جلسه هشتم درسهایی ازتاریخ سیاسی ایران(8)


حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنیدد و مرا لکه حیض کردید، خآنه ام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد، بستید و حالا نه مجلسی است و نه تکیه‌گاهی برای ملت گذاشته‌اید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت‌نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطایف‌الحیل خارج کردید (اینها حالا همه معنی‌اش روشن است که یعنی چی) و حالا هماطنور که واضح بوده درصدد به اصطلاح کودتاست. .... این نامة من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود
بسم‌الله‌الرحمن الرحیم
بحث هفتة قبل رسید به موضوع دکتر مصدق و رفراندوم برای تعطیل و انحلال مجلس. گفتیم که در طول دورة حکومت مصدق و همچنین در جریان 30 تیر، یکی از موانع بزرگ دربار و استعمارگران، مجلس بود که مانع اعمال خلاف رویة شاه و آمریکا و انگلیس می‌شد و اصولاً همینطور که گفتیم خصوصیات مجلس همیشه همین بود ـد اگر مجلس دورة 17 از مجالسی بود که صددرصد و دربسته تسلیم می‌‌بود، در 30 تیر یکی از علل و عوامل روی کار آمدن مجدد مصدق نمی گردید ـ اما متأسفانه خود دکتر مصدق با وجود مجلس موافق نبود. و همینطور که دیدید اختیارات قانونگزاری گرفت و مجلس را بی‌اثر کرد؛ و از طرف دیگر نقشه داشت، که به ناچار منجر به تعطیل مجلس شد آیت‌الله کاشانی تنها کاری که می‌توانست بکند تحریم رفراندوم بود. که به این مناسبت این اعلامیه نحریم را که ذیلاً می‌آید صادر کرده بود:

اعلامیة تحریم رفراندوم توسط آیت‌الله کاشانی
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
هموطنان و برادران عزیزم، ضمن اعلامیه قبلی (یک اعلامیة مفصل دیگری که الان همراه من نیست) از مفاسد و مضار رفراندوم شرحی متذکر و همه مستحضر گردیده و توجه دارید که عمل به آن چه ضررهایی برای دینات و ملت و مشروطیت و مملکت در بردارد، با این حال دوران خود را دورة انراض دیانت و استقلال مملکت و ملت قرار ندهید و طوق رقیت و اسارت و بندگی را به گردن خود نگذارید. شرکت در رفراندوم خانه برانداز که با نقشة اجانب طرح‌ریزی شده مبغوض حضرت ولیعصر (عج) و حرام است؛ البته هیچ مسلمان وطنخواهی شرکت نخواهد کرد. گرچه ممکن است بعضی افراد غافل و بی‌اطلاع از حقایق و مضار آن و حائیننی وطن‌،روش برای انجام مقاضد شوم دیگران، در رفراندوم شرکت کنند و یا این که دولت، صندوق را از آراء قلابی پر کند. علی‌ایحال عمل به رفراندوم برخلاف قانون اساسی و مصلحت مملکت و ملت بوده و هیچ گونه اثر قانونی ندارد. در خاتمه آنچه جدم حسین‌بن‌علی صلوات‌الله و سلامه علیه فرمود به هموزنان عزیز گوشزد می‌نمایم «آن لم یکن لکم دین و لاتخافون المعاد فکنوا احراراً فی دنیاکم» مردم اگر دین ندارید و از قیامت نمی‌ترسید آزادمرد باشید. واسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
سیدابوالقاسم کاشانی
تلگراف بقائی به مصدق برای جلوگیری از رفراندوم
علاوه بر آیت‌الله کاشانی، دکتر بقائی هم که دولت او را می‌خواست به اتهام شرکت در قتل افشار طوس محاکمه و چه بسا اعدامش کند، او نیز به خاطر این که مانع جریانات بعدی و مانع تسلط استعمارگران بشود، نامه‌ای به مصدق نوشت و اعلام کرد که حاضر است از نمایندگی استعفا کند و یکسر به زندان مصدق برود مشروط بر این که مصدق از انجام رفراندوم برای انحلال مجلس خودداری کند. که عین تلگراف او را می‌‌خوانیم (مصدق ادعا می‌کرد که اقلیت مجلس مانع کارهای او هستند و لذا بقائی که سردندار اقلیت بود برای گرفتن این بهانه نیز، مبادرت به زدن تلگراف ذیل نمود).
جناب آقای دکتر مصدق السلطنه
پیرو تصمیم هیئت اجرائیه حزب زحمتکشان ملت ایران، در مورد استعفای آقای علی زهری (علی زهری همان طور که گفتیم از دوستان بقائی و نماینده مجلس بود) این جانب نیز به شرط عدول جنابعالی از عمل غیرقانونی و خطرناک رفراندوم، به اطلاع آن جناب می‌رسانم:
به شهادت ملت ایران و خود جنابعالی این جانب، در تمام مبارزات خود، هدفی جز سعادت ملت ایران براساس قانونی نداشته و ندارم؛ و در این هنگام که می‌ّینم رئیس دولت دست به کار عمل خلاف قانونی زده است، که آثار آن برای حال و آتیة مملکت بسیار خطرناک خواهد بود و در حقیقت بدعت سیئه‌ای می‌باشد که فقط طرفداران تجزیة مملکت و هواخواهان حکومت زور و قلدری از آن استفاده خواهند نمود (توجه کنید به این پیش بینی) کما این که امروز هم به شدت از این عمل غیرقانونی رفراندوم پشتیبانی می‌کنند، لذا برای سعادت ملت ایران و حفظ وحدت مملکت در حال و آینده، به شرط این که آن جناب دست از این تصمیم خطرناک بردارید، بدین وسیله تأیید می‌کنم که حاضرم به فوریت از نمایندگی مجلس شورای ملی استعفا داده و از مجلس مستقیماً خود را تسلیم زندان شما نمایم؛ زیرا من همه چیز را برای مملکت می‌خواهم و اگر بنا شود این عمل من وطنم را از تجزیه و خطرات دیگر نجات دهد، آمادة تحمل همه گونه شداید هستم. با سابقه آشنایی که جنابعالی به روحیة افراد حزب زحمتکشان ملت ایران دارید، احتیاج به تذکر نیست که همکار عزیزم علی زهری هم مانند خود من در اجرای تصمیم هیئت اجرایی حزب مهیا می‌باشد. جان ما فدای وحدت ایران عزیز.
دکتر مظفر بقایی کرمانی
رفراندوم انجام می‌شود
و از این هشدارها زیاد وجود داشت این روزنامة «شاهد» است که پیش بینی کرده، اینجا عکس مصدق را کشیده که با کلنگ برای رفراندوم چاه می‌کند، زیرش نوشته «چاه‌کن همیشه در ته چاه است». یعنی پیش‌ّینی این که بعد از رفراندوم، خود مصدق سقوط خواهد کرد و مقالات متعددی که، گرچه خواندنی است ولی اینجا فرصت خواندنش نیست. معهذا، مصدق به این حرفها گوش نکرد و در 12 مرداد (این تاریخها را هم توجه داشته باشید) در تهران رفراندوم، آن هم به صورت علنی، انجام داد. یعنی صندوقهای مخالف و موافق جدا بود و بدیهی است که مخالفین مصدق جرأت نداشتند رأی مخالفشان را بدهند چون صندوق مشخص بود، و آنهایی که کنارش می‌یفتند معلوم بود. گذشته از آن، رفراندوم از طرف آیت‌الله کاشانی و سایر مخالفین تحریم شده بود.
در تهران فقط 67 نفر مخالف مصدق و به طرفداری از مجلس رأی دادند. که البته این 67 تا رأی هم در حقیقت برای خالی نبودن عریضه بود؛ کسی شرکت نکرده و معلوم بود که اصولاً رأی‌گیری به صورت قلابی بود. 19 مرداد هم (به این تاریخ هم توجه کنید) در همة شهرستآنها رفراندوم شد و شهرستآنهایی وجود داشت که بیش از جمعیتش رأی داده بود، مثلاً اگر 4 هزار نفر جمعیت داشت 10 هزار رأی داده بود که لیستش در روزنامه‌های آن موقع درج شده (مثل رفراندوم آریامهری که بعدها در سال 1341 اتفاق افتاد) تقریباً اکثریت قریب به اتفاقا، به قلو مدقیها، به انحلال مجلس رأی دادند و راه برای آمریکا و شاه صاف شد تا کودتایی را که می‌خواهند انجام بدهند. چون دیگر مجلسی نبود و مصدق علیرغم این که نوشت و در آن نوشت که ملت رأی به انحلال مجلس داده و من تقاضا دارم که شاه فرمان انتخابات دورة هیجدهم را صادر کند. تا آنجایی که من یادم هست زیر نامه هم امضاء کرده بود: «چاکر دکتر محمد مصدق» البته فکر می‌کنم نامه‌اش* در روز 24 مرداد در روزنامه‌های کیهان هم اطلاعان 1332 باشد.
از اینجا فعالیت حضرات برای آن کودتایی که می‌خواستند، شروع شد. برای اینکه از طرفی مجلس نبود و از طرف دیگر آیت‌الله کاشانی به علت تبلیغات شدیدی که علیه او شده بود، قدرت و نفوذش را از دست داده بود و امکان هر عملی از او ساقط شده بود و نمی‌توانست کاری انجام بدهد. این است که تلاش برای کودتایی که خواهیم دید خود مصدق با آن مواف بود، به ثمر رسید. منتهی این یک تاکتیک استعمار بود که در 30 تیر مصدق استعفا کرد و او را برگرداندند که البته ملت [ شاید علیرغم میل شخصی مصدق [ او را برگرداند و نتوانست نقشش را اجرا کند. در نهم اسفند آن نقشه‌ای که باج را گذاشته شد و ملاحظه کردید؛ و بعد این نقشه که خواهیم دید.

حزب توده و وقایع اطراف کودتای 28 مرداد
روزنامه های وابسته به حزب توده که بهتازگی طرفدار مصدق شده بودند، چون قبلاً برای شما خواندمی بخشی از روزنامه های حزب توده را، موقعی که دکتر مصدق در سال 30 سر کار امد بزرگترین مخالفش توده‌ای ها بودند، می‌گفتند او امریکایی است و نوکر امریکاست و این مخالفت تا 30 تیر به شدت ادامه داشت. بعد از 30 تیر هی کم شد تا بالاخره شدیداً آنها حامی و طرفدار دکتر مصدق شدند. که در انیجا بحث خواهیم کرد آنها چه نقشی در شکست نهضت ملت ایران داشتند برای این که مسائل کاملاً روشن بشود، بعضی از مطالب از این جزوه‌ای که خود حزب توده نوشتهاست «تجربة 28 مرداد» و کتاب خیلی باارزشی است برای شما می‌خوانم و اگر احتیاج به تعبیر و تفسیری داشت آن را هم خواهم گفت. در صفحة 277 می‌نویسد:
روز 20 مرداد ماه که نتایج رفراندوم کل کشور (رفراندوم روز 19 مرداد خاتمه یافت) اعلام شد، شاه طبق قراری که با روزولت داشت (روزولت یک آمریکایی بود که مأمور کودتا بود در ایران. کتاب و یادداشتهایی هم که نوشته است چاپ و به فارسی ترجمه شده است) تهران را به سوی رامسر ترک کرد. و از همان وقت، اجرای مشخص کودتا آغاز شد. ابتدا قرار بر این بود که واحدهای گارد سلطنتی با حملة نظامی، تهران را فتح کنند. افسران توده‌ای که در این واحدها بودند خبر تدارک کودتا را دادند و این خبر به اطلاع مصدق رسانیده شد و در مطبوعات حزبی درج گردید (یعنی روزنامه‌های مربوط به حزب توده: «به سوی آیند» و «شهباز» و غیره) ولی متأسفانه مورد توجه قرار نگرفت ....
البته اینها را توضیح خواهم داد که حزب توده معلوم بود که یک حزب خائن هست، منتهی مثل هر حزب دیگر یک جناح جاهل داشت و یک جناح خائن. خائن آنهایی بودند که امور را می‌گرداندند و جاهل آن مردمی بودند که فکر می‌کردند این حزب واقعاً طرفدار کارگر و کشاورز است و خواهیم دید که این عده‌ای که الان مخالف انقلاب اسلامی هستند، جنبشیون و فدائیون هم خائن تر و هم احمق تر از آنها هستند. وقتی که اینها را گوش کردید در این مورد هم خواه ناخواه می‌توانید قضاوت کنید. البته چون مشکل است که مرتب کتاب را بخوانم یک قسمتهایی را یادداشت کرده‌ام، که با خواندن آنها کل مسئله کاملاً دستگیر شما خواهد شد.
همینطور که اینجا اشاره کرده است از 20 مرداد برای انجام کودتا کار شروع شد. آن جناح جاهل حزب توده نمی دانستند که خود مصدق هم زیر پرده با انجام این کودتا موافق است. در این بخش کتاب تلاش می‌کنند که هم حزب توده را تبرئه کنند و هم شخص مصدق را. ولی خواهید دید که این تلاششان بیهوده است.
این چیزهایی است که خودشان نوشتند؛ باز برای این که اقرار اینها را هم بدانید در صفحة 274 کتابشان می نویسند:
سازمآنهای جاسوسی آمریکایی و دربار تهران به روحانیون اعتماد زیادی نداشته‌اند و با آنکه سازمان جاسوسی انگلیس نسبت به آنها نظر مساعدی می داده، چشم «سیا» ظاهراً از آیت‌الله کاشانی زیاد آب نمی خورده است (البته «ظاهراً» را گفته که زهر قضیه را بکشد). در مورد ارتش خیال روزولت راحتتر بوده زیرا افسران مرتجع هوادار سلطنت مقامات حساس ارتشی را به دست داشتند و از آن مهمتر این کهمستشاران نظامی آمریکایی ارتش را کنترل می‌کردند....
حلقة مرکزی این چهارستون حمله، شخص شاه بود که می‌بایست به عملیات جاسوسی امپریالیستی، ظاهر قانونی و ایرانی بدهد و اوباش و افسران مرتجع و ملاکین غارتگر را به هم بپیوندد. از شاه در واقع نامش لازم بود. اما شاه به شدت می ترسید و روحیة بسیار ضعیفی داشت. آماده کردن او به اقدامات قاطع، آسان نبود. سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا و انتلیجنت سرویس انگلیس مشترکاً تصمیم گرفتند که با اشرف پهلوی ملاقات کنند و او را پیش شاه بفرستند. ملاقات میان اشرف و گوردون [ جاسوس انگلیس [ و همتای امریکائیش در سوئیس انجام گرفت و اشرف، سوم مرداد وارد تهران شد بلافاصله به دیدن شاه رفت. اما موفق به تق.یت روحی او نشد. روزولت تصمیم گرفت از ژنرال شوارتسکف که برای «جهانگردی»! به ایران آمده بود، استفاده کند. او پیش شاه رفت. ولی او هم موفق به جلب اطمینان شاه نشد و پس از ملاقات با شاه به روزولت گفت: «کیم (کیم اسم کوچک روزولت بوده است) تو از طریق هیچ رابطی نمی‌توانی موضوع را با شاه حل کنی. باید خودت او را ببینی....»
روزولت ادامه می‌دهد:
در واشنگتن، اربابها از ملاقات ما (روزولت با شاه) می ترسیدند، اما فقط من و شاه می توانستیم مسئله را حل کنیم.
دنباله‌اش همین است که شاه می ترسید و باز این هم یکی از دلایلی است که گفتیم آیت الله کاشانی گفت تا شاه در ایران باشد در چنگ ماست و می ترسد و جرأت اقدامی ندارد و علت این که می‌خواستند بفرستندش به خارج برای همین بود که شرایط را برای بازگتشتش مهیا کنند.
باز برای این که بدانید مجلس چه تأثیری می‌توانست در این مورد داشته باشد، با وجود این که توده‌ای ها انحلال مجلس را تأیید کردند و رأی دادند و عکسهایتان در اینجا هست که در رفراندوم شرکت کرده بودند و شاه را همراهشان آورده بودند و در همین کتاب هم رفراندوم را تأیید کردند با این وجود در صفحة 276 این طور می‌گویند:
باری در این ملاقات (ملاقات روزولت با شاه) پیرامون عملکرد هر چهار ستون حمله بحث می‌شود و چون مجلس در کار نیست، قرار می‌شود عزل مصدق به استناد فرمان شاه باشد و روزولت فرمآنهای شاه را خطاب به نخست وزیر و ارتش تهیه کند و بفرستد که شاه امضاء کند و سپس به رامسر برود. سایر نقاط کشور بنا به گفتة روزولت برای شاه مساعد نبوده است...
پس بنا می‌شود که فرمان عزل را بنویسند و آن طور که بعدها مشخص شد شاه زیر دو ورقه را که بالایش سفید بوده امضاء می‌کند، تا خود آنها بتوانند به هر نحوی که خواستند پر کنند. این مسئله‌ای است که مصدق هم در دادگاهش عنوان کرد و گفت علت این که من فرمان شاه را دایر بر عزل خودم نپذیرفتم این بود که مشکوک بودم که این فرمان از شاه باشد، چون دیدم که پیداست اول، کاغذ امضاء شده و بعد سطرها طوری نوشته شده که پر بشود. البته خواهیم دید مصدق بعد از این که فرمان عزل را دریافت کرد، رسید هم داد. در 22 مرداد بنا بود کودتا بشود که روزنامه های حزب توده خبر دادند، خود حزب توده به مصدق خبر داد و کودتا به تعویق افتاد تا بالاخره شب 25 مرداد همینطور که از همین کتاب خواهیم خواند و سندهای دیگر را خواهیم دید نیمه‌شب ارتشبد نصیری (سرهنگ نصیری آن روز که رئیس گارد شاه بود) فرمان عزل را به خانة مصدق برد و به مصدق داد و دکتر مصدق هم رسید داد که دستخط مبارک واصل شد و بعد که نصیری از خانه بیرون آمد، او را بازداشت کردند. همانطور که گفتم قبلاً حزب توده توسط عواملش که داخل حتی همان کارد نیز بودند باخبر شده و اطلاع داده بود. خوب ظاهراً کودتا شکیت خورده بود و اگر دکتر مصدق جداً ضدشاه و ضدسلطنت و ضدکودتا بود، ولی این کار را نکرد و خواهیم دید مطابق نوشتة همین کتاب و نوشتة افسری که هنوز هم زنده است حتی هواپیمای شاه که داشت از ایران خارج می‌شد به مصدق خبر دادند، که می‌شود او را کشید پایین، مصدق گفت بگذارید برود. همة اینها را البته حزب توده در اینجا دلیل بر مسامحه و اهمال می‌داند، در حالی که ما به دلایل متعدد معتقدیم که نه، او می‌خواست کودتا انجام بشود و هماطنور که آیت‌الله کاشانی گفته بود قهرمانانه کنار برود. ممکن است که سؤال کنید که چرا؟ چه دلیلی داشت؟ برای این که بعدها بتوانند از اسمش یا از خودش استفاده کنند و نهضتهای بعدی را شکیت بدهند. این نقشه استعمار است که گاهی اوقات با نوکرهای شناخته‌شده‌اش وارد می‌شود و گاهی اوقات با عوامل ناشناخته ای که آنها را بزرگ کرده و ملی جلوه داده است. باز مطالبی را از این کتاب می‌خوانم. به این قسمت از این کتاب توجه کنید. البته حزب توده یک مقدار خیلی زیادی از خودش تعریف کرده و می‌گوید ما خبرها را به زحمت پیدا می‌کردیم و به مصدق می‌دادیم؛ البته راست هم می‌گوید که این خبرها را می‌دادند ولی آنها خواب بودند یا خودشان را به خواب می‌زدند. به هر حال حزب توده می‌گوید که آنها بیدار نبودند و ما خبر می‌دادیم و به رئیس ستاد ارتش یکی از اعضای حزب توده تلفن کرده، او را از خواب بیدار کرده. ( شب کودتا یعنی شب همان 25 مرداد) در صفحة 279 می‌خوانیم: رفیق کیانوری (البته کلمه رفیق را کتاب می‌گوید و عنوان می‌کند) در خاطراتش این طور می‌نویسد:
روز 18 مرداد حزب تودة ایران هشدار داد که جبهة متحدی از شریرترین دشمنان ملت به وجود آمده و دربار و سفارت آمریکا مرکز توطئه‌ای است که هدفش برانداختن دولت است. حزب ما در میان نظامیان هوادار رژیم شاه که مدمور تدارک کودتا بوده‌اند هوادارانی داشت و از طریق آنها اطلاعاتی به دست می‌آورد. روز بیست و یکم مرداد ماه به ما اطلاع رسید (تاریخها را خیلی دقت کنید) که مقدمات اجرای کودتا در لشگر گارد و سایر واحدهای مورد اطمینان شاه فراهم شده و در انتظار تعیین ساعت عمل می‌باشند. این اطلاع را سرهنگ مبشری (قاعدتاً باید شنیده باشید سرهنگ مبشری از سران نظامی حزب توده بود که در سال 1333 دستگیر و اعدام شد.) در ساعتهای نزدیک به نیمه‌شب به منزل من آورد. از همان منزل کوشش کردم با دکتر مصدق تماس بگیرم (می دانید که منظور، کیانوری است که دارد این حرف را می‌زند که از سران حزب توده در آن موقع بود که حالا هم هست) برای این که اطمینان او را به درستی مبداء خبر مطمئن سازیم، همسرم مریم (مریم فیروز از قاجاریه است و از خویشاوندان مصدق که هنوز هم همسر همین کیانوری است) که بستگی و آشنایی با دکتر مصدق و خانم دکتر مصدق داشت به اندرون تلفن کرد و خانم را خواست و به وسیلة خانم دکتر مصدق، دکتر را پای تلفن خواستیم، این راه ارتباط را تا اخرین ساعت روز 28 مرداد حفظ کردیم.
روز بیست و سوم مرداد باز هم حزب ما در نشریات خود خطر کودتای قریب‌الوقوع را منتشر ساخت. روز بیست و سوم مرداد بعدازظهر باز هم سرهنگ مبشری به منزل من آمد و خبر اورد که برای شی قرار قطعی حملة گارد گذاشته شده است و ضمناً اسامی برخی افسران بالارتبه‌ای را که گرداننده‌ی کودتا بودند با خود آورد (به این جمله توجه کنید) در میان این اسامی نام سرتیپ دفتری هم بود، که خواهرزادة دکتر مصدق و مورد اطمینان او بود و از طرف او به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شده بود (این همان سرتیپ دفتری است که سوابقش را از سال 1327 گفتیم در اینجا گفتیم که آیت‌الله کاشانی نامه‌ای داده بود به مصدق که این خائن است و مصدق او را کرده بود رئیس گارد مسلح گمرک و همینطور که یک سند خیلی خشومزه‌ای را برای شما خواهیم خواند در 28 مرداد آقای مصدق این را هم فرماندار نظامی تهران و هم رئیس کل شهربانی کرد. این را حزب توده هم دارد قبول می‌کند که این سرتیپ دفتری چه کاره بود است و بعد هم که مصدق سقوط کرد، سرتیپ دفتری رئیس شهربانی بود و در دستگاه بود تا آخر). من در همان ساعت باز از راه اندرونی با دکتر مصدق ارتباط گفتم و به او گفتم: آقای دکتر توطئه کودتا قطعیست کودتاچیان در کنار شما هم جا گرفته‌اند. نام کودتاگران چنین است... (اسامی را می‌شمارد و من جمله‌ جای بسیاری از اسامی را نقطه گذاشته است) سرتیپ دفتری که شما به او اعتماد دارید با آنان ارتباط دارد. ما اطمینان داریم که دوستان شما در ارتش که در پستهای فرماندهی هستند عرضه و لیاقت هیچگونه اقدامی را ندارند. ما دوستان بسیار باارزش و فداکاری در میان افسران داریم که پستهای حساس فرماندهی ندارند. ما حاضریم این افراد را به شخص شما معرفی کنیم، از آنها برای دفاع از خانه خودتان و برای پستهای مهم فرماندهی استفاده کنید. تنها از این راه می‌شود جلوی خطر را گرفت. دکتر مصدق سپاسگزاری کرد ولی گفت: نگرانی شما بیش از اندازه است. آنها کاری از پیش نخواهند برد. من به سرتیپ دفتری اعتماد کامل دارم. او به من خیانت نخواهد کرد. اگر باز هم چیزی پیدا کردید از همین راه مرا مطلع سازید (البته توی دلش به حماقت اینها می‌خندید و این که می‌گوید مرا مطلع سازید برای این است که هم آنها را بشناسد و لو بدهد و هم خودش کودتا را انجام بدهد به نحوی که شد) بر اثر این اطلاع روز بیست و سوم مرداد کودتا عقیم ماند. کودتاچیان نیم ساعت پس از نیمه‌شب با پرتاب موشک سفید به واحدهای کودتاچی انصراف از کودتا را اطلاع دادند. برای حزب ما در آن روزها مسئله کودتای نظامی شبانه مطرح بود. برای این که غافلگیر نشویم به واحدهای حزبی دستور داده شده است که در پشت‌بام خانه هایی که بر سر راههای حرکت واحدهای نظامی به تهران قرار دارند، پستهای شبانه بگذارند و رفقای حزبی با طشت و شیپور و همة وسایل خبر کردن و بیدار کردن مردم، مجهز باشند تا در صورت مشاهدة حرکت واحدهای نظامی، مردم را بیدار کنند و خود به خیابآنها بریزند و مردم را به مقابله با کودتا دعوت کنند (حالا باید به آنها گفت پیش کشتان، کودتای 28 مرداد که روز شد؛ شما که می خواستید جلوگیری کنید احتیاج به تشت و شیپور هم نداشت) کودتاچیان که فاش شدن توطئه روز 23 مرداد ماه را فهمیده بودند روز 24 مرداد ماه، دو ساعت قبل از عمل به واحدهای خود شروع عملیات را اطلاع دادند. ساعت 10 شب روز 24 مرداد ماه سرهنگ دوم مبشری به منزل من آمد و خبر آورد که همان شب ساعت 12 عملیات شروع خواهد شد. من فوراً از همان راه به دکتر مصدق اطلاع دادم و با عصبانیت به او گفتم که حرف ما را باور نکردی این هم نتیجه‌اش. او البته با لحن دوستانه تر سپاسگزاری کرد. من باز هم همة پیشنهادات شب پیش را به او تکرار کردم و از او خواهش کردم موافقت کند ما چند نفر از دوستان خود را برای حفاظت خانة او بفرستیم، او باز هم از پذیرش این پیشنهاد سرباز زد. من به او پیشنهاد کردم آقای دکتر مصدق لازم است فرد مبارزی را به ریاست ستاد ارتش بگمارید، (رئیس ستاد ارتش زیاحی بود که بعد وزیر جنگ دولت موقت هم شد) او نپذیرفت. با کمک سرهنگ مبشری کوشش کردمی سرتیپ ریاحی رئیس ستاد را پیدا کنیم و او را از جریان آگاه سازیم. فکر می‌کردیم که او در این لحظات حساس در ستاد ارتش است ولی با تعجب گیج‌کننده‌ای معلوم شد که جناب تیمسار در منزل خود در شمیران استراحت می‌کند. از او خواستیم که بلافاصله به شهر حرکت کند، و همین امر باعث شد که او از خظر بازداشتی که همان شب از طرف کودتاچیان انجام گرفته بود به جهد. کودتاچیان از ساعت 11 شب دست به کار شدند. دکتر حسین فاطمی وزیرخارجه، مهندس حق‌شنای وزیر راه و مهندس غلامحسین زیرک‌زاده را بازداشت کردند و به سعدآباد بردند. همکاران کودتاچیان همة تلفن های ستاد ارتش را بریده بودند. ما از طرف دیگر توانستیم به ستوان شجاعیان که خود در میان کودتاچیان بود (از عوامل حزب توده بوده است) دستور دهیم که مراجعه‌کنندگان به خانة دکتر مصدق را که مدمور ابلاغ عزل دکتر مصدق از نخست وزیری و بازداشت او بودند، بازداشت کند. یک بار دیگر توطئه کودتا تنها به کمک حزب تودة ایران عقیم ماند.
این جزوه‌ای است که مطالب را از قول کیانوری نقل کرده حالا در خود کتاب باز می‌نویسد:
«افسران محافظ منزل دکتر مصدق نیز در خاطراتی که پس از انقلاب منتشر کرده‌اند به این حقیاق اعتراف کرده و نوشته‌اند:
قرار بود طبق نقشه کودتا، مقارن با حرکت سرهنگ نصیری به طرف منزل مصدق برای ابلاغ فرمان عزل نخست‌وزیری واحدهایی نیز با همان گروهان مستقر در جلوی کاخ، هر یک برنامه‌ای اجرا کنند. واحد تحت فرماندهی ستوان شجاعیان که ظاهراً همدست کودتاچیان و در حقیقت عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بود مأمور از بین بردن ما (افراد گارد محافظ خانه مصدق) بود ولی ستوان شجاعیان، به دستور حزب خود، به جای کشتن ما (یعنی افراد محافظ خانة مصدق) نصیری و افرادش را محاصره کرد.
حالا این قسمت را که «راز سر به مهر» این کتاب است می خواندیم و بعد آن قسمتی را که کتاب از اطلاعات نقل کرده خواهیم خواند:
صبح 25 مرداد که خبر شکست کودتا منتشر شد، شاه از رامسر یکسره به سوی بغداد فرار کرد (البته این اشتباه کرده است. شاه، کلاردشت بود از کلاردشت آمد به رامسر و از رامسر رفت به طرف بغداد). مصدق امکان داشت که از فرار او جلوگیری کند (این را حزب توده می‌گوید) و با قاطعیت ریشة کودتا را براندازد. اما از این کار امتناع کرد. در این باره خاطرات ایرج داورپناه بسیار باارزش است او می‌نویسد:
«ساعت 6 صبح 25 مرداد (که تصور می‌کنم 6 اشتباه باشد ولی به هر حال ما عین این که اینجا نوشته شده می‌خوانیم) سرتیپ سپه‌پور، فرماندة نیروی هوایی، به مصدق تلفن زد و با صدای هیجان‌زده‌ای گفت: به قرار اطلاع شاه به اتفاق ثریا و آتابای و سرگرد خاتم (همین سرگردی که سپهبد شد و بعد کشته شد یا کشتند او را، به هر حال همین چند سال آخر رژیم شاه بود) از کلاردشت پرواز کرده است. چه دستور می‌،رمائید؟ هواپیما را مجبور به فرود کنیم یا در آیمان سرنگون سازیم؟ در اینجا من ناظر راز سر به مهری بودم (نویسنده این را می‌گوید یعنی رازی را که تا حالا فاش نکردم) که بیست و پنج سال آن را در سینه حفظ کرده‌ام (از سال 32 تا سال 57 که انقلاب شد) و از آنجا که خود را در برابر تاریخ و ملت و میهنم مسئول می‌دانم در این لحظات حساس انقلابی ایران به رهبری امام خمینی، افشای آن را که در حقیقت هشداری است به رهبر انقلاب در مقابله با ضدانقلاب به سود انقلاب می‌دانم و بازگو می‌کنم . وقتی حرفهای سرتیپ سپه‌پور تمام شد و منتظر دستور دکتر مصدق بود چند لحظه‌ای به سکوت گذشت دکتر مصدق گفت: «بگذارید برود». ای کاش چنین دستوری نمی‌داد....
فرار شاه و شکست کودتای 25 مرداد، با وجود این که پیروزی بزرگی برای مردم ایران بود، میدان زیادی به دل آسودگی نمی‌داد. مردم از خبرهایی نظیر امکان سرنگون کردن و یا اسیر کردن شاه و احتراز از آن باخبر نبودند (معلوم می‌شود شاه را می‌شده دستگیر کرد در حالی که مصدق می‌توانست این کار را بکند و حال آنکه این کار را نکرد) اما مجموعة اطلاعات خبر از تزلزل و سازشکاری می‌داد و هشداردهنده بود. مراکز توطئه به جای خود باقی بودند. عمال «سیا» در سفارت امریکا و ادارة اصل چهار با خیال راحت توطئه می‌ساختند و کسی معترض آنان نبود. پستهای فرماندهی ارتش در دستهای نامطئنی بود و کسی به این کار نمی‌ىرداخت. اوباش کودتاچی که در همة حوادث نظیر شرکت می‌کردند آسوده‌خاطر گشت می‌زدند. مهمتر را همه صف دشمن متحد بود و صف دوشت بیش از همیشه متفرق.
و باز در صفحة 284 همین کتاب از قول سازمان امنیت می‌گوید می‌خواهد طرفداری دکتر مصدق را از سلطنت اینجا ثابت کند:
«روز 25 مرداد میتینگی تشکیل شد (این نوشتة سازمان امنیت است) که در آن علناً عتاکی نسبت به مقام سلطنت را آغاز کردند حزب توده سعی کرد در میتینگ آن روز شرکت کند، اما آنان را به میدان راه ندادند. نظر توده‌ایها این بود که با فشار وارد صفوف مصدقیها شوند و شعارهای خانمان برانداز خود را در میان آنان قرار داده میتینگ را تبدیل به یک «هیجان عمومی» جمهوری خواهی نموده و نقشة ایران بر بادهده خود را عملی سازند...»
و باز این کتاب در صفحة 285 می‌نویسد:
دربارة رفتار با سلطنت، بلفاصله پس از فرار شاه، اختلاف‌نظر در جنبش که از مدتها پیش وجود داشت به طور مشخص مطرح شد. مصدق و حزب ایران و بخش اعظم هواداران مصدق، اندیشة تشکیل شورای سلطنتی و از این راه حفظ سلطنت را به میان کشیدند (اینهایی که می‌گویند مصدق شاه را می‌خواست ببرد و کاشانی نگذاشت، روی این قسمتها خیلی توجه کنند) خود مصدق دربارة راه حلی که در نظر داشت چنین می‌گوید: (این مسائلی است که مصدق توی دادگاهش گفته است) «تصمیم داشتم به هیئت وزیران پیشنهاد کنم آنها تلگراف کنند و نظر اعلیحضرت را از مسافرت بخواهند. و به عرض برسانند که در تهران شایع شده است قصد استعفاء دارند. چنانچه مورد تکذیب باشد هر چه زودتر تشریف‌،رما شوند و از مقام سلطنت‌سرپرستی فرمایند (حرفهاییست که دکتر مصدق بعد از 28 کرداد در دادگاه زده است). چنانچه جواب نرسید....
تصویب نامه‌ای صادر شود که مردم خودشان طرز انتخاب شورای سلطنت را معلوم کنند، تا هر وقت اعلیحضرت خواستند در تصمیم خودشان تجدیدنظر فرمایند (یعنی شورای سلطنت تشکیل بشود و هر وقت شاهنشاه خواستند تجدیدنظر بفرمایند، برگردند). نظر این بود که عصر سه‌شنبة 27 مرداد جلسة فوق العاده هیئت وزیران برای این کار تشکیل شود که چون آقای سفیر کبیر آمریکا از مسافرت آمده بودند و ظهر سه‌شنبه برای عصر همان روز وقت خواستند از آقایان وزراء دعوت نشد. روز چهارشنبة 28 مرداد هم که روز عادی هیئت وزیران بود آن وقایع پیش آمد و خانة این جانب بمب‌باران گردید...»
به طوری که می‌ّینید اندیشة مصدق در آن زمان در حدود طرز انتخاب شورای سلطنت دور می‌زد. این مطلب از منابع دیگر نیز تأیید شده است. حزب ایران پان‌ایرانیست‌ها هم خواستار حفظ سلطنت بودند (خوب دیدید که در این دوره نزدیک انقلاب هم، اینها سلطنتشان خیلی درد می‌کرد اینها طرفدار سلطنت بودند) فقط حزب زحمتکشان (نیروی سوم) (دو تا حزب زحمتکشان داریم، ایت متعلق به خلیل ملکی است) شعار جمهوری می‌داد که آن هم بنا به تصریح خلیلی ملکی کار دو نفر بوده و بقیه هیئت اجرائیه حزب با شعار جمهوری مخالف بوده‌اند.
به گفتة خلیلی ملکی (این جملات از خلیلی ملکی است که از سرسخت‌ترین طرفداران مصدق بود):
«آن دو نفر ماجراجو [که گویا مدمور مخفی حزب تودة ایران در رهبری نیروی سوم بودند] بخصوص پس از عزیمت اعلیحضرت، تمام اختیارات را به دست گرفتند. روز 27 مرداد تلفن پشت تلفن می‌شد که آقای ملکی چرا اجازه نمی دهید شعار ضددربار بدهیم؟ بالاخر دادند. من اشهنشاه را مظهر استقلال کشور می‌دانستم به مصدق تو تصویه می‌کردم. ما هزاران کیلومتر سر حد داریم مقام سلطنت حافظ تمامیت و استقلال ایران است.»
البته این خلیلی ملکی بعد روشن شد [ خودش هم اقرار کرد [ که ضمن این که با مصدق بوده است بارها با شاه هم همان مواقع ملاقات داشته است. اینجا باز در صفحة 289 مطلب عبرت‌امیز دیگری نوشته است:
حزب تودة ایران متوجه بود که این وضع متشنج (البته بخش اعظم تشنجات را خود حزب توده می‌آفرید) زمینه را برای کودتا فراهم می‌کند. کودتاچیان آرام ننشسته اند. کودتای جدیدی دارد تدارک می‌شود؛ لذا حزب دائماً هشدار می‌داد و اعضای خود را به مواظبت و مراقبت دعوت می‌کرد:
«عناصر درباری اختلال می‌کنند، خودشان مغازه‌ها را غارت می‌کنند و می‌گویند دیدید شاه رفت شلوغ شد؟ به تحریک درباریان و عده‌ای از چاقوکشان نیروی سوم، حوادث خونینی به وجود آمده است. گردانندگان گروههای پان ایرانیست و نیروی سوم قصد دارند با ایجاد آشوب و هرج و مرج و حمله به ادارات و خانه های مردم، زمینة توطئة جدیدی را فراهم کنند. هدف این است که مردم را به آشوب‌طلبی متهم کنند. به تمام دوستان و رفقا و همقدمان خود هشدار می‌دهیم و جداً طلب می‌کنیم که مواظب تحرکیات عمال درباری باشند. باید بیدار و هشیار بود.»
همچنین در پاورقی صفحة 290 این کتاب نوشته است:
«روز 26 مرداد (یعنی یک روز پس از فرار شاه) ساعت یک بعدازظهر، سرتیپ مدیر رئیس شهربانی وقت (سرتیپ مدبر که بعد عوض شد و جایش همینطور که خواهیم دید سرتیپ دفتری آمد) رؤسای کلانتری ها را به ادارة کل شهربانی احضار کرد و به آنها دستورات لازم برای حفظ آرامش و استقرار نظام صادر کرد... بعدها روشن شد که محرمانه نیز دستور داده بود که حتی المقدور از تظاهرات، مخصوصاً تظاهرات توده‌ای، جلوگیری شود».
البته این مطلب را از کتاب «5 رز ریتاخیز ملت ایران» که نویسندگان آن منصورعلی اتابکی و احمد بنی احمد است نقل کرده، همین آقای بنی احمد که آخر دوره خیلی ملی شده بود و انقلابی و حالا هم توی پاریس توطئه می‌کند. توجه کنید چطور خودشان را هماهنگ می‌کنند با انقلاب و چطور می‌خواهند مردم را فریب بدهند. این آقا نویسندة این کتاب 5 روز رتاخیز ملت ایران است (منظور از 5 روز هم 25 و 26 تا 28 مرداد است). حالا به تدریج به مطالب خیلی مهیج این کتاب میرسیم:
«فرماندة عملیات کودتا» هنوز از مردم می ترسید. حساب اصلی او چنانکه گفتیم این بود که جبهة متحد خلق را بشکند. هر مخالف شاه را به نام توده‌ای بکوبد. به علاوه او می‌بایست ترتیبی بدهد که دست اوباش شاه‌پرست و در دفاع از شاه باز باشد و نیروهای نظامی کودتاچی بتوانند آزادانه عمل کنند. (این جملات خیلی معنی می‌دهد) او می‌بایست مصدق را که در واقع فرماندة کل قوا بود فلج کند تا او نتواند فرمان رویارویی با کودتا را صادر کند (البته حزب توده می‌گوید «فلج کند» اما خواهیم دید که نه، مسئله جور دیگر بود).

ملاقات مصدق با سفیر آمریکا در شب کودتا
برای انجام این کار سفیر آمریکا لویی هندرسن که روز 26 مرداد برای شرکت در عملیات کودتا به تهران وارد شده بود، در نظر گرفته شد. او بنا به توصیة کیم روزولت، روز 27 مرداد از مصدق تقاضای ملاقات کرد. مصدق چنانکه در صفحات پیش گفتیم برای این ملاقات چنان اهمیتی قائل شد که جلسة هیئت دولت را که قرار بود همان روز بعدازظهر برای تعیین تکلیف شاه تشکیل بشود، به تأخیر انداخت. قطعاً هندرسن چنین درخواستی از او کرده بود و مصدق نمی‌خواست قبل از ملاقات با هندرسن تصمیمی علیه شاه بگیرد. این ملاقات که روش مصدق را در 27 و 28 مرداد تعیین کرد عصر سه‌شنبه 27 مرداد ماه انجام گرفت (البته اینجا نوشته عضر چهارشنبه ولی قطعاً غلط چاپی است چون چهارشنبه، 28 مرداد بود) طبق قراری که «هندرسن» با روزولت داشت می‌بایست در این ملاقات مصدق را تهدید کند و به او اطلاع دهد که امریکا زاهدی را نخست وزیر می‌شناسد و باقی ماندن او در نخست وزیری به معنای رویارویی با آمریکا و جنگ داخلی اس. «کیم روزولت» که در کتاب یادشده‌اش بسیاری مطالب را پنهان می‌کند، در مورد این ملاقات می‌گوید که دوشنبه شب به دیدار هندرسن رفته و به او توصیه می‌کند که مصدق را ببیند و در این باره که ایرانیها به آمریکائیهای مقیم ایران توهین می‌کنند به ماشین های آنها حمله ور می‌شوند و غیره به مصدق اعتراض کند؛ و در ضمن ادر مورد حکومت ایران به او بگوید که امریکائیها از شاه که سلطان قانونی است هواداری می‌کنند. روزولت توضیحمی دهد که هندرسن هنگام ملاقات با مصدق به مراتب تندتر از اینها حرف زده است و سفر شاه را نظیر هجرت محمد دانسته که به قصد اعتلای او بود. هندرسن سپس اولتیامتوم داده، که اگر جلوی مردم در مخالفت با امریکائیان گرفته نشود، دولت امریکا تمام وابستکان خود را از ایران فرا خواهد خواند. آیا اولتیماتوم همین بوده یا بیشتر و آیا هندرسن مطالب دیگری هم گفته یا نه، از توضیحات روزولت معلوم نیست؛ اما در مورد عکس‌العمل مصدق، روزولت چنین می‌گوید:
«جنتلمن پیر که از لحن شدید لویی هندرسن آشکارا یکه خورده بود، دست و پای خود را گم کرد و تقریباً به التماس افتاد که نه آقای سفیر، مایل نیستم شما این کار را بکنید. اجازه بدهند که رئیس پلیس را صدا کنم، خواهید دید ترتیبی خواهم داد که همی میهنان شما مورد حمایت ویژه قرار گبینرد.
روزوولت اضافه می‌کند:
«قبل از اینکه لوئی (لوئی همان سفیر آمریکاست: لوئی هندرسن) منزل مصدق را ترک کند، پلیس را صدا زدند (یعنی مصدق پلیس را صدا زده) و دستورات لازم را به او دادند. بعدها من و لوئی بر آن بودیم که این اقدام سودمند بود و نیروی پلیس طرفدار شاه را جری کرد.»
نویسندة فرانسوی ژرادوویلیله در کتابی بنام «صعود مقاومت ناپذیر محمدرضا، شاه ایران» این ملاقات را با جملات روشنتری تصویر می‌کند (این هم یک کتاب خارجی است که این طور می‌نویسد):
هندرسن به مصدق نشان داد که چه دامی برایش تهیه کرده اند و چگونه در آن خواهد افتاد. از او می‌ىرسد آیا واقعاً میل دارد ببیند که تانکهای روسی بر کشورش حکومت و فرماندهی کنند. گفته می‌شود که هندرسن توانست مصدق را از راهی که می‌رفت بازگرداند و نگذارد زیر تسلط حزب توده قرار گیرد.
مصدق می‌پذیرد که برای مقابله با کودتایی که بر ضد او در شرف تکوین است، از حزب توده کمک نگیرد (این را توضیح بدهم که حزب توده اینجا پای خودش مسئله را حساب کرده، بنا بود که هر مخالف شاهی را به نام حزب توده بکوبند. ظرافت نکته در اینجا بود). ‌(البته مصدق نمی‌داند که تاریخ کودتا برای همان ردا تهیه شده است).
هندرسن نزد کیم روزولت می‌رود و همه چیز را نقل می‌کند. دو مرد آمریکایی اوضاع را بررسی می‌کنند. پس اکنون می‌توان کار را آغاز کرد» (بعد از ملاقات با مصدق).
دربارة این ملاقات، عمیدی نوری ـ از خدمة کودتا ـ روایت ساده‌تر و بی‌پیرایه‌تری دارد (این هم خواندنی است. این عمیدی نوری برای اینکه باز همة مسائل توی مغزتان بیاید عضو جبهة ملی اول بود که هنوز هم هست. مدیر روزنامة «داد» و از درباریان درجة یک):
«اردشیر زاهدی فرمان عزل مصدق و نخست‌وزیری زاهدی را داده بود که چاپ کنم. عصر 27 مرداد در روزنامه‌ها خواندم که آقای هندرسن سفیر آمریکا به ملاقات دکتر مصدق رفته است. (این جملات را خیلی دقت کنید) با آگاهی که از روحیة دکتر مصدق داشتم، تصور نمودم و باز هم ترتیب ملاقات را خود او داده است؛ زیرا این نوع ملاقاتها برای تأثیر در افکار و محافل سیاسی است. از این جهت با تلفن با سفارت آمریکا با آقای علی پاشا صالح تماس گرفتم (این آقای علی پاشا صالح برادر همین آقای اللهیار صالح است که اخیراً فوت کردند و بعضی‌ها گفته‌اند از چهره‌های تابناکند! اینها همه‌شان ریشه‌شان در سفارت آمریکا بود؛ یعنی الهیار صالح منشی سفارت آمریکا بوده است در اوایل کودتای رضاخان و این هم علی پاشاخان که منشی سفارت آمریکا بود تا انقلاب) و گفتم که پیغام مرا به آقای سفیر کبیر برسانید که باز هم ملاقاتی نمودید تا از ان برای بهره‌برداری برای تثبیت دولت یاغی شود؟ او گفت پیغام شما را می‌رسانم (یعنی علی پاشا صالح گفت پیام شما را به سفیر آمریکا می‌رسانم). یک ربع بعد به من تلفن کرد که آقای سفیرکبیر در پاسخ پیغام شما گفتند این ملاقات از ان ملاقاتها نبود بلکه خودم از ایشان وقت گرفتم و صریحاً اعلام نمودم چون دولت آمریکا ایران را در کام کمونیسم می‌بیند زیرا کشورش در اختیار توده‌ایهاست؛ دیگر رابطه‌ای با شما نخواهد داشت. (این قسمت را هم توجه کنید) دکتر مصدق جواب داد من الان دستور می‌دهم جلوی تظاهرات توده‌ایها را بگیردند (گفتم البته تحت عنوان توده‌ای، مخالفین شاه را می‌کوبیدند). خیال می‌کنم این استنباط شما صحیح نباشد.»
عمیدی نوری اضافه می‌کند:
«غروب بود که یکی از دوستان تلفن نمود الان در چهارراه مخبرالدوله پاسبآنها را دیدم، اجتماع توده‌ایها را که در آنجا علیه شاه نطق می‌کردند و تقاضای تغییر رژیم داشتند متفرق نمودند» (یعنی مردم ضدشاه را به دستور خود مصدق متفرق می‌کردند تحت عنوان توده‌ای).
دربارة این ملاقات حساس مصدق و هندرسن دکتر غلامحسین صدیقی هم که وزیر کشور مصدق و نایب نخست‌وزیر بود، اطلاعاتی در همین حدود می‌دهد:
«امریکایها از نفوذ عناصر کمونیست سخت ناراحت شده بودند. عصر روز 27 مرداد ماه لوئی هندرسن، سفیر کبیر آمریکا در تهران، که تزاه از مرخصی آمده بود، با مشاهدة تظاهرات توده‌ایها، به دیدار نخست‌وزیر آمد و اظهار داشت: شما وضع خوبی ندارید. با این جریاناتی که می‌بینم کمونیستها ابتکار عمل را به دست گرفته‌اند. شما در برابر این وضع چه اقدامی خواهید کرد؟ البته آقای دکتر مصدق دستور جلوگیری از این تظاهرات را دادند؛ ولی دیر شده بود.»
منظور صدیقی از اینکه «دیر شده بود» این است که گویا اگر مصدق قبلاً توده‌ای‌ها و در حقیقت مردمی را که شاه را نمی‌خواستند می‌کوبید، آمریکاییها کودتا نمی‌کردند که حرفی بختیاروار است. در واقع دستور حمله به مردم ضدسلطنت بسیار به موقع صادر شد.

پس از ملاقات مصدق و سفیر امریکا اوضاع به نفع دربار عوض می‌شود
بلافاصله پس از ملاقات هندرسن با مصدق، فرمانداری نظامی فرمان صادر کرد و هر نوع تظاهرات ضددرباری را قدغن اعلام کرد و امنیت سفارت آمریکا و خانه‌های آمرکاییان بیش از پیش تأمین شد. کودتاچیان درست منتظر چنین دستوری بودند؛ زیرا، به این ترتیب، همة جنایات آنان علیه مردم و برای انجام کودتا به حساب فرمانداری نظامی مصدق گذاشته می‌شد. با صدور این فرمان اوضاع تهران از غروب 27 مرداد ماه کاملاً تغییر کرد. پاسبانان و نظامیان به مردمی که فرار شاه را جشن گرفته بودند، هجوم بردند. سرکوب مردم محیط وحشتی به وجود آورد. اوباش آماده به خدمت دوره دیدة چهارده آذرها و نهم اسفندها، به میدان آمدند. از حدود ساعت 11 شب، شهر تقریباً بدست آنان افتاد (یعنی شب قبل از کودتا) کودتا آغاز شد. گزارشگر کیهان حوادث بعد از 27 مرداد ماه را این طور ثبت کرده است (حالا این مطالب از کیهان نقل شده): «دسته‌های مختلف با شعارهایی که در دست داشتند (روز 27 مرداد را دارد شرح می‌دهد و شب 28 مرداد) در خیابآنهای مرکزی شهر به راه افتاده عله شاه و برای برقراری رژیم جمهوری شعار می‌دادند. این وضع تا ساعت 8 شب ادامه داشت. مقارن همین ساعت جمع کثیری از جوانان وابسته به حزب توده در میدان سپه جمع شدند و یک پارچه سفید که روی ان نوشته بود «زنده باد حزب توده ایران» به وسط میدان اوردند. طولی نکشید که چند کامیون پاسبان و سرباز وارد میدان شدند و به جمعیت اخطار کردند «متفرق شوید!» هر چند دقیقه یک بار به جمعیت هجوم می‌اوردند و مردم را تا داخل خیابآنهای اطراف تعقیب می‌کردند و عقب‌ماندگان را با تفنگ و با باتوم می‌کوبیدند؛ و بالاخره مأمورین کاز اشک‌آور به کار بردند و عده‌ای از آنان را سخت مضروب کردند. سربازها در جلوی صف تظاهراتکنندگان قرار گرفته در حالی که تفنگ خود را روی دست بلند می‌کردند «زنده باد شاه» و «مرده باد خائنین» و «برقرار باد مشروطه» و «نابود باد حزب توده» (البته فرماندار نظامی مصدق این کارها را می‌کرده) شعار می‌دادند. در این وقت، مامورین تظاهرکنندگان را تعقیب می‌کردند و هر کس را که علیه شاه شعار می‌داد، می‌گرفتند. یک جوان که شعار ضدشاه می‌داد، بر اثر اصابت سرنیزه، نقش زمین شده و از پای درامد. (این روزنامه‌ای است که زمان مصدق منتشر شده است نه بعد مصدق. درست زمانی که شاه فرار کرده و مصدق سر کار بود) سپس به تعقیب پرداختند به هر کس که می‌رسیدند، می‌زدند. در این جریان عدة کثیری بازداشت شدند. به هر کس که می‌رسیدند، می‌زدند. در این جریان عدة کثیری بازداشت شدند. جوانان حزب توده نشریات ارگان رسمی حزب را علناً می‌فروختند و علیه رژیم سلطنتی شعار می‌دادند. مأمورین انتظامی و افراد حزب پان‌ایرانیت و نیروی سوم هناگ فروش روزنامة «مردم» به توده‌ای‌ها حمله می‌کردند و روزنامة انان را گرفته پاره می‌کردند. کار پاره کردن روزنامه کم‌کم توسعه یافت تا جایی که سربازهای طرفدار سلطنت کلیه روزنامه‌های عر را هم که مقالاتی علیه شاه نوشته بودند از دست روزنامه‌فروشان گرفته پاره می‌کردند. در خیابآنهای لاله‌زار، اسلامبول، نادری، فردوسی، منوچهری و شاه‌آباد دسته‌های نیروی انتظامی مرتباً به دنبال تظاهرکنندگان می‌دویدند و فریاد می‌زدند: «برقرار باد سلطنت».
مدت 3 ساعت وضع خیابآنهای شهر یکپارچه جنجال شده بود و مردم اینطرف و آنطرف می‌دویدند؛ و طوری شده بود که هیچ کس به وضع خود اطمینان نداشت و اغلب زیر دست و پا می‌افتادند و مصدوم می‌شدند. در این وضع طرفداران شاه در خیابآنها به راه افتادند (اینها روز 27 مرداد است؛ هنوز روز 28 مرداد نرسیده است) و به جمعیتهای چپ حمله‌ور شدند. به چند مرکز توده‌ای حمله شد و اثاثیه و اموال آنان را به تاراج بردند؛ و هر یک از توده‌ای‌ها را می‌دیدند می‌زدند و چند مغازة مربوط به توده‌ای‌ها را غارت کردند.»
(خوب اینجا اشاره می‌کند مختصر می‌گویم) که مصدق از قبل کاری کرده بود که کارخانه‌ها زیر تسلط نظامیان بودند که کارگران نتوانند بیایند بیرون و عکس‌العمل نشان بدهند و این خیلی به نفع کوتاچیان شده بود. در صفحة 302 کتاب چنین نوشته شده است:
موضوع مهمی که در 28 مرداد نقش بسیار جدی ایفا کرد، سلطة نیروهای انتظامی در کاخانه‌ها بود. ما در صفحات پیش گفتیم که نیروهای نظامی کودتاچی از ماهها پیش به بهانة جلوگیری از اعتصاب و غیره به طور ثابت واحدهای را در کارخانه‌ها و مناطق کارگری مستقر کرده و کارخانه‌ها را عملاً اشغال کرده بودند. بعد می‌گوید که اعتصابی نبود، ولی معهذا آنها در کارخانه ها بودند و توانستند نقش حساسی در 28 مراد بازی کنند. حالا این قسمت را هم توجه کنید:

28 مرداد ـ روز کودتا
مقارن ساعت 9 صبح 28 مرداد، ابتدا از طرف نقاط جنوب شهر در میدان سپه اجتماع کردند و با شعار زنده‌باد شاه مرگ بر توده دست به تظاهرات زدند. عده‌ای که به چوب دستیهای بزرگ مجهز بودند، به جمعیت مزبور اضافه شدند. چهار کامیون سرباز و پاسبان نیز که در جلوی هر یک مسلسلی قرار داشت، از جلو و عقب تظاهرکنندگان حرکت می‌کردند و شعارهای تظاهرکنندگان را تأیید می‌کردند. مقارن ساعت 10 با شعار «زنده باد شاه، مرگ بر توده» از دیوارهای حزب ایران بالا رفته و در و پنجره را شکسته و چند نفری را که در حزب بودند مجروح کردند. طولی نکشید که به روزنامة «باخرت امروز» حمله کردند و اتش زدند. روزنامة «شهباز» را اتش زدند و رادیو تهران، برخلاف معمول، خبر نداد و ساکت بود.
ساعت 2 بعدازظهر شهربانی و ستاد ارتش از طرف شش تانک و چند کامیون حامل سرباز محاصره شد. (توجه کنید) سرتیپ دفتری با چند جیپ از گارد مسلح گمرک به شهربانی کل کشور امد و انجا را اشغال کرد در واقع سرتیپ دفتری، طبق فرمان خود مصدق، به ریاست شهربانی گمارده شده بود؛ در حالی که با کودتاچیان مربوط بود و فرمان هم از سرلشکر زاهدی داشت.
دو فرمان داشت. بد نیست فرمان مصدق را قبل از پایان این مطلب، از این کتاب برایتان بخوانم که بدانید چطور تعزیه گرفته بودند و تئاتر ایجاد کرده بودند. این فرمان ریاست شهربانی و فرماندار نظامی دفتری است که مصدق صادر کرده. صفحة 249 این کتاب که تصور میکنم اسمش «نگهبانان تاج و تخت» باشد، چون پشت جلدش افتاده است. بالایش علامت به اصطلاح «شیر و خورشید و تاج» است (اخیراً هم دکتر سنجابی و جبهة ملی خیلی دلشان برای این «شیر و خورشید» لک زده):
وزارت دفاع ملی (که همان وزارت جنگ است) تیمسار سرتیپ دفتری.
برحسب امر جناب آقای نخست‌وزیر و وزیر دفاع ملی (هر دوی اینها مصدق بوده است) تیمسار از تاریخ 28 مرداد ماه جاری به ریاست شهربانی کل کشور و فرمانداری نظامی تهران منصوب و شایسته است فوراً به انجام وظایف مربوطه اشتغال ورزید.
رئیس ستاد ارتش ـ سرتیپ تقی ریاحی
رونوشت به سرهنگ اشرفی ابلاغ شود.
سرهنگ اشرفی فرماندار نظامی بوده است که جایش آقای دفتری می‌آید، برای اینکه خوب کودتا را بشود انجام داد.
حالا دنباله‌اش را باز از آن کتاب می‌خوانم، نوشته:
بازار از صبح وضع مضطربی داشت. همه در آستانة مغازة خود، بدون این که به کسب و کار مشغول باشند، در انتظار حوادثی بودند برای جلوگیری از اتلاف مال و سرمایه‌های خود تا صدایی می‌امد محل کسب را می‌بستند و جلوی ان می‌ایستادند. تا حدود ظهر اطراف منزل آقای دمصدق آرام بود. قوای محافظ همة راهها را بسته بودند. دسته‌هایی از جمعیت مقارن ظهر آمدند. چند تیر شلیک شد و عقب نشستند. حدود ساعت 5/4 چند تانک دیگر نیز به کمک تظاهراکنندگان آمدند. تانکها آماده حمله به خانة دکتر مصدق بودند. شلیک رگبار مسلسلها قسمتی از بالای خانه را خراب کرد. دو گلولة سنگین از تانکها خالی شد و قسمتی از بالای ساختمان را ویران کرد. در این موقع 27 تانک، اطراف خانة مصدق را گرفته بودند و عده‌ای سرباز جلو و نیز عقب این تانکها بودند. مسلسلهای تانکها نیز مبتاً کار می‌کرد. تانکها وارد باغ شدند، هر کس هر چه به دستش می‌امد، از منزل مصدق می‌برد. چند دقیقه بعد خانه خالی و به کلی ویران شد.
البته خانه هم خیلی چیز یتوی ان بوده این طور که می‌گفتند چندین یخچال و ... و حالا بگذریم. خوب این قسمت را باز توجه کنید و مآخذ آن را هم بعد می‌گوئیم:
قوای انتظامی طرفدار مصدق در چند نقطه با چنین مردمانی روبرو بودند. اما نمی‌دانستند مرکز اصلی فعالیتها کجاست؛ و چون از مرکز اصلی فعالیتها خبر نداشتند، تنها کاری که می‌توانستند بکنند این بود که اطراف خانة دکتر مصدق را قرق کنند...... مدموریت خلع سلاح گارد شاهنشاهی به سرهنگ علیمحمد روحانی که با کودتاچیان ارتباط داشت محول شد. سرتیپ دفتری به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. تیمسار ریاحی می‌گفت: «آقا این عمل صحیح نیست؛ در بازجویی از افسران کودتاچی معلوم شده است که او با کودتاچیان ارتباط دارد و باید بازداشت شود.» ولی دکتر مصدق مجاب نشد حکم ریاست شهربانی به نام دفتری صادر شد، در حالی که دفتری در همان لحظه در جیب او یک حکم ریاست شهربانی از طرف سرلشگر زاهدی هم وجود داشت. سروان هوشنگ امیرقهاری آجودان سرتیپ دفتری برای ما تعریف کرد: در فاصلة 25 تا 28 مرداد سرتیپ دفتری کلیة گزارشهای خانة مصدق را به سرلشگر زاهدی می‌داد.
از نیمروز 28 مرداد تظاهرات به خیابان کاخ کشیده شد. سرهنگ ممتاز، سروان مهران (همین آقایی است که الان هم معاون وزارت دفاع هست) و من در خانة 109 بودیم. حوالی ساعت 11 از کاخ شمس به روی ما اتش کشودند. در همین وقت از داخل کامیونی در مقابل دانشکدة افسری و از داخل کامیونی دیگر جلوی سر در سنگی به سوی ما تیراندازی شد که به کمک واحد مستقر ستوان شجاعیان هر دو کامیون منهدم شد. در همین ساعت چند تن از سران حزب توده، جهت مذاکره با دکتر مصدق در مورد تحویل اسلحه و مقاومت د برابر کودتاچیان، با دکتر مصدق ملاقات کردند، که دکتر مصدق با پیشنهاد انان مخالفت کرد.
زدوخوردها در اطراف خیابان کاخ تا ساعت 5 بعدازظهر ادامه داشت تا موقعی که رادیو به تصرف کودتاچیان درامد. در این وقت دمتر مصدق به سرهنگ ممتاز دستور داد نفرات خودش را به سربازخانه ببرد. شاید این دردناکترین اشتباه بود زیرا او فرمانده تیپ کوهستانی بود و تا وقتی که در خانة 109 بود (این خانة 109 شمارة خانه مصدق است) جرأت حمله به ان خانه نمی‌کردند. ما جمعاً 60 نفر بودیم؛ پشت‌بام به دفاع پرداختیم. زندان دژبان به تصرف کودتاچیان درامد. افسران کودتاچی از قبیل باتمانقلیچ، نصیری و خسروپناه آزاد شدند. آنها هم با 2 تانک حمله کردند. مصدق هم گفت با ملحفه پرچم سفید درست کنید تا مهاجمان دست از کشتار بردارند. این کار را کردین ولی فایده نداشت. شلیک گلوله از باغ «اصل چهار ترومن» به خانة 109 لحظه‌ای قطع نمی‌شد (بد نیست که بدانید این محل «اصل چهار ترومن» خانة مصدق بود که اجاره داده بود به امریکاییها). یک گلوه توپ دیوار اتاق را شکافت و از دیوار مقابل خارج شد. پیشنهاد خودکشی دسته‌جمعی مرحوم نریمان نیز عملی نشد (گفته بود همه خودشان را بکشند). ناچار برای اینکه به دست اراذل و فواحش نیفتیم، مصدق را حاضر به ترک منزل نمودیم. باز مطالب جالبتر را از صفحات 311، 312 و 313 کتاب تجربة 28 مرداد می‌خوانم:
رفیق کیانوری (به قول این کتاب) تماسهای رهبری حزب و شخص دکتر مصدق را در این روز تاریخی این طور به خاطر می‌آورد (حالا این مطالبی است که کیانوری راجع به 28 مرداد می‌گوید):
«با شکست کودتای 25 مرداد، ستاد کودتاچیان و رهبر کودتا (زاهدی) به سفارت آمریکا انتقال یافتند و اقدامات کودتاچیان از پرتو دید هواداران حزب ما خارج گردید. در عین اینکه ما می‌دانشتیم که حتماً کودتا دوباره شروع خواهد شد، ولی دیگر نتوانستیم خبر بگیریم که از کجا و در چه لحظه و به چه صورت شروع خواهد شد. دستگاه عریض و طویل ستاد ارتش، شهربانی و افراد وابسته به جبهة ملی که همة مقامات مهم لشگری و کشوری را در دست داشتند، مثل این بود که در مورد توطئه‌های کودتاچیان همه کور و کر و لال شده بودند. تنها خبری که 27 مرداد، شب هنگام از محافل کودتاچیان به دست ما رسد این بود که کودتاچیان پس از شکست کودتای 25 مرداد در تهران و فرار شاه، می‌خواهند نقشه‌ای را که همیشه به عنوان جانشین کودتا داشتند به ورد عمل بگذارند و دولت زاهدی را در خوزستان علم کنند و آمریکا ان را به رسمیت بشناسد....
در مجموعة همة این شرایط بود که صبح روز 28 مرداد، ما از حرکت اوباش و فواحش در شهر باخبر شدیم. خبر رسید که پاسبآنها و مدمورین فرمانداری نظامی از آنها پشتیبانی می‌کنند. اولین فکر ما این بود که باید با این جریان مقابله کنیم (اینها را کیانوری می‌گوید) ولی با توجه به دستور روز گذشتة دکتر مصدق دایر به سرکوبی تظاهرات ضددرباری و با عمل وحشیانة فرمانداری نظامی و پلیس، قرار شد فوراً با دکتر مصدق تماش گرفته شود. من با دکتر مصدق از همان راه همیشگی تماس گرفتم و به او گفتم: «به نظر ما این جریان مانند 9 اسفند با این جریان که از طرف نظامی‌ها و پلیس هم پشتیبانی می‌شود، به خیابآنها بریزیم و مردم را به مقابله دعوت کنیم. دستور دیروز شما مانع بزرگی بای ماست. خواهش می‌کنیم فوراً با اطلاعیة کوتاهی از رادیو، مردم را به کمک و پشتیبانی دعوت کنید (حزب توده به مصدق می‌گوید بیا پشت رادیو لاقال مردم را به کمک به طلب که مانع کودتا بشوند. حالا جواب مصدق را بشنوید). دکتر مصدق با تمام صراحت پاسخ داد: «آقا شما را به خدا کاری نکنید که پشیمانی بیاورد. این جریان به زودی برطرف می‌شود. اگر شما به میدان بیائید زد و خورد و برادرکشی می‌شود و من مبجورم دستور سرکوبی بدهم و خونها ریخته خواهد شد و من مسئولیت هیچ چیز را به عهده نمی‌گیرم.»
مدتی بعد، نزدیک ظهر، خبرهای گوناگون به ما رسید که وضع شهر متشنج‌تر می‌شود و از آرام شدن خبری نیست. از پادگآنها خبر رسید که حرکاتی در حال تکوین است. خبر رسید که تنها اوباش و فواحش نیستند، به طور مسلم گروهبآنهای لباس شخصی پوشیده و آدم‌کشهای تربیت‌شدة ارتش در داخل آنها هستند و همان دارودسته‌های نهم اسفند ماه شعبان بی‌مخ و همپالگی‌هایش آنها را رهبری می‌کنند.
رادیو تهران (این هم خیلی شنیدنی است) به جای انکه مردم را از جریان توطئه مطلع سازد، به لاطایلات می‌پرداخت. ساعت 13 دکتر عالمی، یکی از وزرا، پشت میکروفون رفت و دربارة مسئلة بی‌معنایی به سخن پرداخت، مثل این که آب از آب تکان نمی‌خورد (بحثش راجع به غله و پنبه بوده در روز 28 مرداد).
ما باز هم با مصدق تماس گرتیم و از طرف دیگر هیئیت از طرف جمعیت ملی ضداستعمار را که رفیق فقد محمدرضا قدوه در ان شرکت داشت، به نزد دکتر مصدق فرستادیم و از او خواستیم که دستور بدهد به نیروهای توده‌ای اسلحه داده شود تا مهاجمان را سرکوب کنیم و قبل از هر چیز طی اعلامیه کوتاهی مردم را به کمک فراخواند.
در تلفن دوم دکتر مصدق به من گفت: «فرماندهان نیروهای انتظامی همه به من اطمینان داده‌اند که از ناحیة ارتش هیچ خطری نیست و جریانی که در شهر می‌گذرد به زودی خاموش می‌شود. نباید نفت روی آتش ریخت.»
وقتی من با اصرار گفتم آقای دکتر، از واحدهای ارتش خبرهای نگران‌کننده‌ای می‌رسد، او به من پاسخ داد: آقا اینها «پانیک» هتند («پانیک» تشنج عصبی را می‌گویند). فرماندهان نیروهای نظامی کی‌ها بودند، سرتیپ ریاحی وابسته به جبهة ملی و رئیس ستاد ارتش، سرتیپ امینی رئیس ژاندارمری و از بستگان مصدق، سرتیپ دفتری خواهرزادة دکتر مصدق، سرهنگ ممتاز از افسران وابسته به جبهة ملی و فرمانده خواهرزادة دکتر مصدق، سرهنگ ممتاز از افسران وابسته به جبهة ملی و فرمانده تیپ زرهی، سرهنگ شاهرخی از افسران جبهة ملی و فرمانده تیپ دوم زرهی. ولی ظاهراً همة اینها، غیر از سرهنگ ممتاز که خود رأساً گارد حفاظت منزل دکتر مصدق را در دست داشت ـباید یاداوری کرد که سرهنگ زند کریمی و رئیس ستاد و سرهنگ ممتاز فرماندة ان بود‌ بقیة فرماندهان (البته این سرهنگ ممتاز فرمانده گارد مصدق بود) نیروهای انتظامی یا خواب بودند، یا با کودتاچیان همکاری می‌کردند، و یا منتظر بودند ببینند کدام طرف پیروز می‌شود، به او کرنش کنند.
در حدود ساعت 2 بعدازظهر به ما خبر رسید که واحدهای منظم ارتش به هواداری از کودتاچیان در گوشه‌های شهر وارد عمل شده‌اند. ما که هر لحظه منتظر بودیم که نیروهای وفادار مصدق در ارتش وارد عمل شوند باز هم با اب مصدق تماس گرفتیم این بار او به ما گفت (حالا جملة مصدق، کی؟ وقتی همة شهر را گرفته‌اندع خانة خود مصدق هم علی‌الظاهر محاصره است):
«آقا همه به من خیانت کرده‌اند شما اگر کاری از دستتان برمی‌آید بکنید. شما به وظایف میهن‌پرستانة خود هر روطر صلاح می‌دانید عمل کنید».
در پاسخ خواست مرم من، که لااقل پیامی به مردم بفرستید و کمک بخواهید، تلفن قطع شد و ما دیگر نتوانستیم با او تماس بگیریم.
باز صحبتهای صدیقی را هم گوش کنید:
وقتی از خیابان کاخ جلو منزل حمت‌الدوله والاتبار می‌گذشتم (این حشمت‌الدوله والاتبار نابرادری مصدق بوده است) ایشان مرا مخاطب قرار داد و گفت: به جناب آقای دکتر مصدق بگوئید یک اعلامیه از رادیو پخش کنند که دولت با شاه مخالفتی ندارد و به این جنجال خاتمه دهند.
هنگامی که برای راه‌حل در اتاق آقای دکتر مصدق صحبت می‌شد، نظر آقای والاتبار را هم مطرح کردیم. آقای نخست‌وزیر گفتند ما که با شاه اصلاً حرفی نداریم که در این مورد اعلامیه بدهیم. راه حل دیگر هم این بود که شدت عمل به خرج داده شود که، نه آقا و نه ما، موافق نبودیم (آقا منظور دکتر مصدق است) حالا باز این قسمت را هم از خاطرات روزولت گوش کنید:
صبح چهارشنبة 28 مرداد با تق و تق شروع نشد. برادران باسکو از بازار شروع کردند. خیلی دور از محلی که ما بی‌صبری انتظارش را می‌کشیدیم ‌(رادیو و منزل مصدق) انان پشتیبانی غولهای زورخانه را جلب کرده بودند. رادیو تبریز از ساعت 8 صبح می‌گفت زنده‌باد شاه .... بختیار هم از کرمانشاه حرکت کرده بود. حوادث موافق میل ما سیر می‌کرد. «دیگ» (یکی از امریکاییها) پرسید آیا وقتش رسیده که زاهدی را آزاد کنیم که به طرف جمعیت برود ... گفتم صبر کن. برای این که قهرمان ما ظاهر شود باید لحظة مناسبی پیدا کنیم.
محسن خبر داد که می‌رود رادیو را بگیرد. سر تکان دادم و گفتم طبق برنامه است ساعت یازده و ربع بود و رادیو تهران همچنان از مظنه غله سخن می‌گفت: اپراتور، فرستندة خودمان را به راه انداخت. «بیدل اسمیت» پیامی برای من داشت.
رفتم به سفارت آمریکا رادیو تهران هنوز هم از قیمت غله صحبت می‌کرد (این را امریکائیها دارند می‌گویند ناهار خوبی خوردم و صدای رادیو تهران بلند شد که هم به فارسی و هم به انگلیسی می‌گفت «زنده باد شاه». قاعدتاً به انگلیسی می‌گفتند که من هم بفهمم.
زود رفتم زاهدی را بیاورم. «نخست‌وزیر قاونی ایران» هنوز لباس نپوشیده بود و انیفورمش روی صندلی افتاده بود. منتظر ماندیم پوشید....
حالا، با این توضیحاتی که دادیم، نوبت خواندن نامة تاریخی آیت‌الله کاشانی است که همه شنیده‌اید. ولی بعد از این توضیحات فکر می‌کنم که بهترین موقع حالا باشد. شما دیدید تمام راه خود مصدق باز کرد، در این نقشه‌ای که همیشه استعمار دارد در همین جریانات روزمره به اطلاح «سیاه‌بازی» و گاوبندی دیده‌اید دو نفر می‌خواهند یک نفر را بزنند، مثلاً «زید» می‌رود «عمرو» را بزند. «خالد» دستهای «زید» را می‌گیرد تا «عمرو» هر کار دلش خواست بکند و شما ببینید کار مصدق همین بود. کاشانی را کوبید؛ قانون امتی اجتماعی درست کرد؛ مجلس را منحل کرد. آن روز هم حزب توده، البته ان آدمهایشان که جاهل بودند، همه فکر می‌کردند که مصدق می‌خواهد کودتا را شکست دهد حال آنکه هی می‌گفت دست نکه دارید کاری نکنید، حرکت نکنید. سرتیپ دفتری را رئیس شهربانی و فرماندار نظامی کرد و همة افراد را سر کار گذاشت. آخر که کار تمام شد، گفت حالا هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.

هشدار آیت‌الله کاشانی به مصدق در مورد کودتا
حالا اینجاست که می‌شود متن نامه آیت‌الله کاشانی را فهمید که می‌خوانم. البته بارها خواندید ولی حالا قابل فهم است٭:
حضرت نخست‌وزیر معظم، جناب آقای دکتر مصدق دام اقباله (کی؟ 27 مرداد وقتی که خانة کاشانی را قبلاً مصدق دستور سنگ باران داده، بچه‌هایش را گرفته، بدترین فحشها را توی روزنامه‌ها به او داده، در تهران سر سگ عمامه گذاشتند و گرداندند و گفته‌اند آیت‌الله کاشانی، تمام این کارها را کرده‌اند بعد از اینها کاشانی این نامه را می‌نویسد) عرض می‌شود گرچه امکانی برای عرایضم نمانده ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علیرغم غرض‌ورزیها و بوق و کرنای تبلیغات شما، خودتان بهتر از هر کس می‌دانید که هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقاء آن متمایل نیستید (من فکر می‌کنم دیگر هر آدم با انصافی با این چیزهایی که من خواندم متوجه بشود که این جمله کاملاً حققت است: «که خودتان مایل به بقاء ان نیستید») از تجربیات روی کار امدن قوام (یعنی در 30 تیر و این توطئه را قشنگ شرح می‌دهد) و لجبازیهای اخیر بر من مسلم است که می‌خواهید مانند 30 تیر کذائی یک بار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید (من این جمله را تکرار می‌کنم چون اشتباه نوشته‌اند این کلمه را.) از تجربیات روی کار امدن قوام و لجبازیهای اخیر بر من مسلم است (من این «می‌خواهند» را می‌خواهید خواندم چون اینها اشتباه نوشتند. اصل نامه که خط آیت‌الله کاشانی است «می‌خواهند» است و او تعمد داشته در این کلمه «می‌خواهند» یعنی اربابهای تو می‌خواهند تو را قهرمان نگهدارند تا روز مبادا از تو استفاده کنند) می‌خواهند مانند 30 تیر کذایی یک بار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید (اینجا اشاره می‌کند به توطئه 30 تیر که مصدق استعفا کرد، همینطور که در مورد 16 اسفند ـ شاید یادتان باشد ـ گفتم 15 بهمن که به شاه تیراندازی کردند نقشه انگلیسیها این بود: اگر شاه کشته می‌شد، به نفعشان بود؛ کشته نمی‌شد، همانطور که شد، تحت عنوان این که به طرف شاه تیراندازی شده، مخالفن را می‌گرفتند که همین کار را کردند. آیت‌الله کشاانی را گرفتند. 30 تیر هم از این نقشه‌ها بود اگر مصدق دوباره سر کار میامد که با قدرت زیاد و عامل همآنها بود، نهضت را شکست می‌داد که داد: اگر هم که با قدرت زیاد و عامل همآنها بود، نهضت را شکست می‌داد، که داد: اگر هم سر کار نمی‌امد، قوام همان کار را انجام می‌داد) حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنیدد و مرا لکه حیض کردید، خآن هام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد، بستید و حالا نه مجلسی است و نه تکیه‌گاهی برای ملت گذاشته‌اید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت‌نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطایف‌الحیل خارج کردید (اینها حالا همه معنی‌اش روشن است که یعنی چی) و حالا هماطنور که واضح بوده درصدد به اصطلاح کودتاست. اگر نقشة شما نیست که مانند 30 تیر عقب‌نشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همانطور که در اخرین ملاقاتم در دزاشیب به شما گفتم و به هندرسن هم گوشزد کردم که آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی می‌‌خواهد به دست جنابعالی این ثروت را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیلماسی نمی‌خواهید کنار بروید این نامة من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود (همان طور که سند شده است و ما حالا داریم می‌خوانیم) که من شما را، با وجود همة بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم، از وقوع حتمی یک کودتا وسیلة زاهدی که مطابق با نقشة خود شماست (چرا مطابق با نقشة خود شماست برای این که رفراندوم کردی، برای اینکه سرتیپ دفتری را سر کار آوردی و هزار کار دیگر که نمی‌شود بگویی نمی‌فهمم) آگاه کردم که فردا جای هیچ گونه عذر موجهی نباشد (توجه کنید این 27 مردادی است که فردای آن کودتا می‌شود.) اگر به رسایت در این فکر اشتباه می‌کنم با اظهار تمایل شما، سیدمصطفی (که فرزندش بود) و ناصرخان قشقائی را برای مذاکره خدمت می‌فرستم خدا به همة ما رحم بفرماید. ایام به کام باد
سیدابوالقاسم کاشانی
پاسخ مصدق به کاشانی
حالا ببینیم جواب دکتر مصدق چه بود. همان روز 27 مرداد جواب می‌دهد.
مرقومة حضرت آقا وسیلة آقا حسن آقا سالمی زیارت شد اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم و السلام.
دکتر محمد مصدق
به این ترتیب کاری را که رزم آرا و شاه نتوانست بکند، جناب آقای دکتر مصدق وسایل کار را فراهم کرد. شاهی را که می‌گویند نهم اسفند کاشانی نگذاشته برود ولی این دفعه فرار کرده بود و مصدق نخست وزیر و وزیر جنگ بوده و اختیارات داشت و ملت پشت سرش بود شاه هم با سلام و صلوات برگشت.
بعدها خواهیم گفت که پس از 28 مرداد هم آقای دکتر مصدق و دکتر سنجابی و اللهیار صالح و شاهپور بختیار و جبهة ملی اینها یک مو از سرشان کم نشد و به خیانتشان ادامه دادند؛ در آب نمک خوابیده شدند و الان هنوز هم که می‌بینید دارند و می‌خواهند از عنوان جبهة ملی استفاده کنند و این نهضت را شکست دهند؛ ولی آیت‌الله، هم توطئه قتلش چیده شد و هم به زندان رفت و هم دکتر بقایی که اینجا به خاطر مصدق حاضر بود استعفا بکند و آنها می‌گویند کودتاچی، او هم سالها در زندان رفت و مبارزه کرد ولی حضرات هنوز ادعای ملی بودن می‌کنند. مهمترین حوادث بعد از 28 مرداد را ان‌شاءالله در جلسات آینده برای شما خواهیم گفت.
والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته




*. سند شمارة 11 در ضمیمه اسناد.
. تجربة 28 مرداد (نظری به تاریخ جنبش ملی شدن نفت ایران) نوشته ف. م. جوانشیر از انتشارات حزب تودة ایران.
. کتاب «تجربة 28مرداد»
. صفحات 294 تا 300 کتاب تجربة 28 مرداد.
. صفحة 304 کتاب
. صفحات 306 و 307 کتاب تجربة 28 مرداد.
. صفحه 314 کتاب تجربة 28 مرداد.
. صفحة 315 کتاب تجربة 28 مرداد.
٭. سند شمارة 12 در ضمیمة اسناد.
. به سند شمارة 12 در ضمیمة اسناد.