جلسه ششم
درسهایی ازتاریخ سیاسی ایران(6)
یکی از آن ریزهکاریها نقشة مصدق راجع به مجلس بود، امد از 136 نفر نماینده، 79 نفر را انتخاب کرد بقیه انتخابات را انجام نداد و سپس تعداد نمایندگان مجلس را مصدق رساند به 172 نفر، مطابق قانون اختیارتش، در حالی که نمایندگان مجلس تعدادشان 136 نفر بود. خوب تا اینجا ظاهراً مهم نیست این 136 نفر نصفش چند تا میشود، میشود 68 نفر، برای اینکه مجلس رسمیت داشته باشد، باید 68 به اضافه یک نفر از نمایندگان، حداقل انتخاب شده باشند میشود 69 نفر. اما از 172تایی که مصدق مطابق قانون وضع کرد، که باید نمایندگان این تعداد باشند نصفش میشود 86 تا؛ نصف به اضافه یک میشود 87 تا. بنابراین اگر این قانون تصویب میشد، تعداد لازم برای رسمیت مجلس نداشتیم، 8 تا کمتر بود؛ چون 79 نماینده داشتیم در حالی که 87 نماینده احتیاج داشتیم
بسمالله الرحمن الرحیم
درس هفته گذشتهمان دربارة ماجراهای بعد از 30 تیر بود و همینطور که اشاره کردم این بحث و مباحثی را که بعد از این خواهیم کرد خیلی مهم است و به یکدیگر مربوط میشود، که اگر دوستان یکی از جلسات را نباشند ممکن است که مباحثات بعدی را خوب متوجه نشوند این است که با اطمینان نوار میشود صحبت کرد و بنا بود که استخارج بشود حالا نمیدانم که تا چقدر پیاده شده است. اگر چیزی شده است آخر جلسه به من هم آن استخراج شدهها را بدهند، بد نیست. اگر هم کسانی نمی آیند، نوار را گوش بدهند یا آن استخراجشدهها را بخوانند، چون گفتم مسائلی که از این به بعد گفته میشود درست حوادث امروز و وقایع امروز را تداعی میکند. بازیهایی که استعمارگران و امپریالیستها و عواملشان میکنند آن بازیهای پیچیده، قابل شناخت و درک نیست، مگر آنکه حوادثی که ما الان بحث میکنیم شناخته بشود.
سعی امپریالیستها اینست که مردم را همیشه گول بزنند
به طور مثال در نظر دارید که هفته گذشته گفتیم دکتر مصدق در اثر فداکاریهای مردم و کشته شدن جمعی کثیر، در 30 تیر ماه سال 31 توانست مجدداً نخست وزیر و همچنین وزیر دفاع بشود، و اختیارات قانونگزاری بگیرد. خوب روشن است که در چنین موقعیتی توقع مردم از او زیاد میشود: یکی اینکه مردم توقع داشتند که مسببین کشتار مردم مجازات بشوند. افرادی مثل سرهنگ قربانی یا سروان فاطمی یا سرگرد میلانی اینها بعضی هایشان چندین نفر را کشته بودند خود قوامالسلطنه گناه بسیار بزرگی در این مورد بر دوشش بود، اما میبینم، همینط روی که هفتة گذشته کاملاً روشن کردم، دکتر مصدق به جای مجازات قوام و مجازات مسببین 30 تیر به فکر نجات آنها افتاد.
اما مهم درک این مسئله است که ما چگونه بتوانیم وقایع را حقیقتش را کشف بکنیم. چون خیلی چیزها است حتی در طبیعت که اگر به صورت ظاهری نگاه بکنیم عکس واقعیت به نظر ما جلوهگر میشود؛ شما ظاهراً در فضا میبینید که خورشید حرکت میکند و به دور زمین گردش میکند اما در حقیقت زمین به دور خورشید میگردد. و خیلی مسائل دیگر من میتوانم مثال بزنم که خلاف آنچه که هست به نظر ما میآید. در سیاست این بسیار پیچیدهتر است. چون مخصوصاً امپریالیستها تلاش میکنند که مردم را گیج کنند که خطوط را و راه را گم کنند. با تبلیغاتی که میکنند دشمن را دوست جلوه میدهند و دوست را دشمن.
مصدق به حمایت خود از قوام ادامه میدهد
شما دیدید در هفتة گذشته که گفتیم دکتر مصدق به خاطر نجات قوام لایحة تعقیبش را به مجلس برد. خوب این خیلی تعجبآور میشود که چطور دکتر مصدق برای نجات این شخص لایحه تعقیبش را میّرد به مجلس؛ اما وقتی که از روی خاطرات ارسنجانی برای شما خواندیم که ارسنجانی که خودش یارغار قوام بوده یا معاون قوام بوده همان مسئله را اعتراف میکند.
ارسنجانی میگوید که دکتر مصدق برای استخلاص قوامالسلطنه لایحه تعقیبش را به مجلس برد و باز گفته بود که دکتر مصدق رئیس شرهبانی را فرستاد که قوام را سالم به خآنهاش ببرد و از او حمایت کرد و باز دیدی که چگونه این نقشة دکتر مصدق را، دکتر بقائی در مجلس پی برد و نقشه را خنثی کرد، پیشنهادی داد که تصویب این لایحه معنی اش این نیست که مصادرة اموال قوام که قبلاً مجلس تصویب کرده بود در خصوص مصادرة اموال قوام السلطنه، هر دو صورت قانونی پیدا کرد، معهذا چون دکتر مصدق مایل نبود که قوام مجازت بشود و اموالش مصادره بشود، و همچنین چون قادر به مجازات سایر مسببین 30 تیر نبود، عملاً تا موقعی که سر کار بود به بهانه های مختلف مانع این کار شد؛ ولی دکتر بقائی این مسئله را تعقیب میکرد در مجلس و مرتب از دولت سؤال میکرد که جریان تعقیب قوام السلطنه و مسببین 30 تیر به کجا رسید و چه شد؟" من جمله در یک مورد سؤالی از وزیر دادگستری و وزیر فداع که خود دکتر مصدق بود، میکند که چرا مدارک جرم قوام و دیگران در اختیار کمیتة تحقیق گذاشته نمیشود.
کمیتة تحقیق، کمیته ای بود که مجلس انتخاب کرده بود برای رسیدگی به جریان 30 تیر، شهدای 30 تیر، و معلولین 30 تیر سایر اتفاقاتی که افتاده بود و رئیس آن هم دکتر بقائی بود، از وزیر دادگستری و وزیر دفاع سؤال می مند و بعداً سؤالش را خواهیم خواند.
معاون دادگستری به مجلس میآید و به اصطلاح خودش جواب میدهد. من نمیخواهم خیلی مفصل صحبت بکنم و چون از طرفی تابستان نزدیک است و حضار هم در آن موقع قاعدتاً تعطیلاند و از طرفی هم نمیخواهم حوصلة شما سر برود لذا فرصت نیست که من سخنان دکتر بقائی و جواب آن را که به وسیلة آقای ملک اسماعیلی که وزیر دادگستری بود بخوانم؛ اما برای انکه تجسمی از آن سؤال پیدا کنید یک داستانی را که میگویند اتفاق افتاده است برای شما میگویم.
میگویند شخصی زنی را زده بود، او را برای محاکمه به دادگاه بردند. آن کتکزننده، آن شخصی که کتک زده بود گفت من این حادثهای را که دیدهام برای شما قضات تعریف میکنم و شما بعد هر قضاوتی که کردید من قبول میکنم. گفتند چی بوده؟ گفت: «من کنار خیابان توی صف اتوبوس ایستاده بودم دیدیم یک زنی آمد، کیفی دستش بود، در کیف را باز کرد و از داخلش یک کیف کوچک درآورد. دوباره در کیف بزرگ را بست، دوباره در کیف بزرگ را باز کرد، کیف کوچک را گذاشت توی آنجا، بعد برد اسکناس را داد به بلیطفروش بقیهاش را گرفت در کیف بزرگ را باز کرد کیف کوچک را دراورد. دوباره در کیف کوچک را باز کرد پولهای خرد را ریخت در داخل کیف کوچک، در کیف کوچک را بست دوباره در کیف بزرگ را باز کرد و ایل آخر، حالا اگر بخواهم تا آخر بگویم اعصاب شما را خرد کردهام چون من دوباره بلیط را میگیرم و همینطور تا بلیط را بدهد به شاگرد اتوبوس، در کیف بزرگ باز کردن و بستن، در کیف کوچک را باز کردن و بستن....
این در جواب آقای دکتر باقری میگوید که بله خوب، این اول فرماندار نظامی بوده آن موقعی که 30 تیر بوده، بعد فرماندار نظامی منحل شده، اسنادش را بردند دادگستری، بعد حالا بین دادگستری و دادرسی ارتش اختلاف است. دادرسی ارتش می،رستد دادگستریف دادگستری می،رستد دادرسی ارتش، نمیدانم دیوان کشور چه شده حالا منحل شده. خلاصه از این قبیل حرفها که اعصاب خواننده خرد میشود، چون مسئله را میخواسته به اصطلاح سنبل کند. در جواب یک چنین نطق اعصاب خرد کنی، دکتر بقائی این نطق را میکند، البته اصلش در این کتاب هست و شما که میخواهید تحقیق کنید قطعاً این کتاب را بخوانید. من کوشش میکنم این نوارها که استخراج شد البته چون بنا دارم آنشاءالله چاپ کنم، اینها را ضمیمه آن میکنم که چاپ شود ولی اینجا اگر بخواهم این کتاب طولانی را بخوانم هم حوصلة شما سر میرود و هم فرصت ما کم است، چون آن وقت یک حادثه را اینقدر بخواهم شرح بدهم فرصت به بقیه نمیرسد.
اینجا نطقی است که بقائی در جواب «ملک اسماعیلی» میکند. در صفحة 226 این کتاب، دکتر بقائی میگوید: (نطق در داخل مجلس بوده که در دادگاه نقل کرده یعنی در مجلس دورة هفدهم، یعنی هم آن را در صفحة 226 این کتاب میتوانید پیدا کنید و هم میتوانید مراجعه کنید، به مذاکرات مجلس دورة هفدهم که عیناً در آنجاها درج شده).
«عرض کنم که ضمن بیانات بسیار شیوائی که آقای دکتر ملکاسماعیلی فرمودند که جای احسنت فراوان داشت، در ضمن اینکه بیانات ایشان را میشنیدم، متوجه یک نکته شدم. آن نکته این است که دولت با ملت دوتا زبان مختلف حرف میزنند، آن حکایتی که اشاره کردم مجبورم که تعریف کنم میگویند که دهاتی ای آمد پولش را بگیرد بارفروش گفت هفتاد من هیزم دادی، بگیر پنجاه من [داستانش را شاید شنیده اید که من شاید همین جا گفته باشم میگویند: یک دهاتی با کولهباری هیزم آمد توی شهر، معمولاً هم بعضی از کاسبهای شهری چه حالا چه آن موقع قصدشان سر کیسه کردن مشتریها بود بالخصوص اینها که خوب مثلاً تو راه و سایر جاها بودند. بعد این هیزمها را فروخت همینطور که ایشان میگوید کاسب به دهاتی گفت هفتاد من حالا بگیر پنجاه من. بعد گفت مثلاً دو دست چلوکباب خوردی بگیر سه دست، چلوکباب قیمتش میشود مثلاً سی تومان، بگیر چهل تومان و همینطور آخر بار حسابش را یک جوری کرد که طرف چیزی دستش را نگرفت این آن داستان را میخواسته بگوید] خوب هفتاد من بگیر پنجاه من، یک من دو ریال قیمتش هست، من فروختم دو قران، پولش میشود ده تومان، بگیر هشت تومان. ناهار خوردی، سه تا تخممرغ داشتی دانه ای پانزده شاهی این را بگیر هشت تومان. ناهار خوردی، سه تا تخم مرغ داشتی دآنهای پانزده شاهی راین را بگیر پنج ریال و ده شاهی چطور و چطور برایش حساب کرد و گفت دیگر طلبی از هم نداریم. این بیچاره آمده بود یک ناهار خورده بود با چندتا چای هفتاده من هیزم داد و برایش حساب پاک کرد. این مرد دهاتی گفت تمام این حسابهایی که تو کردی درست است ولی هیچ چیز کف دست من نیست.
ما هم میبینیم که بابت این سیام تیر از این فرمایشات شما هیچ چیز کف دست ملت ایران نیست. بنده فکر میکنم (این جمله را توجه کنید) که چهل سال دیگر که آنشاءالله آن وقت خود جنابعالی نخست وزیر باشید راجع به جریان سی ام تیر 1331 که از شما سؤال بکنند عیناً همین حرفها را میتوانید بزنید. یعنی بازپرس، «اختلاف صلاحیت»، «اختلاف سلیقه»، پیدا شده، «احاله» به آنجا «رجوع» شده و اینجا آن طور کردند حالا بعد از این داستان، دارد یکی را می،رستد به یک شعبهای و یکی را به شعبة دیگری؛ یک شعبه چیزی خواهد گفت و شعبة دیگر چیز دیگری و یک اختلاف دیگر است و بعد یک انحلال دیگر دادگستری پیش میآید ولی آقایان! در جریان سی ام تیر این حرفها را ملت ایران نمیشنود، ملت ایران به آقای دکتر مصدق تمام اختیارات را داده (بنده آدمی نیستم که هیچ وقت بیایم درد را اینجا بگویم دوایش را نگویم) میبایستی همان روز اول که آقای دکتر مصدق اختیارات را گرفته، مینشستند وزرایشان را جمع میکردند و میگفتند که مجلس شورای می قیام 30 تیر را یک نهضت ملی شناخت. کسانی که در مقابل مردم ایستادگی کردند، مخالف ملت بودند مجلس شورای ملی قوامالسلطنه را مفسدفیالارض شناخته، مفسد فیالارض هم مطابق شرع ما مهدورالدم است؛ یعنی اگر کسی همین الان برود این آدم بیهمه چیز را بکشد، هیچ گناهی شرعاً ندارد. این شخص مفسد فی الارض است اگر نمی دانید، بدانید.
میبایست بگویم آقایان وزراء، ما دارای تمام اختیارات هستیم تمام اختیارات را به ما دادهاند همانطور که برای کشتن این اشخاص آنجا اختلاف سلیقه پیدا نشده و دعوای صلاحیت پیدا نشد (صلاحیت را همین آقای ملک اسماعیلی گفته بود که دادرسی ارتش میگوید من صالح هستم دادگستری میگوید من صالح هستم، برای اینکه مسئله را سنبل کنند و طولش بدهند بعد این باید برود دیوان کشور، دیوان کشور بعد بگوید کدام صالح است دیوان کشور هم منحل شده و از این قبیل حرفها، این اشاره به آن است).
سرهنگ قربانی و فاطمی اختلاف داشتند که من با تفنگ بکشم یا پارابلم؟
هیچ این حرفها را نداشت. آقایان نمایندگان، شما توی این مجلس بودید این صدای تیراندازی را میشنیدید این اشخاص که کشته شدند شما چند نفرشان را خودتان میشناختید. این خونهایی که ریخته شده کدام شما ندیدید؟ آقا این مزخرفات چیست که میایند اینجا میگویند بریزید دور این حرفها را، شما اختیار دارید همه کار میتوانید بکنید چرا با این چیزها میبندید دست و پای خودتان را؟ چه چیزی مانع بود که بنشینید مطالعه کنید پنج تا ماده نظیر همان مواد قانون امنیت اجتماعی (این را بعد بحث خواهیم کرد، قانون غلاظ و شدادی بود که مصدق وضع کرده بود) که برای زدن و کشتن مردم درست کردید به جای آن پنج تا ماده درست کنید که اینها را درست تعقیب کنید، به فوریت تعقیب کنید، کی این جریانات را نمیداند، تانک دوانیده اند در اهواز روی مردم، اینها رفتهاند. حالا هیئت رفته است شوفر تانک را آورده است و دهانش را بو کرده که این مست بوده یا مست نبوده. این حرفها مزخرف است. آقا ملت دیگر حوصله شنیدن این حرفها را ندارد، بترسید از آن روزی که این ملت، دادگستری و این قوانین شماها را سر همة ما خراب کند. این حرفها چیست؟ بعد از پنج ماه این گفتهها که در صلاحیت من نیست، رفته به دیوان کشور، دیوان کشور منحل شده، حالا دوباره درست شده، بعد به محکمه انتظامی باید برود، استنطاق محرمانه است، چیست که ما نمیدانیم مگر ما این مسئولین را نمیشناختیم وقتی که مجلس شورای ملی رأی داد که قوام مفسد فی الارض است دیگر شما دنبال چه می گردید، چه چیز را می خواهید ثابت کنید؟
مگر قوام مسئول این مملکت نبود؟ اینها بازی است، مسخرهبازی است، مرد که را نشاندهاند توی خآنهاش روزنامه هم چاپ میکند. پسرش را هم میگذارند پهلویش، پدرش را دارد میبوسد که مردم رقت کنند. مگر با این حرفها مردم فراموش میکنند واقعة سی ام تیر را؟ بیائید کمیتة تحقیق ببینید چه خبر است. این حرفها را ملت از دولت نمیپذیرد.» (بحث دکتر بقایی مفصل است بعضی قسمتهایش را که درشت اینجا نوشته شده من برایتان میخوانم مثلاً اینجا میگوید) «این کمیتة تحقیق چشم من را به خیلی از جریانات باز کرد. میدانم چه دست و پاهایی شد، چه اقداماتی شد چه جور خواستند اشخاص را تبرئه کنند. تمام اینها را میدانم ولی از لحاظ اینکه پشتیبان این دولت هستم هنوز نمیتوانم به خودم اجازه بدهم که این مطالب را پشت این تریبون بگویم. این آخرین دفعه است که پشت این تریبون بنده اتمام حجت میکنم، بعد میگویم. این آخرین دفعهای است که بنده اینجا اتمام حجت میکنم و خیلی متأسف هستم از قولی که عصر سیتیر به مردم وعده دادم و مانع شدم که مردم بروند خودشان انتقام خودشان را بگیرند. کسانی که در تهران بودند می دانند. کسانی هم که در تهران نبودند می توانند تحقیق کنند، در سیام تیر ماه در آن شب اگر من آن قول را نداده بودم که این قضیه تعقیب خواهد شد و اگر مردم را آرام نکرده بودم آن شب انقلاب میشد».
و الی آخر که خواندنی است. این صحبت صریحاً اشاره میکند که در حقیقت دولت میخواهد خون مردم را پایمال کند. اما به جای جواب، دکتر مصدق کار جالبی میکند اینجا دیدی که دکتر بقائی دو تا کلمه به کار برده یکی اینکه این مسخرهبازیها چیست، یکی اینکه این مزخرفات چیست. این باعث شد که دکتر مصدق عصبانی بشود و نامه به مجلس بنویسد که بله این دکتر بقائی چه و چه به دولت توهین کرده است و دولت را تضعیف کرده است؛ و بنابراین باید توبیخ بشود. و با اینکه خوب دکتر بقائی میتوانست از زیر بار توبیخ شانه خالی بکند و آیتالله کاشانی رئیس مجلس بود و میتوانست این کار را نکند ولی به خاطر اینکه بهانه را از دکتر مصدق بگیرند این توبیخ هم انجام شد و دکتر بقائی را به خاطر این حرفها که گفته بود، مزخرفات و مسخرهبازی، به اصطلاح توبیخ کردند.
از این کارها همیشه توی تاریخ میّینیم و بین مردم هم داستآنهایی سرزبآنها هست. شنیدید که البته این داستان کمی مستهجن است ولی به اینجا میخورد که میگویند یک شخصی مشغول عمل شنیعی در مسجد بوده یک نفر آمد با عصبانیت یک تف انداخت روی زمین گفت این کار را میکنی چکار؟ آن هم فریاد زد تف انداختی توی مسجد باید اعدامت کرد. حالا خود آن طرف آن کثافتکاری را کرده قوام را نجات داده قاتلین را نجات داد؛ این دکتر بقائی جرم عظیمی را مرتکب شده که گفته این مزخرفات چیست و این باصطلاح مسخرهبازی چیست؟ عین همان نوار معروف خود من که بعد نتوانستند ایراد بگیرند گفتند آیت اسم امام را خیلی ساده برده است خیلی طول و تفصیل و القاب برایش قائل نشده است.
دکتر بقائی جریان 30 تیر را پیگیری میکند
بله، البته دکتر بقائی از رو نرفت و همینطور که باز هم خواهیم دید مرتب از دولت سؤال میکرد که جریان 30 تیر و تعقیب مسببین این روز چه شد؟ ولی کار به آنجا رسید که دکتر مصدق آنها را تا آخر دولتش تعقیب نکرد و بعد هم گفتند علتش همین خود دکتر بقائی است. چون این رئیس کمیتة تحقیق بوده و مانع شده است که به این جریانات رسیدگی بشود. (مفصل این جریان را، گفتم شما در این کتاب میتوانید بخوانید).
پس این یکی از وقایع؛ بعد که حالا شما میخوانید، میگویند آیتالله کاشانی و دکتر بقائی باعث سقوط مصدق شدند علل اختلاف یکی از آنها همین بود مثل این بود که مثلاً دولت بعد از 22 بهمن که سر کار آمد نصیریها و مقدمها و اینها را مجازات نکند البته اینها را آنها میخواستند مجازات نکنند. یادتان هست حتی پشت تلویزیون گفتند که پیامبر که مکه را فتح کرد ابوسفیان و که و که را بخشید و شما هم باید ببخشید؛ این دادگاهها آبروریزی است و از این حرفها صریحاً زده و توجه نکردند که مسئله آن روز با مسئله زمان پیامبر فرق میکرد. ابوسفیان ساواک نداشت که در آن ساواک ناخن هزاران نفر را کشیده باشد و صدها نفر را شکنجههای عجیب و غریب، البته داده بودند، نه اینکه از این جنایات نکرده بود، ولی جنایاتی که ابوسفیان کرد قابل قیاس با شاه و عواملش نبود و گذشته از آن، آن موقع یک امپریالیست قوی مثل آمریکا نبود که خوب وقتی که اینها مجازات نشوند سنگ مفت، کلاغ مفت زدیم و کشتیم و شکنجه دادیم حالا هم که مجازات نشویم دوباره توطئه کودتا میکنیم و باز هم اگر موفق نشدیم تا آخر خواهیم بود و شاید که نه، قطعاً اگر آن محاکمات نشده بود و آن اعدامها انجام نگرفته بود نه الان من اینجا با شما صحبت میکردم و نه شما الان نشسته بودید دوباره همان ها برگشته بودند. چنانچه اگر مجازاتها شدیدتر و اعدامها وسیعتر بود ما دیگر با این توطئههای علی هم سروکار نداشتیم و ملت آسوده و آرام بود؛ ولی متأسفانه بعضیهایشان فرار کردند و بعضی ها هم یک چیزی از انقلاب طلبکار شدند.
در دیکتاتوری، شور و مشورت نیست
به هر ترتیب موضوع دیگری که بعد از 30 تیر مطرح شد مسئلة مجلس بود شما می دانید که اصولاً فرق بین استبداد و آزادی در مشورت و شور است. در استبداد اولاً قانون نیست هوا و هوس دیکتاتوری بر مردم حکومت میکند. نادر که میخواست چشم مردم را دربیاورد هیچ وقت نمی گفت فلان مطابق فلان مادة قانون، ارادة نادر قانون بود، می گفت چند من چشم پیش من در بیاورید. آقامحمدخان قاجار یک مرتبه گفت 20 هزار جفت چشم از مردم کرمان دربیاورید و بیاورید برای من، مطابق هوا و هوسش این کار را هم کردند. اما در حکومت حالا، هر اسمی که می خواهید بگذارید در غرب به آن میگویند حکومت دموکراسی ما میگوئیم حکومت اسلام. حکومت اسلام یکیش قانون هست. قانون هم در مورد همه اجرا میشود دیگر خود پیامبر هم استثناء نیست، خود ائمه هم استثناء نیستند فرزاندانشان هم استثناء نیستند؛ قانون کلی است هر که مشروب خورد شلاق میخورد. هر که دزدی کرد دستش را قطع میکنند. و دیگر اینکه در مسائل مشورت هست، شور هست. اما دیکتاتوری شور و مشورت درش نیست و به همین دلیل هم مفسده به بار میآورد و در دیکتاتوری بود که یک مرتبه ناصرالدینشاه تمام ثروت مملکت را میداد به یک کمپانی خارجی، به یک شرکت خارجیف ملت قیام کرد قانون اساسی به وجود آورد که آن دیکتاتوری را از بین ببرد. بعد رضاخان امد آن قانون اساسی را تعطیل کرد و بعد از اینکه سقوط کرد یک کمی فشار از روی سر مردم برداشته شد استعمار میدید که دیگر آزاد نیست آن کارهای سابق را بکند درصدد بود که دیکتاتوری جدیدی به وجود بیاورد.
مصدق، عامل دیکتاتوری جدید
این بود که وقتی دکتر مصدق سر کار آمد مردم فکر میکردند که دیگر از شر دیکتاتوری نجات پیدا کردند، غافل از اینکه خود دکتر مصدق آن دیکتاتوری را به وجود میآورد؛ منتها مردم چون خوشبین بودند متوجه آن ریزه کاریها نبودند.
یکی از آن ریزهکاریها نقشة مصدق راجع به مجلس بود، امد از صد و سی و شش نفر نماینده، هفتاد و نه نفر را انتخاب کرد بقیه انتخابات را انجام نداد. قبل از 30 تیر، تقاضای اختیارات کرده از مجلس که بعد ماجرای 30 تیر پیش آمد.
دکتر بقائی باز در همین جا میگوید، ما وقتی که قبل از تیر ماه در لاهه با دکتر مصدق بودیم دکتر مصدق میگفت من میخواهم اختیارات قانونگزاری بگیرم. اختیارات قانونگزاری هم معنایش همان حکومت نادرشاهی و آقامحمدخان قاجاری بود مصلحت مملکت نیست، چون 200 نفر، 180 نفر بحث میکنند، جلسه علنی است مطالب بیرون منتشر میشود، دیگر امکان انحراف نیست یا اگر منحرف بشود خوب ملت میفهمند و به حسابش میرسند.
خوب اگر بنا بود که مجلس نباشد مثلاً من نمیتوانستم در مجلس بگویم که صد و هفتاد و هشت تا هزار تومانی را (هزار تومانی که از رده خارج بوده و دیگر اعتبار نداشته است) از بودجة سری استفاده کردند و به فلان شخصی که عنوان علامه را اول اسمش گذاشته است دادند. خوب مجلس علنی که شد آدم این مسئله را میگوید و همة مردم هم میشنوند قضاوت هم میکنند میبینند فلان پیرزن بیچاره پانصد تومان داشته است خودش را کنار مجلس به درو دیوار میزند و به او نمیدهند، ولی فلانی یک مرتبه میگویند 178 هزار تومان به او بدهید؛ آیا اسکناساش بوده است یا نبوده است، آن دیگر والله اعلم بحقایق الامور. به هر ترتیب یکی از فایدههای مجلس این است، در هنگامی که مجالس علنی است برای همین است که همة مردم مسائل را گوش بدهند و ناظر باشند. ولی دیکتاتوری هیچ احتیاجی به این جور چیزها ندارد. آقای ناصرالدینشاه شب توی بستر خوابیده بود فرمان اعدام امیرکبیر را صادر کرد. بعد هم آنها رفتند و امیرکبیر را کشتند. دکتر بقائی تعریف میکند که، مصدق که به من میگفت اختیارات میخواهم تعجب کردم گفتم آدمی که اینقدر آزادیخواه بوده همیشه دم از حقوق ملت میزده، دم از مجلس میزده، خودش بارها در مجالس قبل با اختیارات مخالفت کرده بود، گفتم آخر برای چی تو اختیارات میخواهی؟ گفت که چون این سرمایهدارها بانفوذند و من دلم میخواهد که یک کمی به داد این مردم بیچاره برسیم سرمایة این سرمایه دارها را مالیات زیاد به آن ببندیم که این مالیات عاید مردم بشود و از این استدلالها میگفت. من توی دلم پذیرفتم، به مصدق هم میگفتم آره اشکالی ندارد.
قانون امنیت اجتماعی مصدق و اعتراضات به آن
بعد از 30 تیر این اختیارات را به مدت شش ماه مجلس به دکتر مصدق داد. که در هر مرودی که میخواست میتوانست قانون وضع کند، اما به جای اینکه قانون وضع کند و به قول خودش، مالیاتی بر ثروت ببندد سرمایه سرمایهداران را، که غصبی بود مصادره کند و صدها اصلاح دیگری که بایستی انجام میداد انجام بدهد، آمد و یک قوانینی وضع کرد که تا موقعی که این انقلاب اسلامی ایران پیروز شد بزرگترین ضربات را به ملت زد. یکی از قوانین، آن قانون امنیت اجتماعی بود البته خود اختیارات، معنی واقعی آن چه بود در حقیقت تعطیل عملی مجلس. چون مجلس کارش چیست؟ قانونگزاری است. وقتی این کار را از او گرفتی فقط نمایندگان می توانند آنجا نطق بکنند. ولی باز هم مفید بود. یکی از قوانینی که مصدق وضع کرد قانون امنیت اجتماعی بود که پدربزرگ سازمان امنیت شد، یعنی بعدها براساس همان قوانین، سازمان امنیت به وجود آمد. این از آن قانونهایی است که به قول همان دکتر بقائی، یاسای چنگیزی هم پیش آن لنگ می انداخت برای اینکه در اینقانون حتی قصد هم جرم بود، نوشته بود: «اگر کسی رفت توی اداره داد و فریاد کرد یا قصد اخلال داشت این را میشود در یک جمعی که رئیس آن مثلاً شهربانی و فرماندار، یک قاضی دادگستری باشد بدون حضور خودش محاکمه کرد و شش ماه تا یکسال به نقاط بدآب و هوا تبعیدش کرد». البته شاید توی این مجلس هم کسانی باشند که مزة این قانون را چشیده باشند، چون بسیاری از روحانیون و مبارزین را در همین قم، مطابق همین قانون امنیت اجتماعی تبعید کردند به نقاط مختلف مملکت مثلاً به سقز و خلخال و طبس و جاهای مختلف. البته بعد زاهدی و دیگران این قانون را اصلاحش کردند آن گفته بود به نقاط بدآبوهوا اینها دیگر بد آب و هوای آن را حذف کردند گرچه عملاً بسیاری اوقات به نقاط بدآبوهوا میفرستادند.
خوب همین موقع آیت الله کاشانی نامه نوشت به دکتر مصدق که این قانون خطرهای زیادی دارد. نباید زمام اختیار مردم را دست چند تا پلیس و چندتا کارمند دولت داد، بخصوص که تو در این قانون نوشتی گزارش رؤسای ادارات معتبر است، مگر خلافش ثابت بشود. خوب یک ارباب رجوع میرود توی اتاق فلان رئیس اداره حقش را میخواهد، طرف یک دفعه گزارش میدهد که بله این آمده اینجا اخلال بکند، حرفش هم مطابق قانون مصدق معتبر بود، مگر اینکه ثابت بکند که من چنین حرفی را نزده ام. خوب شما چگونه میتوانید ثابت کنید که من چنین حرفی را نزدهام. خوب شما چگونه میتوانید ثابت کنید که توی آن اتاق خلوتی که هیچ شاهدی نبود فلان حرف را زدی یا فلان حرف را نزدی؟
علاوه بر اعتراض آیتالله کاشانی، دکتر بقائی هم به این قانون اعتراض کرد که قسمتی از صحبتهایش را در این کتاب می خوانیم مفصل است ولی خواندنی است و من برای شما از اینجا میخوانم یک مقدمه ای دارد که راجع به اخلالگری تودهای ها و نظایر اینها میگوید، چون آنها میگفتند ما این قانون را برای تودهای ها وضع کردیم حالا این میگوید:
«شما با این قانون هیچ کاری با تودهایها نداشتید، ولی کار به اینجا تمام نشده بلکه بالعکس، یک عدهای از این تودهایها که رفته بودند برق را قطع کرده و یک چنین خطری برای دخانیات ایجاد کرده بودند، به علاوه ضرری به وجود اوردند که ممکن بود کارخانه را نابود کند، اینها علیرغم این که معلوم شد که چه کسانی هستند و پرونده نیز برای آنها تشکیل شده است ولی باکمال تأسف باید عرض کنم که پروندهشان سنبل شده و تمام شده، آقا این قانون را برای چه میخواهید؟ (منظورش قانون امنیت اجتماعی است) شما قانون دارید طبق قانون موجود می توانستید تعقیب کنید. پرونده هم تشکیل شد؛ اخلالگران هم شناخته شدند. چرا تعقیب نکردید؟ آن وقت رفتید قانون محکمتری آوردید و این قانون هم پس فردا میبینید که فایدهای نکرده است بالنتیجه یک قانون قتل عام میآورید.
با قانون، کار درست نمیشود، کار با اجرای قانون درست میشود. مخصوصاً از جناب آقای وزیر دارائی تقاضا میکنم که شخصاً این جریان دخانیات را رسیدگی بکنند و ببینند که چطور در این جریان حقهبازی شده و برای کسانی که اخلال کردهاند پرونده هم تشکیل شده ولی از تعقیب مصون ماندهاند. این را هم با کمال تأسف باید عرض کنم که تمام این جریانات باز به نفع کمونیستها تمام شد. مییسیم به مادة دوم این قانون، البته بنده باز حضور آقایان عرض میکنم که ما طرفدار این هستیم که دولت ملی جناب آقای دکتر مصدق با کمال قدرت کار بکند و با کمال قوت قلب و استقامت کامل موفق بشود، کلیه ریشههای نفوذ بیگانه را اعم از شمال و جنوب و ماوراء بحار (شمالی روسیه است، جنوبی انگلستان است و ماوراء بحار امریکاست) از این مملکت قطع بکند و در عین حال هم معتقدیم که الان مملکت ما در یک حالت استثنائی است. ما در حالت عادی نیستیم و در مواقع استثنائی باید یک مقررات استثنائی هم وجود داشته باشد. ولی میخواهیم ببینیم که چکار میخواهیم بکنیم و راه برای رسیدن به هدفهای ملی چیست؟ نه اینکه همینطور فکر بکنیم که عمل شده، یا قانون به اندازة کافی محکم نبود، قانون محکم درست بکنیم، مادة دوم را خدمت آقایان محترم قرائت میکنم. خواهش میکنم آقایانی که این قانون را نخواندهاند درست توجه کنند.
مادة دوم: «هر کس کارمندان ادارات دولتی و مؤسسات عمومی را وادار به اعتصاب و یا تحریک به اخلال در نظم و آرامش و یا تمرد و عصیان و نماید و همچنین کسانی که در ادارات و مؤسسات عمومی و دادگاهها و دادسراها برخلاف نظم و آرامش و انتظامات داخلی رفتار (این قسمت اخیر را توجه کنید) و یا با جنجال و داد و فریاد و یا به منظور توهین و ارعاب و تحتتأثیر قرار دادن مراجع اداری و قضائی، تظاهری نماید فوراً بازداشت و مجازات مقرر در ماده قبل (محکومیت از سه ماه تا یک سال تبعید) برای آنها تعیین میگردد و همین مجازات دربارة توطئه و مواضعهکنندگان برای اعمال مزبور در این ماده و مادة فوق معمول خواهد شد، و شخص هرگاه کارمند دولت باشد به علت محکومیت به تبعید و اقامت اجباری، از اصل مزد یا حقوق نیز محروم خواهد بود».
باز دکتر بقائی میگوید:
«برای اینکه آقایان درست توجه به دامنة این ماده بفرمایند مادة پنج را قرائت میکنیم. مادة پنج: «گزارش مسئولین مؤسسات عمومی و رؤسای ادارات دولتی و مراجع قضائی و همچنین مأمورین انظتامی معتبر است، مگر اینکه خلافش ثابت شود». یعنی با این ماده پنجم یک دفعه تمام کسانی که یک کار دولتی دارند جزء ضابطین دادگستری میشوند و معنایش این است که وقتی یکی یگزارش نوشت، این گزارش سندیت قانونی دارد و باید او (متهم) برود و خلافش را ثابت کند. حالا شما این دو ماده را در نظر بگیرید و در مقابل هم قرار بدهید و در نظر هم بگیرید که کی آنها را اجراء خواهد کرد؟ منظور این کی یعنی کارمندهای دولت، بسیاری افراد مغرض در آنها میباشند و این مغرضین هم خوب معلوم است که چگونه از این قوانین استفاده میکنند.»
البته حزب توده، هیچ علیهاش از این قانون استفاده نشد و بعد مسئله این است که اتفاقاً حزب توده و همین الان هم اگر ما چنین قانونی می داشتیم آن طاغوتیها بر علیه مبارزین استفاده میکنند؛ یعنی قانون احتیاج نیست سخت باشد، قانون باید اجرا بشود وگرنه همان تودهای میآمد و فلان فرد را که میخواست ناراضی کند (که همین الان هم همین کار را میکنند) مزاحمش میشد. در همین پاکسازیها که شده است یک عدهای البته گناهکار بودند ولی بسیاری جاها هم که افراد طاغوتی سر کار بودند افراد خوب را تصفیه کردند.
مثلاً شنیدید که چه گروههایی بیش از همه دم از شوراهای اداری و شوراهای کارگری میزدند، شورا چیز خوبی است اما مشروط بر اینکه اهل شورا افراد خوبی باشند. اگر بنا بشود که شما به دربار پهلوی بگوئید که خودتان یک شورا تشکیل بدهید و عناصر نامطلوب را بیرون کنید این شورا کیها را بیرون میکند؟ عناصر مطلوب را بیرون میکند. همین قانون هم همینجور بود وقتی که شما بگویید داد و فریاد جرم است؛ قصد جرم است. دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود، در حالی که چه قوانینی که در دنیا هست و چه قوانین اسلام، حتی شنیدهاید که اگر امر دائر بشود بین اینکه آدم پنجاه در پنجاه شک داشته باشد که این آدم مجرم است یا مجرم نیست اسلام دستور میدهد که چنین فردی را باید تبرئه کرد، و صریحاً هست که اشتباه در عزل بهتر از اشتباه در مجازات است. چون شما اگر یک شخصی را بی گناه مجازات کردید بعداً دیگر این امر جبرانشدنی نیست که اینجا خیلی مفصل در این نطق دکتر بقائی بحث میکند و پیشبینی آینده را هم میکند و میگوید:
«ولی طبق این قانون آنهایی که دهن دشمنان مملکت را خرد کردهاند دانه دانه خواهند رفت به تبعید. بنده بیش از این ضروری نمیبینم که چنین چیزی عرض بکنم.» (پیشبینی میکند که آینده از آن قانون به ضرر ملت استفاده خواهد شد و همینطور هم شد).
پیشتر گفتم که در همین قم شاید صدها نفر مطابق این قانون تبعید شدند، در تهران هم همینطور و در هر شهر دیگر، چون محاکمهای در کار نبود یک هیئیتی مینشستند میگفتند این مخل امنیت این شهر است باید شش ماه برود بندرعباس، شش ماه برود جزیره خارک و یا نمیدانم برود فلان شهر دیگر و افراد تبعید میشدند. در مورد حزب توده خواهیم دید که حزب توده از وسیعترین آزادیها متأسفانه برخوردار بود و دولت دکتر مصدق را هم حمایت میکرد.
قدرت فاسدکننده است
وضع این قانون و قوانین ناجور دیگر باعث شد که آیت الله کاشانی و بعضی از اعضای جبهة ملی، مثل مکی و بقائی و اینها قانع بشوند که اختیارات به ضرر ملت است. گرچه از آن اول معتقد بودند که اختیارات خلاف قانون اساسی است و این اصل را شما بدانید این را من مخصوصاً تأکید میکنم که «قدرت فاسدکننده است» در هر کی میخواهد متمرکز بشود. دیکتاتوری نمیتواند دیکتاتوری، صالح باشد. نباید گذاشت ثدرت در دست یک فرد متمرکز بشود. نمونة آن انقلاب مصر است دیدیم شخصی مثل ناصر آمد، آدم خوبی هم بود خدماتی هم کرد، اما بعد از اینکه او رفت باز همان قدرتی هم که او داشت بسیرای از مفاسد را به بار آورد. سادات چون قدرت داشت توانست انقلاب مصر را منحرف کند. در هر جایی دیگر که دیده شده است قدرت در دست یک فردی متمرکز شد فساد میآورد. شما بین سلاطین نمیتوانید یک آدم خوب پیدا کنید ازاول تاریخ بگیرید حتی آن انوشیروانی را هم که گفتند عادل است که به دروغ به پیامبر بستند این مسئله را، میبینند که یکی از غدارترین و ظالمترین افراد بوده است. شما نمیتوانید شاه خوب در تاریخ پیدا کنید، چرا؟ به خاطر خود همین داشتن قدرت، به خاطر اینکه هیچ امری ارادة آنها را محدود نمی کرده است. شما فکر نکنید که اگر به جای محمدرضاشاه یک کس دیگری بود و قدرت داشت اوضاع بد نمیشد، چرا میشد، منتها کم و زیاد داشت. به همین دلیل هم بود که آن پیش نویس کذائی را که برای جمهوری اسلامی نوشتند من با آن مخالفت کردم و در آن پیش نویس از رئیس جمهور فرد مقتدرتر از شاه ساخته بودند.
میگفتند: رئیس جمهور، هم فرماندة کل قوا است و هم مجلس را میتواند منحل کند، هم میتواند مانع اجرای قوانین مجلس بشود، هم قضات دادگستری را منصوب بکند! حالا در نظر بگیریم یک فردی، هر که میشد رئیس جمهور، چون آدم خودش را بد نمیداند، هر کاری که انجام میدهد فکر میکند به مصالح ملت رفتار کرده، تا مجلس میگفت بالای چشمت ابرو است میگفت منحل، تا فلان قانون تصویب میشد، مانع اجرا میشد. این شد که آن پیش نویس اصلاح شد و اختیاراتی که به رئیس جمهور داده بود تقسیم شد بین نخست وزیر و خود رئیس جمهور و مجلس و رهبر. و این همه هم که میگویند ولایت فقیه، ولی به رهبر اجازه انحلال مجلس داده نشده است. به رهبر فقط گفته شده است که مثلاً دادستان کل و رئیس دیوان عالی کشور را با مشورت انتخاب بکند و یکی دو تا امتیاز این طوری،که یادم هست آن موقع فریاد بلند شد که وا آزادیها! آزادی رفت استبداد فقیه آمد! تعجب است که چگونه چندین برابر این قانون در پیش نویس، اختیارات به رئیس جمهور داده شده بود ولی گفتند آزادی طوری نشده کسی مخالفت نمیکرد، ولی جزئی از این اختیارات به رهبری که خیلی شرایط دارد؛ عادل باید باشد، مجتهد باید باشد، دهها شرایط دیگر باید باشد، داده شد فریاد استبداد فقیه بلند شد؟ به هر حال من اینجا به شما میگویم که با دادن قدرت به هر شخصی مخالفم. قدرت نباید در دست یک شخص یا چند شخص متمرکز بشود. قدتر باید پخش بشود و نظام اسلامی که حالا فرصتش نیست و جایش نیست که بحث کنیم همین است؛ قدرت متمرکز در دست فرد نیست، حتی ولایت فقیه قدرتی ندارد مطابق قانون اساسی اسلام، ولی فقیه هم در چهارچوب قانون محصور است و اختیاراتش در چهارچوب قانون است.
تقاضای تمدید اختیارات از طرف مصدق و مخالفت کاشانی
به هر صورت این شش ماه اختیارات دکتر مصدق عواقب ناگواری به بار آورد. قوانین بسیار ناجوری تصویب شد، و مقدمات دیکتاتوری در حال فراهم شدن بود، تا اینکه دکتر مصدق یک جو جدیدی به وجود آورد، (که بعد به آن جو اشاره میکنیم) و در یک فرصت خاصی لایحهای به مجلس برد و تقاضا کرد که یک سال به اختیاراتش اافه بشود، اختیارات اولش از 20 مرداد بود تا 20 بهمن. در اواخر دی ماه لایحهای به مجلس برد و از مجلس تقاضا کرد که مجدداً اختیارات قانونگزاری به آن وسعت به او داده بشود. این دفعه رئیس مجلس آیتالله کاشانی بود، و دو نامه مینویسد یکی به مجلس و یکی به دکتر مصدق و با آن اختیارات مخالفت میکند. که این دو نامه را هم از این جزوه چون خواندنی است و تاریخی و پیشبینی هایی در آن شده است برای شما میخوانم:
نامة آیتالله کاشانی به مجلس
بسمالله الرحمن الرحیم
مجلس شورای ملی شیدالله ارکانه به حکم محکم قرآن مجید که بهترین راهنمای خلق جهان است و نعمت اسلام که به مرحمت حضرت باریتعالی بر جامعة بشریت جهان ارزانی گردیده و دستور متقن حضرت خیرالانام که امر و مقرر است در ودایع و سپردههای مردم طریق امانت ملحوظ گردد و در جمیع حال و احوال همگی خدای را حاضر و ناظر دانسته و اجتناب از مناهی و خیانت نموده و طریق رستگاری را بپیمائیم برحسب وظیفه دیانتی خود و سمت ریاست مجلس شورای ملی که بنا به اصرار آقایان نمایندگان عهدهدار میباشم باید به اطلاع مجلس برسانم ملت ایران در اثر کوششهای فراوان و فداکاریهای بسیار و دادن تلفات بیشمار و طبق قانون اساسی مورخ 14 ذیقعده 24 دارای حقوقی است که حفظ و صیانت آن به عهدة نمایندگان محترم میباشد و آقایان هم به نگهداری آن با خدای خود طبق قسمنامهای که در اصل 11 قانون اساسی مندرج است عهد و پیمان بستهاند (اصلی هست در قانون اساسی که نمایندگان باید قسم بخورند به اینکه حافظ قانون اساسی باشند. و مطابق قانون اساسی هم قانونگذاری مختص مجلس بود) چون در اصل 27 متمم قانون اساسی که حق قانونگزاری به عهدة مجلس شورای ملی محول گردیده است و قوة قضائیه به محاکم شرعیه در شرعیات و به محاکم عدلیه در عرفیات و اجرای قوانین در عهدة هیئت دولت و قوة اجرائیه واگذار شده و در اصل 28 قوای مزبور را برای همیشه از یکدیگر ممتاز و منفصل نموده است و تخلف از مواد مزبور که روح قانون اساسی و حکومت مشروطه میباشد تمکین در برابر حکومت خودسری و تسلیم به مطلق العنانی و مخالف صریح قانون اساسی میباشد که نگهداری آن را نمایندگان محترم مجلس در برابر خدای بزرگ و ملت ایران هم یاد نمودهاند. بنابر وظیفه محوله از طرف خلق فداکار ایران به نمایندگی مجلس و تفویض سمت ریاست مجلس به اینجانب از طرف نمایندگان لزوماً بالصراحه اعلام می نمایم که لایحة اختیارات تقدیمی آقای دکتر مصدق نخست وزیر به مجلس شورای ملی مخالف و مغایر اصول قانون اساسی و صلاح مملکت و دولت است. با این وصف مجلس شورای ملی نمیتواند چنین لایحه ای را که مخالف صریح با قانون اساسی دارد و موجب تعطیل مشروطیت و ناقص اصول 11 و 13 و 24 و 25 و 27 از قانون اساسی و اصول 7 و 27 و 28 متمم آن میباشد و در حقیقت با عدم رعایت قوانین مرقومه مملکت به حالت دیکتاتوری برمی گردد و از طرفی حدود اختیار نمایندگان مجلس شورای ملی در حدود وکالتی است که به موجب قانون به آنها واگذار شده و حق واگذاری قانونگزاری را بغیر ندارند (این اصل در قانون هم هست در فقه هم هست یا شما به کسی وکالت میدهی ولی به جای او اجازة وکالت در توکیل هم میدهی یعنی میگویی تو وکیل من هستی ولی خودت هم حق داری که دیگری را وکیل من انتخاب کنی این را میگویند وکالت در توکیل. اما در قانون اساسی چه گذشته چه در این قانون اساسی فعلی به وکلا حق وکالت در توکیل در مورد قانونگزاری داده نشده است، این اشاره به آن است) و روشن اسن چنین عملی فاقد ارزش قانونی است، بناء علیهذا به دستور صریح قانون قدغن می نمائیم که از طرح آن در جلسات علنی خودداری شود و نمیتواند چنین لایحه ای جزو دستور قرار گیرد. و در گذشته نیز اشتباهی را که نمایندگان محترم نمودند دلیل و مجوز تکرار آن نیست و از راه علاقه و صلاح اندیشی به آقای نخستوزیر هم توصیه میکنم (این قسمت را هم توجه کنید) راهی را که برای ریشهکن نمودن آثار استعمار و موفقیت در امر حیاتی نفت در پیش داریم و فقط با تمسک به حبلالمتین خداوندی و حفظ سند مشروطیت و قانون و رعایت حقوق عامة مردم ایران میسر است و اقدامات لازمه برای انجام و تسریع موضوع نفت مورد پشتیبانی و کمک کامل اینجانب و مجلس شورای ملی و ملت شرافتمند ایران است به هیچ وجه ارتباطی با اخیترات غیرقانونی ندارد (یعنی تو آمدی نفت را ملی کنی، آمدی به ملت خدمت کنی و این احتیاج به اختیارات ندارد) و بالعکس تخلف از قانون اساسی و تجاوز به حقوق مردم به مقاومت ملت منتهی میگردد. و ما را از راه جهاد بزرگی که علیه دول استعماری در پیش داریم باز می دارد. بزرگی دولتها و قدرت آنها در احترام به قوانین است و همه باید در برابر عظمت آن زانو زده فکر قانونشکنی را از خود به دور ببرند و همواره در ادوار گذشته خود ایشان هم مؤید این نظر و معتقد به این قضیه بودهاند (یعنی مصدق در دورههای گذشته مخالف با اختیارات بوده) باید با مردم بود تا در آغوش قدرت و توانائی و پشتیبانی آنها به نتیجة اصلی مبارزه علیه استعمار و نجات مملکت توفیق حاصل آید. و مجبورم که به استحضار جناب ایشان برسانم تا موقعی که اینجانب وظیفهدار ریاست مجلس شورای ملی هستم اجازه طرح نظیر این لوایح را که مخالفت صریح با قانون اساسی مملکت دارد در مجلس جایز نمیدانم.
رئیس مجلس شورای ملی
سیدابوالقاسم کاشانی
نامة آیت الله کاشانی به مصدق
نامهای هم به دکتر مصدق نوشته است که من گفتم این نامهها تاریخی است گرچه در این جزوه هست و بعد میتوانید بخوانید ولی این نامه را هم میخوانم:
جناب آقای دکتر مصدق نخستوزیر
البته نامهای که اینجانب به مجلس شورای ملی فرستادم و در جلسه علنی قرائت گردید از نظر شخص جنابعالی گذشته است، بنابر وظیفه دیانتی و ملی خود و برای حفظ وحدت عموم (توجه کنید به تک تک مطالب) مردم در نهضت بزرگی که بر ضداستعمار در پیش داریم از شما تقاضا دارم قطعاً از مطالبات غیرقانونی خود دائر به گرفتن اختیارات خودداری نمائید تا در صف ملیون مبارز شکافی ایجاد نشود و اگر واقعاً لایحه اختیارات خود را با موازین قانون اساسی موافق می دانید لزوماً توضیح دهید. مطالبی را که در ادوار مختلف مجلس شورای ملی به نام قانون و آزادی و رعایت حقوق عامه (دوره پنجم و چهاردهم و شانزدهم این سه دورهای که خود مصدق وکیل بوده) در طی نطقهای خود به مخالفت با تقاضاهای دولتهای وقت که فقط در قسمتی از سئون مملکتی اختیار میخواستند و شما پافشاری و رد می نمودید و عین مذاکرات شما عموماً مضبوط است و محل انکار ندارد، مبتنی به چه اصل و منظوری بوده است؟ خود جنابعالی تصریح نمودید که قانونگزاری قابل انتقال نیست. خود شما گفتهاید تفکیک قوا پایه و اساس مشروطیت است و اختلاط قوای مقننه و قضائیه و اجرائیه بازگشت به حکومت دیکتاتوری است. روزی که نماینده مجلس بودید با صدای بلند فریاد میزدید کسانی که میخواهند از قدرت غیرقانونی استفاده کنند یا نمایندگانی که کمک در تصمیم اختیارات قانونگزاری به یک فرد و یا دولتی مینمایند به حقوق عامه خیانت کردهاند، اگر فراموش نمودهاید عین آنها را دستور دادهام که از ضبط مجلس خارج نموده و برای اطلاع خود جنابعالی و عامة ملت ایران منتشر نمایند. آقای دکتر مصدق، من و جنابعالی، در راه موفقیت ملت ایرن و نیل به آزادی طبقات محروم کشور و مبارزه علیه استعمار قدمهای بلندی برداشته ایم و از کمک ملت ایران در این راه پرافتخار برخوردار گردیدهایم؛ انصاف اجازه نمیدهد که در این جهاد بزرگ با آن همه فداکاری که مردم ایران نمودهاند به جای پداش انان دست در حقوق و آزادی آنها نموده و قانون اساسی را که ضامن حیات و بقاء استقلال و ملیت آنهاست از اعتبار بیندازیم. شما مدعی هستید که از اختیارات سوءاستفاده نمیکنید (به این جمله هم توجه کنید) ولی هستند کسانی که بعد از من و شما میآیند و از این قدرتهای غیرقانونی به ضرر جامعة ملت ایران و علیه مردم سوءاستفاده خواهند نمود، و آه و نفرین مردم ایران تا دامنة قیامت بر دامان شما خواهد بود. از امثال من و شما در چنین مرحلهای از عمر، زیبنده نیست برخلاف عهدی که با خدیا خود و خلق خدا داریم رفتار کنیم که موجب طعن و لعن آیندگان شویم. من طبقات مختلف مردم را از کارگر، کشاورز، تاجر و پیشهور، دانشجو و استاد و هنرپرور و رجال و زعمای روحانیون به این حقایق مذکور شاهد و گواه میگیرم که در انجام وظیفة خود دقیقهای مسامحه نکرده و امیدوارم که همگی برای سعادت ملت ایران به وظیفة وجدانی خود عمل نمائیم. تکیهگاه من خدای بزرگ و حقیقت روح اسلام و تعالیم رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که مشروطیت ایران نیز بر آن استوار است و از «امرهم شوری بینهم» سرچشمه میگیرد، میباشد.
من یقین دارم که شما نصایح بیآلایش مرا خواهید پذیرفت و اگر بازگشت ننمایید و قصد تجاوز به حقوق عامه را به کنار ننهید روزی بر آن تأسف خواهید خورد که پشیمانی سودی نخواهد داشت.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته ـ سیدابوالقاسم کاشانی
این دو نامه را آیتالله کاشانی به مجلس و شخص دکتر مصدق نوشت، و خطر عظیمی را که در آینده این مملکت را تهدید میکرد گوشزد کرد. چون توجه کنید یک فردی که اختیار پیدا میکرد میتوانست یک ماده بنویسد، بگوید نفت ایران به آمریکا واگذار میشود، امضاء: دکتر مصدق، یک ماده مینوشت هیچ کس هم جلاویش را نمیتوانست بگیرد، اگر اینگونه عمل نکرد موقعیت مملکت ایجاب نمیکرد، و نمیتومانست ولی قوانین ناجوری از تصویب گذراند.
افشای جریانات پشت پرده شرکت نفت توسط بقائی
از مخالفین دیگر یکی هم دکتر بقائی بود که یک نطق پنج ساعته در مجلس کرده و خیلی مستدل است، آن هم در این کتاب (محاکمات) هست در مذاکرات مجلس دوره هفدهم هم هست. از جمله اینکه میگوید:
بنده یک دفعه دیگر به حضور آقایان عرض کردهام روی اشخاص صحبت میکنم و کردهام، موقعی که به خوزستان رفتم از ساعتی که وارد استان زرخیز خوزستان شدم و تا وقتی که برگشتم هر کسی با من تماس گرفت اعم از کارگران و کارمندان شرکت نفت و پیشهوران و تجار و کشاورزان هر کسی که با بنده تماس گرفت اینها راجع به پنج، شش نفر اظهار تنفر و بدبینی میکردند (همان پنج شش نفر که مصدق سر کار آورده بود) که این حقیقتاً به صورت یک رفراندوم درامده بود. بنده این حقایق را در آبادان به هیئت مدیره شرکت عرض کردم و در تهران هم به دوستانم عرض کردم، جریانش را گفتم دیگر تکرار نمیکنم. خلاصه اینکه از میان هفتاد هزار کارمند و کارگر شرکت همه راجع به پنج شش نفری اینها بدبین هستند. چه اصراری هست که ما بیائیم محض دوستی و رفاقت حتماً بخواهیم همینها را تحمیل کنیم. اگر بنده مخالفت کردم و اول به طور خصوصی چندین دفعه تذکر دادم و بعد هم در روزنامه نوشتم بعد هم در مجلس گفته شده، این نه از نظر این است که نظر شخصی در کار باشد، چون دیروز با یکی از دوستانم صحبت میکردم؛ گفتم آقا اینکه تو راجع به دکتر فلاح گفتی (فلاح را که حتماً شنیدید کسی بود که مصدق پست مهمی در شرکت نفت به او داد و تا اخر زمان شاه هم بود بعد هم از ایران، مطابق اسناد بانک ملی که یک چندی قبل از انقلاب منتشر شد چهارصد و پنجاه میلیون دلار پول از طریق بانک مرکزی از ایران خارج کرده، چهارصد و پنجاه میلیون دلار ضرب در هفت کنید، بیش از دو میلیارد و خردهای تومان میشود، یک چنین پولی خیلی زیاد است. البته حالا تو ذهنم تردید ایجاد شده که رقم چهارصد و پنجاه میلیون به دلار یا به تومان بوده برای آنکه اشتباه نشود مجدداً میّینیم بعد اصلاح میکنیم . بهرحال فکر میکنم چهارصد و پنجاه میلیون دلار بوده، حالا اگر چهارصد و پنجاه میلیون تومان هم بوده باشد باز مبلغ کمی نیست).
موافقین و مخالفین دکتر فلاح و کسانی که میخواهند جای دکتر فلاح را بگیرند ... بنده به ایشان عرض کردم آقا از روزی که ما شروع به مخالفت کردیم و توی روزنامهها نوشتیم هنوز نه این هیئت مدیره تشکیل شده بود و کسی داوطلب جای دکتر فلاح نبود و نه معلوم بود که چه خواهد شد و تا این ساعت هم که بنده اینجا حضور آقایان شرفیاب هستم یک دفعه در عمر، دکتر فلاح را ندیدهام، نه قوم خویش دارم و نه با دوستان من بستگی دارد، هیچ چیزی نمیدانم، ولی یک چیز میدانم که این شخص جاسوس انگلیس است. آقایانی که میگفتید مدرک، من یک مدارکی آوردهام. چون ما یک سوابق خدمتی داریم، روشن کردن ماهیت اداره اطلاعات، انتشارات شرکت نفت به وسیلة بنده و دوستان بنده شد، (همان اداره اطلاعاتی که قبلاً اشاره کردم، دوستان همین دکتر بقائی کشف کردند و اسنادخانه سدان که شنیدید بدست آمد و این اسناد همان است که سند جاسوسی همین شاپور بختیار آن موقع به دست آمد، مخصوصاً تکیه میکنم که موقع را تو ذهنتان داشته باشید که بعد آقای دکتر شنجابی یا همکارهای دیگر شاپور بختیار نگویند که خوب این خائن درامد ما نمی دانستیم بحث کی هست؟ بحث سال 1330 است اسناد جاسوسی اینها آن موقع به دست آمد) و حالا به تقاضای بنده بود که این اداره را منحل کردند بعد جمعاوری اسنادی که انگلیسیها یک قسمت از آن را از بین بردند و آن قسمتی که ماند و ما توانستیم جمع کنیم، باز توسط سازمان نظارت ملی انجام گرفت که یک عده دوستان بنده بودند، قضیه بانک شاهنشاهی باز پیشنهاد ما بود.
حالا کاری به این نداریم عرض کنیم در این اداره اطلاعات و انتشارات شرکت نفت که ظاهرش ادارة تبلیغاتی برای امور تجارتی بود، ولی باطنش مرکز جاسوسی انگلیسیها در ایران بود. پروندههای بسیرا زیادی وجود دارد، وقتی در هیئت دولت آن موقع، که برای اجرای خلع ید تصمیم گرفته شد، این اداره را منحل کنند، به وسیلة چند نفر از کارگران و یکی دو نفر از کارمندان شریف آن اداره، ما اطلاع پیدا کردیم که اینها دارند اسنادی را که در آنجا هست از بین میبرند و خارج میکنند. فوری اقدام کردیمو این اداره مهر و موم شد از طرف دادگستری و بعد به طوری که می دانید هیئیت مدمور رسیدگی به این اسناد شد. بعداً هم اطلاع پیدا کردیم که این ادارة منحله را به طور محرمانه در خانه سدان تشکیل دادهاند و دارند کار میکنند، آنجا را هم رفتیم تصرف کردیم. البته طبق موازین قانونی حالا بحثاش زیاد است. توی این اسنادی که به دست آمده چیزهای بسیار جالبی هست. خوب این شرکت نفت چندین هزار نفر کارمند داشت ولی از این چندین هزار نفر کارمند یک عده معدودی هستند که اسمشان توی این اداره اطلاعات و توی این کارها است. پهلوی ادارة اطلاعات همانطور که آقایان ملاحظه فرمودهاند یک اداره وسیع دیگری بود، به اسم ادارة کل استخدام شرکت (شرکت منظور شرکت نفت انگلیس) و این ادارة استخدام، رئیسش همین آقای دکتر فلاح بود و حالا این اسنادی را که بنده چندتایش را اینجا میخوانم؛ آقایان ببیند اینها چه ربطی به کارگزینی دارد و چه ربطی به کار استخدام دارد.
در دورة شانزدهم یکی از نمایندگان مجلس در اینجا یک نطقی کرده بود این نامهای که نوشته شده راجع به نطق ایشان است؛ که بنده تمام آن را نمی خوانم فقط یک جملهاش را که مربوط به آقای دکتر فلاح است میخوانم. این نامهایست که «مسترکی تینگ» رئیس آن ادارة اظلاعات به «مسترفیلیپ» که یکی از پادوهای ایشان بود در همان جریآنهای نفت مینویسد: فیلیپ عزیزم، راجع به نطق فلانی (یک نماینده بوده است) آیا شما با فلاح صحبت کردهاید، که پارهای از اشتباهاتش را تصحیح کند (نطقی بوده است که یکی از نمایندگان عامل انگلستان در مجلس کرده بود، از فلاح میخواستند که این نطق را اصلاح کند که ضرر برای انگلستان در مجلس نداشته باشد، و آن گفته بود که شما عقیده دارید که این موضوع را نباید زیاد جدی گرفت؟) ولی نطق مشارالیه تأثیر بسیار بدی در اینجا بخشیده و من احساس میکنم به نفع او خواهد بود که کاری راجع به او بکند. من تصور میکنم فلاح باید براساس رفاقت قدیمی به او اطلاع دهد که ادارة ما برای تهیه اطلاعات آماده میّاشد (ادارة ما منظور ادارة اطلاعات شرکت نفت است).
و باز یکی دیگر، راجع به نامة شمارة 141 شما، رضا فلاح و اینجانب مذاکرات زیادی با «پاور» نمودیم، همچنین این مطلب را مکرر با «جیپاپ» مورد بحث قرار دادیم ما این مسئله را کاملاً مورد مطالعه قرار داده و متفقاً به این نتیجه رسیدیم در حالی که میتوانیم اجازه دهیم «پاور» (پالور یکی از عمال انگلستان بوده است) مبلغی برای دعوت آقا خرج نماید، ولی راجع به مسئله منزل دادن به او نمی توانیم کمکی بنمائیم، اعتراض اساسی اینجانب به «جیپاپ» و رضا فلاح نیز در این سهیم میباشند این است که پاور ابتکار ندارد یا اگر داشته باشد ضعیف است. رضا فلاح و اینجانب هر دو قویاً طرفدار حداد هستیم (این حداد هم یکی از عمال انگلستان بوده است).
یک نکتة جدید به یاد بنده آمد (این را بقائی میگوید) و آن موضوع حداد است، حداد همان کسی است که مترجم آن مستشار آمریکائی ژاندارمری (شوارسکف) بود، بعد از رفتن آنها چون انگلیسی خوب میدانست مییود شرکت نفت.
به هر حال خیلی بحث میکند دکتر بقائی راجع به این فلاح که این فلاح مدال بند جوارب از انگلستان دارد، مدال کلة سگ از انگلستان دارد اینها تمام مدالهای انگلستان بوده که به این خدمتگزار خودشان داده بودند ولی در همان مجلس آقای مهندس حسیبی ـ که الان هم معرف حضورتان هستند در تهران، زمان نزیه هم معاون کل شرکت نفت شد یعنی آقای نزیه مدیرعامل و بعداً شرکت تبدیل به وزارت نفت شد، و این آقای حسیبی معاون بود تا این اواخر هم معاون بود حالا دقیقاً نمیدانم که هنوز در آن سمت معاونت خودشان هستند یا نه ـ این آقای حسیبی در مجلس گفت: «من به این آقای فلاح دیپلم وطنپرستی میدهم» یعنی اینقدر این آدم وطنپرست است. ولی چون آدم خوب و لایقی بوده است انگلیسیها برداشتند و او را رئیس کارگزینی شرکت نفت کردند. ولی خوب این فلاح خوب و مامانی به قول مهندس حسیبی بعد از رفتن دکتر مصدق هم در شرکت نفت ماند مدت بیست و پنج سال بعد از دکتر مصدق هم این سمت را داشت و حالا هم در لندن است، و با پولهایی که از اینجا برده است دارد علیه انقلاب اسلامی ایران توطئه میکند.
اعتراضات آیتالله کاشانی و بقائی به انتصابات مصدق
از اعتراضات دیگری که آیت الله کاشانی و دکتر بقائی و دیگران داشتند، یکی هم انتصاب سرتیپ دفتری بود به ریاست گارد مسلح گمرک. قبلاً سرتیپ دفتری را برای شما گفتهام که کی بوده است، کسی بود که شب 16 بهمن 1327 از دیوار وارد منزل آیتالله کاشانی شد و او را با اهانت و آزار فرستاد به فلکالافلاک، و از عوامل رزمآرا بود. بعدها بحث از این آقای سرتیپ دفتری خواهم کرد که چه نقشی در کودتای 28 مرداد داشت. بعدها برای شما خواهم خواند که در 28 مرداد این شخص دوتا حکم ریاست شهربانی داشت. 28 مرداد را که میگویند کودتا شده است برای اینکه بدانید کودتا را کی انجام داده، این آقا تو شهربانی گفت اگر مصدق را قبول دارید این حکم ریاست شهربانی از مصدق، اگر زاهدی را قبول دارید این حکم ریاست شهربانی از زاهدی. حالا شما ممکن است بگویید که خوب، مصدق اشتباه کرده نمیشناخته، سابقهاش را گفتم که 1327 اینکاره بود، صحبتهای بقایی و آیتالله کاشانی را هم در اینجا اشاره کردم، حتی حزب توده به مصدق خبر داد که این آقای دفتری، با کودتاچیان مربوط است و دارد بر علیه تو توطئه میکند، منتها اینها خبر نداشتند که خود آن آقای دکتر مصدق هم با آن توطئه همراه است ـ که حالا بعدها خواهیم گفت ـ به هر ترتیب اختلاف دیگر هم این بود که آقای شاپور بختیار را دکتر مصدق کرده بود معاون وزارت کار، آقای بیات را کرده بود رئیس شرکت ملی نفت، این بیات هم برای اینکه بدانید کی بوده، مدت ده دوره نمایندة مجلس بود و عمدهاش در دورة رضاخان بود؛ بعد حتی نخست وزیر هم شد بعد از شهریور 20 و خواهرزاده دکتر مصدق بود، سناتور هم بود، خود مصدق اقرار کرده بود آن وقت، که این از عمال انگلستان است، ولی این عامل انگلستان را گذاشته بود رئیس شرکت نفت ملی شده و بعد از کودتای 28 مرداد این آقای بیات تا آخر هم رئیس شرکت ملی نفت بود تا مرد.
این توضیحات را برای انی میدهم که کاملاً متوجه بشوید که اختلاف آیتالله کاشانی و دوستان دیگرش با دکتر مصدق در مورد چه چیزهایی بود.
توطئه مصدق برای از کار انداختن مجلس
بحثمان روی مجلس بود که یکی از علل گرفتن اختیارات توسط مصدق فلج کردن مجلس بود، مجلس که باز در آینده از کتاب ارسنجانی برای شما خواهم خواند، بزرگترین مانع حکومت قوام بعد از آیتالله کاشانی، مجلس بود. چون یک پایگاهی بود که نمایندگان مصونیت داشتند و قوام از ابتدا تا انتها درصدد انحلال مجلس بود، ولی اگر قوام با دلایلی موفق نشد مجلس را منحل کند، میبینیم که دکتر مصدق این کار را کرد، اما قبل از انکه این کار را انجام بدهد از اختیارات استفاده کرد و قانونی وضع کرد و تعداد نمایندگان مجلس را مطابق آن قانون به 172 نفر رساند (اینها را توجه کنید، اینها یک نکات سیاسیریزی است که امروزه هم باید ملاحظه کنید، یک قانون میآید توی مجلس، شما میبینی یک نفر بلند میشود سر «واوش» اعترا میکند، سر «اگرش» اعتراض میکند، ممکن است تبلیغات دشمن بین مردم اینجور بحث کند که این دیگر چقدر مهم است که سر یک «اگر» اینها تو سروکله هم میزنند، سر یک «واو» تو سروکله هم میزنند. این طور نیست اینها یک ظرایفی است که باید آن توجه بشود) تعداد نمایندگان مجلس را مصدق رساند به 172 نفر، مطابق قانون اختیارتش، در حالی که نمایندگان مجلس تعدادشان 136 نفر بود. خوب تا اینجا ظاهراً مهم نیست این 136 نفر نصفش چند تا میشود، میشود 68 نفر، برای اینکه مجلس رسمیت داشته باشد، باید 68 به اضافه یک نفر از نمایندگان، حداقل انتخاب شده باشند میشود 69 نفر. اینجا برای شما گفتم مصدق چند تا نماینده انتخاب کرده است، 79 تا از 172تایی که مصدق مطابق قانون وضع کرد، که باید نمایندگان این تعداد باشند نصفش میشود 86 تا؛ نصف به اضافه یک میشود 87 تا. بنابراین اگر این قانون تصویب میشد، تعداد لازم برای رسمیت مجلس نداشتیم، 8 تا کمتر بود؛ چون 79 نماینده داشتیم در حالی که 87 نماینده احتیاج داشتیم. این را مصدق برای این وضع کرده بود که یک دفعه امضاء بکند، فردایش دیگر مجلس قانونی نیست، چون این دیکتاتوری که انگلیس و آمریکا دنبالش میگشتند، به وجود میامد؛ چون گفتیم اینها دنبال دیکتاتوری بودند. این ضربالمثلفارسی را شنیدید میگویند، که کدخدا ندارد که بشود ببینیش، 136 نماینده یا 270 نماینده است و 270 نفر را دیدن و خریدن غیرممکن است تا یک نفر را دیدن و یا یک نفر را مسلط کردن. امروز ما باز برای شما از همین کتاب مطالبی را میخوانیم. در صفحه 266 این کتاب (محاکمات)، نکات خیلی ظریفی هست که توضیح میدهم برای شما، این مال جلسه 23 دی ماه 1331 است.
«نایب رئیس مجلس: طرح سه فوریتی تقدیمی از طرف آقایان نمایندگان مطرح است (قبلاً راجع به این مسئله شاید برایتان شرح داده باشم در مجلس سابق چهار نوع طرح بوده: طرح بدون فوریت، طرح با یک فوریت، طرح با دو فوریت، طرح با سه فوریت، طرح سه فوریت این است که همان روزی که آمد همان روز باید مطرح بشود، سه تا فوریت دارد، طرح دو فوریتی این است که اگر امروز دادند 24 ساعت بعد چاپ و در اختیار نمایندگان قرار میگیرد و 48 ساعت بعد در مجلس مطرح میشود. وقتی طرحهای دو فرویتی یا یک فوریتی میآید بسته به اهمیت آن است این طرح سه فوریتی بوده یعنی باید در همان روز مطرح بشود و بحث بشود).
قناتآبادی: یک طرحی هم با قید سه فوریت رسیده است که تقدیم مقام ریاست میکنم.
نایب رئیس (مهندس رضوی از طرفداران مصدق بود): (اینجا بقائی توی صحبتهای خود میگوید هیچ چارهای جز خواندن و مطرح کردن فوریت اول را نداشت آئیننامه مصرح است و مو لای درزش نمیرود. خوب حالا توضیح بقائی را کاری نداریم، طرح تقدیمی این بوده) نظر به اینکه نمایندگان مجلس شورای ملی به قید سوگند به حفظ قانون اساسی و مشروطیت به حفظ حق مجلس و مجلسیان موظف میباشند امضاءکنندگان این ورقه تصمیم قانونی ذیل را با قید سه فوریت و طرح فی المجلس تقدیم مجلس شورای ملی میداریم. تصمیم قانونی «هیچ طرح و یا لایحه ای نمیتواند به موجب امضای رئیس دولت باعث تعطیل یا فلج شدن مجلس فعلی بگردد.» که زیر آن 15 تا امضاء است (باید 15 تا میبود تا قابل طرح باشد. پس این یک چیز ظاهراً ضدمملکت و اینها هم نیست میگوید که دولت نخست وزیر نمیتواند چیزی را امضاء کند که مجلس را تعطیل کند.)
نایب رئیس: امضاءهای طرح را بشمارید.
ناظرزاده (که منشی مجلس بوده): 15 امضاء است.
شمس قناتآبادی: آقای ناظرزاده اسم بنده را هم بنویسید.
ناظرزاده: میشود 16 امضاء.
نایب رئیس: فوریت اول مطرح است، آقای شایگان بفرمائید (دکتر شایگان از طرفداران مصدق).
شایگان: بنده در خارج، از اشخاص بی اطلاع مطالبی نظیر همین مطالب میشنیدم (یعنی کدام مطلب؟ اینکه دولت میخواهد مجلس را ببندد) ولی تصور نمیکردم که یک چنین شبههای برای نمایندگان محترم پیش بیاید. بنده اینجا میخواهم صریحاً عرض کنم و از طرف آقای نخستوزیر هم قول بدهیم که هرگز همچنین منظوری نبوده است. این اصلاً تحصیل حاصل است یعنی احتیاج نیست، مجلس را کسی نمیخواهد تعطیل کند، البته بنده هم مخالف این طرح هم که بگذرد نیستم، خیلی کار خوبی است بفرمائید ولی فقط خواستم رفع شبهه از آقایان بکنم که هرگز نه رئیس دولت چنین منظوری داشتهاند و نه اشخاصی که این قانون را نوشتهاند. مخصوصاً من خدمت آقای نخست وزیر رسیدم و گفتم این قانون خلائی در کار مجلس شورای ملی وارد میآورد، مع ذالک من گفتم این نظر را نه جناب عالی داشتید و نه کمیسیون داشته است که بخواهند به وسیلة این قانون خلاء در کار مجلس شورای ملی وارد بیاورند. مع ذالک برای اینکه جای هیچ شبهه نماند، یک مادة دیگری اضافه بفرمایند که این مسئلة حدنصاب ارتباطی با وظیفة مجلس ندارد. بنده فقط خواستم این دو کلمه را عرض کنم، که این شبهه از ذهن مبارک آقایان رفع شده و مخالفتی هم نداشتم که با این طرح بکنم، بسیارطرح صیحی است ولی تحصیل حاصل است و همچو نظری را نه دولت داشته است و نه کمیسیونی که این قانون را تدوین کرده است. (پس اینجا شایگان چه میگوید که این دولت چنین نظری نداشته است البته این حرفها را میخوانم که شما فکر نکنید، خوب دیگر چرا این بحث طولانی را می خوانید، چون وقتی که رسیدم به 28 مرداد این حرفها به درد ما میخورد و باید یادتان باشد تا موقعی که به این بحث میرسیم.).
دکتر صدیقی، وزیر کشور (دکتر صدیقی البته هنوز هم زنده است اخیر در فوت آقای صالح اعلامیه ای داده و در آن چقدر دلسوزی کرد): دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم مظهر و محل عجایب و شگفتیهای بسیار است. هر روز چیزهای عجیبی میّینیم و چیزهای عجیب و مطالب عجیب میشنویم و بنده یکی از امور عجیبی که در این چند روز شنیدهام و در واقع باید عرض کنم که هنوز هم که این مطالب را آمدهام اینجا بگویم از تأثیر این شگفتی بیرون نیامدم یعنی اینقدر تعجب کردهام، که یک چنین ظن بدی را به مصدق ببریم (خوب است که مثلاً نگفته از تعجب شاخ درآوردم ـ توجه کنید) هیچ وقت در فکر و ذهن و تصمیم مجلس پادر بشود. یک توهمی حاصل شده است برای چند تن از آقایان، که خارج از مجلس هستند و یکی دو تن هم به عنوان استعلام و استبصار از مفاد مقررات این لایحة قانونی، این را از بنده سؤال کردند. بنده به حکم سابقه و حکم قانون عرض کردم حدنصاب به هیچ وجه در طرح لایحة قانونی انتخابات ارتباطی با وضع فعلی ندارد و سابقهاش هم هست و آن این است که آقایان محترم اطلاع دارید، که ما یک لایحة استقلال شهرداریها....
اینجایش را نمیخوانم عیب ندارد به هر حال باز جای دیگر میگوید که:
خیال میکنم با این صراحت و با این رویة روشنی که در عرایض من هست، محل تردید و جای شبهه باقی نماند، که به هیچ وجه در فکر و ذهن و عمل دولت این نبوده است، که به نحوی از انحاء که بنده نمیتوانم فکر کنم که آنها هم چه خواهند بود، مجلس را تعطیل بکنند. بنابراین خاطر آقایان باید از این حیث کاملاً آسوده و مطمئن باشد مع ذالک اگر آقایان هر پیشنهادی و طرحی دارند، جریان مجلس هر طور حکم میکند عمل بفرمائید ولی بنده وظیفة خودم را از نظر اینکه عضو دولت هستم و وزیر کشور هستم، که در امر انتخابات هم مستقیماً دخیل است، لازم میدانستم که این مطالب را به حضور مبارک آقایان عرض کنم (پس وزیر کشور هم میگوید که دکتر مصدق چنین قصدی ندارد).
دکتر بقائی: همینطور که همکار عزیز ما آقای دکتر شایگان فرمودند دولت چنین نظری نداشته، ولی شایعهای بود که چندین روز پیش یعنی تقریباً دو هفته است که در افواه پیچیده است و حتی همانطوری که جناب آقای وزیر کشور به عرض مجلس رسانیدند، با خود ایشان هم مذاکراتی شده و صحبتهایی هم شده و در چند روز پیش هم در رفراکسیون هم صحبت شده بود. راجع به این موضوع قرار شده، که توضیحاتی داده شود که رفع نگرانی بکند؛ چون وقتی یک موضعی زیاد در روزنامهها و در اخبار پیچیده، آن هم در یک وضع خاصی که ما فعلاً داریم، این جور تشتت افکار هیچ فایدهای نمیتواند داشته باشد و این موضوعی هم که به امضاء رسیده و به ساحت مجلس شورای ملی پیشنهاد شده، منع قانونی ندارد و همه آقایان هم تصدیق دارند که چنین نظری نیست؛ به این جهت هم بند میخواستم عرض کنم، که آقایان هم توجه کامل به این نکته بفرمائید مخصوصاً با وضعی که الان هست، که آقای نخست وزیر یک لوایح یا طرحهایی امضاء می نمایند و بعداً وقتی پی به نواقصش میّرند، اینها را مجدداً اصلاح میکنند که البته یک امر بسیار پسندیدهای است مثل همین لایحة بیست درصد کشاورزی، که آن موقعی که به مجلس تقدیم گردید، ما نقائصش را عرض کردیم، بعد از مدتی که عمل کردند به نواقصش پی بردند و یک قسمت از چیزهایی که عرض کردم رفع کردند. بقیهاش را خواستند عمل کنند باز به دشواریهایی گیر کردند که یک اصلاحیة سوم صادر گردید. البته برای یک طرح مثل طرح کشاورزی یا طرح بازنشستگی میشود اصلاحیه صادر کرد، ولی برای چیزی که عمل قطعی انجام بگیرد دیگر قابل صدور اصلاحیه نخواهید بود. به این جهت برای اینکه رفع این صحبتها و فکرها بشود، این طرح تقدیم شده است و استدعا میکنم که توجه بفرمایند و به فوریتهای آن رأی بدهند.
نایب رئیس: آقایان امضاءکنندگان توجه بفرمائید که این تصویب قانونی به این شرحی که نوشته شده است وارد نیست، یعنی هیچ رئیس دولتی نمیتواند هیچ طرح و یا لایحه ای برای تعطیل مجلس امضاء کند؛ منتها در حال حاضر به جناب آقای دکتر مصدق اختیار مخصوص داده شده است. بنابراین اگر میل دارید نوشته شود به «هیچ طرح و لایحهای که به موجب قانون اختیارات از طرف ایشان امضاء بشود» می خواستیم که این را اصلاح کنیم. دکتر بقائی هم این را قبول و اصلاح میکند و به این صورت درمیآید «هیچ طرح و لایحهای به موجب اختیارات اهدائی به جناب آقای دکتر مصدق نخستوزیر نمیتواند باعث تعطیل و فلج شدن مجلس فعلی گردد». در این موقع چند نفر از آقایان از جلسه خارج شدند.
ناب رئیس: نسبت به فوریت اول اعلام رأی میکنم ، بگوئید آقایانی که خارج از جلسه هستند تشریف بیاورند.
عده برای رأی کافی نبود. (پس از چند دقیقه)
نایب رئیس: (این را توجه کنید) آقایانی که در خارج هستند اطلاع دادند که در جلسه حاضر نخواهند شد (همینهایی که میگفتند دکتر مصدق چنین نقشی را ندارد نمیخواهد مجلس را منحل کند از مجلس مثل اخیراً که عدهای مجلس شورای اسلامی را از اکثریت انداختند، رفتند بیرون و گفتند دیگر نمی رویم).
شمس قناتآبادی: تذکر دارم.
نایب رئیس: بفرمائید.
قناتآبادی: میخواستم عرض کنم که ما دلیل پیدا کردهایم برای اینکه میخواهند مجلس را تعطیل کنند. مشروطیت تعطیل بردار نیست. ما دلیل پیدا کردیم که میخواهند که در مجلس شورای ملی را ببندند.»
بحث این است که یکی از طرفداران دکتر مصدق میگوید این طرح مسکوت بماند. و دکتر بقائی مخالفت میکند ولی بالاخره تصویب میشود که این طرح نه رد بشود و نه قبول و در مجلس بماند. آنشاءالله دنبال بحث را در جلسات دیگر ....
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
. محاکمات دکتر بقائی در سال 1340 بنام «چه کسی منحرف شد؟»
. وزیر دادگستری وقت که مورد سؤال دکتر بقائی واقع شده بود.
. مصدق و طرفدارانش.