مهم‌ترین شاخصه را کاربرد خشونت (زور و خشونت نامشروع) بدانیم؛ آیا دوره اخیر، (از 2001 به بعد) سیاست‌های آمریکا که با عنوان پیش‌گیرانه یا مبارزه با تروریسم انجام شد؛ شکلی از همان نامشروعیت نیست؟

آنچه که امروز آمریکا در صحنه بین‌المللی انجام می‌دهد تحت عنوان مبارزه با تروریسم؛ دکترین تعریف شده‌ای است که دولت آمریکا آشکارا  در چارچوب قواعد و قانون‌های ناظر بر این مبارزه که در آمریکا پذیرفته شده است ، بدان عمل می کند. گاهی رخ داده است که در پناه این تحرکات، ارتش و نیروهای مسلح آمریکا و نیروهای امنیتی که در این مسیر قرار گرفته‌اند؛ به اقدامات و کنش‌هایی دست زده‌اند که حدود و حیطه قوانین مبارزه با تروریسم را نادیده گرفته و با دور زدن این قوانین در مبارزه با ترور و تروریسم تعریف شده ایالات متحده آمریکا به زعم آن‌ها، از چارچوب‌های حقوقی تعریف شده خارج شده است. اینجاست که بسیاری از حقوق‌دانان و سیاسیون می‌گویند که ایالات متحده آمریکا در مبارزه با تروریسم، اخلاق ناظر بر این مبارزه و قوانین حاصل از این دکترین را مورد توجه قرار نداده است. در این موارد، نقد جدی به عملکرد ایالات متحده آمریکا وجود دارد و حتی این نقد از سوی خود باراک اوباما در دور اول انتخابات نسبت به بوش صورت پذیرفت. از جمله مسئله گوانتانامو مطرح شد و بستن زندان گوانتانامو یکی از وعده‌های اساسی بود که اوباما در آمریکا مطرح کرد. لذا در این چارچوب می‌توانیم بگوییم که بله؛ آنچه که تحت عنوان مبارزه با تروریسم از آن یاد می‌شود که دکترین‌هایی مثل دکترین پیش‌دستی را به خدمت گرفته است؛ تلاش کرده است که تروریسم برخواسته از رادیکالیسم دینی در چارچوب عملکرد سازمان‌هایی مانند سازمان القاعده را کنترل کند و به بسیج امکانات معطوف به مبارزه با تروریسم بین‌المللی در ابعاد گوناگون آن به ویژه در خاورمیانه اقدام کرده است. تا اینجا را می‌توانیم بگوییم امر پذیرفته شده از سوی افکار عمومی و به ویژه افکار عمومی نخبگان است. اما زمانی که برای دسترسی به اهداف تعریف شده در مبارزه با تروریسم در این چارچوب اقداماتی صورت می‌پذیرد که خارج از قوانین پذیرفته شده بین‌المللی در ارتباط با مسائل حقوق بشر است، می‌توانیم بگوییم تخلفاتی صورت پذیرفته است که چالش‌های جدی را در برابر مشروعیت تحرکات ایالات متحده آمریکا در مبارزه با تروریسم ایجاد کرده است. مثلاً شکنجه‌هایی که در زندان‌های افغانستان یا عراق صورت گرفت و این شکنجه‌ها هویدا و پدیدار شد، کوشش شد در چارچوب قوانین موجود در ایالات متحده آمریکا با آن مبارزه کند. حداقل این بود که افسران یا سربازانی که در این زمینه خارج از مقررات مشخص در مبارزه با تروریسم و مسائل حقوق بشر برخورد کرده بودند مورد خطاب قرار گرفتند.

اما این که برخورد آمریکا با این افراد تا چه اندازه توانسته است افکار عمومی کشورهای مختلف جهان را مجاب بکند، نکته دیگری است و باید در واقع با رجوع و بررسی موضع‌گیری افکار عمومی در لایه‌های گوناگون به آن پرداخت. اما سؤال بسیار جدی در مورد عملکرد کشورهایی مانند آمریکا و انگلیس در مبارزه با تروریسم با توجه به تخلفات قابل توجهی که در این زمینه صورت گرفته است، هم اکنون در افکار عمومی در لایه‌های گوناگون مطرح است و یکی از نمونه‌هایش همین پرسش‌هایی است که شما در این زمینه انجام می‌دهید و چالش‌های ذهنی است که در کشورهای گوناگون و در خود آمریکا هم در این زمینه وجود دارد.

اخیراً شاهد شوخی مک کین (به زعم خودش) در توییتر در ارتباط با اعلام آمادگی رئیس جمهور ایران برای سفر به فضا بودیم که بسیار خارج از ادبیات سیاسی محترمانه بود. دیدیم که ملت آمریکا کامنت‌های بسیار زیادی را برای مک کین در یوتیوب گذاشته‌اند و از او درخواست کردند که واقعاً موضع خودش را اعلام کند و  مک کین را مورد چالش قرار دادند. لذا افکار عمومی، حتی در خود ایالات متحده آمریکا تحرکاتی را که خارج از اصول پذیرفته شده ادبیات سیاسی، دموکراتیک و همچنین احترام متقابل و حفظ شأن و منزلت سیاسی باشد، نمی‌پذیرند تا چه رسد به تحرکاتی که در آن محور اصلی، خشونت و اعمال شکنجه یا ترور بدون توجه به جایگاه یک دولت و منزلت آن در نظام بین‌الملل هست؛ به ویژه دولت‌هایی که مدعی تحرکات دموکراتیک و پراکندگی دموکراسی در جهان هستند.

آیا فقط تنها این جنبه که مورد اعتراض مردم و یا افکار عمومی خودشان واقع می‌شود نادرستی این سیاست‌ها را نشان می‌دهد یا مثلاً عملیات‌هایی که در دوران باراک اوباما  در پاکستان با هواپیماهای بدون سرنشین علیه غیر نظامیان صورت می‌گیرد هم نادرستی این سیاست‌ها را نشان می‌دهد؟

آنچه که تحت عنوان عملیات علیه غیرنظامیان توسط هواپیماهای بدون سرنشین گفته می‌شود؛ نکته‌ای است که در واقع گروه‌های مخالف سیاست‌های آمریکا و حضور آمریکا در منطقه خاورمیانه آن را بیان می‌کنند و با برجسته‌سازی آن تلاش دارند که تحرکات ایالات متحده آمریکا در منطقه را با پرسش‌های جدی رو به رو بسازند. از طرفی دیگر ایالات متحده آمریکا خود هیچ‌گاه آن را در چارچوب هدف قرار دادن افراد غیر نظامی معرفی نمی‌کند و بر این نکته تأکید دارد که تمام این تحرکات در چارچوب مبارزه با تروریسمی است که سعی می‌کند با پنهان شدن در میان توده‌های مردم و استفاده از جغرافیای مناسب در راستای افزایش غشای امنیتی خود عمل کند. لذا در افکار عمومی؛ پذیرش این معنا با چالش رو‌به‌روست. عده‌ای که به هر تقدیر با آمریکا و سیاست‌های آمریکا در نظام بین‌الملل مخالف هستند در لایه‌های گوناگون افکار عمومی، چه در توده‌ها، چه در نخبگان و چه در روشن‌فکران و چه در سرآمدان، چنین تحرکاتی را تحرکات تروریستی می‌دانند. در شرایطی یک عده اساساً مبارزه با تروریسم را یکی از وظایف دولت بزرگی به نام دولت ایالات متحده آمریکا می‌دانند، که امروز در گستره جهانی از جایگاه تعریف شده بین‌المللی برخوردار است،  در اینجاست که قضاوت افکار عمومی  به میان می‌آید. قضاوتی که در افکار عمومی در لایه‌های گوناگون وجود دارد که آیا مقصر تروریست‌هایی هستند که در میان توده‌های مردم خود را پنهان می‌کنند و با استفاده از جغرافیای مردمی، غشای خود را افزایش می‌دهند و به تبع مبارزه با این تروریسم در حاشیه خود، کشته شدن بعضی از افراد غیر نظامی را به همراه دارد، یا این مبارزه‌گران و مدعیان مبارزه با تروریسم هستند که بدون در نظر داشت امنیت حداکثری مردم و نه حداقلی، برای زدن یک هدف تروریستی و مبارزه با تروریسم حاضر می‌شوند که عده‌ای از مردم بی‌گناه هم کشته شوند. این ارزشیابی و قضاوت، بیشتر برمی‌گردد به قضاوت‌های فردی و گروهی و ارزیابی‌هایی که در این مسیر وجود دارد، لذا باید این نکته را مورد توجه قرار داد که در این مسیر و لایه و در این مصداقی که شما می‌فرمایید، در بین افکار عمومی هم افتراق و شکاف به وجود می‌آید. عده‌ای بر این باورند که مبارزه با تروریسم به هر تقدیر هزینه‌هایی را برای ملت‌ها به دنبال دارد. اگر این مبارزه صورت نپذیرد ممکن است ترور و تروریسم تبعات و پیامدهای بیشتری را برای جامعه بین‌المللی به همراه داشته باشد. عده‌ای دیگر که اساساً در کشورهای اسلامی هستند و در توده‌های مردم، برای اینکه این تحرکات و مبارزه با تروریسم در جغرافیای کشورهای آن‌ها انجام می‌پذیرد و به هر تقدیر پیامدها و تبعات انسانی و شخصیتی از منظر ملی برای آن‌ها نیز به همراه دارد، در این زمینه بسیار شدیدتر و غلیظ‌تر در جبهه مخالف قرار می‌گیرند. بی تردید وقتی یک هواپیمای بدون سرنشین در پاکستان بر ضد یک هدف مبارزه تروریسم وارد عمل می‌شود، ملت پاکستان نه تنها چند نفر انسان غیر نظامی را در این هدف‌گذاری مبارزه با تروریسم از دست می‌دهند، بلکه شخصیت حقوقی و جایگاه حقوقی کشور پاکستان در جامعه بین‌المللی هم با چالش‌ها و سؤالات جدی مواجه می‌شود.

آیا شما با این نظر موافق هستید که با اعتراضات بسیار گسترده‌ای که نخبگان و  مردم آمریکا نسبت به تعرضی که به بهانه مبارزه با تروریسم به حقوق فردی آن‌ها، مثل کنترل مکالمات و ارتباطات اینترنتی می‌شود؛ مشروعیت مبارزه با تروریسم آمریکا جا نیفتاد و نتوانسته به همان میزان که مبارزه علیه تهدیدات کمونیست را معتبر و مشروع نشان می داد مبارزه با تروریسم را نشان بدهد. حتی قتل بن لادن با ساخت فیلمی در باره آن که بر اساس خاطرات ضارب وی ساخته شده است به چالش کشیده است. منظورم این است که دولت آمریکا نتوانست  مشروعیت (به خصوص در دوران اوباما با سیاست‌هایی که داشت) مبارزه با تروریسم را جا بیندازد که مثلاً تبعاتی مثل کشته شدن غیرنظامیان را هم بدیهی نشان بدهد. آیا واقعاً هنوز مبارزه با تروریسم یک بحث عمده و دارای اهمیت و حیاتی است برای سیاست آمریکا؟

مبارزه با تروریسم به عنوان دکترین جدید ایالات متحده آمریکا در دروان پساشوروی در بافت موقعیتی از نظام بین‌الملل شکل و محتوا پذیرفت که این بافت، بسیار سیال و پرشتاب هست. در دوران جنگ سرد، جبهه‌بندی‌ها نسبت به جبهه‌بندی‌های کنونی از تنوع کمتر و سکون بیشتری برخوردار بود. در دوران پساشوروی ما شاهد تنوع و در عین حال شتاب بیشتر مسائل بین‌المللی و تغییر و تحولات بین‌المللی هستیم. این شتاب بیشتر و این تنوع بیشتر اجازه نمی‌دهد که مشروعیت‌ها گستره و عمق زیادی بگیرند و در بازه زمانی زیادی پر مصرف و طولانی باشند. در جنگ سرد، بعد از جنگ جهانی دوم، از دهه 1950 تقریباً تا دهه 1990 حدود چهل سال شما می‌بینید که یک دکترین حضور دارد و آن هم دکترین آزادسازی هست . در دهه 1960، برهانگ در سه گانه‌های خودش دکترین آزادسازی امنیتی را به عنوان دکترین هفتم ایالات متحده آمریکا مطرح کرد و حدود چهار دهه، به ویژه سه دهه بعد از 1960، بر سیاست خارجی و سیستم امنیتی آمریکا فائق بود که اوج گیری‌اش در دوران رونالد ریگان  بود که  آن را کاملاً عملیاتی کرد و تیم ضد شوروی ریگان زمینه‌های فروپاشی شوروی را با نظریه جنگ ستارگان و تکمیل مثلث دکترین آزادسازی برهانگ تسهیل کرد. اما بعد از این جریانات با توجه به بسیاری از شاخص‌های موجود، ما شاهد تنوع، شتاب و بازه زمانی اندک برای دکترین‌ها خواهیم بود. دکترین‌ها اگر خیلی دوام بیاورند یک دهه است؛ چرا که اساساً استراتژی‌ها مرده به دنیا می‌آیند. در تنظیم دکترین، اول آئین یا پارادایم را داریم؛ بعد دکترین را داریم، بعد سیاست‌های عمقی یا کلان را داریم و بعد تنظیم استراتژی است و بعد تاکتیک‌ها و تکنیک‌ها به میان می‌آید. با توجه به سرعت پرشتاب تحولات، رشد یا تنوع فاکتورهای مؤثر در تغییر و تحولات، بازه زمانی دکترین‌ها بسیار پایین آمده و به واسطه پایین آمدن این بازه زمانی است که امروز استراتژین‌های بزرگ می‌گویند استراتژی‌ها مرده به دنیا می‌آیند. لذا این که مشروعیت دکترین مبارزه با تروریسم را با مشروعیت دکترین مبارزه با کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی قیاس کنیم، را درست نمی‌دانم. این یک؛ دوم اینکه بگوییم مبارزه با تروریسم آیا مشروعیت پیدا کرده است؟ مشروعیت در نگرش ایالات متحده آمریکا مبتنی بر قانون خودش است. اگر قانون مبارزه با تروریسم از سوی نهادهای قانونی در ایالات متحده آمریکا به تصویب رسیده است و در آن این‌گونه آمده است که تمام مکالمات، نامه‌نگاری‌ها در کل ایالات متحده آمریکا و پنجاه ایالت بدون در نظر داشتن قوانین ایالتی متفاوت به عنوان یک قانون فدرال باید شنود شود و امکانات شنود و بررسی آن‌ها فراهم شود، دیگر مشروعیت دارد و آنچه که مردم می‌گویند، نارضایتی‌هایی است که از آن قانون بیان می‌کنند و لذا باید آن قانون تغییر و تحول پیدا بکند. لذا این است که شکنجه در گوانتانامو که در چارچوب قوانین مبارزه با تروریسم نمی‌گنجد و از سوی دیگر در چارچوب تفکرات دموکراتیک و لیبرال دموکراسی، مخالف قوانین مندرج در منشور حقوق بشر است، می‌تواند چالش بسیار جدی مشروعیتی برای دولت اوباما یا هر دولت دیگری در ایالات متحده آمریکا فراهم کند که در برابرش پاسخگو باشد. لذا این مسئله است که می‌تواند محک مشروعیت در ارتباط با دکترین مبارزه با تروریسم باشد. اما در دنیای خارج از لیبرال دموکراسی که نگرش‌های ایدئولوژیک ممکن است محور قرار بگیرد و گفتمان مسلطی که مشروعیت را دارای روحی اخلاق‌مند می‌داند و این اخلاق‌مندی را در چارچوب مبارزه با لیبرال‌دموکراسی تعریف می‌کند، همان‌گونه که در ایران و در بعضی از کشورهای اسلامی کنونی هست، بی‌تردید برای مبارزه با تروریسم از همان آغاز هم مشروعیت قائل نبوده است.

سؤال اینجاست که چرا آمریکا در دوران اخیر، به‌خصوص در کشور مالی، با اینکه از اقدامات فرانسه حمایت می‌کند اما خود وارد صحنه نشد و یا در سوریه آن‌طور که در عراق عمل کرد، دیگر عمل نمی‌کند. آیا می‌توان گفت سیاست مبارزه با تروریسم در دوران اوباما کنار گذاشته شده است؟

تفاوت اینجاست که  آمریکا در زمان بوش رادیکالانه عمل می‌کرد؛ بلند حرف می‌زد؛ فریاد می‌کشید؛ تند سخن می‌گفت و رادیکالانه عمل می‌کرد. با روی کار آمدن اوباما در چارچوب دکترین قدرت هوشمند؛ ما شاهد آن هستیم که آمریکا و رئیس جمهور جدید آمریکا عاقلانه‌تر عمل می‌کند؛ آرام حرف می‌زند؛ ادبیات مدبرانه و محترمانه به کار می‌گیرد؛ شخصیت‌های میانه رو را در پست‌های کلیدی دولت آمریکا می‌گمارد و قاطعانه عمل می‌کند و به تبع این نوع رفتار سعی می‌کند در چارچوب صبر بیشتر، هزینه کمتر برای ایالات متحده آمریکا فراهم بیاورد. آمریکای زمان بوش تک‌قدرتی است و آمریکایی است یک جانبه که می‌خواهد بر جهان کاملاً مسلط باشد و هژمونی بسیط را پیش می‌برد. این در حالیست که با روی کار آمدن اوباما، تئوری جوزف جوف تحت عنوان هژمونی مرکب پذیرفته شد و لذا یک جانبه‌گرایی آمریکا از بین رفت. آمریکایِ زمان بوش می‌گفت یا با ما باشید و یا بر ما باشید. از جنگ‌های صلیبی سخن می‌گفت؛ ولی آمریکای زمان اوباما به جای صدور بدبینی در جهان، خوش‌بینی صادر می‌کند. آمریکای زمان اوباما پیام صلح به جهان می‌فرستد. در برابر چالش برانگیزترین دولت مبارزه‌گر با ایالات متحده آمریکا در تهران و رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران، اعلام مذاکره مستقیم دارد و قبل از آن سه نامه ارسال می‌کند و این نامه‌ها را آشکارا بیان می‌کند. در این چارچوب باید بگوییم آمریکای زمان اوباما با آمریکای زمان بوش فرق دارد. آمریکای زمان بوش یک‌جانبه‌گراست. اما آمریکای زمان اوباما چند جانبه‌گرا یا حداقل چند قطبی است و تلاش دارد با ایجاد ارتباط میان دو قطب اساسی غرب یعنی آمریکا و اروپا و ایجاد وحدت نظر میان آمریکا و اروپا، خود به عنوان مغز متفکر تحرک، عمل کند و اروپا به عنوان خط مقدم حرکت، با پشتیبانی‌های آمریکا وارد عمل بشود. اینگونه است که می‌بینیم بعد از روی کار آمدن اوباما، آرام آرام در ارتباط با لیبی، در ارتباط با سوریه، حتی در ارتباط با پرونده هسته‌ای ایران، این اروپایی‌ها هستند که تندتر از آمریکایی‌ها حرکت می‌کنند. اما در این تند حرکت کردن یک هماهنگی مفهومی و عملیاتی با ایالات متحده آمریکا صورت می‌پذیرد. لذا می‌بینیم که در سوریه هم‌اکنون دوران پسابشار اسدی با وجود بشار اسد آغاز شده است؛ در حالی که کمترین بها را برای این مسئله، ایالات متحده آمریکا پرداخته است و در مقام قیاس با حمله آمریکا به عراق، هزینه‌های نابودسازی محیط هدف سوریه در برابر عراق بسیار بسیار پایین‌تر است و لذا اوباما بسیار معقولانه‌تر و بسیار مدبرانه‌تر در این زمینه وارد شده است و توانسته است تا حدود زیادی نگاه افکار عمومی را هم در سطح بین‌المللی نسبت به عملکرد آمریکا نسبت به زمان بوش (تأکید دارم)  ترمیم بکند.

با توجه به نگرانی‌هایی که آمریکا از قدرت گرفتن و در صحنه بودن القاعده در سوریه ابراز کرد و اینکه در دوران بوش، ایران را الهام‌بخش تروریست می‌دانست، آیا این طور استنباط نمی‌شود که در همین استراتژی ضد تروریسم هم مشروعیت، بلند مدت نیست؟ آیا القاعده به عنوان متهم اصلی در جریان تروریسم مطرح می شود و حساسیت ها را نسبت به ایران کم می‌کند، برای اینکه بستری برای مذاکره فراهم کند؟

آمریکا تلاش دارد که زمینه‌های مثبتی را در مقطع کنونی ایجاد بکند تا ایران در موضع ضعف، پای میز مذاکره با آمریکا بنشیند. تحریم‌های فلج کننده و رو به تزاید نسبت به ایران در حال عملیاتی شدن است. ایران زمانی پکیج‌های مختلفی برای حل بحران هسته‌ای داشت؛ اما اکنون نه تنها پکیج‌ها حضور ندارند، بلکه تنها داده‌ای که از سوی غرب به ایران وعده داده می‌شود این است که اگر ایران تا پنج درصد را بپذیرد، تحریم‌ها اضافه نخواهد شد یا حتی حداکثر بخشی از تحریم‌ها علیه جمهوری اسلامی ایران برداشته خواهد شد. تجربه نشان داده است که تحریم‌هایی که ایالات متحده آمریکا و کشورهای همسو با آمریکا در قالب قطعنامه‌های شورای امنیت علیه کشوری انجام می‌دهند، پس از این نزدیکی و همگرایی اولیه حدوداً یک دهه بعد هم آن تحریم‌ها روی میز وجود دارد و تا حدودی عملیاتی است. ما در موضوع عراق همین تجربه را داریم؛ در ارتباط با محیط عملیاتی عراق. این از تحریم‌ها. از طرف دیگر در سوریه، ایالات متحده آمریکا تلاش کرد که سیاست سرزمین سوخته و کمرشکن کردن مقاومت و قطع نخاع کردن مقاومت را دنبال کند. اگر چه این قطع نخاع صورت نگرفته است اما تا حدود زیادی توانسته است این گلوگاه اصلی را از استفاده و بهره‌برداری قبلی خارج کند. آنچه در دو دهه گذشته مقاومت را در برابر ایالات متحده آمریکا تا حدود زیادی موفق کرد، استفاده از تئوری‌های جنگ نامتقارن نبود، بلکه استفاده از تئوری‌هایی بود که توانست توازن نامتقارن بین مقاومت و آمریکا ایجاد کند. آنچه که به این توازن شکل داد، سنگینی قدرت نرم پیام مقاومت بود و آمریکا تلاش کرد از طریق تحرکات اوباما، این قدرت نرم را از مقاومت بگیرد و هم‌اکنون با توجه به این معنا که در سوریه دو سوی جبهه، یک سو القاعده و گروه‌های افراطی اسلام‌گرا قرار دارند و یک طرف بشار اسد و علویون با حمایت ایران قرار دارند، هر دو علیه همدیگر از منابع مالی و امکاناتی استفاده می‌کنند که بیشتر آن‌ها غیر آمریکایی است. لذا از هر طرف که کشته می‌شوند و از هر طرف که هزینه می‌شود به نفع ایالات متحده آمریکاست. چرا که معارضین و مخالفین از کشورهای منطقه‌ای پیوسته با آمریکا ارتزاق می‌کنند مثل عربستان، قطر، ترکیه؛ از طرف دیگر دولت بشار اسد هم از مردم سوریه و دولت ایران و روسیه هزینه می‌کند. لذا آن‌که بیشتر از هر کسی از ادامه این جنگ فرسایشی بهره می‌برد، ایالات متحده آمریکاست. من بر این باور بودم که بشار اسد تا سال 2013 میلادی باید کنار برود و این به نفع مقاومت بود؛ به گونه‌ای که اگر بشار اسد کنار می‌رفت و شخصیتی میانه‌رو که می‌توانست با جمع کردن و حل کردن بحران سوریه جلوی هزینه‌های مردم سوریه و حامیان مردم سوریه را بگیرد؛ این هزینه‌ها بر ملت سوریه و دولت‌ها و ملت‌های حامی بشار اسد تحمیل نمی‌شد. لذا در این بافت موقعیتی است که آمریکا زیاد نگران نام بشار اسد در دوران پسابشار اسد نیست. آمریکا اجازه می‌دهد که این نام بماند، این جنگ فرسایشی ادامه پیدا بکند تا در این راه بتواند با خریدن زمان به دولت پس از بشار اسد بیندیشد. دیدیم که در سند دوحه به هیچ وجه گفتگو با بشار اسد را قبول نکرد. ولی اخیراً در کنفرانس مونیخ و در ملاقات‌هایی که انجام شد، بین معاذ خطیب و دیگر طرف‌های ذی‌ربط مثل ایران و روسیه؛ زمینه‌های گفتگو آماده شده است. حال اگر این گفت‌وگو انجام بپذیرد، با وجود اینکه 130 کشور، معاذ خطیب را به رسمیت می‌شناسند در برابر بشار اسدی که 80 کشور؛ که آن هم سه چهار کشور مهم در آن‌ها وجود دارد که به هر تقدیر هنوز وی را به عنوان رئیس جمهور سوریه می‌دانند، در وضعیتی قرار می‌دهد که در برابر سوریه می‌تواند برای جنگ احتمالی آینده خودش را آماده کند و در عین حال امتیازات خاص خودش را هم بگیرد و در این بازه زمانی آنچه که وجود دارد ظاهراً پیروزی است. لذا این تحرکات را باید در قالب سناریوهای متفاوت مورد توجه قرار داد.

پس در واقع آمریکا در سوریه به اهداف حداقلی دست پیدا کرده است. چون به هر حال روسیه هم گام‌هایی به سمت پیروزی در این مناقشه برداشت. همین که اسد را حفظ کرد.

آنچه که مسجل است آمریکا به خواست‌های حداکثری خود نرسیده است. ولی پرسش این است که واقعاً آمریکا در این مدت می‌خواست به خواست حداکثری خود یعنی برداشتن بشار اسد برسد؟ دو مقوله وجود دارد: یکی آن است که آمریکا و هم‌پیمانان او نگران دولت پسابشار اسد هستند، هر گاه این نگرانی ایالات متحده آمریکا از دولت پسابشار اسد حل شود؛ آیا آمریکا خواهد پذیرفت که نام بشار اسد در دوران پسابشار اسد ماندگار بماند؟ دوم آن است که معارضین ، هم اکنون با مشکل رو به رو هستند؛ چرا که در درون معارضین ، القاعده و نیروهای رادیکالیستی که اساساً موضع‌گیری‌شان نسبت به غرب و ایالات متحده آمریکا بسیار شدیدتر از موضع‌گیری بشار اسد و تیم علویون در سوریه بود، امکان نفوذ دارند. و همین ترس موجود در آمریکا برای دولت پسابشار اسد در وجود گروه‌های خواهان لیبرال‌دموکراسی منطبق با الگوهایی مانند الگوهای ترکیه و نزدیک به غرب در خود سوریه به وجود آمده است و لذا آن‌ها هم به تناسب همان نگرانی که آمریکا و غرب از دولت پسا بشار اسد دارد و عقب‌نشینی تاکتیکی که آمریکا و اروپایی‌ها در ارتباط با سوریه انجام داده‌اند در حال عقب‌نشینی تاکتیکی برای مشخص شدن فضای پس از بشار اسد هستند. تنها نگرانی که برای این گروه‌ها می‌ماند این است که آیا بشار اسد تا انتخابات آینده سر کار خواهد بود؟ و آیا با سر کار بودن تا انتخابات آینده، انتخابات آینده با توجه به در رأس قدرت ماندن بشار اسد و عملکرد حامیان بشار اسد در عرصه انتخابات سوریه موجب نخواهد شد شخصی مانند بشار اسد یا جانشین او توسط حامیان بشار اسد در انتخابات آینده بر سر کار باشد؟ لذا نقطه گره موجود در سوریه تنها دولت پسابشاراسدی است. هم حامیان بشار اسد و هم غربی‌ها فهیمده‌اند که بشار اسد دیگر آن جایگاه قدیمی را نمی‌تواند در سوریه به دست آورد. هر دوِ آن‌ها در پی برنامه‌ریزی فعالانه در مسیر شکل‌دهی به دولت پسابشار اسد هستند.

این سؤال من همچنان به قوت خودش باقی است که با مرور تمام این تحولات، می‌شود گفت که لااقل در سطح افکار عمومی آنچه که در گذشته درباره تهدیدی به نام ایران و الهام بخشی در موضوع تروریسم وجود داشت دیگر تغییر کرد و جای خودش را به گروه‌های تندرویی مثل القاعده داده است؟

من چندان در این نکته با شما موافق نیستم. آمریکایی‌ها ایران را حامی تروریسم معرفی می‌کنند و از این معنا عدول نکردند. آن‌ها بر این باورند که ایران خودش با القاعده مسئله دارد؛ ولی در برنامه‌ریزی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی خود از القاعده به عنوان اهرم فشاری بر علیه ایالات متحده آمریکا استفاده می‌کند و استراتژسین‌های آمریکا بر این باورند که اساساً ورود القاعده به منازعه سوریه تقریباً با چراغ سبز ایران صورت می‌پذیرد. چرا که با ورود القاعده به ماجرای سوریه، بی‌تردید آنچه که به وقوع می‌پیوندد نگرانی آمریکا از دولت پسابشار اسدی است و همین ورود القاعده با چراغ سبز ایران در منازعات سوریه موجب شده است که در وضعیت فعلی سند دوحه حداقل در این زمان کنار گذاشته شود. لذا من بر این باور هستم که موضوع ایران و ایالات متحده آمریکا موضوعی نیست که بتواند به راحتی با یک اعلام مذاکره و تایید ایران در برابر مذاکره و یا حتی نشستن پای میز مذاکره مستقیم با آمریکا به راحتی حل شود. موضوع ایران و آمریکا موضوعی بسیار قدرتمند است که به این آسانی حل نخواهد شد. اگر چه انجام مذاکره مستقیم ایران و آمریکا می‌تواند فضاسازی مناسبی برای حل این در گستره و بازه زمانی دراز مدت باشد. اما محورهای اتهامات آمریکا علیه ایران در حالی  که وارد سی و پنجمین سال پیروزی انقلاب شدیم، نشان دهنده این معناست که ایالات متحده آمریکا همواره ایران را در محور حمایت از تروریسم، تولید سلاح‌های غیر‌متعارف، نقض حقوق بشر و مسئله اعراب و اسرائیل، در جایگاه متهم اصلی می‌نشاند و سعی می‌کند مستندات این معنا را نیز فراهم کند. مزید بر این، آمریکا با ارائه پیشنهاد مذاکره مستقیم با ایران، آن هم مذاکره مستقیم با رهبری ایران، در واقع در پی این است که اگر ایران یک بله بلند بگوید و پای میز مذاکره بنشیند به هر تقدیر آن چه که ایران بیان می‌کرد که به هیچ وجه حاضر به نشستن پشت یک میز با آمریکا نیست از بین خواهد رفت و مشروعیت‌زدایی ایران در نظام مقاومت منطقه‌ای و بین‌المللی آغاز خواهد شد؛ چرا که جهان بر این نکته بیشتر تکیه خواهد کرد که تحریم‌های فزاینده و فلج کننده بر علیه جمهوری اسلامی ایران از سوی آمریکا، ایرانی را که بالغ بر سه دهه است حاضر نشده است حتی در یک نشست رسمی یا غیر رسمی، یکی از مسئولانش با یکی از نیروهای ایالات متحده آمریکا دست بدهد، امروز پای میز مذاکره می‌نشیند و لذا این یک مبناست؛ اینکه ایران هم از طرف دیگر یک نه بلند بگوید و حاضر نشود که مستقیماً مذاکره بکند، آن وقت است که ایالات متحده آمریکا از توانایی بالایی برای اقناع افکار عمومی برخوردار خواهد شد در جهت ایجاد اجماع منطقه‌ای و بین‌المللی بیشتر برای فشار فزاینده‌تر در قالب تحریم‌ها و حتی اقدامات فیزیکی احتمالی در آینده. لذا من بر این باور هستم که آمریکایی ها با توجه به عقب نشینی‌های تاکتیکی که در سوریه و اعلام مذاکره مستقیم با ایران در پی ایجاد یک فضای مثبت در جهت کیش و مات کردن مقاومت به رهبری ایران و به ویژه تهران در منطقه هستند.


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

مصاحبه رادیویی دبیرکل بنیاد هابیلیان در سالگرد حادثه تروریستی شاهچراغ (ع)

ریشه واقعه شاهچراغ به قدرت های استکباری برمی گردد

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان