آیا می‌توان بی‌اعتقادی را راه‌حلی برای مشکل تروریسم دانست؟

Majlis Terrorismیک سازمان تروریستی، به این دلیل تروریستی خوانده می‌شود که عملش، تناسبی با موقعیت ندارد. درواقع تروریست پیش از آنکه برآوردی از منفعت سیاسی خود داشته باشد، حکمی درباره «غیر خود» و «دیگری»اش صادر کرده است. این حکم حتی اگر نابودی دشمن نباشد از آنجا که نسبت به موقعیت لااقتضا و بی‌توجه است، حکمی پیشاپیش صادر شده و معلوم است، تکراری و قاطعانه است.

به گزارش پایگاه خبری‌تحلیلی هابیلیان به نقل از فرهیختگان، در حادثه تروریستی مجلس شورای اسلامی، انتقادها متمرکز بر کوتاهی در ردگیری تروریست‌ها بود و نه لزوم اتخاذ تدابیر امنیتی شدیدتر در ساختمان مراجعات مردمی مجلس. معنی این حرف آن است که ما از انسان‌های معمولی که کار و زندگی متعارف و روزمره‌ای دارند انتظار نداریم ناگهان بدون هیچ مقدمه‌ای در یک روز آفتابی، از رختخواب بیرون آیند، لباس بپوشند، عطر بزنند، کمربند انفجاری به کمر بسته و خود را در بازار منفجر کنند.

شاید به‌نظر برسد که تشدید بازرسی‌های بدنی می‌تواند مانع تروریسم باشد، اما گفتیم که در ماجرای مجلس، شناسایی و تعقیب بود که اصل انگاشته شد و نه بازرسی‌های بدنی. اما چطور و چرا گمان می‌رود که قطعا یک تروریست را پیش از انجام عملیات می‌توان ردگیری کرد؟ می‌توانیم پاسخ‌هایی مبتنی‌بر مبانی امنیتی ردیابی و شناسایی به این پرسش بدهیم که البته محل بحث ما نیست اما برخی از اساتید دانشگاه و حوزه۱، در قالب مطالعات ادیان یا مطالعات بنیادی در باب تروریسم، پاسخی انحرافی به این سوال داده‌اند. این پاسخ، رد تروریسم را در لابه‌لای عقاید خاص و بنیادگرا جست‌وجو می‌کند. در این تلقی، آن چیزی که منجر به ظهور تروریسم می‌شود، نگرش‌هایی است که «خود» را حق پنداشته و دیگران را باطل می‌انگارند. در این تلقی صورت‌بندی حق و باطل (یا ایمان و کفر)، بنیادی‌ترین ریشه‌ ظهور تروریسم معرفی شده و ذیل تلقی‌ای ریاکارانه و رمانتیک، همگان دعوت می‌شوند که از این دوگانه‌ها، دست بشویند تا ریشه تروریسم خشکانده شود.

فرض کنیم مدینه مطلوب اساتید فوق‌الذکر تحقق یابد؛ در آن مدینه، در عالمی که در آن، «لااقل از سوی پذیرندگان تجویز کنار گذاشتن اعتقاد»، نه کفری و نه ایمانی و نه هیچ اعتقادی در کار نیست، وضع به چه منوال خواهد بود؟ آیا اساسا چنان عالمی امکان «وقوع و پیدایی» و «امتداد یافتن» دارد؟ آیا دعوت یک جمع به کنار گذاشتن اعتقادات، دعوت به تسلیم مقابل زورتوزان و گرگ‌صفتان نیست؟ و آیا در عالمی که هیچ اعتقادی در کار نیست، و هیچ‌کس مطلقا هیچ اعتقادی ندارد، نظم و سامانی در کار خواهد بود؟ آیا حیات طبیعی و عادی در آن عالم، با مخاطره جدی مواجه نخواهد شد؟ آیا حکومت و دولتی می‌توان تصور کرد که هیچ اصل و مبنایی نداشته باشد؟ آیا چنان وضعی مطلوب تواند بود؟ بعید است که هیچ عاقلی پاسخ مثبت به این پرسش‌ها بدهد.  گرچه این پرسش‌ها که در اصل پاسخ‌هایی نقضی‌اند، برای مهمل بودن این راه‌حل کفایت می‌کنند اما باز در مقابل چنین تلقی رمانتیکی می‌توان توضیحات مفصلی درباره «مساله حق» داد و حتی سرراست‌تر از آن می‌توان توضیح داد که اساسا هر انسانی تنها به‌واسطه تصوری که از مشروعیت و حق بودن یک عمل دارد، می‌تواند مسئولیت ارتکاب آن عمل را به عهده گیرد. همچنین می‌توان به‌طرز عملی‌تری، این تلقی را مورد پرسش قرار داد. برای این کار، می‌توانیم بررسی کنیم تروریست‌ها واقعا چه کسانی هستند.

اولین نکته واجد اهمیت در بررسی هویت تروریست‌ها، سازمان‌یافته بودن همگی آنهاست. هیچ‌گاه نمی‌شنویم -یا اگر بشنویم در حکم النادرکالمعدوم است- که شخصی، بدون هیچ‌گونه وابستگی به یک تشکیلات، به خودش بمب ببندد و خود را در میان مردم منفجر کند. دومین نکته واجد اهمیت آن است که تروریسم، ادبیاتی منسجم برای توضیح کارش دارد. ادبیاتی که چه دینی باشد چه نباشد، سعی می‌کند کار خود را برای طرفدارانش و حتی مخالفانش، موجه جلوه دهد. بنابراین هیچ‌گاه انسان‌های افسرده یا روان‌پریشی که به‌عنوان مثال در ایالات متحده، کودکان مدرسه‌ای را به رگبار می‌بندند، تروریست نمی‌خوانیم. سومین نکته این است که تروریسم سرکرده دارد. هیچ سازمان تروریستی‌ای، شورایی اداره نمی‌شود و همواره سلسله مراتبی آمرانه و تحکم‌آمیز در آن رعایت می‌شود. بنابراین با وضعی مواجهیم که در آن، یک عملیات تروریستی، ناشی از برنامه، ایدئولوژی و ساختاری سلسله‌مراتبی از انسان‌هایی است که برای رسیدن به اغراضی و توسط حکم اشخاصی اداره می‌شود. این توصیف بیش از آنکه نشان دهد چگونه خود‌حق‌پنداری، منجر به مشروعیت خشونت افسارگسیخته می‌شود، نشان می‌دهد که تروریسم چقدر به سیاست مدرن شبیه است.

درواقع ساختار سازمان تروریستی، از جهات بسیاری به ساختار یک هیات حاکمه سیاسی امروزی شباهت دارد. از این رو یک سازمان تروریستی، هر چقدر قدرتمندتر و وسیع‌تر باشد، ابعاد غیرنظامی بیشتری خواهد داشت و نهایتا در آستانه سیاست‌ورزی قرار می‌گیرد. اما تفاوت سازمان تروریستی با یک سازمان سیاسی در چیست؟ پاسخ به این سوال، همان پاسخی است که می‌تواند نشان دهد خشونت افسارگسیخته سازمان تروریستی، چرا ربطی به احساسات مذهبی ندارد.

یک سازمان تروریستی، به این دلیل تروریستی خوانده می‌شود که عملش، تناسبی با موقعیت ندارد. درواقع تروریست پیش از آنکه برآوردی از منفعت سیاسی خود داشته باشد، حکمی درباره «غیر خود» و «دیگری»اش صادر کرده است. این حکم حتی اگر نابودی دشمن نباشد –به‌عنوان مثال اگر تصمیم به اسیر گرفتن یا حتی عقب‌نشینی هم باشد- از آنجا که نسبت به موقعیت لااقتضا و بی‌توجه است، حکمی پیشاپیش صادر شده و معلوم است، تکراری و قاطعانه است. بی‌رحمی تروریست از آنجا ناشی می‌شود که همواره حکم را از بحر است و به‌دنبال فهم موقعیت یا وضعیت نیست. بنابراین برخلاف بازنمایی کاریکاتوری از تروریسم، نقطه اساسی تروریسم، خشونت ناشی از خودحق‌پنداری نیست، بلکه سازمان تروریستی -چه آنجا که می‌کشد، چه آنجا که اسیر یا شکنجه می‌کند، چه آنجا که انتحار می‌کند و چه آنجا که عقب‌نشینی می‌کند- به تنها چیزی که واقعا فکر نمی‌کند، حقانیت و مشروعیت عملش است. در این صورت می‌توان گفت بسیاری از سازمان‌های سیاسی در دنیا، از آنجا که دغدغه مشروعیت اعمال خشونت را وانهاده‌ و دست خود را بی‌حساب‌و‌کتاب به خون انسان‌ها آلوده می‌کنند، شبیه به سازمانی تروریستی‌اند. هر سازمان به‌ظاهر تروریستی، اگر در اداره سازمان خود به این سمت رود که در آن شخصیت‌هایی بتوانند فارغ از دستورالعمل‌های پیشینی، تصمیماتی بگیرند، دیگر تفاوت اساسی با یک سازمان سیاسی یا حزب مشروع نخواهد داشت.  با این وصف، شاید لازم نباشد با بحثی فلسفی، فیلسوفان و اساتید به‌ظاهر صلح‌جو را توجیه کرد که صورت‌بندی حق و باطل، لزوما ربطی به ظهور تروریسم ندارد. همین که نشان دادیم تروریسم، چیزی فراتر از غلیان احساسات مذهبی یک فرقه علیه فرق، مذاهب و گروه‌های انسانی دیگر است، به‌قدر کافی برای پایان‌بخشی به این ظلم فراگیر خصوصا به دین اسلام، کفایت می‌کند.

تاریخ اسلام از منازعات مذهبی و انشعابات میان فرق مختلف برکنار نبوده است اما هیچ‌گاه خشونت‌های فراگیر، کار مردمی نبوده که صرفا مذهب خود را حق می‌دانسته‌اند. خشونت‌های فراگیر همگی یا توسط سازمان‌های سیاسی نامشروع یا توسط سازمان‌های فرقه‌ای تشکل‌یافته، روا داشته می‌شده‌اند و ما سعی کردیم نشان دهیم خصوصیت مشترک این هر دو سازمان، که همان بی‌مبالاتی نسبت به مشروعیت تصمیم در تمام موقعیت‌هاست، تمایز جدی آنها را با تلقی رایج ادیان در شکل راستینش نشان می‌دهد. عالم دین به‌خصوص در اسلام، به‌عنوان صاحب حکم و فتوا، در تک‌تک تصمیمات خود، موظف است که حد اعلای توان خود را برای لحاظ تمامی وجوه استنباط و تشخیص موضوع حکم و نیز تبعات یک تصمیم و تزاحم میان ادله و احکام، مصروف کند و به‌همین‌دلیل، سازمان سیاسی مولود این مذهب نیز، سازمانی است که سیاست بدون پروای حقیقت را نقطه شکست خود و نامطلوب دانسته است. این تلاش مداوم، از قضا آزمونی است تا بتواند به‌راستی، خود را حق و دشمنی که به چنین آزمونی تن نمی‌دهد، باطل بداند.

پی‌نوشت:

۱. از جمله دکتر مصطفی محقق داماد.
* نویسنده: محمدحسین تسخیری، دانشجوی کارشناسی‌ارشد فلسفه علم


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31