«اعتصاب معلمین و قتل دکتر ابوالحسن خانعلی»

قسمت چهارم خاطرات احمد احمد

 

Ahmad E Ahmad

در سال تحصیلی 40 _ 1339 برای بار دوم پشت میز کلاس ششم دبیرستان نشستم ، در اردیبهشت ماه سال 1340 یک اعتراض فرهنگی در سطح جامعه به رهبری محمد درخشش صورت گرفت ، در ادامه این اعتراض معلمین به دلیل کمی حقوق و شرایط بد اقتصادی در میدان بهارستان اجتماع کرده و دست به اعتصاب زدند .

روند اعتصاب و تظاهرات رو به تندی گذاشت ، در نتیجه بین معلم ها و نیروهای نظامی درگیری پیش آمد ، بر اثر تیراندازی مأمورین نظامی یکی از معلم های متدین دبیرستان جامی به نام دکتر ابوالحسن خانعلی به قتل رسید و دو معلم دیگر نیز زخمی شدند ، بسیاری از اعتصابیون هم به دلیل وحشت و ازدحام به وجود آمده هنگام گریز از صحنه زیر دست و پا زخمی شدند .

این فاجعه جنایت آمیز موجب استیضاح شریف امامی _ رئیس دولت وقت _ در مجلس شد و در پی آن وی استعفا داد ، حقوق معلمین نیز افزایش یافت و محمد درخشش(1) رهبر اعتصابیون به عنوان وزیر فرهنگ منصوب شد .

هنگامی که سیکل اول دبیرستان جامی را گذراندم با ابوالحسن خانعلی آشنا شدم ، او معلمی دلسوز ، متدین و با اخلاق بود که از معلمین هم سطح سواد بیشتری داشت ، پنجشنبه ها و جمعه ها به امامزاده داوود (ع) می رفت و به صورت افتخاری کارها و امور آنجا را انجام می داد .(2)

این حادثه روی من خیلی اثر گذاشت ، نظایر این حادثه در سنین جوانی برای من بسیار عبرت آموز بود و راه ها و منفذهایی برایم گشود تا بتوانم در شناخت سره از ناسره و حق از باطل با دقت و تأمل بیشتری عمل کنم .

این گشایش و حرکت در چنین مسیری در زمانی صورت می گرفت که زمینه های تباهی و فساد از سر و روی آن می ریخت و جوانان بسیاری را در دامان خود اسیر می کرد و به غفلت ابدی می کشاند .

تفریحات کاذب ، ورزش هایی چون فوتبال و کشتی ، تماشای سینما و تئاتر و ... از دیگر اسباب انحراف افکار جوانان بود ، من خدا را شاکرم که در محیطی زیستم و پرورش یافتم که نسبت به مسائل اطرافم دست کم بی اعتنا نبودم .

 

تربیت معلم سینا

در حال و هوایی که بیشتر جوانان رغبت به شرکت و حضور در رشته های پولساز از جمله نقشه برداری ، اداره ثبت ، عمران و نظایر آن را داشتند ، من به دلیل علاقه و اعتقادی که به شغل معلمی داشتم و آن را زمینه مؤثری برای تبلیغ می دانستم در امتحان ( کنکور ) تربیت معلم شرکت کردم و در مرکز تربیت معلم سینا واقع در خیابان سینا پذیرفته شدم و یک سال دوره آموزگاری را گذراندم ، البته در سایر کنکورها مانند امتحان اداره ثبت اسناد نیز قبول شده بودم .

روزی در خانه بودم که یکی از دوستانم آمد و گفت : " احمد تو جزو بیست نفر پذیرفته شده معلمی ورزش هستی ." من ابتدا حاضر به پذیرش این رشته نبودم ، ولی پس از کمی اندیشه و مشاوره با دیگران دریافتم که اگر بخواهم برای اسلام مبارزه و تبلیغ کنم فرصت خوبی است ، زیرا به این ترتیب با دانش آموزان زیادی در مدارس مختلف آشنا می شدم و در سطح وسیع تری به کار تبلیغ می پرداختم .

با این طرز فکر وارد عرصه معلمی شدم و با گروهی از نوجوانان ارتباط مستقیم یافتم و برگ جدید در زندگی من گشوده شد .

چتر محبت برای بارش خاک

در شهریور سال 1341 زلزله ای شدید شهرستان بویین زهرا از توابع قزوین را تکان داد و منجر به کشته و زخمی شدن دهها هزار نفر شد ، مردم بلافاصله در اقدامی خود جوش به یاری زلزله زدگان شتافتند .

من که از این حادثه به شدت متأثر بودم همراه چند نفر از دوستانم در محله عباسی خاکی تهران اقدام به جمع آوری کمک های مردم کردم ، مردم محله به دلیل اعتماد و اطمینانی که به ما داشتند با وجود تنگدستی شان کمک های زیادی در اختیار ما گذاشتند .

پس از جمع آوری کمک ها برای این که مطمئن شویم به دست آسیب زدگان می رسد تصمیم گرفتیم خودمان آنها را به محل حادثه ببریم ، از این رو من همراه هفت نفر دیگر از بچه های محل اتوبوس اجاره کرده و به سمت منطقه حادثه دیده رفتیم .

وقتی از بویین زهرا رد می شدیم آثار خرابی و ویرانی بسیار وحشتناک بود ، دیواری یک متری در آنجا پیدا نمی شد ، ما بعد از گذشت سه روز از زلزله شب هنگام به دهی به نام رودک رسیدیم ، آنچه دیدیم تن مان را لرزاند .

مردم آواره ، وحشت زده به دامنه کوه پناه برده بودند و از بناهای روستا تقریباً هیچ چیز بر جا نمانده بود (3) ، خرابی دیوارها ، باغ ها را بدون حصار کرده بود .

شب بدی را گذراندیم ، صبح متوجه شدیم که مردم آنجا ترک زبان هستند و این ده نزدیک پانصد خانوار دارد ، جمعیت ده قبل از زلزله به دو هزار نفر می رسید که عده ای از آنها کشته و زخمی شده بودند و عده ای هم در پی سرنوشت مبهم خود به جایی دیگر ( شاید ناکجا آباد ) نقل مکان کرده بودند .

آمار غیر رسمی حکایت از آن داشت که تنها حدود دویست نفر آنجا مانده و بر بقایای ویرانه های خود غزل یأس و ناامیدی می خوانند .

با مردم از نزدیک ارتباط برقرار کردیم و وضعیت شان را دیدیم ، وحشت زده بودند ، می ترسیدند ، ترس توأم با بهت و حیرت وجودشان را فرا گرفته بود ، از پس هر پس لرزه به دامنه کوه پناه می بردند .

چشمه اشک شان خشکیده بود و مات و مبهوت به ما نگاه می کردند ، اوضاع عجیبی بود ، با دیدن این صحنه ها حال ما به شدت بد شد و منقلب شدیم .

با این که رژیم شعار می داد که کمک های وسیعی به مناطق زلزله زده گسیل کرده است ولی تا آن روز تنها از طرف بازار کمکی به آنها رسیده بود ، ما تقسیم اجناسی را که همراه آورده بودیم به دیگران سپردیم و خودمان مشغول در آوردن جنازه ها و مصدومین از زیر خروارها خاک شدیم .

آن روزها وسایل پیشرفته برای یافتن اجساد نبود ، محل اجساد را از جایی که لاشخورها و سایر حیوانات می نشستند شناسایی می کردیم ، با دلسوزی وافر و عشق خالص به مردم کمک می کردیم ، در حفاری ها به اجسادی بر می خوردیم که بوی گند و تعفن می دادند ، برخی اجساد طوری له و متورم شده بودند که هنگام بیرون آوردن آنها از زیر آوار اعضای بدنشان از هم جدا می شد ، بعد از یک هفته تلاش مستمر به دلیل نبود صابون و وسایل بهداشتی دستانمان بوی روغن آدمیزاد می داد .

برای غذا از میوه های درختان به خصوص گردو و آلو استفاده می کردیم ، ما هر روز تقریباً بعد از خواندن نماز صبح ، بیل و کلنگ بر می داشتیم و برای جستجوی اجساد و کمک به مردم می رفتیم .

صبح یکی از روزها روی ویرانه ای خانمی را دیدم که با پنجه هایش خاک ها را به اطراف می پراکند ، او آن قدر این کار را ادامه داده بود که سرانگشتانش ساییده شده بود ، متوجه شدم که شوهر و سه دخترش زیر خاک مانده اند و خودش چند روزی در حالت اغما به سر برده است .

از دیدن این صحنه خیلی متأثر شدم ، هر چه از او سؤال می کردیم با بهت به ما نگاه می کرد و بعد دور می شد ، جالب این که در همان نزدیکی گربه ای نیز به دور خود می چرخید و زار می زد .

ما بر آن شدیم تا خانواده آن زن را از زیر خاک بیرون بکشیم ، بو کشیدیم و بعد نقطه ای را پیدا کرده و شروع به کندن کردیم ، در این میان که مشغول یافتن اجساد بودیم این زن گه گاهی با زاری به آنجا می آمد ، می ایستاد ، نگران به ما نگاه می کرد و ناگهان سراسیمه و هراسان دور می شد .

از او پرسیدم : " این گربه چرا این جور می کند ؟ "

او گفت : " این گربه هم بچه اش زیر خاک مانده ."

در حالی که مشغول کنار زدن تل خاک بودیم ، سوراخی روی ویرانه باز شد و گربه با سرعت به داخل آن رفت و کمی بعد بیرون آمد و سر و صدای عجیبی کرد و دور شد ، بعد اجساد سه بچه گربه مرده را یافتیم .

ما نقطه دیگری را نیز شکافته و به جستجو پرداختیم تا به اجساد رسیدیم ، سه دختر و پدر در کنار هم بودند ، صحنه عجیب و تکان دهنده ای دیدیم ، پدر در حالی که یکی از فرزندانش را به آغوش کشیده بود جان به جان آفرین داده بود .

در آخرین روزهایی که ما در ده رودک به سر می بردیم کم کم افراد و گروه هایی از ارتش و شیر و خورشید پیدایشان شد ، با استقرار آنها کارها سامان داده شد ، آنها بعضی جاها را به خاطر از بین بردن آلودگی و میکروب به آتش کشیدند .

پس از کاهش التهاب و اضطراب مردم ، ما با خاطره ای دردناک و با خاطری پریشان و نگران بازگشتیم.

__________________

1- محمد درخشش در سال 1294 در تهران و در خانواده ای تهیدست متولد شد ، وی تحصیلات عالی را در دانشسرای عالی طی کرده و لیسانسیه تاریخ و جغرافیا است ، او سالها دبیر دبیرستان پایتخت بود .

او قبل از وزارت سمت هایی از قبیل ریاست اداره اعزام محصل و بازرس عالی وزارت فرهنگ را داشت ، همچنین مؤسس باشگاه معلمین ( باشگاه مهرگان ) بود ، وی یکی از عصبانی ترین وزرای فرهنگ ایران است . ( روزنامه کرمانشاه ، شماره 3887 _ خرداد 1342 )

2- جراید در خصوص این واقعه نوشتند ، اعتصاب معلمان مدارس در تهران آغاز شد ... بین آنها پلیس زد و خورد شده و یکی از معلمان به نام ابوالحسن خانعلی به ضرب گلوله به قتل رسید و شش نفر زخمی شدند .

معلمان پایتخت پس از یازده روز اعتصاب با صدور اعلامیه ای به اعتصاب خود پایان دادند و به مدارس و کلاس های درس که در این مدت تعطیل بود برگشته و برنامه های خود را آغاز کردند .

3- در این روستا و روستاهای اطراف آن ، خانه ها با خشت و گل و تیرهای چوبی ساخته شده و فاقد استحکام لازم بود ، محل زیست انسان و چارپا در یک جا بود ، به طوری که در طبقه زیرین دام و طیور و در طبقه فوقانی انسان ها زندگی می کردند .


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان