جلسه چهارم
درسهایی ازتاریخ سیاسی ایران(4)
دکتر مصدق در یک خاندان اشرافی و ثروتمند متولد شد. پدر دکتر مصدق در دربار قاجاریه بود و از آنها حقوق میگرفت. دکتر مصدق جوان بود که انقلاب مشروطیت در ایران رخ داد، بسیاری از نقش او در انقلاب مشروطیت بحث کرده اند ولی تاریخ در این مورد مسئلة قابل ذکری نشان نمیدهد، جز اینکه سندی در دست هست البته مربوط به یک سال بعد از مشروطیت که ایشان در سال 1325 عضویت جامع ادمیت (یکی از لژهای فراماسونری) را پذیرفتهاند.
بسم الله الرحمنالرحیم
مروری بر آنچه گذشت
ابتدا در اینجا باید اشاره کنم، چون مطالبی که میگوئیم معمولاً یک هفته فاصله میشود احیاناً ـ البته خیلی بعید است ـ ممکن است مطلبی تکرار بشود و یا یک مطلبی از نظر دور بیفتد. بعدها که اینها را استخراج کردند و نوشتند و دیدیم اگر مطلبی جاافتاده باشد آنها را ذکر خواهیم کرد.
موضوع دوم، مطالبی که گفته میشود قصد این هست که شما این مطالب را به خاطر بسپارید و واقعاً مسئولیت دارید که به اطلاع مردم براسنید. چون این بحث برای روشن کردن ذهن مردم است و برای این است که مردم، شخصیتها و گروهها و احزاب را خوب بشناسند تا بتوانند راه درست و صحیح را انتخاب کنند؛ بخصوص نیرنگها و حیلهگریها و دسایس دشمن را که خیلی هم پیچیده است با دقت بتوانند تشخیص بدهند.
به هر ترتیب همان طور که اشاره کردیم: گفتیم که دکتر مصدق در اردیبهشت ماه 1330 به نخستوزیری انتخاب شد و ملی کردن صنعت نفت را که قبلاً مجلس تصویب کرده بود جزء برنامه های خودش قرار داد. همینطور آزادی مطبوعات و اجرای قانون اساسی را.
اولین انتصابات دکتر مصدق بسیار ناجور بود. آن دفعه اشاره کردیم که پست وزارت خارجهاش که یکی از پستهای مهم بود به باقر کاظمی که وزیرخارجه رضاخان هم بود، واگذار شد. پست وزارت کشور به سرلشکر زاهدی واگذار شد و همینطور پستهای مهم دیگر به افراد گوناگون واگذار شد که مورد قبول ملت نبودند و دارای سوابق خوبی نبودند. براین اساس بود که آیتالله کاشانی اطلاعیه ای صادر کرد و در این مورد ضمن حمایت از دکتر مصدق از خودش سلب مسئولیت کرد در اینجا ما با دو شخصیت مهم روبرو هستیم: یکی آیتالله کاشانی و دیگری دکتر مصدق. ضمن بحثهایی که تا حالا کردیم شمه ای از شرح حال این دو نفر را گفتیم. امروز هم یک مرور سریع و مختصری بر زندگی این دو نفر که به هر ترتیب اسمشان در تاریخ در کنار هم ذکر شده و ذکر میشود خواهیم داشت. در کنار هم از این جهت که در ابتدای حکومت مصدق همینطور که خواهیم دید آیتالله کاشانی از ملی شدن نفت و حکومت مصدق حمایت میکرد؛ و در پایان اختلافاتی ایجاد شد و تا این لحظه هم که من با شما صحبت میکنم مثل اینکه موضوع روز باشد. کاشانی و مصدق دو اسمی است که همیشه با هم نام برده خواهند شد و به طور تصادفی هم درگذشت هر دو نفر، در یک ماه بود: دکتر مصدق در 14 اسفند 1345 و آیتالله کاشانی در 23 اسفند 1340، هر دو نفر در یک ماه. در پنجشنبة گذشته سالگرد درگذشت مصدق از طرف عده ای که آن خط مشی را میپسنیدیدند و قطعاً در آن خط هستند برگزار شد و در 23 این ماه یعنی همین جمعه و شنبه مراسم سالگرد آیتالله کاشانی از طرف کسانی است که این خط مشی را میپسندند. و اگر نگاه کنید باز هم هنوز میبینید که تناسب هست، آنهائی که حامی مصدق هستند از همان قماشند، و آنهایی که حامی آیتالله کاشانی هستند از همین قماش و دانستن مسیر زندگی این دو نفر و خط مشی ای که داشتند در اتخاذ تصمیم و اتخاذ راه و انتخاب راه، همین الان هم مهم است.
دکتر مصدق کیست؟
دکتر مصدق در یک خاندان اشرافی و ثروتمند متولد شد. پدر دکتر مصدق در دربار قاجاریه بود و از آنها حقوق میگرفت. در مورد سلسله نسب مصدق بحثی است که در جای خودش ممکن است عنوان کنیم؛ فعلاً مسائل مهمتری هست. دکتر مصدق جوان بود که انقلاب مشروطیت در ایران رخ داد، بسیاری از نقش او در انقلاب مشروطیت بحث کرده اند ولی تاریخ در این مورد مسئلة قابل ذکری نشان نمیدهد، جز اینکه سندی در دست هست البته مربوط به یک سال بعد از مشروطیت که ایشان در سال 1325 عضویت جامع ادمیت (یکی از لژهای فراماسونری) را پذیرفتهاند. این سند برای اولین بار در 1340 یا 1341 یک سال پس یا پیش، (چون ممکن است من اشابته کنم و) در کتاب «فکر آزادی» منتشر شد. این کتاب فرک آزادی نویسندهاش «آدمیت» است. فرزند همان ادمیتی که خودش مؤسس این لژ آدمیت معروف به فراماسونری بوده است. اسامی دیگری را هم نامبرده است و اسنادش را نشان داده و البته چون خود ادمیت در فراماسون بوده بدیهی است که این جمعیت را هم، جمعیت خوب و آزادیخواهی تلقی کرده است. مخصوصاً من مبداأ انتشار سند را گفتم، چون دیدم که آقای متین دفتری ـ که الان فراری است ـ در اوائل انقلاب نوشته بود که این سند را آقای اسماعیل رائین در کتاب « فراماسونری در ایران» منتشر کرده و تحت فشار دستگاه این کار را کرده است؛ در حالی که مسئله این طور نیست و همینطور که اشاره کردیم خیلی قبل از کتاب رائین این سند منتشر شده بود و رائین از آن کتاب این سند را گرفته؛ در صفحة 221 این کتاب تعهدنامة مصدق ثبت است خطش هست، خط خودش است. امضاء و مهر و این هم متن سند. البته خود کلمة «آدمیت» اصطلاح «آدمیت» یک اصطلاح فراماسونی است. برادری و آدمیت و انسانیت و این کلمات را در کارهایشان انتخاب میکردهاند.
«به تاریخ بیستم 1325 این بندة درگاه محمدبنهدایتالله (هدایتالله اسم پدرش است) ساکن تهران از صمیم قلب به مضمون شرح ذیل عرض میکنم که ای پروردگار عالم اقرار دارم که تو به من شرافت و آدمیت عطا فرمودی، و در ادای این حقوق و این موهبت عظما هر قصوری که کرده باشم الان در حضور تو و به حق تو و قدرتت قسم می خورم که شأن و حقوق دستة شریف را (یعنی همان جامعة آدمیت را) در هر مقام مادامالحیات، با تمام قوای خود محفوظ و محترم نگاه دارم و هر گاه از تعهد خود نکول نمایم از فیض رحمت و پناه اخرت حضرتت بی نصیب بمان» تاریخ فوق همان تاریخی که خواندیم، یعنی همانطور که گفتیم تقریباً یکسال بعد از شمروطیت، محل امضاء مصدق. آن وقت یک کسی هم ضامن شده چون ضمانت میکردند. «ضمانت آدم فوق بر عهدة ادمیت این جانب از فرائض ضمة همه عالم ادمیت است، تاریخ فوق ابوالفضل (عضدالسلطان)
ابوالفضل نام مستعار عضدالسلطان است. البته بحث هست که میگویند ایشان از این لژ بیرون امده است ولی آن هم که گفتند بیرون آمده، ورودش را در لژ دیگری گفتند.
بعد از این جریان، مطالب قابل ذکر دیگری که در زندگی دکتر مصدق دیده میشود، یکی استانداری فارس است که قبل از کودتا به او موکول شده بود. در این مورد مخالف و موافق بحثهای فراوان کردهاند. مخالفین مصدق میگویند که یکی از دلایل وابستگی مصدق به انگلستان همین استاندار فارس بودن است؛ چون در آن موقع فارس جزو منطقة نفوذ انگلستان بود و انگلستان در آنجا پلیس جنوب را تشکیل داده بود، و شمال جزو منطقة روسیه بود. و باز دلیل دیگری میآوردند که وقتی مصدق از استانداری استعفا میکند، کنسول انگلیس با سفیر انگلیس هر دو به دولت نامه می نویسند و از دولت میخواهند که مصدق را در این پست ابقاء کند و این سند را در دورة چهاردهم، موقعی که سیدضیاءالدین طباطبائی و مصدق با یکدیگر مشاجره داشتند، سیدضیاء به آن اشاره کرد و مصدق گفت که دروغ است؛ ولی وقتی که ارائه داد، مصدق این طور توجیه کرد که خوب من امنیت برقرار کرده بودم در فارس، و انگلیسیها هم از امنیت خوششان میامد از این جهت بود که نسبت به من علاقمند بودند. اصل سند موجود است، البته من امروز همراهم نیاوردهام، در جلسة آینده اگر یادم باشد آن سند را می اوردم و میخوانم.
بعد از کودتا، اول صدق همانطور که گفتیم استعفا کرد و با اینکه سیدضیاء به او نوشت که در صورتی که مطیع دولت مرکزی باشی کاری با تو نداریم ولی رفت بین ایل بختیاری.
بعدها امد به تهران و وزیرخارجه و وزیر دارائی و وزیر دادگستری حکومتهای بعد از کودتا شد. حکومتهایی که یک وزیرش رضاخان بود (سردار سپه) و نخستوزیرش هم مشیرالدوله و قوامالسلطنه و اینها. مدتی هم استاندار آذربایجان شد. البته اتهامات زیادی راجع به بعضی از مسائل به او میزنند، چون ما آن اتهامات را دلیل و سند قابل قبولی نداریم رویش تکیه نمیکنیم.
در دورة پنجم و ششم نمایندة مجلس شد ـ دیدم در سخنرانی آقای بازرگان، اگر من اشتباه به ذهنم نباشدف چون سریع سخنرانی را خواندم که اشاره کرده بود به نمایندگی او در دورة چهارم، چنین چیزی نیست. دورة چهارم ایشان نمیانده نبودند، دورة پنجم و ششم بوده ـ در دورة پنجم همینطور که اشاره کردم با تغییر سلطنت مخالفت کرد ولی از رضاخان تجلیل کرد به عنوان اینکه امنیت برقرار کرده است و قبلاً هم از مشاورین رضاخان بود. در هیئت هشتنفرهای که فکر میکنم در یکی از جلسات اشاره کردم، اصل سند در اینجاست در صفحة 324 و 325 کتاب خاطرات یحیی، که در اینجا من فتوکپی کردم باز در جای دیگر در صفحة 338 و 339 قسمتیش را برایتان از روی اینجا میخوانم:
«در این وقت که مجلس شورای ملی و دربار سلطنت و دولت نظامی سردار سپه، به واسطة انچه در فصل پیش گفته شد، در حال اضطراب است و به واسطة تحریکات درباریان طرفدار شاه و ولیعهد و مخالفین سردار سپه (سردار سپه همان رضاخان است) روزبهروز بر نفرت خلق از او افزوده میشود، بی انکه سبب ظاهری داشته باشد، چنانکه برای مصرف خیری در فضای مدرسة نظام که روبهروی خانه او واقع است جشنی مجلل برپا میکنند تا اعانه جمع کنند و اسباب تفریح و تفرج بسیار در آنجا فراهم میاورند، اسباب تفریح و تماشا را هم گذاشته بودند که مردم بیایند و تصور میکنند خلق تهران بدانجا هجوم خواهند آورد ولی رنگ عمومیت نمیگیرد یعنی فکر میکردند که بدین وسیله می توانند مردم را وادار کنند ولی کسی نمیرود و اشخاص معینی از طرفداران و بستگان خود او یا از نظامیان هستند که مکرر میروند یعنی به خاطر اینکه مجلس را گرم کنند هی میروند تو، دوباره برمی گردند که یک گرمی به مجلس بدهند و بیشتر اوقات مثل این است که واردی نداشته باشند و پیداست که از توجه مردم بدانجا جلوگیری میشود و سردار سپه از این پیش آمد بسیار دلتنگ است و در زحمت حالی و خیالی زیاد امرار وقت میکند و به هر کسی و به هر جا توسل میجوید بلکه بتواند در مقابل هیجآنهای مخالف خودداری کرده به تکمیل اسباب موفقیت خود در رسیدن به آرزوهایش کامیاب باشد؛ در این احوال روزی یکی از تجار تجددخواه که مدتی در خارجه بوده است و اکنون در تهران در میان تجار عنوانی دارد و با سردار سپه نیز بیربط نمیباشد نزد نگارنده (یعنی نزد حاج میرزا یحیی دولتآبادی) آمده برای سردار سپه دلسوزی مینماید، که این شخص میخواهد خدمتی به وطنش کرده باشد اما دشمنانش برای او سخت اسباب چینی میکنند و حواس او را پریشان نموده اند، کارش محکم نیست شاید از بین برود (یعنی آن تاجر دلسوزی میکند که مبادا رضاخان از بین برود) جای افسوس است که به زودی نتوانیم مرد با عزم و ارادهای مانند او به دست بیاوریم چه میشد که رجال مهم مملکت با او هم خیال شده او را تنها نمی گذارد تا میتوانست با اطمینان خاطر قدمی برداشته، کاری از پیش ببرد، گفتم سردار سپه باید یک مجلس مشاروة خصوصی داشته باشد و با مشورت کار بکند. گفت اشخاصی را که برای این کار مناسب می دانید نام ببرید و صورتی نوشته شود من او را حاضر میکنم، از میان آن صورت عدهای را انتخاب کرده یک حوزه شوری برای خود تشکیل بدهم. نکارنده نام پانزده نفر از رجال دولت را نوشته به او میدهد و بعد از دو روز از طرف سردار سپه به طور خصوصی هشت نفر از اشخاص به طور خصوصی به خانة او دعوت میشوند و این عادت او است که هر تصمیم گرفت فوراً انجام بدهد، شش نفر از این هشت نفر را از میان منفردین از نمایندگان مجلس انتخاب میکند به شرح ذیل: میرزا حسنخهان مستوفی الممالک، میرزاحسنخان مشیرالدوله، دکترمحمدخان مصدق السلطنه، قاسیدحسن تقیزاده، میرزاحسین خان علا و نکارنده (یعنی حاج میرزا یحیی دولتآبادی) دو نفر را هم از رجال دولت خارج از مجلس بر این شش نفر میافزاید و آنها مهدیقلی خان هدایت مخبرالسلطنه و میرزامحمد علیخان فروغی ذکاءالملک هستند. (در مورد این هشت نفر فکر میکنم که توضیحاتی ضمن بحثمان دادیم که چه کسانی هستند: مصدق که مورد بحث است. تقیزاده را رویش مفصل بحث کردیم. آقای حاج مخبرالسلطنه هدایت در حقیقت قاتل شیخ محمد خیابانی است و شش سال نخست وزیر رضاخان بوده. محمدعلی خان فروغی اصلش یهودی بوده است و از یهودیانی که ظاهراً مسلمان شدند. اینجا که میگویم ظاهراً خیلی از یهودیهایی هستند که مسلمان شدند بخاطر مسائل خاصی ولی همة آنها راه خیانت پیش گرفتند و من جمله همین فروغی است که چند بار نخست وزیر رضاخان میشود و اخرین نخستوزیرش هم همین فروغی بود.)
سردار سپه در مجلس اول نطق متینی میکند در لزوم خاتمه دادن به اوضاع ناهنجار گذشته و شروع به اصلاحات اساسی. و تقاضا میکند با این جمع، جلسههای مرتبی داشته باشد و هر چه میکند با شور آنها بکند تا برای کسی جای نگرانی نباشد که کارهای او بر وفق صلاح مملکت است، این مجلس هم هر چند روز یک مرتبه در خانة یکی از اعضاء، شبانه منعقد میشود و چند ساعت طول میکشد و هر جا باشد سردار سپه در آنجا حاضر میشود و در کارهای جاری صحبت می دارد، مخصوصاً در امور مالی و اقتصادی و گاهی هم در اخر بها در منزل خودش مجلس منعقد میگردد و پیشخدمتان و دربانان فرد فرد اعضاء را میشناسند، سردار سپه از این اجتماع خصوصی اظهار مسرت میکند، اعضای حوزه هم خوشحال هستند که سردار سپه حاضر شده است با مشورت آنها کار بکند و بعضی از آنها که به بقاء سلطنت در خانواده قجر علاقمند هستند تصور میکنند این بعضی از آنها که به بقاء سلطنت در خانواده قجر علاقمند هستند تصور میکنند این مجلس خواهد توانست سردار سپه را از خیال ربودن تخت و تاج از دست قاجاریه بازدارد.»
البته مفصل است من خواستم متن سند را خوانده باشم آن تاجر هم که در اینجا نامش را نمیبرد طبق گفتة دکتر مصدق، عبدالرحیم قزوینی نامی است که بعدها من تحقیق کردم آن هم فراماسون بوده، اینها هم که اینجا نام بردیم این هشت نفر هم، تقریباً همه آنها اسناد فراماسون بودنشان موجود است.
بعد در جای دیگر هم اشاره کرده است که همین مجلس به پیشنهاد دکتر مصدق، پیشنهاد فرماندهی کل قوا را به سردار سپه میکند. در صفحة 329 این کتاب خیلی در این مورد بحث شده. این کتاب جلد چهارم است. البته این یک مسئله محرزی است. چون خود دکتر مصدق هم در صحبتهایش گفته است و در تاریخ ارتباط این هشت نفر خیلی محکم بود. با وجود اینکه گاهی اوقات علی الظاهر به یکدیگر میپریدهاند. و دکتر مصدق در جائی میگوید که تقی زاده خائنی است که ما در دهر مثل این خائن نزائیده است. ولی معهذا در اینجا میبینیم که در یک گروهند. و همین آقای حاج میرزا یحیی بارها در کتابش نوشته است که در دورة پنجم و ششم من و مصدق و تقی زاده و یکی دو نفر دیگر همیشه با یکدیگر مشورت میکردیم و کارهایمان را به اتفاق انجام میدادیم و بعد دکتر مصدق در سال 1329 همینطور که اینجا هم گفتم علاء را دوست 30 سالة خودش قلمداد میکند و او را تأیید میکند. در همین اسناد مربوط به فراماسونی که سند آقای دکتر مصدق را خواندم، اتفاقاً همین آقای فروغی هم در همان لژی بوده است که دکتر مصدق بوده، یعنی ارتباطات اینها بسیار محکم بوده و این هشت نفر تأثیر بسیار در تاریخ معاصر ما داشتهاند؛ چند نفرشان نخست وزیر شدهاند. از روی این لیست که نگاه کنی مستوفی الممالک بارها نخستوزیر بوده، مشیرالدوله، مصدق، حسین علا، حاج مخبر السلطنه هدایت و فروغی هم همینطور. تنها فردیشان که نسختوزیر نشده، یکی تقیزاده و یکی هم خود این حاج میرزا یحیی دولتآبادی است، یعنی شش نفرشان به نخست وزیری رسیدند و تقی زاده هم که سمتهای خیلی مهمتر از نخستوزیری داشته (رئیس مجلس سنا، وزیر دارائی، منعقدکنندة قرارداد نفت و خیلی کارهای مختلف دیگر) برای اینکه این آقای حاج میرزا یحیی دولتآبادی را هم بشناسید، کافی است همین چهارجلد کتابش را بخوانید که چه حملاتی به روحانیت می کمند و دین را از سیاست جدا میداند و اول هم معمم بوده، بعد عمامه را میگذارد کنار و به قول خودش راحت میشود.
به هر ترتیب بحث از دکتر مصدق بود، دکتر مصدق، همینطور که اشاره کردیم، در دورة پنجم با تغییر سلطنت مخالفت میکند. در دورة ششم هم به نمایندگی انتخاب میشود. از دورة هفتم دیگر نماینده نمیشود و می رود در ملک خودش احمدآباد مشغول کار میشود. البته موافقین او میگویند که آنجا تبعید بود، نه چنین مسئلهای نیست؛ بین همان مدتی هم که در احمدآباد بوده، دوبار به خارج سفر میکند و هیچ فعالیتی به قول خودش ضدرضاخان انجام نمیدهد. در پنجم تیر ماه 1319 یعنی در حدود یکسال و دو ماه قبل از سقوط رضاخان دستگیر میشود. علت دستگیری او هم، آن طور که به نظر میآید نخست وزیری متین دفتری بوده. که داماد دکتر مصدق است و به عللی که رضاخان در اخر حکومت از انگلستان فاصله گرفته بود، متین دفتری را در پنجم تیر ماه بر کنار میکند و من جمله مصدق را هم در رابطه با این موضوع میگیرد. یازده روز زندان بوده بعد از یازده روز به بیرجند تبعیدش میکنند، در راه همانطور که خودش گفته بود تریاک میخورد که خودکشی کند ولی در اثر تکآنهای اتومبیل ترایکها را استفراغ میکند و کشته نمیشود. بعد زا سه ماه ارنست پرون که ظاهراً به او میگفتند معلم شاه (شاه سابق که آن موقع ولیعهد بوده) پیش شاه مخلوع، آن هم پیش پدرش وساطت میکند و دکتر مصدق از تبعید آزاد میشود و میرود به ملک شخصی خودش احمدآباد البته در مورد این ارنست پرون، بحث خیلی است، کتابی هست عنوان آن هم خیلی نامطلوب است اسم و عنوان آن جایش توی این مجلس نیست. ارنست پرون شرح حالش را داده و روابطش را با شاه گفته است. این کتاب چاپ شده و در دسترس است. در این کتاب مدعی است که این ارنست پرون معلم شاه نبود، بلکه مستخدم مدرسهای بوده است که شاه در آن درس می خوانده است و روابط نامشروعی بین او شاه بوده و به همین دلیل میآید به دربار ایران و کاری به آن جنبه ها نداریم. ولی آنچه که هست نقشی در ایفای وظایفی که از طرف انگلستان به عهدهاش گذاشته شده بود، در دربار شاه ایفا میکرده است (تفصیلش را میتوانید در همین کتابی که اشاره کردم و چاپ شده است مراجعه کنید).
بعد از شهریور 20 که به علل شرایط خاص، آزادیهایی در ایران به وجود میآید، دکتر مصدق در دورة چهاردهم نمایندة مجلس میشود. در آنجا با اعتبارنامة سیدضیاءالدین مخالفت میکند. شدیداً خودش را ملی و طرفدار ملت قلمداد میکند. و همینطور که قبلاً اشاره کردیم، آن پیشنهاد آقای رحیمیان را که میخواسته قرارداد نفت جنوب الغاء بشود، امضاء نمیکند که به بعضی جنبههای مثبت و منفی کارش اشاره کردیم، و بقیة مسائل را هم ضمن صحبتها گفتیم این شرح حالی از دکتر مصدق بود، یک جنبههای مختلفی در آن هست، یعنی هم نطقهای شدیداللحن و پرهیجان که در مورد وطندوستی و وطنپرستی خودش میکند و مخالفتی که با دولتهای وقت میکند و هم جنبههایی که منفی بوده است کهع برایتان شرح دادم.
آیتالله کاشانی کیست؟
آیتالله کاشانی در ابتدای کودکی به نجف میرود، در آنجا تحصیل میکند و در سن 25 سالگی به درجة اجتهاد میرسد و از علمای بزرگ آن موقع اجازة اجتهاد میگیرد. به اتفاق پدرش (حاج سیدمصطفی کاشانی) که از مراجع تقلید وقت بوده علیه انگلستان در عراق مبارزه میکند؛ خود تفنگ بدوش میگیرد و در جنگها شرکت میکند. پدرش در جنگهای استقلال عراق شهید میگردد و خودش محکوم به اعدام میشود و فرار میکند و به ایران میآید. در دوران رضاخان در همین پامنار تهران تدریس میکرد در ضمن حملاتی به رضاخان می کرده است. در پایان دوران رضاخان تشکیلاتی درست میکند و بالاخره وقتی رضاخان سقوط میکند چون انگلیسیها به ایران آمده بودند، مخفی میشود. پس از مدتی مخفی بودن، او را دستگیر میکنند و با اینکه نمایندة مجلس شده بود در دورة چهاردهم، اعتبارنامه به او نمی دهند و مدت یکسال و نیم در زندآنهای انگلستان و روسیه شوروی در اراک و رشت و کرمانشاه به وضع نامطلوبی در بازداشت بوده، بعد که متفقین از ایران میروند آزاد میشود. در زمان روی کار آمدن قوامالسلطنه مجدداً دستگیر میشود و به یکی از نواحی نزدیک قزوین تبعید میشود. بعد از قوام السلطنه علیه هژیر قیام میکند، تعدادی در آن قیام کشته میشوند. گروههای اسلامی را متشکل میکند. مخصوصاً اولین کسی است که مبارزة ضدانگلیسی و ضداسرائیلی را قبل از حتی تشکیل اسرائیل، در ایران شروع میکند که مدارکش موجود است و در جای خودش بعضی از مدارک را برای شما میخوانم. پرچم ضدانگلیس را بلند میکند، در 15 بهمن همانطور که اشاره کردیم به زندان می افتد و بقیه ماجرا را تا امروز به طور خلاصه برایتان گفتم. از نظر علمی هم البته مقام والایی داشته است ولی چون وقتش را صرف امور سیاسی کرده بوده اینکه بیاید و رساله بنویسد، از این کارها خودداری کرده ولی در حد مرجعیت بود.
حالا که شرح حال این دو را گفتم از اینجا به تفصیل بقیة مسئله را دنبال میکنم.
مصدق که نخستوزیر شد یکی از کارهایش همانطور که گفتیم، ملی کردن نفت و خلع بد از شرکت سابق «وایستنی» بود و این البته کار سادهای نبود؛ برای اینکه انگلیسها عوامل زیادی در ایران داشتند و تحریک میکردند. البته در این جهت شوروی و آمریکا در حدی که ضربه به انگلستان بخورد، موافق نبودند اما آمریکا هم همانطور که گفتیم خودش میخواست جانشین انگلیس بشود و این را به تفصیل در آینده خواهیم گفت.
حزب توده و مصدق قبل از 30 تیر 1331
در اینجا قبل از هر چیز باید اشاره کنیم به نقش حزب توده در مورد حکومت دکتر مصدق: حزب توده از مدتی قبل از اینکه مصدق و جبهة ملی حکومت را در دست بگیرند با آنها به شدت مخالفت میکند و آنها را عامل امریکا قلمداد میکند و معتقد میشود و تبلیغ میکند که اینها میخواهند امریکائیها را به سرنوشت مردم مسلط کنند. بعد از این هم که مصدق نخست وزیر میشود، حزب توده شدیداً مخالفت میکند. ما بعضی از مطالبی را که روزنامههای حزب توده در مورد مصدق نوشتهاند از این جزوه که بعدها با آن خیلی کار خواهیم داشت (این جزوهای است که آقای دکتر ممکن که معاون وزارت ارشاد بوده ـ یکی از مصدقیون، از کسانی که هنوز هم آن راه را طی میکند ـ به منظور خاصی منتشر کرده خیلی جالب است. مطالبش بریدة روزنامه های مختلف است یک مقداریش مطالبی است که از روزنامههای حزب توده در اینجا منعکس کرده، البته در اینجا هم رعایت امانت را نکرده، یعنی تا موقعی که حزب توده به مصدق حمله می کرده در اینجا هم رعایت امانت را نکرده، یعنی تا موقعی که حزب توده به مصدق حمله می کرده در اینجا اورده است ولی از زمانی که حمایت کرده در اینجا نیاورده است) حال یک چند قسمتی از آن را من همینطور تیتروار برای شما میخوانم چون خیلی مطالب مفصل است، (اشاره میکنم که روزنامه های مهم حزب توده یکی «به سوی آینده» بود که عصرها منتشر میشد و یکی «شهباز» که صبحها و اینها چون مرتب توقیف میشدند همینطور اسم عوض میکردند که این مطالب را عمدتاً از «به سوی آینده» و روزنامههایی که به جای آن منتشر میشده نقل کرده) حالا من تیترهایی را که همینطور تصادفی برخورد میکنم میخوانم:
«به سوی آینده» دوشنبه 15 اردیبهشت: «مصدق برای سازش با امپریالیستها از سرنیزههای خونبار حکومت نظامی استمداد میکند» (این عنوان، اولین قسمت این است) در صفحة بعد دوشنبه 16 اردیبهشت: «هندرسن (هندسن سفیر آمریکا بوده) در آذربایجان و کردستان چه کار دار.»
«دولت دکتر مصدق چون آلت بی اراده در دست امپریالیستهای امریکائی قرار دارد»
البته اگر بخواهیم همة عنوآنها را بخوانیم زیاد است من فقط بعضی از عنوآنها را که به چشمم میخورد اینجا برای شما اشاره میکنم. تاریخ آن را هم دیگر نمی خوانیم چون تاریخ آن از اردیبهشت 31 به بعد است.
«ملت ایران تضمینهای خائنانة مصدق را نمیپذیرد و در برابر جنایتها و روشهای فاشیستی حکومت او بر پایداری و مقاومت خود می افزاید.»
«ملت ایران خواستار الغاء حکومت نظامی است.»
چون زمان مصدق حکومت نظامی شد به خاطر همین اخلالگریهایی که حزب توده و دیگران میکردند.
:مصدق برای اجرای نقشة امپریالیسم به حکومت نظامی متوسل گردیده است.»
«فجایع مأمورین دولت مصدق و چاقوکشان مصباحزاده در انتخابات بندرعباس» (مصباحزاده مدیر کیهان بود تا آن موقعی که حکومت سرنکون شد)، «نظری به روشهای خائنانه و ضدملی شاهد» (شاهد همان روزنامة دکتر بقائی ارگان حزب زحمتکشان بود که بحث خواهیم کرد و آن موقع از مصدق حمایت میکرد)
«در اهواز چاقوکشان حزب زحمتکشان تحت سرپرستی سرگرد تویسرکاین و به دستیاری پلیس مصدق، دبیر و سایر فعالین کانون لکوموتیورانان را با چاقو مضروب و مجروح کردهاند.»
«سفاکی بیسابقة عمال مصدق، آذربایجان را به صحنة ترور فاشیستی تبدیل کرده است.»
«وزیر اقتصاد دولت مصدق از سیاست عاقلانة انگلستان تمجید میکند»
خیلی مطالب خواندین است به خصوص میخواهم با حالا مقایسه کنید و ببینید فدائیون و جنبشیون و اینها همین حالت را هم الان دنبال میکنند به همین شکل.
«مداحان امپریالیست آمریکا ملی نیستند.»
منظورش همان مصدق و حکومت مصدق است در شمارة 23 تیر 1331 ( که اشاره خواهیم کرد که این 23 تیر چه روزی بوده) نوشته:
«افتخار به فرزندان قهمرانی که در راه مبارزة ضداستعمار ملت ایران به دست جلادان دولت مصدق شربت شهادت نوشیدند»
«اسناد زنده جنایات و فجایع حکومت ضدملی مصدق»
عکس چند نفر کشته و شکمپاره شده را اینجا زیر آن است که در 23 تیر کشته شده بودند. شمهای هم از آن روزنامة فکاهی آنها برایتان اشاره کنم و این بحث را در این قسمت خاتمه بدهم.
روزنامهای داشتند به نام چلنگر که فکاهی و به صورت شعری منتشر میشد. دکتر مصدق را به صورت یک کرکس کشیده که روی تخم خوابیده و جوجههایی که بیرون آمدهاند دکتر بقائی و چندتا از طرفداران آن موقع مصدق بودند که از پوسته آمدهاند بیرون. و آمریکا و انگلستان هم دارند دانه میریزند برای این جوجهها. یک شعری هم گفته که حالا فرصت خواندنش نیست خیلی طولانی است. در جای دیگر مصدق را زیر کلاه امریکائی برده است با سرنیزه، و باز در قسمتی دیگر مصدق را به صورت یک پیر زال که در حجله نشسته و آمریکا دارد برایش ساز میزند. و بالاخره اینجا دکتر مصدق را به صورت یک انتر (میمون) کشیده، عکس آمریکاست که دارد برایش ساز میزند، دکتر بقائی هم این طرف دارد برایش سرنا میزند و همینطور تا اخر. این رویة حزب توده قبل از 30 تیر راجع به دکتر مصدق.
احزاب مهم دوران مصدق
از وقایع مهم این دورة دکتر مصدق، یکی از تأسیس حزب زحمتکشان در 26 اردیبهشت 1330 است. ما تا حالا به دو حزب مهم در ایران اشاره کردیم: یکی حزب توده که گفتیم در مهر 1330 تشکیل شد، از متشکلترین و قویترین احزابی بوده است که تا حالا ایران به خودش دیده و هنوز هم این حزب موجود است، یعنی قدیمیترین حزبی که توانسته فعالیت خودش را به طور مستمر ادامه بدهد، از سال 1320 تا 1359 که الان درش هستیم یعنی 39 سال که به کارهایش شمهای اشاره کردیم. حزبی است وابسته به خارج و نقش خائنآنهای داشته است و دارد.
حزب دیگر، حزب ایران که آن هم چند سالی بعد از شهریور، 20 تشکیل شد با حزب توده مدتها ائتلاف کرد، با قوام السلطنه ائتلاف کرد و بارها دچار انشعاب شد. از افراد مشهورش اللهیار صالح و دکتر سنجابی و مهندس زیرکزاده و دکتر میمندینژاد و ابوالفضل قاسمی و چند نفر دیگر که هنوز هم این حزب هست و اخیراً ابوالفضل ابوالفضل قاسمی به اتهام عضویت در ساواک و شرکت در کودتا بازداشت شد و باز به نقش این حزب خواهیم پرداخت.
حزب مهم دیگر همین حزب زحمتکشان است که در ماه اول حکومت مصدق تشکیل میشود. ما قبلاً اشاره کردیم به سوابق دکتر بقائی که رهبر این حزب بود و گفتیم که از ماه اخر سال 28 وارد مبارزه شد. روزنامة شاهد را تأسیس کرد و چند گروه تشکیل داد و در ابتدای حکومت مصدق به این عنوان که باید یک گروه متشکل از نهضت ملی دفاع کند در مقابل حزب توده و در مقابل دستجات دیگر، به اتفاق چند نفر دیگر حزب زحمتکشان را تشکیل داد از سران دیگر این حزب خلیل ملکی بود. خلیلی ملکی جزو 53 نفر معروف حزب توده بود که زمان رضاخان بازداشت شدند (آن موقع البته عنوان حزب توده نداشت) بعد در تأسیس حزب توده شرکت داشت؛ از نویسندگان پر کار حزب توده بود، تئوریسین و ایدئولوگ بود. از حزب توده انشعاب کرد و بالاخره در تأسیس حزب زحمتکشان شرکت کرد. از کسانی بود که به مارکسیسم معتقد بود و صراحتاً ماتریالیست و ضددین بود و یک جناح حزب زحمتکشان را به اتفاق جلالآلاحمد (آن موقع آل احمد هم، ماتریالیست و مارکسیست بود) و چند نفر دیگر که از حزب توده انشعاب کرده بودند تشکیل داد. یک جناح دیگر که اینها طرفدار آیتالله کاشانی بودند و دینی بودند، البته ستون مبارزات آنها بودند که در فدائیان اسلام و در مجمع مسلمانان مجاهد جمع شده بودند و بالاخره عدهای از آنها هم به عضویت زحمتکشان درامدند. و این دو جناح ـ دو جناح نامتجانس ـ این حزب را تشکیل دادند. آنها مسائل مارکسیستی را مینوشتند در حالی که بالای روزنامه شعار نصرمنالله و فتح قریب نوشته شده بود و این دوتا (یعنی ایت دو خط) در روزنامة شاهد مشاهده میشد که البته خواهیم دید که نتوانستند با هم بسازند، و از یکدیگر جدا شدند. این حزب نقش بسیار حساسی در تاریخ ما داشته است. هنوز هم عنوان ظاهری خودش را حفظ کرده است. البته به نظر من دیگر وجود خارجی ندارد. بعداً به آن اشاره خواهیم کرد، ولی هنوز هم چند نفری هستند که خودشان را عضو این حزب میدانند. شخصیتهای مختلفی هم در این حزب بودهاند. قبلاً از پشتیبآنهای محکم دکتر مصدق بوده.
حزب زحمتکشان و کشف اسنادخانة سدان
حزب زحمتکشان در ابتدای تأسیس حکومت مصدق کارهای بسیاری انجام داد و من جمله یکی از کارهای مهم آن کشف اسنادخانة سدان بود که خود این یک تاریخ بسیار مفصل دارد.
شرکت نفت انگلیس یک ادارة اطلاعاتی داشت. مثل هر سازمان خارجی، مثل سفارت آمریکا، مثل سفارت انگلستان و روسیه که اینها دستگاههای اطلاعاتی داشتند، شرکت نفت انگلیس هم که یک دولتی بود در دولت ایران، مهمتر و بزرگتر از دولت بود، یک سازمان اطلاعاتی داشت که رجال را می خرید. روزنامهها را بهشان پول میداد، ایجاد آشوب و اغتشاش میکرد. این سازمان را یکی از گروههای وابسته به حزب زحمتکشان به نام گروه «نظارت بر خلع ید» کشف کرد. یعنی ریخت در ادارة اطلاعات و قسمتی از اسناد را توقیف کرد. بعد ریخت در خانة سدان و قسمت دیگر اسناد را از آنجا به دست اورد. تفصیل این مطالب در این کتاب که چندتا هم چاپ شده و البته به خود این کتاب و چاپش حالا اشاره میکنیم آورده شده. چون داستان این اسناد از 1330 تا حالا که من با شما صحبت میکنم یعنی 29 سال تمام ادامه دارد. این «اسنادخانة سدان» تألیف اسماعیل رائین است. چاپ جیبی و دوم آن هم منتشر شده، الان هم در بازار موجود است. اسناد که کشف شد البته قسمتی از آن را موفق شده بودند بسوزانند، یک قسمتهایش را موفق شده بودند همان انگلیسیها ببرند، همان مقداری که به دست آمد رسواکننده بود و چند سندش که منتشر شد، غوغا برانگیخت. حالا من در اینجا به چند تا سندش اشاره میکنم. یکی در صفحة 275 این چاپ، حالا آن چاپهای دیگر را نمیدانم که در این صفحه باشد یا ضفحههای دیگر. سندی است راجع به شاهپور بختیار.
محرمانه
21 نوامبر 1948 (این سند اصلش مربوط به سال 1327 است).
آی، دی، سی، ج، ک (که علامت رمز نامهشان بوده).
به طوری که اطلاع دارید (گزارش میدهد خود این شرکت به مرکزش)
یکی از نمایندگان شرکت در کنفرانس بینالمللی کار در ژنو نطق شدیداللحنی علیه شرکت ایراد نموده (یعنی علیه شرکت انگلیس) ممکن است متن نطق مزبور را از حزب توده در تهران (ادارة روزنامة مردم) دریافت کرده باشد. یکی از نماینده هایی که از ایران از نماینده های کارگر رفته بود در این کنفرانس شرکت کرده بود، نطقشدیداللحنی علیه انگلیس و شرکت نفت کرده.
آقای لیندن به من پیشنهاد کرد که معاون اداره رئیس کل شرکت نفت و دکتر بختیار به این نطق جواب بدهند (یعنی دکتر بختیار مأمور میشود حمایت کند از شرکت نفت انگلیس) چون مطمئن نیستم که متن نطق مزبور قبل از مراجعت مصطفی فاتح و دکتر بختیار به آبادان برسد (یعنی نطقی که تهیه کرده بودند و باید برسانند) از قرار اطلاع واصله مشارالهیم تا دو روز دیگر باید مراجعت کند. خواهشمندم متن نطقهای لازم را برای ایشان هر چه زودتر ارسال دارید. ممکن است متن آنها برای مطبوعات شما هم مفید واقع شود. ف. استاکیل (استاکیل یکی از همان مأمورین اطلاعات شرکت نفت بوده است).
این سندی بود که دکتر مصدق شخصاً به دیوان دادگستری لاهه و شورای امنیت برد و این را دلیل مداخله انگلستان و شرکت نفت در امور داخلی ایران قلمداد کرد.
سند دیگر در صفحة 252 این کتاب است مربوط به آقای دکتر متین دفتری که بارها اسمش را شنیدهاید، داماد دکتر مصدق و نخستوزیر زمان رضاخان و مشیر و مشاورز دکتر مصدق.
از آبادان ـ محرمانه ـ فوری
شماره 1427 تاریخ ارسال 8/6/51 تاریخ دریافت 19/6/51 (تاریخها میلادی است تقریباً میشود مطابق خرداد 30).
از ب. و . جاکسون ـ از: ای. سی. در یک.
ضمن مذاکرة امروز صبح با متین دفتری، مشارالیه قول داد حداکثر نفوذ خود را روی نخستوزیر به کار خواهد برد (یعنی روز مصدق) تا نامبرده هر نوع پیشنهادی که روز سهشنبه احتمالاً خواهید داد (یعنی انگلیسیها میدهند) فوراً رد نکند. اطلاع داد که اظهار نخستوزیر دایر بر عدم رضایت عمومی از لحاظ شکل آن، مادام که او از شما تقاضای تسلیم توضیحات کامل را نموده و وقت کافی برای این امر به شما میدهد متضمن ضرری نخواهد بود. متین دفتری سؤال کرد که آیا وجهی به زودی میرسد؟ و من در جواب گفتم نمیتوانم اظهاری کنم، ولی گفتم اطمینان دارم که آنچه برای شما امکان پیشنهاد آن باشد به نفع ایران و بریتانیای کبیر خواهد بود و (به اصطلاح) در را به قهر به صورت شما نمیکوبند. او کاملاً موافقت داشت و اظهار عقیده کرد که اگر در پیشنهاد تقدیمی نوعی از اصول ملی شدن گنجانده شود امید موفقیت بسیار میرود، او به طور خیلی محرمانه به من اطلاع داد که ترتیباتی داده است تا امیر علائی فوراً به اهواز مراجهت کند. (اینجا با یک اسم دیگر هم روبرو شدیم، این امیر علائی همین است که سفیر جمهوری اسلامی ایران در فرانسه شده بود، در همین حد که وزیر کشاورزی علا بود و وزیر دادگستری علا و وزیر مصدق) و به نظر خود این عمل، تشنج را در آبادان تا حد زیادی از بین خواهد برد، این مفیدترین قدم میباشد».
این هم راجع به متین دفتری و امیر علائی، یک سند دیگر هم از امیر علائی اشاره میکنیم، صفحة 220، همان تاریخ (سال 30) هست:
صبح چهارشنبه اینجانب برای دیدار رسمی از آقای امیر علائی استاندار جدیدی به اهواز پرواز کردم ضمن مذاکرات دوستانه که بیش از یک ساعت به طول انجامید، بحثی از می شدن نفت پیش نیامد، اما این جانب توجه وی را به دشواریهای روزافزون کارگران در آغاجاری جلب کردم، البته این موضوع جدی تر از آن است که در نامة شماره 765 خود به آن اشاره کردهام. به این معنی که عدم اطاعت روبهفزونی است و کارگران مورد حمایت فرمانداری نظامی قرار گرفتهاند و برنامههای رادیو تهران نیز آنها را تحریک میکند. استاندار واقعاً نگران به نظر آمد و قول داد که فوراً اقدام کند. وی اظهار امیدواری کرد که شرکت نفت روابط دوستانة خود را با آنها در لحظههای تاریخی دشوار آینده ادامه دهند؛ اینجانب نیز به ایشان اطمینان دادم که مناسبات ما با استاندار همیشه خیلی صمیمانه بوده است. ضمن گفتگو از تهران به ایشان تلفن شد که 25 نفر از مقامهای دیگر از تهران به اهواز خواهند آمد و ....
این اسناد وقتی که به دست آمد، همین دکتر بقائی یک نسخه از روی آن را برای خودش فتوکپی کرد؛ بقیهاش را داد. البته یعنی نسخههای اصل به دولت داده شد. وقتی که اینت چند سند منتشر شد، روزنامة شاهد همین سند متین دفتری را منتشر کرد و بالایش نوشت ابوجهل علیهاللعنه هم از قریش بود (چون طرفدار مصدق بود میخواست بگوید خویشاوندی با مصدق مهم نیست خب ابوجهل هم از قریش بود) اما این به مذاق دکتر مصدق خوش نیامد و خیلی های دیگر که دیدند سند دارند و دارد اسنادشان منتشر میشود و اسمشان آمد سر زبآنها (مثل همین اسناد جاسوسخانه که به دست آمد و شبیه آن، البته این بعدش خیلی وسیعتر از آن است. وقتی که اسم میناچی، نزیه، امیرانتظام، مقدم مراغهای و اینها به دست آمد دیدید که چه جنجالی بپا شد که آقا اینها را بدهید دادگستری، هیئت امنا میخواهد، تهمت نزنید، بد ترجمه نکنید و ... در حالی که این اسناد موجود بوده و ما بارها گفتیم که میخواهیم از باء بسمالله تا تمت آخرش منتشر بشود، دقیقاً. که همه می دانید که چه هست. اما اینها یک دفعه خلاصه به فکر افتادند که مبادا آبروی کسی برود.) آن موقع هم همان سروصداها بلند شد و تلاش کردند که اول این اسناد را بد زدند و از بین ببرند و حتی کتابخانة دکتر بقائی را آتش زدند که اسناد آنجا نبود و کارهای دیگر کردند که نشد. این شد که گفتند زیرنظر یک هیئیت باشد. هیئیت را آقای دکتر مصدق انتخاب کردند که رئیسش دکتر طاهری بود و خودش از انگلیسیهای بنام بوده یعنی از دورة پنجم تا هفدهم وکیل بود، مشهور بود به رهبر عمال انگلستان در ایران این اسناد در دادگاه لاهه و شورای امنیت برده شد و چقدر نفع برای ایران داشت. اینقدر مهم بود که همین پس از انقلاب، آقای اسماعیل رائین که این کتاب چاپ را کرد و قول داد در این کتاب، که بقیهاش را چاپ خواهد کرد، و به همین مناسبت کشته شد، و در این اواخر روزنامة «میزان» در مقاله ای که نویسندهاش را ننوشته، ولی من حدس میزنم و حدس نزدیک به یقین است که نویسنده باید آقای دکتر یزدی باشد، یعنی خودم شک ندارم ولی آن ننوشته بود مال دکتر یزدی، جوری کرده بود که هم اسناد را میخواهد بی اعتبار کند و هم اسناد جاسوسخانه را. البته به نعل و میخ زده بود که بله، اولین بار هم این کار خیلی مهم، در زمان دکتر مصدق شده و اسنادی را کشف کردند، و نگفته بود که کی کشف کرده ولی آن موقع هم از این اسناد سوءاستفاده شد، مثل حالا که متأسفانه، به قول او از اسناد سوءاستفاده شده. داستآنهای خیلی مهیجی در مورد این اسناد هست که حتی وقتی که میخواستند اسناد را ببرند به شورای امنیت، یکی از رنود اسناد را فوری میدزدد و جایش روزنامه پاره میگذارد، که بعد البته توی خانه مصدق باز میکند و همان مصدق و بقائی میفهمند و اصل اسناد را دوباره از آن طرف میگیرند. عمال انگلستان را رسوا میکرد و حتی مشخص شده بود که بسیرای از روزنامههای حزب توده پولشان را از انگلستان و شرکت نفت میگرفتهاند. شاید، بسیاری از شما نام آقای جواهرکلام را شنیده باشید، کسی بود که اواخر حکومت شاه هم از رادیو صحبت میکرده پیرمرد بود و البته باسواد هم بود. چندین زبان میدانست و اگر میخواست از راه مشروع هم زندگی کند خیلی زندگی خوبی میتوانست داشته باشد منتهی چون آدم تبهکار بشود و خائن، همیشه از راه بد زندگی میکند، سطری چند ریال پول میگرفته به نفع انگلیسیها مقاله مینوشته که در این کتاب گفتم تفصیل موضوع هست.
واقعه 23 تیر
واقعه مهم دیگر واقعه 23 تیر ماه است که، در آن روز پاریون مشاور ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا به ایران آمد. و حزب توده به مناسبتی چون 23 تیر روز انقلاب کبیر فرانسه است و چند واقعه مهم دیگر هم در این روز اتفاق افتاده، تظاهراتی برپا کرده بود. در این تظاهرات تیراندازی شد به طرف اجتماعات آنها و بسیاری کشته و زخمی شدند. وزیر کشور آن موقع سرلشکر زاهدی بود. بعد در اثر همین جریان، زاهدی استعفا کرد و برکنار شد و دکتر مصدق تقصیرات را به گردن دربار انداخت و گفت که شهربانی زیرنظر من نیست و من چنین دستوری ندادهام. البته راست هم میگفت، شهربانی زیرنظر او نبود. چون فرماندة کل قوا شاه بود و این جور مؤسسات زیر دست شاه بود و میبینیم که اینها همکاری میکردند. از آن طرف شاه میکشت و از آن طرف حزب توده استفاده میکرد و بالعکس.
هیئتهایی برای حل مسئلة نفت از انگلستان به ایران آمدند. هیئتی که نامش جاکسون بود، (چون رهبرش جاکسون بود) و هیئت دیگر استوکس و یکی هم بانک بینالمللی هر کدام پیشنهاداتی آوردند. البته پیشنهادات بر این مبنا بود که کم و بیش انگلستان منافعش تعدیل بشود و چیزی هم به آمریکا داده بشود. دولت مخالفت میکرد. یکی از پیشنهاداتی که امکان قبولش بود، پیشنهادات بانک بینالمللی بود. این بانک بینالمللی چون آمریکا بزرگترین سهامدارش بود، خیلی علاقمند بود که پیشنهاداتش مورد موافقت ایران قرار بگیرد، ولی مورد موافقت قرار نگرفت. آنچه که روزنامههای آمریکایی و انگلیسی نوشتند، که من اسنادش را به موقع ارائه خواهم داد، گفتند که دکتر مصدق با پیشنهاد بانک بینالمللی موافق بوده است، ولی به علت وجود آیت الله کاشانی که او را افراطی میخواندند با پیشنهاد بانک بینالمللی موافقت نشد مطلبی که من باید اشاره کنم، جزوهای است که اخیراً منتشر شد، این جزوه را آقای لطفالله میثمی، به اصطلاح بگوئیم رهبر و یا هر عنوانی میخواهید به او بدهید، یک جناحی از مجاهدین خلق که جدا از آنها کار میکند، منتشر کرد. همان آقای میثمی که چشمهایش را و دستش را در یک جریان قبل از پیروزی انقلاب از دست داد. همان آقای میثمی که چشمهایش را و دستش را در یک جریان قبل از پیروزی انقلاب از دست داد. این کتاب خیلی باارزش است. ضمن اینکه دروغ زیادی هم درش هست، که حالا ما بررسی میکنیم دروغ و راستهایش را. ابراز لطف فراوانی هم به من کرده و تا توانسته دروغ گفته، حالا یکی از دروغهایش را اینجا من برای شما میگویم. نوشته در جوزهای است که پلیکپی است و من فکر نمیکنم که در بازار باشد، اسمش هم الان یادم نیست، اخیراً به دست من رسیده. نوشته است که در سال 1340 آیت به من گفته است که دکتر مصدق بایستی این پیشنهاد بانک بینالمللی را قبول میکرد، چون دکتر بقائی هم طرفدار این بوده و آیت هم طرفدار این بوده است. در حالی که روزنامة شاهد هست که ارگان دکتر بقائی بوده، به شدت با پیشنهادات بانک بینالمللی مخالفت کرده و من هم که در آن موقع کارهای نبودم، ولی در سال 1340 هم، چنین حرفی به آقای میثمی نزدم. و ایشان نوشته که بله به من این طوری گفت و البته خیلی دلایل هست که در همانجا به اصطلاح دم خروش از لای این مطالب پیدا است. مطالب دیگر هم نوشته که به جای خودش اشاره میکنم، چون خیلی جالب و ذیقیمت است. خیلی مطالب جالبی را به ما سند داده است که میتوانیم رویش بحث بکنیم، اینجا به مناسبت به این قسمتش من اشاره کردم.
به هر صورت یکی پس از دیگری این هیئتها میآمدند و با وجودی که اینجا دیدید که متین دفتری خیلی تلاش داشته است که دولت را موافق کند، امکان موافقت نبود و پیشنهادات انگلستان یکی پس از دیگری رد شد، با وجود اغتشاشاتی که حزب توده میکرد، کارش به جایی نرسید. چند مسئلة دیگری را هم اشاره میکنیم و بعد به یک مسئلة خیلی مهم که سی ام تیر هست، میپردازیم.
قضیه اصل چهارم ترومن
یکی از مسائل مهم دیگر زمان مصدق که موجب ریشه دواندن امریکا در ایران است، اصل چهارم ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا بود. شما شاید بدانید پس از جنگ جهانی دوم که انگلستان و فرانسه و اینها کوبیده شدند، و فقر و بیچارگی در آنجا رواج پیدا کرد، آمریکا برنامهای در اروپا پیاده کرده به نام برنامة مارشال، مارشال نام وزیرخارجه آمریکا بود. این برنامه کمک به اروپا بود، برای جلوگیری از کمونیست شدنش پیشنهاد کرده بود و مؤثر هم شد. شبیه این برنامه را که نظریات دیگری آمریکا داشت ـ نه جلوگیری از کمونیست شدن خاورمیانه بلکه ایجاد نفوذ در کشورهای خاورمیانه، تحت عنوان کمکهای اصل چهار. این اصل چهار که مشهور شده بود به اصل چهار ترومن، اواخر زمان رزمآرا بحث شد که وارد ایران بشود. زمان دکتر مصدق در ایران مستقر شد، و نفوذ اصلی آمریکا از آن موقع شروع میشود. یعنی آنهایی که سنی دارند باید یادشان باشد و آنهائیی که سنی ندارند، می توانند به روزنامه های آن موقع مراجعه کنند که، این یک طرف قضیه، دولت هم یک طرف، 23 میلیون دلار آمریکا بودجة این مؤسسه را قرار داد. آن موقع 23 میلیون دلار البته خیلی بود، حالا مبلغ زیادی نیست. بیش از چند وزارتخانه بود، بودجهاش جمع شده بود و در هر شهری شعبهای و ادارهای و مردم را به عنوان کارمند جذب میکرد و عناصر خودفروختهای که بعدها منافع آمریکا را در ایران تأمین میکردند، اول استخدامشان در آنجا بود من جمله اردشیر زاهدی مشهور (پسر سرلشگر زاهدی)، به اصطلاح ترقی اش را از همین مؤسسة اصل چهار شروع کرد. این آموزگارها و دیگران و دیگران همه از آنجا نفوذشان را و ترقیشان را شروع کردند و این پایة گسترش نفوذ آمریکا در ایران شد.
جریان انتخابات دورة هفدهم
مسئلة دیگر، انتخابات دورة هفدهم مجلس بود که دکتر مصدق انجام داد و آن موقع مجلس 136 نماینده داشت. مصدق به جای 136 نماینده، به بهانة اینکه جلوگیری از اغتشاش بکند، هشتاد نماینده را انتخاب میکند و بقیة انتخابات را انجام نداد، آن روز کسی متوجه نشد که مصدق چه نقشه ای دارد، بعدها میفهمیم که نقشه چی بوده؛ نقشه این بود که مجلس را از اثر بیندازد و این نقشهای بوده که همه کسانی که خواسته اند دیکتاتوری برقرار کنند و به حکومت مردمی ضرر بزنند، اولین نقشهشان تضعیف مجلس بود. عین این برنامه را شما بعد میبینید. حالا هم میبینید. آنهائی که در جهت تضعیف مجلس حرکت میکنند، مطمئن باشید که خیالات دیگری در سر دارند. چون مجلس ولو مجلس بد، یک جمع 200 نفری، یا 100 نفری، اینها هیچ وقت نمیتوانند دیکتاتوری بشوند و بالاخره در شرایط آزاد منافع ملت را کم و بیش حفظ میکنند، البته مشروط بر اینکه تضعیف نشوند. حالا تضعیف انواع و اقسام دارد: از اکثریت انداختن، فلج کردن، تبلیغات ضدش کردن، مطالبش را منتشر نکردن، تحریف کردن و خیلی مسائل دیگر. در پیش نویس قانون اساسی هم پیشبینی شده بود (پیشنویس البته) که رئیسجمهور اگر یک وقت از مجلس بدش آمد، میتواند مجلس را منحل کند که در آنجا این اختیار گرفته شد و چون الان شایع است بین مردم که بله مجلس را میخواهند منحل کنند و از این قبیل. نه، هیچ راه قانون برای انحلال مجلس نیست؛ یعنی هیچ مقامی نمیتواند مجلس را منحل کند. بگذریم، آن موقع انتخابات بسیرای از نقاط انجام نگرفت، آن نقاطی هم که انجام گرفت وکلای قلابی بسیاری به مجلس راه پیدا کردند. مشهور شد قرعهها به قرعه چشمدار. چون رسم بود برای فرماندارها قرعه میکشیدند، که تصادفی مثلاً فرماندار قم کی بشود، یزد کی بشود، ولی درست هر شهری، کسی فرماندار میشد که آن کسی را که میخواستند از صندوق دربیاورند، به آن فرماندار احتیاج داشت. این بود که مشهور شد آن چیزی که توی کیسه می اندازند مثلاً هر سه، اسم زید است چون میخواهند از کیسه دربیاید. طرف یک اسم میآورد بیرون، فکر میکند تصادفی زید آمده بیرون. ولی نه، اگر هر کدام آن قرعهها را برمی داشتند میشد زید. کاری نداریم. انتخابات عجیب و غریبی شد و امام جمعة تهران (سیدحسن امام) که او هم از فراماسونهای مشهور است از مهاباد که شاید به عمرش مهاباد را ندیده بود انتخاب شد. همین دکتر طاهری از یزد، البته آن طاهری مرد، دکتر طاهری که گفتم از فراماسونهای مشهور است از یزد انتخاب شد، و خیلی افراد دیگر. البته تنها جایی که انتخاباتش بالنسبه آزاد بود تهران بود (آن هم بالنسبه) که بعضی از سران جبهه ملی از تهران انتخاب شدند و مجلس هفدهم در اوایل سال 31 افتتاح شد. بحث سر اعتبارنامهها درگیر شد و خیلی مطالب گفته شد ولی هیچ اعتبارنامهای رد نشد. دکتر مصدق گفت که این مجلس هشتاد درصدش ملی هست و فقط بیست درصد ممکن است ناجور باشد. به هر ترتیب در دهم تیر ماه 1331 انتخابات ریاست مجلس به عمل آمد و دکتر امامی (همان سیدحسن امامی) که امام جمعة تهران بود (البته امام جمعة انتصابی از طرف شاه) این شد رئیس مجلس، و این اولین شکست دولت جبهة ملی و مصدق تلقی شد. چون امام جمعه درباری بود و انتخاب شدن او به ریاست مجلس دلی بر این بود که درباریها در مجلس بیشتر هستندو معهذا در تیر ماه مجلس به دولت دکتر مصدق رأی تمایل داد، از 79 نفر، 52 نفر رأی دادند که مصدق باید نخست وزیر بشود. مجلس سنا هم تسلیم شد و دکتر مصدق فرمان نخست وزیری را از شاه گرفت. روز 25 تیرماه 1331 مصدق نزد شاه رفت و به اصطلاح شرفیاب شد که وزرایش را به شاه معرفی کند. همه منتظر بودند که فردا وزرای مصدق را بشناسند ولی فردا استعفانامة دکتر مصدق را از رادوی شنیدند و جریان به این ترتیب بود که مصدق دو تقاضا داشت: یکی اختیارات میخواست از مجلس (اختیارات قانونگذاری)، یعنی به جای مجلس خودش قانون وضع کند که مجلس موافقت نکرد، و یکی وزارت جنگ را از شاه میخواست، که شاه موافقت نکرد و گفته بود که وزیر جنگ را من باید انتخاب کنم. تا اینجای مسئله، مسئله طبیعی است اما اینجا دکتر مصدق دوستاین داشت که رأسش آیتالله کاشانی بود. هیچ احساس مسئولیتی نکرد که مثلاً باید در استعفا لااقل با آیتالله کاشانی و دوستان خودش مشورت کند، چون این مسئلة مهمی بود، موضوع ملی شدن نفت مطرح بود و موضوع اینکه اگر مصدق برکنار میشد و نمیشد کسی مناسب جایش بیاید، مسئلهای که نهضت ملی شدن نفت شکست بخورد مطرح بود. ولی دکتر مصدق بدون توجه به همة اینها استعفا کرد و به منزل خودش رفت.
واقعه 30 تیر
این مسئلة 30 تیر که شنیدید همین ماجرا است که الان به آن میرسیم. از مهمترین مسائل تاریخ ایران است و من میخواهم خیلی توجه کنید. امروز من تمام اسناد مربوط به آن را نمیشد بیاورم، چون گفتم خیلی میشد. بعضی از آنها را اوردهام و به تدریج برای شما این اسناد را میخوانم. از نقطه های عطفی است در تاریخ ایران. نقطه ای که میتوانست باعث پیروزی قطعی انقلاب ایران بشود. و برای همیشه جلوی دیکتاتوری را بگیرد یا بالعکس همان طور که دیدیم منشاء این شد که بعدها کودتای 28 مرداد پیش آمد. دکتر مصدق استعفا کرد و رفت گوشه خآنهاش نشست. مردم که نگران ملی شدن نفت بودند، منتظر بودند که چه خواهد شد. صبح 26 تیر ماه، همان مجلس هفدهم به طور غیرقانونی رأی تمایل به قوامالسلطنه داد. اینکه میگوئیم به طور غیرقانونی، برای اینکه رسم بود که مجلس یک جلسة خصوصی داشته باشد و اکثریت به هر کس رأی تمایل دادند او انتخاب بشود، ولی وقتی که نمایندگان دور هم جمع شدند، نامهای از حسین علا وزیر دربار وقت به مجلس آورده شد که شاه در آن نامه گفته بود که وزیر جنگ را من باید انتخاب کنم و چون مصدق قبول نکرده، بناراین او استعفا کرده و مجلس یک کس دیگر را به نخست وزیری انتخاب بکند. نمایندگان طرفدار ملی شدن نفت اعتراض کردند و در جلسه حاضر نشدند و امامی جلسة سری تشکیل داد با 42 نفرف این 42 نفر هم نامشام در تاریخ هست و به نوبه خودش برای شما خواهم خواند. وقتی که رأی تمایل به قوام دادند، از این 42 نفر، رئیس حق رأی نداشت، 40 نفر به قوام رأی دادند و یک نفر رأی سفید داد. بعد که قوام شکست خورد، تقریباً نیمی از این مدعی شدند که آن یک رأی سفید از آنها بوده و بالاخره مشخص نشد که آن رأی سفید چه کسی بوده است. ولی 40 نفر رأی دادند به قوام السلطنه. قوام از کسانی بود که شاه با او موافق نبود ولی آن روز دست به دامان او شده و او هم پذیرفت. اولین کارش صدور یک اعلامیه ای بود. آن اعلامیه را هتفة آینده ـ چون خواندنی استـ برای شما میخوانم، الان مضمونش را میگویم، اعلامیة بسیار غلاظ و شداد بود. از دکتر مصدق، البته تجلیل کرده بود و در آن اعلامیه شاید نمیشود گفت اولین بار، شاید هم بشود گفت اول، چون من تحقیق نکردم اصطلاح «ارتجاع سیاه» و «سرخ» که بعدها شاه بارها در صحبتهایش به کار برد، در این اعلامیه به کار برده شده بود. منظور از ارتجاع سیاه آیت الله کاشانی بود که آن موقع در رأی روحانیت مبارز، علیه دستگاه قرار داشت. در آن اعلامیه صریحاً گفته بود که من دین را از سیاست جدا خواهم کرد و دین باید از سیاست جدا شود و بعد گفت که دادگاه تشکیل میدهم و هر که با من مخالفت کند، اعدام میکنم و چه میکنم و چه میکنم . و آخرش هم نوشته بود امروز روز اطاعت از اوامر و نواهی دولت فرا رسیده است زیرا کشتیبان را سیاستی دگر آمده است. خیلی از آن چیزهایی که چون فکر میکرد که هنوز زمان مثلاً ناصرالدین شاه قاجار است، خیلی تند و شدید بود. این یکی از ضرباتی بود که قوام به خود میزد. آیا این اعلامیه را کی نوشته بوده، اختلاف هست، بعضی ها میگویند مورخالدوله سپهر که نسبت به قوام دشمنی داشت، این اعلامیه را تهیه کرد و خواند و قوام به ریش گرفت و دیگر جرأت نکرد که بگوید من ننوشتم، به هر حال با این اعلامیه به میدان آمد. حکومت نظامی کرد و ملت نگران و مضطرب. اینجا باز آیتالله کاشانی به میدان میآید با وجود اینکه همینطور که بعد اظهار میکند، آیتالله کاشانی در آن نامة تاریخی خودش، که آن نامه را من در 28 مرداد 1358 در همین روزنامه حزب جمهوری منتشر کردم، سندی هم بود، ولی دیدم که نویسندههای روزنامه جمهوری اسلامی نوشتند که این عقیدة خود آیت است کاری به روزنامه ندارد، در حالی که عقیده نبود بلکه چند شندی بود که ما در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر کردیم. به هر ترتیب در آنجا آیت الله کاشانی در آن نامه میگوید من از جریان 30 تیر به مصدق مشکوک شدم، چون دیدم که بدون مشورت بهانه جوئی کرد و کنار رفت.
بهانهجوئیهای مصدق
من فکر میکنم که این بار هم، میخواهند قهرمانانه کنار بروید، یعنی میخواهند یک جوری بروی کنار که قهرمان بمانی، کار را هم تحویل همان آمریکا و انگلیس داده باشی. «میخواهند»
من مخصوصاً تکرار میکنم «میخواهند»، چون متأسفانه میبینم روزنامهها و کتابها اشتباهاً می نویسند: میخواهید قهرمانانه کنار بروید. نه آیت الله کاشانی میگوید: «میخواهند» یعنی انگلستان و آمریکا میخواهند تو به صورت قهرمان از صحنه بروی. این نامه سطر به سطر و کلمه به کلمهاش خواندنی است که من توضیح زیاد خواهم داد. البته خیلیها هم حدس زده بودند که دکتر مصدق بهانهجوئی میکند و میخواهد یک جوری از زیر بار کار، شانه خالی کند. سند دیگری بود که من اگر آورده باشم حالا متنش را میگویم بعد میخوانم که دکتر بقائی هم در روز 21 تیر همان سال در نامهای که به حوزههای حزب زحمتکشان مینویسد، میگوید:
«دکتر مصدق دست خائنین را باز گذاشته است کاری انجام نمیدهد و میخواهد بهانه جوئی کند و از کار برود کنار».
یعنی آنها هم این حدس را زده بودند، اما به خاطر ادامة نهضت بایستی از روی کار آمدن قوام جلوگیری میکردند. شما میبینید که دو عامل مهم باعث شد که قوام و استعمار موفق نشود: یک عامل وجود مجلس بود. مجلس که بود وکلا مصونیت داشتند اگرچه در اقلیت بودند میتوانستند با استفاده از آن مصونیت علیه قوام مبارزه بکنند، همینطور که کردند تعدادشان کم بود و اگر قوام سر کار میآمد کمتر میشد، چون عدهای عضو حزب بودند. یک عدهای از آن اول فکر میکردند قوام برنده است آن طرف را گرفتند و یک عدهای این وسط میایستادند گاهی این طرف گاهی آن طرف تا ببینند برندة قطعی چه کسی است میروند آن طرف.
حسن ارسنجانی کیست و چه میگوید؟
این آقای حسن ارسنجانی هم در این کتابش که خیلی قیمتی است (یادداشتهای سیاسی) این کتاب از آن کتابهایی است که سطر به سطرش ارزشش زیاد است که حالا میگوئیم چرا ....
آقای حسن ارسنجانی کسی است که البته همه اسمش را شنیدید، وزیر کشاورزی امینی و علم بود و همان بود که اصلاحات ارضی را علم کرد. این آقا قبل از 30 تیر و بعد از شهریور 20 به طور کلی با اینکه جوان بود یکی از افراد مرموز ولی خوشقلم و نویسندة جالبی بود. مشهور شده بود به «حسن نفتی». روزنامهای را هم منتشر میکرد یک مدتی به نام «دادیار». در دورة پانزدهم هم اعتبارنامهاش رد شد. و بعدها همینطور که گفتم وزیر کشاورزی امینی شد و بعد وزیر شکاورزی علم و خیانتهای بزرگی کرد و بالاخره به امید نخست وزیری هم ماند و شب مرد، یا او را میراندند. حالا آن را به جای خودش اشاره خواهیم کرد. او رد این حکومت 4 روز قوام السلطنه، معاون قوامالسلطنه و رئیس تبلیغات قوام السلطنه بود و کسی بود که تا اخر عمر به قوام السلطنه وفادار بود و این کتاب را هم در حقیقت به حمایت از او نوشته بود. خود این کتاب را که آدم بخواند میفهمد، دو عامل رمز شکست قوام بود: یکی وجود مجلس همانطور که گفتیم، بارها در این کتاب میگوید که من به قوام گفتم مجلس را منحل کن، قوام از شاه میخواست مجلس را منحل کند، تمام همشان انحلال مجلس بود و یکی هم وجود آیتالله کاشانی، که در آن زمان نفوذ فراوانی داشت. این کتاب هم راجع به قبل از 30 تیر مهم است و هم راجع به بعد از 30 تیر، من خواندن این کتاب را به شما توصیه میکنم. بعضی از قسمتهایش را در همین جلسة امروز اگر فرصتی شد، گرچه وقت طولانی شد و شاید شما خسته شده باشید ولی مع هذا طولش میدهیم که بتوانیم بحث را به یک جائی برسانیم. قسمتهای مختلف این کتاب را میخوانیم.
اول از نقش حزب توده بحث کنم، حزب تودهای که خود را ضدامپریالیست میداند. حزب توده تا روز 28 تیر اصلاً به روی خودش نیاورد که دکتر مصدق استعفا کرده است، حتی رابطه برقرار کرد که با قوام یک جوری کنار بیاید که نتوانستند کنار بیایند. روزنامة «رزم» ارگان سازمان جوانان حزب توده را من الان دارم، تاریخ دوشنبه 30 تیر 1331، این روزنامه را که شما به دستتان بدهند*، اگر یک آدمی باشید که از کرة مریخ آمده باشید فکر میکنید که دکتر مصدق هنوز نخست وزیر است. در حالی که کی بوده آن روزنامه صبح دوشنبه 30 تیر، که اوج مبارزه ملت بوده، که عصرش قوام سقوط میکند. ضدمصدق، برای اینکه مصدق مرتجع است آمریکائی است. دربار انگلیسی است و اختلاف که در ایران هست اختلاف انگلیس و آمریکا است و هیچکدام از اینها ملی نیستند و حملات شدیدی، این از نقش حزب توده. البته حزب توده در 29 و 30 تیر وارد معرکه شد؛ آن وقتی که دید این طرف برنده است و خواه ناخواه قوام شکیت خواهد خورد.
آن عده از نمایندگان اقلیت هم به طوری که دکتر بقائی در محکماهاش میگوید، که در کتاب محاکماتش هم چاپ شده، میگوید:
«وقتی من وارد مجلس شدم، دیدم که آن بیست و چند نفری که به قوام رأی ندادند دور هم جمع شدند، پنج نفر یک گوشه، پنج نفر یک گوشه، پنج نفر یک گوشة دیگر، و هر کدام دارند راجع به نخستوزیری یک کسی بحث میکنند، یکی میگوید دکتر مؤذنی باید نخست وزیر شود، یکی میگوید باقرزاده باید نخستوزیر بشود، هر کسی یک چیزی میگوید، من برای جلوگیری زا پاشیدن ضف نهضت همه را صدا کردم و گفتم ما جز مصدق کس دیگری را قبول نخواهیم کرد و یک چیزی به خط خودم نوشتم و اضماء کردم»
که این مسئله هم موجود است به خط دکتر بقائی و امضای دیگران، به هر حال، مجلس از این طریق مبارزات را شروع کرد.
آیت الله کاشانی هم چندتا مصاحبه کرد، چند تا اعلامیه داد، با وجود اینکه هم قوام و هم دربار تلاش داشتند به یک نحوی توافق او را جلب کنند، مطابق اسناد موجود، قوام السلطنه، حسن ارسنجانی را پیش آیتالله کاشانی می،رستد و به او میگوید که شش وزیر حاضرم که به تو بدهم مشروط بر اینکه سکوت کنی، و جوابی آیتالله کاشانی میدهد و موجود است به خط خود ایشان، که آن هم آنشاءالله دفعه آینده عین خط را برای شما خواهیم آورد.
پاسخ آیتالله کاشانی به پیام قوامالسلطنه
خطاب به وزیر دربار حسین علا مینویسد:
«دیروز پس از شما (یعنی پس از علا، چون علا را هم شاه فرستاده بود که توافق آیتالله کاشانی را جلب بکند) حسن ارسنجانی آمد و گفت من شش وزیر حاضرم در اختیار تو قرار بدهم ولی من نپذیرفتم و الان هم به شاه بگوئید که اگر قوام تا 48 ساعت (البته مدت را حالا من درست توی ذهنم نیست) 24 ساعت یا 48 ساعت، برکنار نشود، لبة تیز حملات خودم را متوجه شخص شاه خواهم کرد» و به مردم هم گفته بود در خیابان شعارهای ضدشاه بدهند و مردم هم شعارهای ضدشاه میدادند. در اعلامیه ای که داد و در مصاحبه ای که کرد، تهدید کرد که اگر قوام بر کنار نشود شخصاً کفن میپوشم و جلوی مردم حرکت خواهم کرد تا قوامالسلطنه ساقط بشود.
توطئه قوام بر علیه کاشانی در شب 30 تیر
در این کتاب هم همة درددل آقای ارسنجانی از آیتالله کاشانی هست، که بعضی از قسمتهایش را من برای شما میخوانم. البته از این کتاب خیلی مطلب برای شما خواهیم خواند. بهتر این است که همة کتاب را شما بخوانید. اگر این تعطیلات عید فرصتی شد و من توانستم، یک حواشی به این کتاب نوشتم و یک مقدمه، با اصل کتاب چاپ خواهم کرد، آنشاءالله اگر فرصتی بود. اما تا چاپ نشده است قسمتهایی از این کتاب را برای شما میخوانم. اینجا صفحة 54، البته این قسمتهایی که من میخوانم یک کمی نامنظم میخوانم چون دیگر به یک صفحه که رسیدیم به ترتیب موضوع نمیخوانم مطالب خواندنیش را برای شما میخوانم. اینجا میگوید که با خسرو خداحافظی کردم (خسرو منظور خسرو قشقائی است که نمایندة مجلس شورای اسلامی هم شد و اعتبارنامه اش رد شد. خیلی ها هم البته از او دفاع کردند خیلی ها هم به او رأی موافق دادند. خیلیها هم آن موقع، چون سپاه پاسداران آمد او را دستگیر کند، گفتند که وکیل ملت را نباید دستگیر کرد که داستانش را به موقع خودش به آن خواهیم رسید) این طوری میگوید (بالایش را هم برایتان میخوانم):
«من با خسرو قشقایی قرار گذاشته بودم (من یعنی حسن راسنجانی) که او را در شهر ببینم. لباس پوشیدم و به شهر امدم. خسرو شرحی از اوضاع بیان کرد و گفت ارادت خانوادة ما را به قوامالسلطنه میدانی؛ قوامالسلطنه به جای پدر ماست و خیلی متأسف هستیم که در چنین شرایطی او آمده است. حقیقت این است که وضع خارجی اجازه نمیدهد او بیاید. فرضاً ما هم از او حمایت کنیم جز اینکه خودمان نابود شویم اثری ندارد. من میخواستم، مخصوصاً به آقای قوامالسلطنه پیغام بدهید که مصلحت شما در این است که استعفا کنید....
با خسرو خداحافظی کردم و به خانة قوام السلطنه امدم. آنچه میان من و خسرو گذشته بود گفتم. قوامالسلطنه خندید و گفت این حرفهایی که میزنند مخصوص اشخاص ترسو و جبان است مطلبی که دیشب به شما نگفتم این است، دستور دادم سیدابوالقاسم کاشانی را توقیف کنند...»
بلش اشاره میکند همین آقای ارسنجانی که میگوید قوام خیلی خوشحال بود، گفت فردا یک کاری میکنم که الان آن را هم میخوانم. در صفحة 51 همین کتاب میگوید که:
«شب مجدداً شورای امنیت تشکیل شد و مذاکره برای جلوگیری از تظاهرات 30 تیر به میان امد. من در این مذاکرات شرکت نداشتم عباس اسکندری شرکت میکرد. نتیجه مذاکرات این شد فرماندار نظامی که قانوناً مسئولیت دارد به وظیفة خود عمل کند. ساعت ده شب بود که من قوام السلطنه را دیدم. پرسیدم بالاخره چه کردید؟ گفت اعلیحضرت با پیشنهاد من موافقت فرمودند و پیغام داده شده است که صدور فرمان انحلال مانعی ندارد (منظور انحلال مجلس است) قوام السلطنه این مطلب را با وجد و شعف میگفت و اضافه میکرد که در این صورت تسلط بر اوضاع، کار بسیار سادهای است و فوراً اقدام خواهم کرد، و برای نمونه تصمیمی گرفتهام که حالا به شما نمی گویم زیرا ممکن است مانع بشوید. گفتم اگر مصلحت می دانید نفرمائید مانعی ندارد. قوام السلطنه اظهار کرد که فردا به شما خواهم گفت ...».
آن تصمیمش همانطور که خودش میگوید دستگیری آیتالله کاشانی بود. چون کاشانی نماینده بود و نمیشد بگیرند مصونیت داشت ولی معهذا آقای قوام میگوید:
«تصمیم که دیشب به شما نگفتم این است که دستور دادم سیدابوالقاسم کاشانی را شهربانی توقیف کند و حتی وقتی دیدم کوپال (کوپال رئیس شهربانی بوده است) دست به دست میکند دستور کتبی دادم و امروز او را توقیف خواهند کرد و شما خواهید دید که چه تأثیری در اوضاعه میکند. گفتم کاشانی وکیل مجلس است و مصونیت دارد، فکر نمی کنید عکس العمل داشته باشد؟ گفت مملکتی را به آتش کشیدهاند و در پناه مصونیت ایستاده اند. من این حریم را میشکنم و آنها را تسلیم دادگاه میکنم تا معلوم شود آیا این اشخاص حق دارند مملکتی را به این روز بیندازند. پرسیدم دستور کتبی را به کی دادید؟ گفت به بهنام دادم که به دانشپور ابلاغ کند و خود دانشپور را مأمور کردم که سیدابوالقاسم را توقیف کند (منظور از سیدابوالقاسم همان آیتالله کاشانی است) او هم سوگند یاد کرد که در انجام مأموریت، نهایت صداقت را به کار خواهد برد. گفتم تصور نمیفرمائید پیش از اجرای مأموریت مفاد دستور را به کاشانی اطلاع بدهد، قوام السلطنه گفت حدس نمیزنم، زیرا اطلاع داده اند که حداکثر تا ظهر او را دستگیر خواهند کرد و تصمیم دارم هر یک از وکلا که به تحریکات خود ادامه دهند دستور توقیفشان را بدهم و تسلیم دادگاهشان کنم تا بفهمند که با استقلال مملکت نمیشود بازی کرد. گفتم چه احتیاجی داشت که دستور کتبی بدهید، مگر نمیشد امر شفاهی بکنید، قوامالسلطنه گفت مأمورین به قدری ترسو و بیشخصیت شدهاند که برای دل دادن به آنها لازم دیدم دستور کتبی بدهم. گفتم دلیل تازهای برای توقیف کاشانی به دست آمده بود؟ اظهار داشت به موجب اطلاعی که داده اند او قصد دارد نظامیها را تحریک به شورش کند (این کار را هم آیت الله کاشانی کرده بود اعلامیه داده بود که نظامی ها علیه دستگاه شورش کنند و متن اعلامیه را بعدها برایتان میخوانیم) و این کار مطابق تمام قوانین، جنایت است و مرتکب هر کس باشد باید دستگیر و محکماه شود.
از اطاق قوام السلطنه بیرون آمدم. شکراللهخان بهنام را دیدم که با سرتیپ دانشپور میآمدند. او را کنار کشیدم و پرسیدم چه شد؟ بهنام گفت ترتیب کار را دادهاند. به او گفتم دستور کتبی قوام السلطنه کجاست؟ گفت پیش من است. گفتم مبادا به کسی رد کنی پیش شما بماند. شکراللهخان از دوستان طرف اعتماد ما بود و میشد به حرف او اعتماد کرد از او پرسیدم اطمینان دارید که این مطلب افشا نشده است. گفت هیچ کس غیر از آقای قوامالسلطنه و من و دانشپور و کوپال نمیدانست، شما هم نفر پنجم هستید. دانشپور پای تلفن رفت و برگشت، گفت ترتیب کار از هر حیث داده شده است و صلاح دیده اند که تا 4 بعدازظهر او را دستگیر کنند، زیرا ممکن است دور او شلوغ باشد و به مانع بر بخوریم... (این هم دستور دستگیری که به همین صورت است).
یک ساعت بعدازظهر شکرالله خان بهنام آمد. پرسیدم خبر تازهای هست؟ گفت مأمورین مشغول کارشان هستند (یعنی مشغول دستگیری آیتالله).
نزدیک ساعت دو بعدازظهر با قوام السلطنه مشغول صرف ناهار بودیم، که گفتند رادیو لندن خبر توقیف کاشانی را داده است. این خبر ما را دچار حیرت کرد. چه کسی دستور قوام السلطنه را افشا کرده و چطور به رادیو لندن رسیده است؟ شک نبود مأمورین پلیس، هم به کاشانی و هم به جاهای دیگر خبر داده بودند، قوام السلطنه از این پیشامد بی اندازه عصبانی شد. اسکندری فوراً به یاد یادداشت قوام السلطنه افتاد و گفت اگر این دستور کتبی حالا به دست کسی بیفتد اسباب زحمت خواهد شد و متقبل شد که به هر تمهیدی است، یادداشت را از دست مأمورین شهربانی دربیاورد. گویا اسکندری، شکراللهخان بهنام را خواسته و پرسیده بود یادداشت کجاست. او گفته بود در شهربانی نزد دانشپور است. اسکندری گفته بوده که یادداشت ناقص تهیه شده است و باید صریحتر نوشته شود تا مأمورین به وظیفة خودشان عمل کنند. فوراً آن را بیاورید که تجدید شود. شکراللهخان فوراً رفته بود و با یادداشت مراجعه کرده بود. اسکندری یادداشت را گرفته و گفته بود، باشد تا آن را تجدید کنم. بلافاصله امضای قوامالسلطنه را از ذیل آن کشیده و آن را به قوام السلطنه داده بود. در هر حال با وضعی که پیش آمده بود اخرین امید قوام السطلنه مبدل به یأس شد و به کلی خود را کنار کشید و پیغام داد که من حاضر به قبول مسئولیت نیستم. عکس العمل به نتیجه نرسیدن دستور قوامالسطلنه این شد، که کاشانی و دیگران به تحریکات خود افزودند. و اعلامیة کاشانی خطاب به افسران و سربازان که آنها را دعوت به نافرمانی از فرماندهان خود میکرد منتشر شد و زمینة کار را از هر حیث برای گردانندگان صحنه تظاهرات آماده کردند...».
نظر قوام در مورد آیتالله کاشانی و روحانیت
باز نظریه قوام السلطنه را اگر من بتوانم راجع به آیت الله کاشانی در اینجا پیدا کنم این هم بد نیست که برای شما بخوانم. نوشته:
«با آنکه آثار خستگی در قیافه قوام السلطنه دیده میشد، مع ذالک بی میل نبود مذاکراتی بکنیم. اسکندری گفت آقا نسبت به دکتر امینی کملطف هستید (یعنی قوام السطلنه) قوامالسطلنه جواب داد که دکتر امینی بستة من است (یعنی از خویشاوندان من است) ولی نمیدانم چرا میخواهد با سیدکاشی لاس بزند. گزارش داده اند که دیشب و امروز دوبار به دیدن سیدابوالقاسم رفته است. (البته این به دستور خودش رفته بود که وساطت کند ولی اینجه به روی خود نمیآورد) اسکندری گفت ملاقات با او حتماً برای متقاعد کردن کاشانی است که اقدام مخالفی نکند. (قوام) جواب داد، این قبیل اشخاص را نمیشناسید. من خوب آنها را میشناسم اینها خیال میکنند کسی هستند و همین قدر که به طرفشان رفتید کج تایی را بیشتر میکنند. مسلماً یکی از اشتباهات دکتر مصدق پروبال دادن به کاشانی و امثال اوست. مداخلة این قبیل اشخاص در امور مملکتی صحیح نیست من همیشه با روحانیون ایران از پنجاه سال پیش دوستی داشتهام و همیشه به آنها احترام میگذاشتهام ولی هیچکس را مانند کاشانی خودپرست ندیدهام. مرحوم مدرس با من همکاری داشت وسعتنظر و طرز تفکر او حقیقتاً انسان را مجذوب میکرد. ولی اینها به محض آنکه ملایمتی دیدند میخواهند زیر و روی مملکت به اعوان و انصارشان بخشیده شود. من به فرستاده های کاشانی پیغام دادم که نظریات عمومی کاشانی را گوش میکنم ولی مداخلة او را در امور مملکتی تحمل نخواهم کرد. اگر از مداخله در امور پرهیز کند هم احترامش به جا میماند و هم میشود با او مساعدت کرد و اگر هم نمیتواند خودش را نگاه دارد، بهتر است به بیروت مسافرت کند و دولت وسایل مسافرت او را فراهم نماید. (همان پیغامی که شاه هم به امام داده بود که اینقدر پول بگیر و برو. امام گفته بودند: من دو برابرش را به تو میدهم، تو برو) مخصوصاً به آنها تذکر دادم که موافقت کاشانی را با دولت به بهای مداخلة او در امور مملکت خریداری نمیکنم. او هر چه میخواهد بکند لابد دولت هم تکلیفی خواهد داشت. من نه رزمآرا هستم و نه مصدق، که یا از کاشانی و امثال او ملاحظه کنم و یا معتقد به استفاده از وجود آنها در امور مملکت باشم. اشخاصی از قبیل آقا میرزاسیدمحمد بهبهانی با من سالهای سال است دوست هستند و روابط ما همیشه خوب بوده است به این دلیل که آنها در اموری که مربوط به خودشان نیست دخالت نمیکنند و من هم همیشه به آنها احترام میگذارم . بالاخره اینها مردمی هستند ولی اگر قرار باشد که هر سید یا عامی هوچی را که آلت اجرای مقاصد دیگران است میدان بدهند که دیگر مملکت را نمیشود اداره کرد. نیت قلبی من اینست که باید دین را از سیاست جدا کرد. (ببینید چیز تازهای نیست) روحانی باید به وظیفة روحانیت خود عمل کند دیگر چکار به حاکم فلان شهر یا رئیس گمرک یا انتخابات فلان محل دارد؟
گفتم (ارسنجانی) کاشانی در دوره زمامداری گذشته آقای دلخوری داشت و اگر از او استمالت بشود چون با مصدق باطناً خوب نیست همراهی خواهد کرد و اگر شما او را رنجانید، وسیلة دست مخالفان خواهد شد و ممکن است گرفتاری ایجاد کند. قوام السلطنه گفت از دورة زمامداری گذشتة من کشاانی نباید دلخور باشد، زیرا من به وظیفة خودم عمل کردم. آن دفعه هم مثل امروز پیغام داد که میخواهد با من مساعدت کند ولی شرطش این است که 12 نفر وکلای تهران را صورت بدهد و هر کس را که او گفت دولت انتخاب کند؛ همینطور رؤسای ادارات مهم با نظر او تعیین شود. من جواب دادم که مایل به همکاری با شما نیستم و بهتر است شما مخالف من باشید و اگر می خواهید مقاصدتان عملی شود، اقدام کنید رئیس الوزراء بشوید، بعد این کارها را بکنید. بعد از این سؤال و جواب او شروع به تحریکات کرد. من هم دستور دادم او را به قزوین و بعد به خراسان بفرستند. در تمام مدت مسافرت میهمان دولت بود و مخارج او را تأمین کردیم و در نتیجه هم خودش آسوده شد و هم دولت آسوده ماند. حالا هم اگر قبول ندارید، خودتان با او وارد مذاکره شوید خواهید دید که فوراً صورت عهدنامة ترکمنچای را به عنوان پیشنهاد همکاری به دولت خواهد داد. این قبیل اشخاص دشمنیشان کمتر از دوستیشان ضرر میرساند و همانطور که گفتم یکی از اشتباهات دکتر مصدق همکاری او با کاشانی بود. اگر دولت مصدق دوام پیدا میکرد، می دیدید که سیدابوالقاسم چه بلائی به روزگار او میآورد.»
نظر قوام دربارة بقائی و مکی
این هم این قسمت، البته باز برای اینکه بدانید چه کسانی چه کار میکردند، یکی دیگر اط طرفداران مصدق را که بعدها خیلی دم از مصدق میزد، اینجا می خوانیم مطلبی که این آقا راجع به او نوشته است.
«اکبرخان (نوکر قوام الطلنه بوده) نامة مهندس رضوی نایب رئیس مجلس را اورد که زمامداری قوام السطلنه را تبریک گفته بود. به همین مناسبت صحبت از او شد (مهندس رضوی را یادتان باشد که به قوام تبریک گفته بود این بعد میشود رئیس گروهی که طرفدار مصدق هستند همان موقع هم ظاهراً طرفدار مصدق بود) و قوام السلطنه از او تعریف کرد، و او را مرد درستکار و باصداقتی خواند و گفت هیچ دخلی بر بقائی و امثال او ندارد. دکتر بقائی با تمام محبتهایی که به او کرده ام بسیار آدم بی حقوقی است. در مملکتی که تعزیه گردانش مکی و بقایی باشند چه میشود کرد؟ من نمیدانم مصدق چرا این قبیل اشخاص را در کار خودش شریک کرد. من خودم اینها را ترقی دادم و اگر مردم لایق و بی غرضی بودند مسلماً از آنها استفاده میکردم. صحبت از دکتر شایگان شد قوامالسطلنه هم از او تعریف کرد...».
شایگان یک کسی بود که ظاهراً مصدقی بود ولی کسی بود که وزیر قوام شده بود و آن موقع گفته بود مصدق دیوانه و مجنون است.
این بعضی از قسمتها بود. البته قسمتهای زیادی این کتاب دارد گفتم بسیار خواندنی است. بخصوص مطالب راجع به بعد از 30 تیرش و نقشی که مصدق در نجات قوام السلطنه ایاف کرد. دیگر صحبت مان با اینکه من میخواستم سه ساعتی طول بکشد در همین جا تمام میکنیم و انشاءالله هفته بعد (تکبیر)....