به نظر من اين پرسشي است که همه اقشار فرهيخته در جامعه ما، بايد به آن بينديشند و بدان پاسخ روشن دهند. اساتيد دانشگاه، روزنامه نگاران، و در نهايت سياستمداران ميبايست در اين باره پاسخگوي مردم باشند تا بتوانند در شرايط حساس کنوني، بر اساس يک پاسخ درست و فرضيههاي موجود، درست تصميم بگيرند.
کم نيستند کساني که در کشور ما، درست مثل آمريکاييها، قصد ترساندن دولت و ملت ما را دارند و تيتر روزنامههاي خود را به گونهاي تهديدآميز تنظيم ميکنند، در حالي كه تهديدها طبل توخالي است.
نويسنده در حد اطلاعات محدود خود تلاش ميکند تا در اين باره توضيح دهد. اما از کساني که توانايي پاسخگويي را در خويش ميبينند، ميخواهد تا آنان احتمالات مختلف مربوط به اين پرسش را طرح کرده و شواهد و ديدگاههاي خويش را بيان کنند.
به نظر نويسنده اين سطور، آمريکا به ايران حمله نخواهد کرد. يعني در شرايطي كه ما در آن هستيم، چنين حملهاي رخ نخواهد داد، مگر آنکه اتفاقاتي بيفتد که از اساس، وضعيت موجود را بر هم بزند و ايراني متفاوت با آنچه هست، بسازد.
اما شرح اين مطلب:
اين روزها انديشه حمله آمريکا به ايران، در اذهان بسياري خلجان ميکند. شايد کساني که به هر دليل از رژيم جمهوري اسلامي ناراحت هستند، بيشتر در اين باره ميانديشند و احيانا برخي از شبها خواب حمله آمريکا به ايران را هم ميبينند؛ بايد به اين افراد گفت، اين خواب در شرايط موجود تعبير نخواهد شد و چنين رويدادي را ايران کنوني تجربه نخواهد کرد.
اين افراد، بلافاصله در پاسخ خواهند گفت: شما بسيار خام هستيد. مگر همين آمريکا نبود که پيش چشمان شما به افغانستان و عراق حمله کرد و رژيم طالبان و صدام را سرنگون کرد؟
از قضا همين دو رخداد، بهترين شاهد آن هستند که آمريکا به ايران حمله نخواهد کرد. اگر مروري بر جريان حمله آمريکا به اين دو کشور داشته باشيم، در خواهيم يافت که پيش از حمله آمريکا به اين دو کشور، يک نيروي منسجم مخالف که به مقدار زيادي مسلح و آماده بود، در اين کشورها وجود داشت. در افغانستان، نيروهاي ائتلاف شمال، سالها بود که در برابر طالبان مقاومت کرده بودند و گرچه، ضعيف شده بودند، اما به محض حمله آمريکا، توانستند بنياد اوليه دولت و ارتش جديد افغانستان را شکل دهد.
در عراق هم احزاب معارض و مخالف فراواني بودند که از انسجام کافي برخوردار بوده و برخي از آنان نيروهاي فراواني داشتند. مهم ترين بخش، کردها بودند که اساسا در دايره عراق سياسي، خود واحد مستقلي را در اختيار داشته و ميتوانستند نقش يک نيروي داخلي فعال را براي آمريکا بازي کنند. اينها دلگرمياصلي آمريکا بودند.
همان زمان، احزاب مخالف ديگر هم از جمله همين مجلس اعلا با نيروهايي که تحت عنوان سپاه بدر داشت، وارد پروسه سرنگوني صدام شد و در مجموع، وجود عناصر فعال سياسي در بخشهاي مختلف و نيز احزاب فعال، شرايطي را فراهم کرد که به محض سرنگوني دولت عراق، يک دولت محلي با نيروهايي که بتواند آن را براي مدتي سرپا نگاه دارد، تشکيل گرديد. آمريکا تا وقتي از همراهي مردم واستقبال آنان از ساقط کردن صدام مطمئن نشد، تصميم به حمله به عراق را نگرفت. اين امر، بسيار بديهي و روشن است.
بسيار روشن است كه آمريكا در خلا نخواهد توانست حمله کند و شرايط موجود ما، يعني آنچه در حال حاضر داريم، چنين شرايطي است. در واقع، در ايران کنوني هيچ نيروي فعال و منسجميهمانند آنچه در افغانستان و عراق وجود داشت، وجود ندارد که آمريکا بتواند با اتکاي به آن، تصميمي براي حمله بگيرد. به همين دليل است که بسياري، تنها حدسي که در باره حمله به ايران ميزنند، صرفا حمله به برخي از مراکز هستهاي يا نظامي است و بس. بازتاب اين حمله، به صورت تلافي ايران براي آمريکا، دشواريهايي را پديد خواهد آورد که يک احتمال آن، وارد شدن در نبردي فراگير است، چيزي که آمريکا خواهان آن نيست.
خوشبختانه جمهوري اسلامي به دليل تکيه اش به مردم ـ در همين حد موجود ـ يک تفاوت عمده با نظام طالباني و بعثي دارد. اين تکيه گاه که ممکن است در شرايط عادي چندان جلوه اي نداشته باشد، در شرايط حساس به يک پايگاه فعال و عظيم تبديل ميشود. اين نکته اي است که هيچ کس نميتواند چشم روي آن بگذارد و در محاسبات خويش روي آن تامل ننمايد.
مخالفان جمهوري اسلامي هم، در حال حاضر، نه تنها از هيچ گونه تشکل و سازماندهي برخودار نيستند، بلکه حتي نظريه منسجمي هم براي آينده ايران ندارند که بتوانند بر اساس آن تشکلي را پديد آورند. با توجه به اختلاف نظرهاي فراوان، و نيز با توجه به خوشنشينيهاي آنان براي سالها در غرب و راحتطلبيشان و نيز با توجه به تفاوت ديدگاههاي آنان با تودههاي مردم ايران و با توجه به تصوري که مردم ما از نظام حاکم بر خود دارند، اساسا حتي چشمانداز روشن محدودي هم براي اين که مخالفان بتوانند سازمان منظمي داشته باشند، يا به نظريه واحدي برسند، به چشم نميخورد.
شايد تنها نيرويي که ممکن بود چنين نقشي را بر عهده گيرد، مجاهدين خلق بودند که آنان نيز تحت فشار شرايطي که در عراق برايشان پديد آمد، امکان آن که سازماندهي خود را در همان اندازه که در زمان صدام وجود داشت دوباره به دست آورند، ندارند. آنان در شرايط حاضر، در انديشه تبديل به يک حزب سياسي هستند و البته براي اين تبديل هم بهاي سنگيني را که از هم پاشيدگي کامل است، خواهند پرداخت.
به علاوه عراق در اين مدت که وضعيت روشني نداشته، نتوانسته است پايگاه خوبي براي آنان باشد. روشن است که در آينده، دولت شيعه در اين کشور که يا متحد نزديک ايران خواهد بود و يا دست کم پرده مخالفت با ايران را جمع خواهد کرد، به هيچ روي حاضر نيست مشكلات گذشته خود را با دادن امکانات به چنين گروهي تازه کند.
اجمالا بايد گفت، شرايط براي حمله به ايران آماده نيست.
اما يک نکته را هم بايد در نظر گرفت. آمريكاييها پروسهاي را که براي منطقه تدوين کردهاند را در قالب گسترش دمکراسي در کشورها تعريف ميکنند. اگر قرار باشد کسي در مقابل اين سياست بايستد، لازم است همزمان دو کار انجام دهد:
نخست، اقدامات انکاري. به اين معنا که تلاش کند تا ماهيت نظام سياسي آمريکايي را که تلاش ميکند به نام دمکراسي، نوعي نظام هيتلري را پديد آورد، افشا کند. حکومتي که متکي به نظام سرمايه داري و تحت سيطره کارتلها و تراستها و در نهايت زير نفوذ صهيونيستهاست و مطالبي از اين قبيل. البته کلي گويي سودي ندارد و بايد واقع بينانه به انکار آن پرداخت و اگر احيانا چيز مثبتي هم وجود دارد، از آن ستايش کرد.
اما اين به تنهايي کافي نيست. دشمن زيرکتر از آن است که با اين قبيل افشاگريها از ميدان بدر رود. شعارهاي طرح شده توسط آنان، شعارهاي قابل پذيرش براي بسياري از اقوام تحت ستم است و شرايط بد موجود در خاورميانه هم مويد و زمينه اي براي جا افتادن آن شعارها. آگاهيم که دستکم همين شعارها، سبب رهايي شيعيان عربستان از سلطه استبدادي وهابيها شده و زمينه تنفس را براي آنان پديد آورده است.
دوم آن است که ما بايد براي تحقق آنچه به آن معتقد هستيم، يعني محقق ساختن يک نظام اسلاميو در عين حال مردم سالار تلاش کنيم. اين رويه، هم به لحاظ تئوريک و هم در رويه عملي و اجرايي، نياز به بازنگريهاي عميقي دارد. اگر ما به اسلام معقتد هستيم و اگر به مردم خودمان ايمان داريم، بايد براي همراه کردن اين دو با يکديگر جديت کنيم. بي توجهي به اين دو اصل، ميتواند مشروعيت و مقبوليت اين نظام را از ميان ببرد و زمينه را براي پذيرش شعارهاي طرح شده توسط آمريکا فراهم کند.
چنين کاري تنها با مشارکت دادن تعداد بيشتري از مردم در سرنوشت سياسي شان امکان پذير است و در مقابل، هر نوع بيتوجهي به آن ميتواند زمينه را براي حملات بيشتر تبليغي آمريکا فراهم کند.
بدون ترديد، ظرفيتهاي موجود در نظام ما پاسخگوي تحقق چنين ايدهآلي هست، اما کج انديشيها و خودمحوريها هم کم نيست. شايد مهمترين مانع اين امر، جهالت باشد که ميبايست ريشه اش را در اين کشور خشکاند و با داشتن مسئولاني عالم و دانشمند و واقعبين، زمينه مشارکت هرچه بيشتر مردم را در حکومت و اداره مملکت فراهم کرد.
انتخابات رياستجمهوري آينده و شرايطي که در حول و حوش آن پديد خواهد آمد، ميتواند بسياري از مشکلات ما را در ارتباط با پروسه اي که آمريکا با شعار بسط دمکراسي طراحي کرده حل کند، همان طور که ميتواند آنان را اميدوار به جدا کردن بخشي از ملت از بدنه دولت و حکومت اميدوار سازد. اين، به روش برخورد ما بستگي خواهد داشت. ما بايد پاسخي روشن و واکنشي منطقي و معقول و پذيرفتني در برابر پروسه دمکراسي آمريکايي داشته باشيم.