جلسه هفتم
درسهایی ازتاریخ سیاسی ایران(7)
آیت الله کاشانی، حتی بعد از اختیارات، نامه نوشت به مردم که اگر اختلافی بین من و مصدق هست نباید این باعث حمله شما به حکومت مصدق بشود و در هشتم بهمن با یکدیگر به اصطلاح ملاقات کردند. البته کاشانی گفت در حضور جمع باید این ملاقات انجام بشود بلکه اختلافات به تفاهم برسد. طرف دیگر قضیه که مصدق بود قصد تفاهم نداشت؛ قصد صاف کردن راه دیکتاتوری را داشت و این مطلبی است که باز در نامة آیتالله کاشانی در 27 مرداد به مصدق میگوید که: «هم و غم من در نگهداری دولت جنابعالی که خود مایل به بقاء آن نیستید».
بسماللهالرحمن الرحیم
قصد ما روشن کردن خط هاست، روشن کردن راههاست و نشان دادن خطوطی است که استعمارگران برای گیج کردن مردم به وجود میاورند. قصد این هست که برای پیدا کردن راه، یک قواعد و قوانینی به دست داده شود؛ وگرنه باید تمام راههای دنیا را بدانیم مثلاً اگر بخواهیم برویم بغداد، لندن، مسکو، مکه و هر جای دیگر. اما اگر قاعده به دست داده شد که مثلاً برای جهتشناسی، ستارة قطبی را باید بشناسیم یا یک قطبنمای حساس دقیق داشته باشیم، توفیق پیدا میکنیم.
در همین انقلاب خودمان خط روشن بود. دشمن و دوست در ابتدای کار معلوم بود که دشمن آمریکا در درجة اول و عامل و نوکرشان شاه است و دوست هم امام و آن چیزی که مشهور شد به خط امام. کافی است کلیات این خط را بدانیم، چنانچه یک انسان را اگر بخواهید از جهت سلامت و عدم سلامت توصیف کنید، بحثتان را میّرید روی قلب و نبض و مغز و این قبیل چیزها؛ دیگر مثلاً بدنش چندتا مو دارد و امثالهم مطرح نیست. مثل این سؤالی که آن فرد از حضرت علی کرده بود که ریش من چند تا مو دارد. این دیگر ورود در جزئیات و تلف کردن وقت بوده و خودش گم کردن راه است و نباید وقت را صرف این چیزهای غیرمهم نمود، چون شبهه زیاد ایجاد میکند. این است که توجه بفرمائید به اصول کلی قضیه، والا اگر ما بخواهیم جزئیاتش را شرح بدهیم، خوب تنها امروز این کتابها را که آوردهایم، اینها همهاش راجع به مسائل سیاسی است. تجزیه و تحلیل همین چند تا کتاب خودش یک ماه وقت میخواهد و حالا حساب کنید که صدها کتاب و روزنامه از این قبیل هست و پرداختن به همه عملاً غیرممکن است. به هر ترتیب بحث هفتة گذشته ما در مورد اختیارات و قوانین ناشی از اختیارات دکتر مصدق و نقشة انحلال مجلس بود؛ و در حقیقت رسیدیم به یک مقطع مهم زمانی که امروز میخواهم دربارة آن صحبت کنم، و آن حادثة شوم نهم اسفند 1331 است.
قبل از اینکه وارد چگونگی این روز بشویم باید یک جمعبندی از آنچه که گفتهایم بکنیم.
جمعبندی آنچه که گذشت
گفتیم که شروع عصر جدید، یا عصر استعمار در ایران، از اوئل قاجاریه است. قبل از آن در ایران یک نظام استبدادی و دیکتاتوری بود، که مردم از آن ناراضی بودند. نظام ستمگری هم بود ولی به ظاهر دم از اسلام میزد و یک قدرت قوی بود. حالا چه در ایران که یک کشوری قوی بود و به طوری که میبینیم زمان نادرشاه، ایران هندوستان را هم ـ که بعدها انگلیسها تحت تسلط خودشان درآوردند ـ فتح میکند؛ یک چنین قدرت قوی و نیرومند هست. البته نمیخواهیم وارد این بحث بشویم که فتح هندوستان کار خوبی بود یا کار بدی بود، و چه بود، منظور نشان دادن قدرت ایران در آن موقع است. و یا عثمانی کشور دیگری که ظاهر عنوان اسلامی داشت تا قلب اروپا پیش رفت و بسیاری از سرزمینهای اروپایی را تصرف کرده بود و برای مسلمین مسئلة تسلط کفار مطرح نبود حتی خود مسلط بودند. البته نفوذ اروپائیها در این طرف، از زمان صفویه شروع شد. اما در زمان صفویه و بعد افشاریه در ایران و همینطور در عثمانی، آنها نیروی قابل ملاحظه ای نبودند. اما کمکم، به کمک علم و تکنیک و برنامهریزی و نقشه، درصدد تسلط بر دنیا برامدند. اروپائیها، انگلستان، هلند، فرانسه، پرتغال و اسپانیا که هر کدامشان تاریخ مفصلی دارند برای این تسلط در بعضی مناطق زحمت زیادی نداشتند، مثل بعضی از مناطق آفریقا. اما در کشورهای اسلامی که دارای یک فرهنگ قوی که عناصر اسلامی هم در آن بسیار بودند، مواجه با مشکل شدند و آن مشکل از نظر آنها دین اسلام بود. این بود که درصدد استفاده از مینه های موجود برامدند و در جلسات قبل گفتیم مثلاً مسئلة ملیتها را عنوان کردند: بلوچ و کرد و ترک و عرب و فارس و نظایر اینها، و بعد مسئلة ایجاد خطوط اصلی و بدلی بود. مثلاً همینطور که در این بحث دیدیم یک خط تقیزاده و بعضی کسان دیگر که ادعای ملی بودن میکردند و یا خط مصدق و نظایر اینها به عنوان خطوط بدلی داشتیم. در مقابلش خط اصلی ضداستعماری مدرس، کاشانی و خمینی. این خطهاست که باید روشن بشود. و همیشه قابل تشخیص برای همة مردم نیست. باید علائم گفته شود و بررسی تاریخ برای همین مسئله است. این خطوط اصلی و بدلی از زمان قاجاریه در ایران شروع شد. در آن موقع ایران بیشتر تحتتأثیر دو قدرت بود: یکی روسیة تزاری و یکی انگلستان. انگلستان از طریق جنوب همسایة ایران شده بود، با تسلط بر هندوستان و پاکستان کنونی که جزو هندوستان بود و بعضی از جزایر و مناطق خلیجفارس. روسیه هم با تصرف سیبری و بعد قفقاز و قسمتی از ایران، همسایة ایران شده بود. پس ما از آن موقع با دو خط قوی خارجی روبهرو بودیم: یکی خط روسی و یکی خط انگلیسی. که هر کدام از اینها یک خطوط شناخته شده برای عموم داشتند و یک خطوط ناشناخته که تبلورش را در مشروطیت میبینیم. یک خط شناخته شدة ضدمشروطیت، ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه و عمال قاجار و دست اندرکاران مهم آن روز و یک خط بدلی که ظاهر ادعای مشروطهخواهی میکرد و زیادتر از مشروطهخواهان واقعی هم فریاد میکشید ولی در موقع حساس سر از سفارت انگلستان درمیاورد و در آنجا مشخص میشد مثل تقیزاده، میرزاملکخان و بسیاری افراد دیگری که دست اندرکار مشروطه بودند.
در مقابلش خط اصیل شیخ فضلالله نوری است. در این بین بسیاری از مردم سرگردانند که کدام یکی از این دو طرف درست میگویند: خط میرزاملکخان، تقیزاده و محمدصادق طباطبائی یا شیخ فضلالله نوری؟ آن خط بدلی قدرت تبلیغاتیاش زیاد بود، چون خارج به آن کمک میکرد. عناصر ورزیدة تبلیغاتی داشت ولی خط دیگر از این جهت قوت و قدرتی نداشت؛ و بالاخره میّینیم آن خط بدلی بر این خط واقعی ضداستعماری چیره و موجب سر دار رفتن شیخ فضلالله نوری میشود، و آن خط بدلی مقدمات روی کار آمدن خط شناخته شدة انگلستان را که رضاخان باشد ـ فراهم مینماید. هر چند سالها مدرسها تلاش کردند ولی نتوانستند مانع استقرار حکومت رضاخان بشوند.
آن حیلهگریها و دسائس را مختصراً شرح دادیم که چگونه خطها را مغشوش کردند، چگونه از چهرههای ظاهر فریبی امثال مخبرالسلطنة هدایت و تقیزاده و مستوفی الممالک و دیگران برای تسلط رضاخان استفاده کردند. بعد به شهریور 20 که میرسیم، علاوه بر شوروی و انگلیس قدرت تازهنفس دیگری وارد صحنة سیاسی ایران شد که آن آمریکا بود؛ آن هم از نفت و از منابع ایران سهمی میخواست. رضاخان هم که رفته بود، مردم فرصتی پیدا کرده بودند برای اینکه در مقابل ظلم از خودشان عکسالعمل نشان بدهند. تا رضاخان بود کار انگلستان ساده بود، یک نفر سر کار داشت که با زور سرنیزه مردم را میکوبید. در دورانی که به ظاهر نتوعی آزادی هست نقشة استعمار عوض میشود؛ یعنی عناصری را مأمور میکند که بیش از انقلابیون واقعی از انقلاب دم بزنند مثل قوامالسلطنه و خیلی های دیگر، چه در متجددین و چه در متقدمین. سیدضیاء خیلی دم از دین میزد، گرچه شناخته شده بود که عامل استعمار است. در این دوره ما با انگلستان و آمریکا و روسیه در ایران سروکار داریم و بالطبع با رخوردهای مرئی و نامرئی عمال اینها. در این شرایط بود که ملت با تمایلات دینی، مبارزات ضداستعماریش اوج گرفت، رزمآرا کشته شد و استعمار احساس میکرد که باید شکل کار را عوض کند.
دکتر مصدق سر کار آمد و حکومتش را ما به دو دوره تقسیم کردهایم: یکی قبل از 30 تیر با وجود اینکه حکومت مصدق علیالظاهر ضعیف بود ـ چون شاه قدرت زیادتری داشت و ارتش و همة سازمآنهای با قدرت در دست شاه بود ـ ولی مع هذا میبینیم به علت اینکه ملت بیدار بود و خط برایش روشن بود؛ مبارزه کرد، نه کودتایی رخ داد و نه حکومتی ساقط شد. در 30 تیر، همانطوری که دیدی، دکتر مصدق استعفا کرد. (الان که سالها از آن زمان می گذرد می توانیم قضاوت کنیم که آن استعفا خود یک توطئه بود. همامطوری که در نامة آیتالله کاشانی خواهیم خواند، میخواستند که او قهرمانانه کنار برود چون لازمش داشتند و شخصی مثل قوام بیاید و خواستة استعمارگران را به آنها بدهد منتها مردم نگذاشتند و قوام را ساقط کردند و دکتر مصدق مجدداً سر کار آمد) چه عواملی باعث شد که مجدداً دکتر مصدق روی کار بیاید؟ همانطوری که دیدیم یکی وجود مجلس بود، دیگری آیتالله کاشانی بود، اتحاد ملت بود، اینها باعث شد دکتر مصدق با قدرت عظیم سر کار بیاید. اینجا بود که استعمار برای تسلط مجدد بایستی موانع را از بین میبرد، بایستی قدرت آیتالله کاشانی و نفوذش از بین میرفت، بایستی ملت بی تفاوت میشد و از صحنه خارج میشد، بایستی زندگی بر مردم سخت میشد و مجلس منحل میشد تا جاده برای برای دیکتاتوری صاف بشود. این دورة کشمکش، بین دو جناح، از یک طرف مصدق و پاشیگان و سنجابی و آن جناح جبهة ملی و از طرف دیگر آیتالله کاشانی و دوستانش که برای شما این مبارزه را شرح دادیم. این کشمکش در زمینههای انتصابات ناصواب مصدق و مسئلة اختیارات و ... بود. در انتصابات مصدق که شاپور بختیار و رضا فلاح و بیات و سرتیپ دفتری ها به سمتهای حساس گمارده شدند و مورد مخالفت آیتالله کاشانی و دکتر بقائی و بعضی دیگر قرار گرفت. در مسئلة اختیارات، مجلس را در حقیقت از اثر میانداخت و خودش زمینة یک دیکتاتوری میشد، چون یک فرد وقتی بتواند هم قانون وضع بکند و هم اجرا بکند خودش، جز دیکتاتوری چیز دیگری نیست، و در حقیقت با تصویب اختیارات، دکتر مصدق تا 20 بهمن 1332 احتیاجی به مجلس نداشت. این را مخصوصاً میخواهم توجه کنید به این تاریخ. مسئلة مجازات مسببین 30 تیر را هم برای شما شرح دادم که چگونه لوث شد.
30 تیر یک خاصیت دیگر هم داشت و آن این بود که نفرت نسبت به شاه را بسیار گسترش داد. تا قبل از 30 تیر عامة مردم نفرتی نسبت به شاه نداشتند، چون رضاخان که مردم از او متنفر بودند رفته بود. بعد از رضاخان ظاهراً بسیاری از آن فشارها و تضییقات از بین رفته بود، دیگر به زور چادر از سر زنان نمی کشیدند دیگر به زور عمامه را از سر روحانیت برنمی داشتند، به عکس آن، تظاهر احترام به دین میکردند؛ مردم این را پای حسننیت و علاقة دینی شاه میگذاشتند نه پای تغییر تاکیتک استعمار، که آن روز زمان رضاخان، به زور آشکتار متوسل میشد و زمان پسرش صلاح و صرفة خودش را در این میدید که تظاهر کند به احترام به دین و به حقوق مردم تا بتواند از انقلاب جلوگیری کند! این بود که نفرت در بین عامة مردم نسبت به شاه چندان نبود. در 30 تیر که ملت احساس کرد که چگونه شاه مردم را قتل عام میکند این بود که نفرت نسبت به شاه اوج گرفت. از نظر نفت هر چند انگلستان و آمریکا تلاش کردند که بتوانند نفت را ببرند نتوانستند و این مسئلهای بود که خودشان دلیل آن را وجود آیتالله کاشانی و نفوذ او میدانستند. شما میتوانید به روزنامة اطلاعات که البته الان شمارهاش دقیقاً یادم نیست مراجعه کنید، آنشاءالله در یک جلسهای آن قسمتش را فتوکپی میکنم و میاورم. در روزنامة اطلاعات قاعدتاً در سال 1359 بود که این مطلب نوشته شده بود سال 58 هم نوشته شد. به روزنامههای آن موقع مخصوصاً میتوانید به مجله خواندنیها زمان خود مصدق نیمة دوم سال 31 مراجعه کنید چون مجله خواندنیها یکی از کارهایش این بود که نوشتههای جراید خارجی را ترجمه میکرد و منتشر میکرد ـ در آنجا صریحاً از اینکه بین آیتالله کاشانی و مصدق اختلاف شده است و کاشانی نفوذش را در سیاست از دست داده است اظهار خوشوقتی میشود، و سفارت آمریکا صریحاً مینویسد و میگوید که مانع کنار آمدن با ایران و اینکه ما نفت را ببریم وجود آیتالله کاشانی و افراطیون اطراف ایشان است و تا او نفوذ دارد مسئلة نفت به جایی نخواهد رسید، این را به کرات روزنامههای خارجی نوشتند و سفارت آمریکا هم اذعان نموده بود. بنابراین بایستی این مانع از بین میرفت، نه اینکه جسمش بلکه شخصیت او، همان چیزی که ما میگوئیم ترور شخصیت، این برنامه در نهم اسفند چیده شد که الان برای شما توضیح میدهم.
جریان نهم اسفند و سفر شاه
در نهم اسفند، ظاهر قضیه این بود که شاه میخواست برود مسافرت؛ و این مسافرت بایستی مخفی انجام میگرفت. بعد از آنکه آن مسافرت آشکار شد، عدهای ریختند در منزل مصدق و در منزل شاه و از شاه خواستند که از مسافرت صرفنظر کند. خانة مصدق را هم درش را شکستند و سایر تفصلات که خواهیم دید. و آیتالله کاشانی ضمن نامه ای از شاه خواست که از مسافرت صرفنظر کند و به مسافرت نرود. نقطة دقیق مسئله اینجاست: آن عوامل خارجی که در اینجا اثبات خواهیم کرد، هنوز هم تبلیغ میکنند که پس کاشانی درباری شده بود، چون از شاه خواسته بود که از مسافرت خودداری کند؛ بخصوص که پیرمردهاشان و آنهایی که پیرمرد نبودند از پیرمردهایشان شنیده بودند و در تاریخ خوانده بودند که رضاخان، اول احمدشاه را به مسافرت فرستاد و بعد زیر پایش را خالی کرد و خودش شاه شد. آنها تصور میکردند که مصدق نیز چنین نقشه ای دارد و رفتن شاه معنی اش این است که دیگر به ایران باز نگردد. در حالی که مسئله کاملاً عکس این بود. ما دلایل فراوانی در این مورد داریم و نمونهاش در 28 مرداد است؛ در 25 مرداد ـ همینطور که خواهیم رسید ـ شاه فرار کرد، به مسافرت رفت و دکتر مصدق، هم نخستوزیر بود و هم وزیر دفاع بود و هم اختیارات داشت، مجلس هم نبود. مخالفین دکتر مصدق هم مثل دکتر بقائی در آن چند روزه در زندان بودند ولی دیدیم که شاه با قدرت زیادتری بازگشت و همین مسئله در نهم اسفند مطرح بود. آیتالله کاشانی چه در آن موقع و چه بعدها اظهار کرده بود که شاه مانند موش در دست ماست ولی اگر از ایران خارج بشود از دست ما خارج خواهد شد و با قدرت باز میگردد و این تذکر را بارها به دکتر مصدق داده بود. اما این یک توطئة مشترکی بود که استعمار و دکتر مصدق انجام دادند، که خطها را به اصطلاح کور کنند که مردم تشخیص ندهند که چه شده است. ظاهر قضیه این بود که مصدق میخواست شاه برود. کاشانی نوشته بود که نرود. اما اصل قضیه، به این چند مطلب باید پاسخ داد که دکتر مصدق اولابال و پر شاه که مثلاً یکی از آنها زاهدی بود را در 6 اسفند دستگیر کرد و در 26 اسفند آزاد شد و خیلی از این افراد دیگر؛ فرض خود شاه را نمیشد بازداشت کرد آن اطرافیان که جرمشان هم مسلم بود، قابل بازداشت بودند ولی نه تنها بازداشت نشدند بلکه بسیاری را هم که نام بردیم در پستهای حساس گماشته شده بودند و اینها را بعضی از طرفداران دکتر مصدق حمل بر آزادیخواهی و لیبرال بودن او میکردند.
در اینجا مجلهای است به نام علم و زندگی از «خلیل ملکی» معروف، که چند سال پیش از انقلاب مرد، از عناصر وابستة صریح به سیاست آمریکا بود، که خودش هم انکار نداشت. او در اینجا مصدق را لیبرال میخواند. او یک پیشبینی البته خیلی دقیقی کرده که ارزش آن را دارد که برای شما بخوانم. در صفحة 663 این جزوه (البته آن مجله اینقدر صفحه نداشت ولی چون به ترتیب شماره می داده و شمارة صفحات پشت سر هم میآید نه اینکه هر شماره از یک شروع بشود) خیلی بحث کرده که فرصت خواندن همهاش نیست چند جملهاش را میخوانم:
«لیبرالیسم دکتر مصدق به رهبری نهضت ملی ما، مانند تمام مکاتب لیبرال هدف اجتماعی معین و مشخص و روش قاطعی ندارد و در مقابل مکاتب قرن بیستم و روشهای برنده آن تاب مقاومت نمی اورد. دولت ملی حاضر ما با هدف مبهم و روش اعتدالی لیبرالهای قرن نوزده منتها با رویة پوسیدة آزادیخواهان بین دو جنگ جهانی، در مقابل مجهزترین و کاملترین دکترینهای قرن بیستم، که مجهزترین وسائل تشکیلاتی و تبلیغاتی را در دست دارند، قد برافراشته و اگر این وضع ادامه پیدا کند مطابق سوابق تاریخی در ایران، از طرفی تودهای ها و از طرف دیگر رقبای خارجی آنان یعنی امریکا و انگلیس عکس العمل نشان خواهند داد؛ و چون در شرایط حاضر روی کار آمدن حکومت تودهای (تودهای منظور حزب توده است) زمینة داخلی و خارجی ندارد، یک حکومت شبه فاشیستی به وجود میآید تا بتواند از تقویت شدن حزب توده جلوگیری کند (این شهریور ماه 1331 است که کودتای 28 مرداد 1332 را پیشّینی کند (این شهریور ماه 1331 است که کودتای 28 مرداد 1332 را پیشّینی میکند) این رویهای که دکتر مصدق دارد و به دو نتیجه ممکن است منتج بشود: یکی حکومت کمونیستی (دیکتاتوری کمونیستی) و یکی دیکتاتوری فاشیستی. و چون شرایط داخلی از نظر احساسات مذهبی و از نظر قدرت سرمایهداران و کمپانی (البته این را نگفته ولی صحیح جمله این است در مقاله هم همینها را نوشته است) و از نظر شرایط خارجی که آمریکا و انگلستان به هیچ وجه زیر بار تسلط یک حکومت کمونیستی در ایران نمییفتند، بنابراین نتیجة دوم حاصل خواهد شد؛ یعنی یک حکومت فاشیستی، شکنجهگر و پلیسی در ایران مسلط خواهد شد»
و همینطور شد. منتها آقای ملکی این را پای لیبرال بودن و آزادیخواه بودن مصدق میگذارد، در حالی که این طور نبود. اگر مصدق لیبرال میّود بایستی نسبت به همه لیبرال بود همة روزنامهها، همة اشخاص. میبینیم مصدق در مورد درباریها به اصطلاح ایشان «لیبرال» است. زاهدی راست راست میگردد. سپهبدها راست راست میگردند. قوامالسلطنه تحت حمایت قرار میگیرد. عناصر دربار تحت حمایت قرار میگیرند. ولی مصدق یک لحظه در فحش دادن به آیت الله کاشانی و در کوبیدن و همین طور که دیدید و میّینید در آن وقت درنگ نکرد و اینکه کاشانی، حتی بعد از اختیارات، نامه نوشت به مردم که اگر اختلافی بین من و مصدق هست نباید این باعث حمله شما به حکومت مصدق بشود و در هشتم بهمن با یکدیگر به اصطلاح ملاقات کردند. البته کاشانی گفت در حضور جمع باید این ملاقات انجام بشود بلکه اختلافات به تفاهم برسد. طرف دیگر قضیه که مصدق بود قصد تفاهم نداشت؛ قصد صاف کردن راه دیکتاتوری را داشت و این مطلبی است که باز در نامة آیتالله کاشانی در 27 مرداد به مصدق میگوید که:
«هم و غم من در نگهداری دولت جنابعالی که خود مایل به بقاء آن نیستید».
یعنی کاشانی بعد متوجه شد که این زورزدنها بی خودی است، او خودش میخواهد برود و دیکتاتوری دیگری جایش بیاید؛ این توطئه در نهم اسفند چیده شد. یکی از دلایل ما این است که خود شاه پیشنهاد کرد به دکتر مصدق که من برای اینکه مورد سوءظن واقع نباشم میخواهم بروم خارج و طبق اظهار دکتر مصدق خود شاه از مصدق خواست که مسافرتش مخفی بماند و باز طبق اظهار مصدق، خود شاه از بعضی از طرفداران مصدق قول شرف گرفت که سفرش را فاش نکنند؛ اینکه میگویم خود شاه معنیاش این نیست که مصدق موافق نبود؛ بحث این است که آیا مصدق اینقدر خام بود که نداند رفتن شاه باعث تقویت او و بازگشت مجدد او نخواهد شد، که نداند مسافرت شاه مخفی نخواهد ماند، در آن دورة حساس اینکه شاه مخفی مسافرت بکند چه افکاری در ذهن افراد طرفدار نهضت پیدا خواهد شد، چه نگرانیهایی ایجاد خواهد کرد، خیلی ساده بود اگر مصدق واقعاً میخواست شاه برود، اعلام میکرد که شاه نهم اسفند میخواهد برود مسافرت، میخواهد برود معالجه بکند (طبیعی هم سوار هواپیما میشد) و مییفت. مگر غیر از آن بود؟ چرا مخفی کنند که ایجاد شک و تردید و بعد هم فردا آن ماجرا اتفاق بیفتد؟
برای اینکه مسئله روشن بشود که اولاً مصدق طرفدار سلطنت بود و نمیخواست که شاه برود. اسناد زیادی هست که در 28 مرداد قسمت زیادی از آنها را خواهیم دید؛ ولی بعضی قسمتها را از این کتاب تاریخ «گذشته چراغ راه آینده است» که نویسنده، هم تمایلات طرفداری شدیدی از مصدق داشته است و هم طرفداری از حزب توده و بالعکس با این طرف مخالف بوده و معهذا گاهگاهی جملات جالبی از زیر قلمش در رفته است و نوشته می خوانیم. نویسنده البته رویش نوشته «جامی» اما آن جامی اسم نویسنده نیست؛ اسم یک جمعیتی بوده حروف اولش مثل جاما، ج و الف و م و ی است برای نویسنده بحث زیاد است که چی هست که نامش را ننوشته با اینکه حرفهایی زده میشود که چند نفر بوده اند و با هم نوشتند ولی ما اصل کتاب را معرفی میکنیم چون اسم ننوشته که من خود او را پیدا بکنم فعلاً ما در این مورد نظری نمی دهیم ولی کتابش را که بخوانید توجه خواهید کرد که تمایلات مصدقی و تودهای داشته است. در اینجا از قول جامی راجع به مصدق میگوید:
وی (یعنی مصدق) خواستار این بوده که شاه سلطنت کند نه حکومت، و در این کار خاصه حکومت مشروطة انگلستان را معیار و ملاک خود قرار داده میگفت پادشاهان مشروطه جهان باید از پادشاه مملکت مشروطة اصلی تبعیت کنند و آن پادشاه انگلستان است و به استناد همین امر به محمدراشاه اظهار میداشت اعلیحضرت باید حساب خودتان را با حساب شاه فقید یکی نکنید زیرا ورشکیت میشوید و در امور دولت دخالت نکنید، اما هنگامی که محمدرضاشاه به نصایح او گوش نکرد و جهت تأمین منافع انگلستان و آمریکا در امور دخالت نمود، دکتر مصدق در برابر او و عوامل ارتجاع داخلی محافظهکاری نشان داد و بنا به خصلت طبقاتی و پیوندهای خانوادگی مدارا و مماشات را در مبارزة قطعی با آنان را ترجیح داد.
البته گفتم این بینش این شخص است اگر نه همینطور که ما پی میّریم این طور مماشات کار نبود و میدانست چه بکند، به عنوان مثال با وجود اینکه دکتر مصدق مجلس مؤسسان سال 1328 و مصوبات و آن را غیرقانونی و خلاف اصول مشروطیت و حقوق مردم میدانست، از بنیانگذار چنین مجلسی تعریف و تمجید کرده و میگفت (این جمله دکتر مصدق است):
«خدا شاهد است آقایان این شاه وطن خودش را دوست دارد، با حسننیت است، والله شاید کسی از ما به قدر او حسن نیت ندارد.»
این مطلبی است که دکتر مصدق در خرداد سال 1329 در آن مجلس گفته است و بعد از 30 تیر هم در نامهای به شاه نوشت و به قران قسم خورد که «من طرفدار جمهوری نیستم و طرفدار سلطنت هستم» و جملات دیگر، اما در مورد نهم اسفند باز از آن کتاب مطالبی را انتخاب کردیم که برای شما میخوانم. در نهم اسفند قبلش ابوالقاسم بختیار به اصطلاح شورش ایجاد کرده بود و یک کمی بعدش هم که اشاره کردیم در 6 اسفند سرلشگر زاهدی دستگیر شد و بعد این طور که گفته شد پیغامهایی بین مصدق و شاه ردوبدل شده است. که قسمتی اش را از آنجا می خوانیم:
دکتر مصدق پیام به شاه میفرستد اینطوری میگوید: «تصمیم دارم رفراندوم را عملی سازم و مردم را از جریانات کشور مستحضر نمایم؛ به مردم بگویم که والاحضرت اشرف وقتی اینجا بود چه کارهایی در حق من کرده است و علیاحضرت ملکة مادر چه موانعی سر کارهای من تراشیده است. همچنین قضایای بختیاری را میگویم». سپس شاه تمایل خود را جهت مسافرت به خارج کشور به اطلاع دکتر مصدق رسانید، تا نقشهای را که با همکاری وابستگان به سیاستهای استعماری و ارتجاعی داخلی، از آن جمله آیتالله بهبهانی و آیتالله کاشانی و کانون افسران بازنشسته، طرح شده بود به مرحلة اجرا دراورد. به گفتة دکتر مصدق شاه در این ملاقات با وی چنین گفت: (این جملات شاه است) «توقف من در ایران موجب خواهد شد که عدهای به دربار رفت و آمد کنند و این رفت و آمد سبب شود که در جامعه سوءتفاهماتی حاصل گردد؛ بنابراین صلاح شخص من و مملکت این است، مسافرتی که از دو ماه تجاوز نکند برای استراحت و معاینه طبی به خارج بکنم». (پس بنابراین، این شاه بود که میخواست مسافرت برود و مسافرت را به نفع خودش میدانست) و قرار براین شد که تمام مذاکرات به حدی محرمانه باشد که احدی مطلع نشود و به منظور اینکه کاملاً در استتار باشد شاه با هواپیما مسافرت نکند، بلکه به نام مسافرت به رشت با اتومبیل از تهران خارج شده شده به بغداد برود. صبح روز نهم اسفند ماه به دستور علاء وزیر دربار، یک دستگاه ضبط صوت از طرف ادارة تبلیغات به کاخ اختصاصی آورده شد و پیام محمدرضاشاه به ملت ایران به شرح ذیل ضبط گردید.
«هموطنان عزیز (این پیامی بوده که شاه به مردم داده) در این هنگام که به تجویز پزشکان برای معالجه از راه بغداد به اروپا حرکت میکنم نخست به زیارت عتبات مقدسه که مایة آرزوی من است مییوم تا سعادت و رفاه حال ملت عزیزم را به شفاعت اولیای حق از خدای بزرگ مسئلت نمایم. اکنون که عازم مسافرت هستم ملت عزیز خود را مخاطب قرار داده و همگی را به اتحاد و اتفاق دعوت میکنم و به فرد فرد هم میهنان عزیز توصیه و تأکید می نمایم که از همراهی و مساعدت با جناب دکتر مصدق نخست وزیر و از پشتیبانی کامل دولت فروگذارِ نکرده برای موفقیت دولت در حل مشکلات و نیل به هدف مقدس قلماً و قدماً ساعی باشید. اگرچه ایام نوروز باستانی نزدیک است و هنگام حلول سال نو ظاهراً از وطن محبوب دورم با این حال مطمئن باشید که قلب من همیشه به شما نزدیک است و از خداوند متعال همواره پیروزی و نیکبختی شما را مسئلت میکنم و امیدوارم پس از بازگشت از این مسافرت بتوانم علاقة قلبی و معنوی خود را نسبت به شما اظهار نمایم. اکنون هم میهنان عزیز را به خدای بزرگ سپرده انتظار دارم آنها نیز مرا از دعای خیر فراموش نکنند».
دولت نیز تمام مقدمات مسافرت شاه را به علاوه ده هزار دلار به عنوان مخارج اولیه فراهم نموده و طبق قرار، مصدق ظهر روز نهم اسفند جهت خداحافظی و بدرقه شرفیاب شد.
پس بنابراین پیشنهاد مسافرت از طرف شاه است و بدیهی است که شاه اگر میرفت خارج از کشور، خیلی دقیق تر میتوانست توطئه کند چون این شاه نبود که به تنهایی توطئه میکرد، بلکه سفارتخانهها بودند و آن عمال خارجی بودند، مثل حالا آیا نبودن بختیار در ایران به معنای توطئه نیست؟ افراد بسیاری مثل بختیار در ایران هستند ولی کمتر می توانند توطئه کنند چون لااقل تحت کنترل دولت، و زیر چنگال دولت اسلامی هستند. تمام قضیه آن بود که آنها میدانستند یک شخصیتی مثل کاشانی در این مورد محبوبیتش را هم فدای مصالح مردم میکند چون او میدانست که اگر به شاه بنویسد که نرو، او را طرفدار دربار وانمود خواهند کرد ولی نوشتن اینکه نرو برای این بود که شاه در کنترل مردم و تحت تسلط مردم باشد و همینطور که خودش گفته بود مثل موش در دست باشد؛ چنانکه بعد از 30 تیر تا نهم اسفند شاه هیچ مخالفتی نمیتوانست بکند و هر کاری میخواستند ناچار بود انجام بدهد. خواهرهایش رفتند. مادرش رفت. برادرهایش رفتند. و همینطور که گفتم مثل موش در چنگال ملت اسیر بود؛ ولی در حقیقت نهم اسفند مبدأی د که اولاً شخصیتی مثل آیتالله کشااین که رزمآرا و شاه نتوانستند خردش بکنند در آن ماجرا خرد شد و نفوذ خودش را در بین مردم تا حدودی از دست داد. ملت انسجام خود را از دست داد، تفرقه جای اتحاد را گرفت و موانع استعمار برای ایجاد یک دیکتاتوری به طور کلی از بین رفت. شاه رویش به اصطلاح باز شد و مدعی شد که ملت خواسته است که او بماند. چون در خآنهاش ریختند و تظاهر کردند عده زیادی ـ حالا اسمش را بگذارید اوباش و هر چه می خواهید اسمش را بگذارید ـ این بود که عدهای ریختند در خانة او و بعد ریختند در خانة مصدق و درب خانة مصدق را شکستند و شاهی که قبلاً مرعوب و ترسیده بود از رعب و وحشت بیرون آمد. و این است که ما با دلایل متعدد دیگر معتقدیم که نهم اسفند نه جریان ضدمصدق بود و نه جریان ضدشاه، بلکه جریانی بود ضدآیتالله کشاانی. چنانکه مشابهش را در این روزها میّینیم، منتها باید عمیق شد در مسائل که نقشهها را خوب خواند. و مخصوصاً باید دقیق بود که استعمار ما را به مرحلهای نرساند که ناچار از انتخاب بین بد و بدتر باشیم، مهم این است که وقتی انتخاب آزاد باشد ما خوب را انتخاب میکنیم اما وقتی که نه شما را مخیر کردند بین طناب دار و گلوله داغ و گفتند برای اعدام خودتان یکی را انتخاب کنید، این دیگر انتخاب نیست این انتخاب بین بد و بدتر است؛ و بعد از نهم اسفند و در جریان نهم اسفند و در جریان 28 مرداد استعمار چنین حالتی را برای ملت به وجود آورد، انتخاب بین بد و بدتر. راه خوبی همینطور که خواهیم دید در مقابل ملت باقی نبود و همان روز دربار در نهم اسفند این اعلامیه را صادر کرد:
«اعلیحضرت همایون شاهنشاه به واسطة کسالت تصمیم داشتند مسافرت کوتاهی از راه عراق پس از زیارت عتبات مقدسه به خارج بفرمایند. این تصمیم شاهانه موجب نگرانی و بروز احساسات میهنپرستانه از طرف قاطبة مردم محرتم گردید و با اجتماع و تظاهرات شایستة تقدیری، خواهان انصارف اعلیحضرت همایون شاهنشاه از مسافرت شدند. چون خاطر خطیر شاهانه پیوسته معطوف به حالات و افکار عامه میباشد، با سپاسگزاری و قدردانی از احساسات پاک مردم، فعلاً از مسافرت انصراف حاصل فرمودند.»
خوشمزه این است که بعد از نهم اسفند مصدقی ها و جراید طرفدارش، به آقای بهبهانی که سردمدار تظاهرات در مقابل خانه دکتر مصدق بود حملهای نمیکردند و حملات متوجه کاشانی شد که در تمام عمرش با شاه ملاقات نکرده بود؛ و در آن روز هم که رئیس مجلس بود نامه نوشت که رفتن شاه مخالف مصالح مملکت است بدون اینکه تأیید یا تمجیدی از شاه کرده باشد، و حتی آن موقعی که در خانة مصدق ریختند باز این آیتالله کاشانی بود که نامه نوشت و خواست که مردم از در منزل دکتر مصدق متفرق بشوند. قبل از اینکه این قسمت را بخوانم بد نیست که اینجا نظر حزب توده را هم اشارهای بکنیم، این کتاب «تجربة 28 مرداد» است. این از آن کتابهایی است که من به همه توصیه میکنم البته با توجه به مطالبی که من اینجا گفتم با دقت و موشکافی بخوانید، چون این کتاب هم، حزب توده را در حقیقت محکوم میکند، کتابی است که خودشان نوشتند و تلاش مذبوحآنهای کردند که خودشان را تبرئه کنند و هم واقعیت جریان نهم اسفند و بخصوص 28 مرداد را نشان میدهد، به توضیح 28 مرداد که رسیدیم من دقیقتر مسئله را برای شما بحث خواهم کرد. اینجا نوشته (صفحة 214 این کتاب):
پیروزی 30 تیر میان مصدق و مخالفین او در جبهة ملی تقسیم شد و جناخ مخالف در مجلس سنگر گرفت، دشمنان مصدق با زرنگی خاضی آیتالله کاشانی را به ریاست مجلس انتخاب کردند (در حالی که ما دیدیم ریاست مجلس آیتالله کاشانی برای این بود که امام جمعه که درباری بود کنار زده شد و کسی را توافق نداشتند، کاشانی در اصل خودش مایل نبود که ئریس مجلس بشود و ظاهراً خود مصدق هم فشار میآورد که کاشانی بپذیرد ـ البته ظاهراً ـ تا بتوانند مقابلة مجلس و دولت را به صورت مقابلة کاشانی و مصدق دراورند، این امر به ویژه پس از آنکه مصدق از مجلس اختیارات گرفت اهمیت بیشتری کسب کرد زیرا مطابق اختیارات، مصدق مجلس را کنار میگذاشت، و مصدق میخواست دیگر مجلس نباشد که بعد هم می ّینیم که مجلس به طور کلی منحل میشود)، در روزنامه های بلافاصله بعد از 30 تیر جدایی بین این دو جبهه چندان آشکار نبود؛ برعکس آیتالله کشااین در برانداختن قوام و روی کار آوردن مصدق بیش از همة محافل جبهة ملی رزمیده و قاطعیت نشان داده و لذا پس از پیروزی 30 تیر میبایست اتحاد آن دو محکمتر باشد؛ اما نفاقافکنان و خرابکاران مجال نمیدادند و از اختلاف سلیقهها و تفاوت در مشی و حتی ملاحظات شخصی حداکثر استفاده را میکردند تا مصدق و کاشانی را از هم جدا کنند. برای امپریالیسم خطری بزرگتر از اتحاد نیروهای ملی ضدامپریالیستی نیست، و این اتحاد فقط با صبر و مراعات اختلاف سلیقه ها ممکن میشود، نه تحمیل یکی بر دیگری.
حزب توده ایران (خوب توجه کنید) در این زمینه هم تلاش صادقآنهای داشت، ما از این که کاشانی از جنبش ملی دور شد خرسند نبودیم، برعکس میکوشیدیم که پیوند او را با جنبش تحکیم کنیم. مطبوعات حزبی ما به آیتالله کاشانی توجه میکردند و هر اقدام مثبت او را مورد تأیید جدی قرار میدادند.
البته این همان مطبوعاتی است که گاهی کاشانی را به صورت لاکپشت و گاهی به صورت عقرب میکشیدند و رکی ترین فحشها را میدادند حالا ایشان می،رمایند که هر اقدام او مورد تأیید بوده است.
برای مثال میتوان روش خائنانه روزنامه حزب توده در 25 شهریور 1331 یاد کرد که مصاحبه آیتالله کاشانی رابا هرام چاپ دمشق در جای برجسته و با احترام فراوان چاپ کرد. این جور نوشتهای را به تمجید از آیتالله کاشانی نوشت:
آیتالله کاشانی با شرکت در اتحادیههای دفاعی خاورمیانه مخالفند. مداخلة انگلیس را در امور مجاز نمیدانند. آیتالله در مصاحبه با اهرام گفتند آزادی بالاترین نعمتی است که خداوند بر ملت اعطا میفرماید. دیانت اسلام ملت را به مشورت و حکومت مشورتی دعوت کرده است ما هنوز از زیر تأثیر طاغوت انگلیس آزاد نشدهایم (این جمله را هم توجه کنید) چطورممکن است یک استثمار جدید آمریکا را، جانشین استثمار قدیم سازیم. دول اسلامی نباید در اتحادیههای تجاوز کار مداخله و مشارکت نمایند.
متن این مطلب را روزنامه حزب توده نوشته است به حمایت از آیتالله کاشانی. اما بازمیگردیم به جریان نهم اسفند گرچه این جریان هم مربوط به 9 اسفند بوده، این کتاب در صفحة 254 نوشته است که آیتالله کاشانی نوشته بود:
برادران عزیز (بعد از اینکه ریخته بودند دربار و خانة مصدق و در خانه مصدق را شکسته بودند) مسموع شده عدهای در خانة جناب آقای دکتر مصدق حمله نمودهاند خواهشمندم متفرق شوید و از تعرض خودداری نمائید. جناب آقای موسوی را برای ابلاغ این مطلب فرستادم.
سیدابوالقاسم کاشانی
یعنی در هنگامی که این جور توطئه ریخته شده بود که در حقیقت کودتا رادر نهم اسفند انجام بدهند آن هم به آن صورت، به ظاهر برای جلوگیری از مسافرت شاه، میبینیم که بعدش دکتر مصدق، آنهایی که در خآنهاش ریخته بودند کاری به کارشان نداشت، افسران بازنشسته را هیچ کاری نکردند، شعبان بیمخ و نظایر اینها را کاری نکردند ولی لبة تیز حملات متوجه آیتالله کاشانی شد، چون بایستی که این فرد به اصطلاح از بین میرفت، تا جادة دیکتاتوری درنهم اسفند مصدق از منزل خود فرار کرد و به مجلس رفت. مجلس جلسة خصوصی تشکیلداد، آن جلسة خصوصی هم بعضی مطالبش را که بعدها نوشته شد، خواندنی و عبرتانگیز بود. به ه ترتیب بنا شد که هیئت از مجلس انتخاب شود و بین دکتر مصدق و دربار داوری کند و به اصطلاح بین این دو را صلح و آشتی دهد و قانون اساسی را اجراکند. هشت نفر که، در تاریخ مشهورند به هیئت هشت نفری، در این هیئت انتخاب شدند. این هشت نفر ـ تا آنجا که نامشان یاد من هست ـ اینها هستند: سه نفر از فراکسیونی که طرفدار دکتر مصدق بود (البته این فراکسیون قبل از 30 تیر اسمش فراکسیون وطن بود؛ بعد از 30 تیر اسمش شد فراکسیون ادامة نهضت ملی و در این موقع که ما از آن صحبت میکنیم، اعضای اصلیش اغلب بیرون آمده بودند. مکی و حائریزاده و بقائی بیرون آمده بودند ولی بسیاری از رأیدهندگان به قوام وارد این فراکسیون شده بودند) یکی دکتر سنجابی بود. یکی مجدزاده بود، و یکی دکتر مؤذنی.
یک نفر از فراکسیون دیگری که رئیسش دکتر بقائی بود انتخاب شدو اندکتر بقائی بود (دکتر بقائی قبلاً در فراکسیون طرفدار مصدق بود؛ بعد که اختلاف پیدا کرد البته رأی اعتماد به مصدق میداد ولی دیدیم که با اختیارات و ... مخالفت میکرد. بعد فراکسیونی تشکیل داده بود به نام فراکسیون نجات نهضت). یک نفر از فراکسیون دیگر به نام آزادی انتخاب شد که آن آقای حائریزاده بود. از دو فراکسیون دیگر مجلس اشخاصی به نام عامری و قائم مقامالملک انتخاب شدند و بالاخره ازمنفردین حسین مکی انتخاب شد. تصور میکنم هشت نفر شد، این هشت نفر بنا بود که داوری کنند بین مصدق و دربار. رفتند با شاه ملاقات کردند؛ با مصدق ملاقات کردند و سرانجام نظری دادند که مشهور است به نظر هیئت هشت نفری.
آن نظر این بود، که آنچه در قانون اساسی به عنوان اختیارات به شاه داده شد، اختیار واقعی نیست، بلکه تشریفاتی است یعنی شاه فرماندة کل قوای واقعی نیست، فرماندة کل قوای تشریفاتی است؛ و قوا و ارتش درحقیقت باید در دست نخستوزیر و وزرا باشد. توجه کنید، این هیئتی که بعضی از سرسختترین ظاهراً مخالفان مصدق توی آن هستند مثل بقائی و حائریزاده و مکی، نظرش این است و همینطور سایر اختیارات. در این بین علاوه بر این مسئله، کهنوشته شد و امضا کردند، دکتر بقائی گفته بود که خوب اگر بناست قانون اساسی اجرا بشود، باید همهاش اجرا بشود، همینطورکه شاه اختیاراتش تشریفاتی است، قانونگزاری هم حق مجلس است و بنابراین اختیارات دکتر مصدق هم ـ اختیارات قانونگزاریش ـ باید پس گرفته بشود. دکترمصدق میگوید که اگر مجلس اختیارات مرا ازمن بگیرد تضعیف دولت است، شما این گزارش را بهمجلس بدهید، من خودم اختیارات خودم را پس خواهم گرفت تا قانون اساسی اجرا بشود. خوب اینها هم میپذیرند، حتی دکتر بقائی به مصدق پیشنهاد میکند که اگر واقعاً میخواهی قوانین سریعی بگذرانی، میشود به کمیسیونهای مجلس اختیار دارد که سریعاً قوانی را بگذرانند؛ (کاری که الان هم مجلس میکند. و البته از آن موقع نظر عبرت گرفته است که صریحاً در قانون اساسی آمده «دادن اختیارات قانونگزاری به نخستوزیر و دولت ممنوع».) بعد از اینکه این گزارش بنا میشود در مجلس قرائت شود دکتر مصدق میزند زیر قولش و میگوید من یک «واو» از اختیارات خودم را پس نمیدهم، طرفداران دکتر مصدق هم به جای اینکه این گزارش را که هیئت داده و نظرش هم صحیح است گزارش بدهند و فقط اجرا شود در این رابطه میگویند نه، این باید به صورت طرح بیاید و در مجلس طرح بشود. (طرح این است که حداقل 15 نفر از نمایندگان آن را امضاء کنند) به صورت طرح، فراکسیون نهضت ملی امضاء میکنند و به مجلس میدهند. در ان موقع تعطیلات عید مجلستا 26 فروردین ادامه داشت مطابق قانون. در 26 فروردین طرفداران دکتر مصدق اعلام تظاهرات میکنند در میدان بهارستان. و در اینجا اقلیت مجلس (فراکسیون آزادی) که نمیخواست این مجلس تشکیل بشود و این گزارش مطرح و تصویب بشود، از همان کمبود نمایندگان استفاده میکند و به عنوان اینکه ما امنیت نداریم، هفت هشت نفرشان میآیند در همین قم، و از تهران خارج میشوند، چون در خود تهران نمیتوانستند مجلس را از اکثریت بیندازند. تعدادشان اینقدر نبود چون 79 نماینده بود و اگر اینها در تهران میماندند و در مجلس شرکت نمیکردند باز مجلس رسمیت داشت اما اگر طوری نمایندگان ازتهران خارج میشدند که 68 نفر نماینده در تهران میماند مجلس نمیتوانست تشکیل شود. اینها آمدند بیرون: آقای میراشرافی، حائریزاده وچند نفر دیگر. مجلس تشکیل نشد.
قتل افشار طوس، رئیس کل شهربانی مصدق
در این موقع است که یک وقت مردم در اخبار خواندند که رئیس کل شهربانی دکتر مصدق، افشار طوس ربوده شده است.
افشار طوس دارای سوابق بسیار نامطلوبی بود. رئیس املاک پهلوی بود. در مازندران بسیاری را کشته بود و شخص بدنامی بود. این شده بود رئیس شهربانی! حالا کاری به این قسمتش نداریم، وقتی که این اعلام شد، درصدد پیدا کردن او برآمدند. برای ما هنوز در مورد مسئله افشار طوس ابهامات فراوان هست و قصد هم نداریم اینجا کاملاً مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، چون این مسئله از وقایع مهم است، اشاراتی میکنیم. بالاخره گشتند و چند نفر را در رابطه با این قتل، من جمله شخصی به نام حسین خطیبی و چند تا افسر بازنشسته را دستگیر کردند، و بعد کشتة افشار طوس رادر نزدیکی غاری که شهرت پیدا کرده بود در ان موقع به نام «غارتلو» کشف کردند. از همان اول نام دکتر بقائی را به میان آوردند که او میخواسته است با کشتن افشار طوس بشود نخستوزیر، و اقاریری هم از پشت رادیو منتشر کردند و در روزنامهها نوشتند، که بله اینها بعد از اینکه افشار طوس را ربودند، رفتند خانة بقائی. اسم سرلشگر زاهدی هم در این جریان مطرح بود. و به همین دلیل در روز 14 اردیبهشت سرلشگر زاهدی در مجلس متحصن شد. آن موقع رئیس مجلس آیتالله کاشانی بود. یکی از ایرادهایی که به آیتالله کاشانی میگرفتند و میگیرند این است که چرا اجازه داده است زاهدی در مجلس متحصن شود؟ ولی شما توجه کنید که کاشانی قبل از سقوط مصدق در آن نامه مشهور، به مصدق مینویسد: «در 27 مرداد زاهدی را که من با زحمت در مجلس قابل کنترل نگاه داشته بودم به لطایفالحیل ازمجلس خارج کردید و الان مشغول باصطلاح توطئه کودتاست.»
واقعیت هم همین بود، که دکتر مصدق آقای زاهدی را در 30 تیر همان سال خواهیم دید که امان داد و دکتر معظمی رئیس جدید مجلس با سلام و صلوات او را سوار اتومبیل خودش کرد و زاهدی را به منزل خودش رساند.
باز دقت کنید در مسائل، ظاهر قضیه این است که بله آیتالله کاشانی رئیس بوده، زاهدی هم رفته درمجلس متحصن شده، خوب اینکه تو مجلس است قابل کنترل است، محاصره است کسی را که میرود پیشش میتوانی تو بگیریش، بعد تو میآیی همین را آزادش میکنی و بیرون میآید و راست راست میگردد و او را توقیف نمیکنی. این هم مسئلهای است که تاریخ باید روی ان قضاوت کند بخصوص که کاشانی این ادعا را بعد از 28 مرداد نمیکند، اگر بعد از 28 مرداد این ادعا را میکرد، میگفتم دارد توجیه میکند، اشتباهی کرده توجیه میکند، ولی در قبل از 28 مرداد است که میگوید: «من او را در مجلس نگه داشتم (و البته بعد مفصلتر میرسیم) که تو بتوانی او را کنترل کنی و به دسایس و نقشههایش پی ببری». باز این هم با در نظر گرفتن این فرض است که کاشانی هنوز تصور میکرد، که مصدق در حال اشتباه است نه اینکه در نقشههای طرح شده همراه است. چنانچه در جریان افشار طوس هم، حملات را متوجه جناحی کرد که قبلاً با مصدق بودهاند و خودشان طرفدار نهضت بودند ولی ان جناح درباری را کنار گذاشت. در حقیقت بعد از 28 مرداد آنچه مسلم شد اینکه دربار در این کار دست داشته است برای اینکه مسئلة افشار طوس را تعقیب نکرد و حتی در دادگاهی که در 1340 تشکیل شده بود (کتابش را من برای شما آوردهام)، بقائی میخواست صحبت کند روی مسئلة افشار طوس، دادگاه مانع شد، که او در مورد افشار طوس بحث کند.
آنچه که مسلم بود کاندیدای دربار برای نخستوزیری زاهدی بود نه بقائی، و با کشتن رئیس شهربانی هم البته کسی نمیتوانست نخستوزیر بشود. ولی آنچه که میخواستند استفاده کنند، مسائل زیرپرده در مورد این قتل است که هنوز آشکار نیست.
باید رفت و پروندههای موجود را، الان در دسترسند، مصاحبههایی کرد، که ببینید اصل قضیه وتوطئه به چه شکلی بوده است.
استعمار برای مقابله با انقلاب امنیت را از جامعه میگیرد
آنچه که مسلم بود میخواستند بگویند که در ایران امنیت نیست و ایجاد آشوب کنند؛ چون یکی ازکارهای استعمارگران و نقشههای آنها این است، که برای مقابله با انقلاب امنیت را از مردم سلب میکنند. در این مورد دیشب من ندیدم ولی برای من گفتند، شاید در تلویزیون دیده باشید، که نشان دادهاست که هزاران کیلو تخممرغ را شخصی میخرد و میریزد در بیابان که از بین برود. همین کار را با گندم و شکر و سایر چیزها هم میکنند. او منظورش ایجاد تشنج و احساس عدم امنیت است که مردم از انقلاب خسته بشوند. تا آماده شوند برای پذیرش یک دیکتاتوری. از این طرف فلان روحانینما را میفرستد جلوی روی چشم مردم بهترین غذاها و میوهها را بخرد و از آن طرف خودش تبلیغ میکند که آخوندها را میبینید که از بیتالمال ملت چه استفادههایی میکنند. یعنی همان روحانینمایی که این کار را میکند، همان روحانینما هم تبلیغ میکند این را.
شما در همین مرحلة فعلی میبینید آنروحانی کهخودش مبارز هست نه از بیتالمال سوءلستفاده میکند و نه تبلیغ میکند. ولی ان روحانی یا آن غیرروحانی ضدانقلاب با یک دستش دزدی میکند و با یک دستش این دزدیها را به رخ مردم میکشد، که بله ببینید این انقلاب دارد با شما چه میکند، انواع نارضایتیها و ناراحتیها.
در آن موقع هم هدف استعمار این بود که به نهضت ملی شدن نفت (که قطعاً اگر ادامه پیدا میکرد منحصر به ملی کردن نفت باقی نمیماند) خدشه وارد کند. چنانچه آیتالله کاشانی کنگرة جهانی اسلامی را دعوت کرده بود و حتی ان موقع سخن از ارتش بیست میلیونی میگفت کهنوشتههایش را شما میتوانید مراجعه کنید به کتاب «روحانیت و نهضت ملی شدن نفت» که در این مورد بحث فراوانی کرده است و کتاب دیگر «قیام ملت مسلمان ایران در 30 تیر سال 1331» که راجع به کنگرة اسلامی، مفصلاً بحث کرده است و نشان میدهد که آیتالله کاشانی یک موضع تهاجمی و تعرضی نسبت به استعمار داشت. او نمیخواست جنگ با استعمار را در محوطة ایران محدود کند؛ او میخواست جنگ را بکشد به عراق و عربستان، به مصر و به اندونزی و به سایر کشورها و استعمار را یکدم آسوده نگذارد. ولی طرف مقابل با این کنگره مخالفت میکرد: دکتر مصدق گفت بودجه نداریم. نگذاشت افراد بیایند در ایران، دست روی دست میگذاشت کهاستعمار دسیسه بچیند و بعد او عکسالعمل نشان بدهد تا ندهد. اینمسئه که حتی حزب توده آنموقع اقرار و اعتراف کرد در این کتاب نوشته است و خواهیم دید که کار از مسامحه و از مماشات گذشته بود.
به هر ترتیب پس از کشته شدن افشار طوس چون تبلیغات شدیدی علیه بقائی شروع شده بود و او جز روزنامه چیز دیگری نداشت تلاش کرد، که مجلس تشکیل شود و از تریبون مجلس استفاده کند. این بود که مجلس چند جلسهای تشکیل شد و باز با زدوخوردها این بار، از طرف طرفداران دکتر مصدق، مجلس ا اکثریت افتاد.
انتخاب دکتر معظمی طرفدار مصدق به ریاست و تعطیل کردن مجلس
میرسیم به 10 تیر ماه، یعنی روزی که دوران ریاست مجلس آیتالله کاشانی خاتمه مییافت و بایستی دوباره رئیس برای مجلس انتخاب شود. طرفداران دکتر مصدق دکتر معظمی را کاندیدای ریاست مجلس کرده بودند.
سوابق دکتر معظمی را قبلاً گفتیم. قبل از حکومت مصدق طرفدار رزمآرا و طرفدار حکومتهای وقت بود و پس از حکومت دکتر مصدق خودش را در این صف جا زده بود. از نزدیکان شریف امامی بود و تا آخر عمر هم، خویشاوندانش و خودش از حکومت به هر حال بهرهمند بودند. او شد رئیس مجلس با 41 رأی و آیتالله کاشانی 31 رأی آورد. خیئت رئیسه هم از طرفداران دکتر مصدق شد. فقط یک نفر (حسین مکی) به عضویت نظارت بر اندوختة اسکناس انتخاب شد که از مخالفین مصدق بود. در همان حین دولت از طرف زهری استیضاح شد، که چرا متهمین به قتل افشار طوس را شکنجه دادند؟ دکتر مصدق اول گفت که چیز مهمی نیست، جواب میدهم؛ ولی بعد سروصدا به راه انداختند، که بله اینها میخواهند مصدق را به مجلس بکشانند و مصدق را بکشند. این بود که فشار آوردند به نمایندگان، که از نمایندگی مجلس استعفا کنند و 57 نفر از نمایندگی مجلس استعفا کردند، و 22 نفر باقی ماندند که این 22 نفر هم چند نفرشان در حقیقت در حکم مستعفی بودند. یکی از آنها راشد بود که اصولاً در مجلس مدتها بود شرکت نمیکرد. این استعفا نداد چون اگر استعفا هم میداد با استعفا ندادنش یکی بود. یکی هم امام جمعه تهران بود، که اصولاً در ایران نبود و به هر حال 16 ـ 17 نفر بودند که اینها استعفا نکردند و میبینیم آن نقشهای که در مهر ماه قرار بود عملی شود و در اینجا برایتان خواندم، حالا به مرحله عمل در میآید.
دکتر بقائی گفته بود که دولت میخواهد مجلس را تعطیل کند و دکتر صدیقی و دکتر شایگان و باقر کاظمی از طرف دولت تکذیب کرده بودند و گفته بودند به فکر مصدق هم خطور نمیکند که مجلس را تعطیل کند و حال آنکه در اینجا عملی شد. یعنی طرف ناچار شد دستش را رو کند. در مهر تصویب کرد اما (اینکه میگوئیم خط را باید تعقیب کرد) میبینیم قبل از 30 تیر انتخابات ناقص میشود. از 136 نماینده، چند تاانتخاب میشود؟ 80 تا. بعد از 30 تیر انتخاب مجدد انجام نمیشود کهمجلس تکمیل بشود. بعد اختیارات گرفته میشود. بعد یک مرتبه مصدق قانونی وضع میکند و میگوید تعداد نمایندگان 172تاست. خوب، مردم عامی فکر نمیکردند که عدد 172 نماینده، مجلس را چه کار میکرد، فلج میکرد، چون نصف به اضافه یک نماینده نبود، همانطور که برای شما شرح دادم، آنجاهم نقشه خوانده شد، و مسکوت میماند؛ ولی در تیر ماه، تحت فشار دکترمصدق، طرفدارانش و آنها که بسیاری هم درباری بودند استعفا کردند و مقدمة رفراندوم فراهم شد. مصدق اعلام مراجعه به آراء عمومی کرد. گفت: «برای اینکه ببینیم ملت مجلس را میخواهد یا نمیخواهد به رأی مردم مراجعه کنیم.» البته ظاهر قضیه هم خیلی فریبنده است چون رأی، رأی ملت است. اما اساس این است که این رأی ملت باید طبق یک ضوابطی باشد، قانون پیشبینی کرده باشد که کی میتواند به آراء عمومی مراجعه کند، در آن قانون اساسی، رفراندوم پیشبینی کرده باشدکه کی میتواند به آراء عمومی مراجعه کند، در آنقانون اساسی، رفراندوم پیشبینی نشده بود، یعنی نمیشد به آراء عمومی مراجعه کرد.
گذشته از آن، ما در کتاب ارسنجانی و در جاهای دیگر میخوانیم که یکی از خواستهای استعمار، تعطیل مجلس بود، چون مجلس را مانع خودش میدانست. مجلس بود که، ولو یک اقلیت، میتوانستند با استعمار مبارزه بکنند. حالا، اینکه در آن موقع روزنامهها چه چیز نوشتند؛ یک فوقالعادهای روزنامة شورش منتشر کرد، مدیر آن کریمپور شیرازی بود، که هنوز هم در این انقلاب مایک خیابان در تهران به نامش هست، و هنوز هم گاهگاهی به عنوان شهید از او نام میبرند. دلم میخواهد این مقاله را شما بروید پیدا کنید و بخوانید. فکر شهید از او نام میبرند. دلم میخواهد این مقاله را شما بروید پیدا کنید و بخوانید. فکر میکنم توی کتابخانه مجلس شورا، آن ساختمان میدان بهراستان باشد. دورة روزنامة شورش بعضی عباراتش، یادم هست شرمآور است، اصلاً تکرارش شرمآور است. ولی مع هذا برای ثبت در تاریخ، یکی دو جملهاش را سریع میگویم بدونتفسیر. میگوید:
«دیشب (ان شبی کهنمایندگان استعفا کردند) حقة وافور علی زهری کشمشی، به هر جای نه بدتر میراشارافی لاستیک دزد فرو رفت.
(اینمطلب یک روزنامه است این استدلال یک روزنامه است). دیشب عمامة ناسید جدبه کمرزدة (هم ناسید هم جدبه کمرزد!) کاشی به گردن کثیف لیدر 190 کیلویی (منظور دکتر بقائی که چاق بود) آویخته شد»
و از این قبیل مقالات. کاری نداریم به این مسئله که اینها استعفا کردند! مطابق با قانون بایستی در مجلسحاضر میشدند. استعفایشان خوانده بشود. بعد از 15 روز قطعی بشود. اینها حتی در مجلس هم حاضر حاضر نشدند چون منظورشان فلج کردن مجلس بود (البته توجه هست که اکثریت طرفدار مصدق استعفا کردند).
مراجعه به آراء عمومی برای انحلال مجلس
دکتر مصدق اعلام کرد که من در دوازدهم مرداد در تهران و در نوزدهم مرداد در شهرستآنها به آراء عمومی مراجعه میکنم. آن هم رفراندوم علنی، این توی دنیا سابقه ندارد. محل آراء مخالف و موافق مجلس مشخص شده بود، که مثلاً مردمی که موافق مجلسند، توی میدان بهارستان رأی بریدند. مردمی که مخالف مجلسند توی فلان میدان دیگر رأیشان را به صندوق بریزند. ضمناً نوشته شده بود رفراندوم علنی. این هم زیر برق چاقو و سرنیزه چه کسی جرأت میکرد برود رأی موافق به مجلس بدهد. گذشته از آنکه رادیو هم دستدولت بود. مخصوصاً، اینها را میگویم که اینهایی که الان زیر چتر مصدق جمع شدهاند و دم از آزادی بحث و نظایر اینها میزنند، این پیشوایشان را نگاه کنند، این دیگر چیز خیلی روشنی است. خوب، تو میخواهی مجلس را منحل کنی، دو ساعت وقت بده، آیتالله کاشانی پشت رادیو حرف بزند، دو ساعت وقت هم تو حرف بزن. ولی رادیو دست دولت مرتباً کاشانی و دیگران را میکوبید، مرتباً مجلس را میکوبید، وکاشانی و دوستانش کهانحلال مجلس را مساوی میدانستند با سقوط خود مصدق و سقوط نهضت، به سختی در آن موقع مخالفت میکردند. بعدها در روزنامة اطلاعات جزو خاطراتشان نوشتند، در جلسهای که در حضور زاهدی تشکیل میشود، یکی از افراد مخالف مصدق و موافق زاهدی، در آن جلسه میگوید، من تعجب میکنم که مصدق چگونه میخواهد مجلس را منحل کند، در حالی کهمیدانست که پس از انحلال مجلس شاه او را عزل میکند، میتواند عزل کند چون که مجلس دیگر نیست، و او را به سادگی بر کنار میکند!!، البته زاهدی لبخند میزند و خبر میدهد که به زودی حکم نخستوزیری خودش و عزل مصدق صادر خواهد شد.
مخالفت کاشانی با رفراندوم و سنگباران منزلش توسط داریوش فروهر و ایادی مصدق
براین اساس آیتالله کاشانی به شدت با انحلال مجلس مخالفت میکرد، لیکن چون هیچ راهی نداشته است اعلام روضهخوانی میکند در منزلش، که بعد از نماز مغرب و عشاء مردم جمع بشوند و در انجا برایشان سخنرانی شود. این آزادیخواهان امروز، شما بروید روزنامة آرمان ملت (چه روزگار عجیبی داریم) مال آقای داریوش فروهر را مطالعه کنید، چقدر دلش به حال آزادی کباب شده است. البته الان که میبینید چقدرآزاداند و فوق آزادی هم دارند، روزنامههایشان هم منتشر میشود. بحمدالله در تلویزیون و اینها هم رسوخهای فراوان دارند.
این آدمها، همین آقای فروهر و بعضی دیگر از مصدقیها، شب اول میآیند و خانه را سنگباران میکنند. شب دوم به این اکتفا نمیکنند و برق هم خاموش میشود به کمک دولت، و از پشتبام منزل آیتالله کاشانی سنگباران میشود، مردم بسیاری زخمی میشوند، عدهای هم که میریزند بیرون به دست همین پان ایرانیستها که رهبرشان در انموقع همین آقای فروهر و آقای پزشکپور بودند (بعد البته دو قسمت شد) شخصی به نام حدادزاده کشته میشود و از عجایب تاریخی که در آن مجلس امام خمینی هم حضور داشته است که یعنی هم آیتالله کاشانی و هم امام در انمجلس شاهد این جریان بودهاند. این مسئله را آقای دکتر صادقی تهرانی هم، در نواری که قبل از انقلاب در مکه پر شده بود در آخر نوار اشاره میکند حضور امام و حضور آیتالله کاشانی را در آن مجلسی کهبرقها خاموش میشود و مردم را سنگباران میکنند و حدادزاده کشته میشود. این حدادزاده از طرفداران آیتالله کاشانی بود، ولی دولت مصدق اعلام کرد که این مصدقی بوده و چاقوکشان کاشانی حدادزاده را کشتهاند و مصدق برایش عزا هم گرفت، مجلس ترحیم همگرفت و رادیو هم چه بحثهایی که کرد.
نامة فرماندار نظامی مصدق به کاشانی
خوشمزه این بود که فرماندار نظامی وقت (توجه کنید، میگویم فرماندار نظامی اینهایی که میگویند ما با حکومت نظامی مخالفیم و باز هم میگویند مصدق!) این نامهرا به آیتالله کاشانی مینویسد (بالایش هست، وزارت دفاع ملی ـ فرماندار نظامی شهرستان تهران و حومه):
حضرت آقای آیتالله کاشانی، طبق محتویات پروندهای که امروز به دادسرای فرمانداری نظامی رسیده، در نتیجة زد و خوردی که بین عدهای در منزل آن جناب رخ داده یک نفر مقتول و عدهای هم شدیداً مجروح گردیدهاند، چون عدهای که در این منازعه شرکت و مسبب ایجاد اغتشاش و زد و خورد و قتل گردیده، از منزل آن جناب استفاده و در آنجا پناهنده شدهاند و عدم تحویل آنها به مأموران انتظامی باعث رکود پروندة دادسرای نظامی میشود، خواهشمند است اشخاص نامبرده را هر چه زودتر به مأمورین انتظامی معرفی و تحویل فرمائید که تحت تعقیب قانونی قرارگیرند.
دادستان فرمانداری نظامی ـ سرهنگ دکتر شایانفرد
حالا این کدام فرماندار نظامی است؟ این همان فرماندار نظامی است که یکسال و خردهای است هنوز مسببین 30 تیر را دنبالش نرفته بود ولی 24 ساعت نگذشته بود که سنگبارانی را که خودشان انجام داده بودند و کارهایی که خودشان کرده بودند و بچههای آیتالله کاشانی و نوههایش که سن قانونی نداشته، دستگیر کرده بودند و حالا میگوید که تحویل بده، میبینید چکار میکند امپریالیسم! آن ضربالمثل که «خودش میزند، خودش گریه میکند»، خودش میزند، خودش داد و فریادش بلند است. کم و بیش، 14 اسفند 59 را هم در نظر بیاورید در مقایسه با این مسئله، چون تاریخ خیلی تکرار میشود، این هم البته ورقة عضویت همان حدادزادهای است که میگفتند طرفدار مصدق است، عضو مجمع مسلمانان مجاهد که طرفدار کاشانی بوده است، میباشند.
پاسخ آیتالله کاشانی به نامة فرماندار نظامی
جواب آیتالله کاشانی را هم برایتان میخوانم:
بسماللهالرحمنالرحیم ـ جناب آقای دادستان فرماندارنظامی تهران، عطف به شمارة فلان و مورخ فلان ـ دایر به اینکه مسببین واقعة پامنار (چون منزل آیتالله کاشانی آنجا بوده) درمنزل پناهنده شده و معرفی و تحویل آنها را خواستار گردیهاید، تذکر میدهم از ملاحظة نامة فوق معلوم میشود که دادستان فرماندار نظامی هم که قانوناً مکلف به کشف حقایق و تعقیب جریان و جنایتکاران است، به پیروی سایر دستگاههای دولت ملی که حقایق را وارونه جلوه میدهند خدای نخواسته در مقام قلب و پروندهسازی میباشد زیرا به طوری که بر همة مردم واضح و آشکار است و روزنامههای مهم پایتخت مانند اطلاعات و کیهان وقایع و جریانات از روز 8 مرداد تا 11 مرداد 1332 و همچنین روزنامة شهباز (متعلق به تودهایها بوده است) مورخ 11 و 12 مرداد 1332 کم و بیش درجه نموده اند. از چند شب قبل بنا به تقاضا و اقدام جمعی از مردم در منزل اینجانب بعد از نماز مغرب و عشاء برای بیان حقایق اوضاع جاری کشور و ارشاد مردم جلسات وعظ و خطابه تشکیل گردید و در هر شب عدهای از افراد دو حزب وابسته به دولت نیروی سوم و «پان ایرانیسم» (اسم میّرد برای قبت در تاریخ. الان میّینم که این آرمان ملت مال آقای فروهر است، بخوانید، هفتگی منتشر میشود چه چیزهایی الان عنوان میکند و چگونه میگوید آزادی نیست و «نیروی سوم» هم همان حزبی بود که این آقای علیاصغر حاج سیدجوادی یکی از وابستگانش بود که آن هم اعلامیه صادر کرده و آزادیش خیلی درد گرفته است؛ خیلی هم مصدقی است پیشوای کبیر میداند مصدق را، این نهضت را دنبالة آن نهضت میداند، البته آن موقعی که نهضتش میدانستند. حالا که برای این انقلاب در آن تیتر اعلامیهاش نوشته است: جمهوری اسلامی یا «جمهوری چماقداری»، که اعلامیهاش خواندنی است. اینها آن موقع با یک مجلس، یک مرجع تقلید و یک رئیس وقت مجلس قبلش را، یک نمایندة مجلس را، یک فرد را آنجوری رفتار میکردند و اینجوری هم دنبالش) به سرپرستی رهبران خود تحت حمایت مأمورین انتظامی به منظور ارعاب و اخافة مردم و بر هم زدن مجلس، و در باطن برای از بین بردن و سوءقصد نسبت به اینجانب (چون قصد بود که او را بکشند) به منزل حمله و مزاحمت اهالی محل و مستعمین مجلس را فراهم کرده و با این شرایط که مراتب مکرر تلگرافاً و شفاهاً و هم به وسیله تلفن به فرمانداری نظامی و کلانتری محل و مأمورین انتظامی برای جلوگیری از حرکات وحشیانة آنان و مراقبت در حفظ انتظامات و امنیت محل و مجلس وعظ و خطابه تذکر داده شد از طرف مسئولین انتظامات توجهی نشد و بر تجری و جسارت اوباش و چاقوکشان پان ایرانیسم و نیروی سوم افزوده گردید تا اینکه در شب یکشنبه 11/5/1332 هنگامی که جناب آقای صفائی نمایندة محترم منجلس مشغول صحبت و ارشاد مردم بودند ناگهان افراد مذکور با رهبران مسلح به کارد و چاقو و سرنیزه و چوب که مسلماً بدون اطلاع قبلی مسئولین انتظامی نبوده در حمایت مأمورین انتظامی با شعار مخصوص «مصدق پیروز است» وارد پامنار شده و عدهای از آنها با استفاده از پامخانههای همسایة مشرف در محوطة منزل با سنگپاره و آجر به مردم بیپناه و بی گناه داخل منزل حمله نموده و جمعی را مضروب و مجروح کرده و شیشههای خانه را شکیتند. و هنگامی که جمعیت برای رهایی خود از حملة مهاجمین از منزل خارج میشدند در خیابان پامنار نیز مورد ضرب و جرح شده و مرحوم دسته مهاجمین قرار گرفته که در نتیجه جمعی دیگر مضروب و مجروح شده و مرحوم محمد حدادزاده که از دوستان قدیمی اینجانب و عضو مجمع مسلمانان مجاهد بود به وسیلة ضربات کارد و چاقو شهید گردید، و از همان ساعت منزل به وسیلة مأمورین انتظامی محاصره و اشغال شده به طوری که مانع ورود و خروج افراد خانواده حتی زن و بچه گردیده و در حدود 40 تا 50 نفر از مردمان بیگناهی که مورد حملة اشرار دولتی قرار گرفته بودند به وسیل\ مأمورین نظامی تعقیب و بازداشت شدهاند و حتی منصوبین و مستخدم اینجانب را هم توقیف نمودهاند و با این حال تعجب است، که دادستان فرمانداری نظامی بنا بر تجاهل یا تداخل معرفی و تحویل مسببین واقعه را در ضمن نامه خواستار شده است در صورتی که اگر دادستان فرمانداری نظامی واقعاً علاقمند به کشف حقیقت و دستگیری و تعقیب محرکین و مسببین و مترکبین این جنایات باشد میّایست آنها را از فرمانداری نظامی و رئیش شهربانی و سایر مسئولین امنیت و انظتامات عمومی که جنایتکاران در پناه و مساعدت آنها مرتکب این جنایات شدهاند، خواسته و تحت تعقیب قانونی قرار دهد، هر چند با مأموریتی که مهاجمین داشتهاند انتظار تعقیب و مجازات آنها بی مورد است. به هر حال حقایق هیچ گاه مکتوم نمانده و نخواهد ماند و این وضع دلخراش هم قابل دوام نیست فعلاً مظلومین جز خدای بزرگ مرجع و پناهی ندارند. والسلام سیدابوالقاسم کاشانی
اینکه من بارها گفتهام، هم الان و هم در گذشته، که لیبرال تهمتی است که به مصدق و به طرفداران فعلی او میزنند این واقعیت است، قاطعتر از این میخواهید؟ یک عده را کشته فوراً هم با قاطیعت میرود و آن مجروحین و مضرویین را میخواهد دستگیر بکند. اگر قاطعیت نداشته در مقابل دوستان پنهان خودش بوده، که با هم بودند. زاهدی آزاد میگشت، سرتیپ دفتری رئیس گارد مسلح گمرک میشد و همینطور که دیدیم رئیس شهربانی با دو حکم، با حکمی از زاهدی و با حکمی از دکتر مصدق. ولی در مورد آیتالله کاشانی و دوستان سابقش مصدق از قاطعیت فراوانی برخوردار بود که کوچکترین درنگی در فحاشی نسبت به آنها نکرد. به هر حال این مجلس را هم که اشاره کردیم به هم زدند. البته حق این بود که مفصلتر صحبت بکنیم. یک جلسة دیگر حداقل برای اینکه برسیم به پایان 28 مرداد آنشاءالله خواهیم داشت.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
. به صفحة 69 کتاب «چهرة حقیقی مصدقالسلطنه» از: استاد شهید دکتر سیدحسن آیت رجوع فرمائید.
. با رفراندوم مجلس را تعطیل کرده بود.
. به ضم اول و فتح دوم.
. جناح مذهبی.
. «تجربة 28 مرداد» از انتشارات حزب تودة ایران ـ چاپ اول 1359.
. روزنامة «به سوی آینده» متعلق به حزب توده.
. دکتر معظمی از طرفداران دکتر مصدق بود و وقتی به جای آیتالله کاشانی به به ریاست مجلس انتخاب شد، دکتر مصدق بلافاصله بهوی تبریک گفت.
. کتاب روحانیت و نهضت ملی شدن نفت» در سال 1358 به وسیله گروهی از هواداران انقلاب اسلامی ایران در اروپا تهیه و چاپ شده است.