جلسة سوم
درسهایی ازتاریخ سیاسی ایران(3)
اولین کابینة دکتر مصدق بسیار مأیوسکننده بود، از وزیرانش، وزیر امور خارجه که مهمترین وزیر بود آقای باقر کاظمی شد. این آقای باقر کاظمی چند سال وزیرخارجه رضاخان بود. توجه داشته باشید که وزرای زمان رضاخان همهشان دست نشاندة انگلستان بودند. بنابراین وزیرخارجة رضاخان، وزیر خارجة دولت دکتر مصدق هم میشود. یکی دیگر هم زاهدی بود که خیلی این روزها، مثلاً آقای فلسفی را بعضی ها به این دلیل محکوم کردند که یک عکس با سرلشکر زاهدی داشته، این وزیر کشور جناب آقای دکتر مصدق در آن کابینه است
بسماللهالرحمنالرحیم
چون ماجرای 15 بهمن و تیراندازی به طرف شاه مسیر تاریخ ایران را تا حدودی تغییر داد، لازم می دانیم که یک تفسیر مختصر و کلی قبل از ماجرا بکنیم تا بهتر بتوانیم بعدی را مورد بررسی قرار دهیم.
قاجاریه و نفوذ غرب در ایران
همینطور که قبلاً هم اشاره کردیم، نفوذ غرب در ایران از زمان قاجاریه و بخصوص از زمان فتحعلی شاه شروع شد قاجار. در آن زمان دو قدرت در سرنوشت ایران تأثیر داشتند: یکی روس و یکی انگلیس. در درجات بعدی البته فرانسه و بلژیک و چند کشور دیگر که آنها هم مداخلاتی داشتند. این دو (انگلیس و روس) بر سر ایران رقابت میکردند و حکام ایران به اصطلاح به هر دو طرف باج میدادند. موقعیکه مشروطیت در ایران مستقر شد، انگلستان چربید. بخصوص که در همان حال، یعنی در سال 1917 (11 سال بعد از مشروطیت ایران) در روسیه هم انقلاب شد و رژیم سوسیالیستی بر سر کار آمده با روی کار آمدن رضاخان؛ نفوذ غالب، نفوذ انگلستان بود. چون رضاخان خود از عمال انگلستان بود. رضاخان تلاش میکرد که انگلستان را کاملاً راضی نگهدارد و شوروی را ناراضی نکند. همین سیاستی که پسرش هم خواهیم دید ادامه داد.
سلسلة پهلوی و ورود آمریکا به صحنة سیاسی ایران
بعد از فرار رضاخان، علاوه بر قدرت انگلستان که گفتیم تنها قدرت تعیین کننده بود، در ایران زمان رضاخان دو قدرت دیگر وارد صحنة سیاسی ایران شدند، یکی آمریکا ـ قدرتی که به علت وسعت زیاد کشور خودش و کثرت محصولات و اینکه در دو جنگ جهانی لطمهای ندیده بود و یا لطمة زیادی ندیده بود ـ از نظر کشاورزی و صنعتی بسیار پیشرفته بود و یکی از ابرقدرتهای جهان شده بود؛ و انگلستان خواه ناخواه تحتالشعاع آن قرار گرفته بود. قدرت دیگر شوروی بود، که وسیعترین کشور دنیاست و به علت استقرار نظام سوسیالیستی در آنجا، از نظر ایدئولوژی هم در دنیا توانسته بود رسوخ فراوان پیدا بکند. بدیهی است که ورود قشونش در ایران، نفوذش را بیشتر کرد.
تأسیس حزب توده
حزب توده ـ که بعد بیشتر دربارة آن توضیح خواهیم داد ـ بعد از شهریور 1320 در ایران تأسیس شد. پس از شهریور 20 البته هیئت حاکمة ایران و گردانندگان، اکثراً دست نشاندة انگلستان بودند؛ و اینها نمیتوانستند با شوروی سازگاری داشته باشند؛ چون شوروی علیالظاهر از حقوق به اصطلاح زحمتکشان و کشاورزان دفاع میکرد و لااقل متکی به آنها بود؛ و آنحا حاضر نبودند که یک نظام کمونیستی در ایران مستقر شود که منافع سرمایهداران را تهدید کند. اما حزب توده از نفوذ شوروی حمایت میکرد (گرچه حزب توده خود میدانست که در ایران نظام کمونیستی مستقر نخواهد شد، و فقط از منافع شوروی حمایت میکرد) و در صحبتهایشان میگفتند و معتقد بودند ـ بعداً توضیح بیشتری خواهیم داد ـ که احزاب و سیاسیون باید در محاسبات خودشان توافقهای قدرتهای بزرگ را در نظر داشته باشند و چون براساس توافق انگلستان و آمریکا و شوروی این قدرتهای بزرگ را در نظر داشته باشند و چون براساس توافق انگلستان و آمریکا و شوروی این قدرتهای بزرگ آن روز که در کنفرانس (یالتا) دنیا را بین خودشان تقسیم کرده بودند، بنا نبود ایران کمونیست بشود؛ حزب توده هم درصدد نبود که نظام کمونیستی را در ایران مستقر کند بلکه میخواست از منافع شورویها دفاع کند و خودش را تقویت بکند تا یک موقعی که به قول خودشان مقتضیات جهانی ایجاب کند. ناگهان بتواند نظام را در ایران دگرگون کند.
اما حکام ایران آنهایشان که شامة تیزتری داشتند از انگلستان متوجه به آمریکا شدند. آمریکا سیاستش این بود که جایگزین انگلیسیها بشود و بخصوص از نفت که در دنیا خیلی اهمیت داشته و دارد سهم بیشتری ببرد.
حرکتهای سیاسی بعد از شهریور 20
در این دوره رجال ایران ـ گردانندگان سیاسیت ایران ـ چند دستهاند که اشاره میکنیم: یک دسته به همان سیاست انگلستان متکی بودند؛ چون تصور میکردند که تا دنیا دنیاست انگلستان بر دنیا تسلط خواهد داشت. یک دسته متوجه امریکا شدند و دست نشاندة آمریکا جمع دیگر که نمیشود گفت دست نشاندة امریکا بودندف ولی براساس طرز تفکری که داشتند، میگفتند که ایران باید متمایل به غرب باشد تا از شر شوروی در امان باشد. بدون اینکه عامل او (آمریکا) باشند، ولی به آمریکا تمایل داشتند. دستة دیگر معتقد بودند که باید از تضاد بین شوروی، آمریکا و انگلستان استفاده کرد. و بالاخره یک دسته که کاملاً معتقد به همین سیاست که امروز ما میگوییم، نه شرقی و نه غربی و استقلال کامل اسلامی بودند. ما با این چهار دسته در مجلس پانزدهم و در خارج از مجلس پانزدهم روبرو هستیم که این دستة اخیر فقط مذهبی ها بودند، آنهایی که معتقد به اسلام و مذهب بودند. و آن سه دسته، دستنشاندگان آمریکا و متمایلیین به غرب و آنهایی که معتقد بودند فقط باید از تضاد استفاده کرد، آنها بیشتر همان غربزدهها و فرنگ رفتهها بودند که یک دسته هم گفتیم که دست نشاندگان انگلستان بودند، خارج از این دستههای وابسته به امریکا. تمام این عوامل در مجلس پانزدهم دست به دست هم داده حملات شدیدی به سیاست انگلستان و غارتگریهای انگلستان شد. در مجلس پانزدهم همینطور که اشاره کردیم و در خارج مجلس پانزدهم، انگلستان احساس کرد که منافعش در ایران به شدت به خطر افتاده و ممکن است که آمریکا جایگزین انگلستان بشود. این شد که توطئة پانزدهم بهمن و تیراندازی به طرف شاه را به وجود آوردند، همینطور که دفعة قبل گفتیم، روی حسابی که انگلستان کرده بود، در هر حال به نفع آنها میشد؛ اگر شاه کشته میشد، رزمآرا عامل دستنشاندة انگلیس کودتا میکرد و به عنوان یک دیکتاتور زبآنها را میبست، روزنامه ها را توقیف میکرد و بر ایران مسلط میشد و حفظ منافع انگلیس استمرار مییافت. و اگر شاه کشته نمیشد که نشد، باز بهانه میگرفتند و همینطور که کردند. آیتالله کاشانی که سردستة مبارزان بود شب همان روزی که به طرف شاه تیراندازی شد و همینطور که خواهیم دید در اینجا از روی اسناد خواهیم خواند، با نحو زننده ای دستگیر شد و به خرمآباد و فلک الافلاک تبعید شد و قصد داشتند از آنجا او را به ترکیه تبعید کنند که در لبنان پیاده شد و دیگر سوار هواپیما نشد و در لبنان ماند.. حزب توده را هم که وابسته به روسیه میدانستند بعد از حادثة 15 بهمن غیرقانونی اعلام کردند؛ و بعدها سرانشان را محاکمه و محکوم به زندآنهای طولانی و منجمله همین کیانوری که الان دبیرکل حزب توده است، آن موقع به ده سال زندان محکوم شد که بعدها خواهیم دید که چگونه آنها را از زندان فراری دادند. خوب، ماجرای پانزده بهمن باعث شد که پایههای دیکتاتوری و زمینههای دیکتاتوری آماده بشود.
بعد از شهریور 20، سیاست انگلستان این بود که با ایجاد حزبهای متعدد و روزنامههای متعدد، انقدر خطوط فراوان ایجاد کند که مردم را گیج و ناراحت کند و زمینه را برای ایجاد دیکتاتوری از نظر ذهنی اماده کند.
هدفهای انگلستان پس از ترور شاه در پانزده بهمن
پس از پانزده بهمن، دو نقشه را انگلیسها در ایران تعقیب میکردند، یکی تغییر قانون اساسی و دیگری زمینه تصویب قراردادی که آن موقع مشهور شد به قرارداد گس گلشائیان برای تنفیذ قراردادهای قبلی.
در مورد تغییر قانون اساسی قبلاً اینجا برای شما صحبت کردم. قانون اساسی موجود از غرب تقلید شده بود. شاه اختیاری نداشت؛ یک مقام غیرمسئول بود و مجلس عمدة کار در دستش بود؛ یعنی بایستی مطابق قانون اساسی میبود. کاری نداریم که در عمل چه شکل بود و البته دو مجلس پیشبینی شده بود: یکی مجلس شورا و دیگری مجلس سنا. تشکیل مجلس سنا به خاطر تقویت قدرت شاه بود. اما چون مشروطهخواهان راضی نبودند که شاه قدرت داشته باشد تا سال 1327 مجلس سنا عملاً تشکیل نشد. این بود که مجلس مؤسسان را در سال 1328 تشکیل دادند و همینطور که خواهید دید اختیارات فراوانی مطابق این مجلس مؤسسان به شاه داده شد. یعنی توطئه این بود که یک دیکتاتوری قانونی در ایران به وجود بیاورند. شاه بتواند هر دو مجلس را منحل کند و بتواند قوانین مجلس را وتو کند؛ یعنی مانع اجرای قوانین مجلس بشود و مجلس را هم اختیاراتش را محدود کند. اینها قبل از پانزده بهمن این توطئه را ریخته بودند ولی چون در جو نیمه آزادی که وجود داشت نمیتوانستند این را عملی بکنند بعد از پانزدهم بهمن اوضاع را مناسب دیدند. اینجا باید به چند مسئله اشاره کنم. یکی اینکه به هر حال بعد از پانزده بهمن رعب و وحشت عظیمی در جامعه ایجاد شد. روزنامهها تعطیل شدند. احزاب عملاً تعطیل شدند و آن نمایندگان اقلیت مجلس هم که چند نفر بودند: مکی، عبدالقدیر آزاد، رحیمیان و عباس اسکندری. عباس اسکندری قبل از پانزده بهمن گذاشت و از ایران رفت چون حوادث بعدی را استشمام میکرد. جاهایی هم خواهیم دید که وابستگی داشت. مکی و حائریزاده و عبدالقدیر آزاد هم کم و بیش مرعوب حوادث شده بودند.
دکتر بقائی کیست؟
اینجاست که ما با یک چهرة جدیدی روبرو میشویم و آن دکتر بقائی کرمانی است که حس میکنم به علت اینکه گاه به گاهی اسم من با او برده میشود شما خیلی زیادتر علاقمند باشید، که این جامعه چیزی از او بداند و به همین دلیل با تفصیل بیشتری در این مورد صحبت میکنم.
دکتر بقائی از اهالی کرمان بود. از تحصیل کرده های اروپا و دکتر در فلسفه. پدرش سوابق مبارزاتی داشت، از متشرعین متجدد؛ مثل خیلی از متشرعینی که جنبة تجددشان می چربید. در مجلس پنجم پدر دکتر بقائی ـ میرزا شهاب کرمانی ـ به نفع تغییر سلطنت رأی داده بود. عموی دکتر بقائی از مبارزان مشروطیت بود. خود دکتر قائی در دورة پانزدهم تا این زمان که صحبت کردیم، یعنی تا بهمن سال 27، جزء اکثریت مجلس بود؛ یعنی به کابینههای ساعد و هژیر و اینها رأی موافق داده بود و بنابراین نقطة درخشانی از نظر سیاسی در کارنامهاش نبود بلکه در مورد او نقاط ضعفی هم وجود داشت. در حزب دموکرات قوام السلطنه بود و در حزب اتحاد ملی که بعد از شهریور 20 تشکیل شده بود. این سوابقش تا آن موقع. اما پس از پانزده بهمن همانطور که خواهیم دید مردانه و شجاعانه وارد میدان شد و پرچم مبارزه را علیه دیکتاتوری در آن شرایط سخت بلند کرد. در مجلس پانزدهم هم متحصن شد به علت اینکه امنیت ندارد. طولانترین استیضاح دوران مشروطیت را (که در کتاب «استیضاح» مه الان قسمتهایی از آن را خواهیم خواند، چاپ شده است در دورة پانزدهم از دولت ساعد و در حقیقت از رزمآرا کرد. استیضاحکنندگان سه نفر بودند: یکی حسین مکی ویکی، همانطور که گفتیم، دکتر بقائی، (البته اسم کوچکش را هم بگویم چون دو تا دکتر بقائی داریم و معمولاً اشتباه میشود، یکی دکتر بقائی یزدی بود که گویا از سران ساواک بود و فکر میکنم که پس از انقلاب اعدام شد، و یکی دیگر مظفر بقائی کرمانی، کسی که ما الان داریم از او صحبت میکنیم) و ابوالحسن حائریزاده. این سه نفر پس از پانزده بهمن دولت ساعد را استیضاح کردند.
استیضاح دولت ساعد
موضوع استیضاح هر سه و بخصوص مکی، این بود که چرا آیتالله کاشانی برخلاف قانون بازداشت شده و تبعید شدة است. قسمتهایی از استیضاح را در اینجا از صحبتهای مکی میخوانم. موضوع استیضاح حائریزاده و دکتر بقائی، علاوه بر این موضوع، مسئلة تشکیل مجلس مؤسسان و غیرقانونی بودن مجلس مؤسسان بود. در آن شرایطی که میخواستند قانون اساسی را عوض کنند و دیکتاتوری را به وجود بیاورند. آنجائی بود که هر رجلی باید خودش را نشان میداد. از کسانی که در خارج مجلس مخالفت کردند، یکی قوام السلطنه بود که نامة تندی خطاب به شاه نوشت و نوشت که شاه در کشور مشروطه باید اختیار نداشته باشد، اختیاراتی که در قانون اساسی برای شاه آمده، یک اختیارات تشریفاتی است. این موضوع مهمی است که در کشورهای مشروطه هست. در قوانین کشور انگلستان هست که مثلاً عزل و نصب وزراء با شاه است اما معنیش این نیست که شاه هر کس را خواست نخستوزیر کند، هر کس را خواست عزل کند. معنیش این است که پس از اینکه مجلس کسی را به وزارت یا نخست وزیری انتخاب کرد، شاه باید فرمان نخستوزیری را صادر کند، یعنی یک کار تشریفاتی. حالا من وارد جنبههای حقوقی مسئله نمیشوم که این کار چه فلسفه ای دارد، اما در انگلستان میبینیم که هر حزبی که برنده شد رهبر آن حزب نخست وزیر میشود. الان خانم تاچر است که حزب محافظهکار برنده شد. ملکة انگلستان چون پادشاه انگلستان است او به ناچار فرمان نخستوزیری را باید صادر کند. نمیتواند غیر از این کار بکند. در کشورهایی که حزب نیست رأی تمایل از مجلس میگیرند. به مجلس میگویند که الان نخست وزیر میخواهیم نظر شما به چه کسی است هر کسی را اکثریت مجلس نظر داد شاه یا کشورهایی که یک نوع جمهوری خاصی دارند، فرمان نخست وزیری فرد را صادر میکند. قوام هم همین مسئله را خطاب به شاه نوشت. عکس العمل شاه این بود که وزیر دربار شاه که آن موقع ابراهیم حکیمی بود نامة تندی به قوامالسلطنه نوشت و لقب حضرت اشرف که به قوامالسلطنه داده بودند، پس گرفتند.
دکتر مصدق که از رجال مشهور آن موقع بود، هیچ اعتراضی را ما از او ندیدیم. تاریخ هم ثبت نکرده است که هیچ اعتراضی به مجلس مؤسسان کرده باشد.
از رجال مشهور آن موقع، از کسانی که شدیداً با مجلس مؤسسان و با اختیارات شاه با وجودی که در تبعید بود مخالفت کرد آیتالله کاشانی بود که چندین اعلامیه داد که یکی از اعلامیههایش را همین آقای حائریزاده در استیضاحش خواند.
من متن این نامه را از این کتاب برای شما میخوانم البته قبلاً میگویم. بعضی اسناد ممکن است طولانی باشد ولی ما چارهای نداریم اگر خستهکننده هم باشد که نیست، یک کمی باید تحمل کرد و گوش کنید برای اینکه تاریخ را ما، اینجا نیمهکاره نگذاریم، در صفحة 226 این کتاب، البته اصولاً ما مخالفت روحانیون را از اینجا میگوئیم تا به آیتالله کاشانی برسیم. همین استیضاح چاپ هم شد و تجدید چاپ هم شد. کتاب خواندنی هم هست البته می دانید این استیضاح در حدود 31 سال قبل است. وقتی هم می خوانید هم زمان را و هم شرایط زمانی را باید در نظر داشت که این یک مسئلة بسیار مهمی است. چون دیدم روزنامهها میآیند سروکله یکی را میشکنند و مثلاً حتی اعلامیههای مخفی را که حتی علیه امام منتشر میشود، مثلاً امام در سال 1341 به شاه تلگراف زده، حالا چه شرایطی بوده، تلگراف چه چیزی بوده، آن را دیگر بحث نمیکنند. شما اینها را باید توجه کنید و قطعاً هم توجه دارید. 31 سال قبل که اکثریت مردم در سیاست مداخله نداشتند، قشر عظیمی از روحانیت همانطور که خواهیم دید در سیاست مداخله نداشتند. آن موقع یک شرایط بود و حالا یک شرایط دیگر. در اینجا آقای حائریزاده که ضدمجلس مؤسسان حرف میزند این مطالب را میگوید که در صفحة 226 هست:
حائری زاده: برای تکمیل اظهارات خود چند ورقه که از حجج الاسلام مربوط به این مجلس مؤسسان دروغی رسیده است قرائت میکنم (منظورش از دروغی همان قلابی است)
رئیس: چی را میخوانید.
حائریزاده: کاغذی است که از خارج (از کشور) فرستاده اند، مربوط به آقایان حججالاسلام است که اینجا میخوانم، این سؤالی است که شده و جوابی را که آیتالله العظمی داده اند (منظور از آیتالله العظمی، آیتالله العظمی بروجردی است) هر دو را میخوانم.
نظر آیتالله العظمی بروجردی در مورد مجلس مؤسسان
سؤال (این سؤالی که بعضی از رهبران روحانیون آن موقع از آیتالله بروجردی کردهاند که امضای رهبر کنونی را هم زیر آن میبینیم نامه و امضاها را میخوانم).
سؤال: محضر مقدس حضرت مستطاب آیتالله العظمی آقای حاجی آقا حسین طباطبائی بروجردی متعالله المسلمین بطول بقائه، چون منتشر است که راجع به تشکیل مجلس مؤسسان بین حضرت مستطاب عالی و بعض اولیاء امور مذاکراتی شده و بالنتیجه با تشکیل مجلس مؤسسان موافقت فرمودهاید. نظر به اینکه تشکیل مجلس مؤسسان مؤثر در مقدورات آیندة کشور و مصالح دینی و می و اجتماعی است به علاوه حدود اختیارات نمایندگان و نتایجی که ممکن است این اقدام داشته باشد معلوم نیست مستدعی است، حقیقت این انتشار را (یعنی اینکه میگویند شما با مجلس مؤسسان موافقت کردید) برای روشن شدن تکلیف شرعی اعلام فرمائید.
سلطانالعلماء: کی این سؤال را کرده؟
حائریزاده: این سؤالی است که شده در 22 جمادیالاولی 1368. (حالا امضاها را برای شما میخوانم که بعضیهاتان با بعضی از این اسامی آشنا میباشید) روحالله خرمآبادی ـ مرتضی حائری ـ سیدمحمد یزدی ـ روحالله موسوی (من فکر میکنم که جز امام کس دیگر به نظر من نمیرسد دنباله اش نیست و فقط نوشته روحالله موسوی) محمدرضا الموسوی الگلپایگانی ـ فاضل موحدی.
اینها سؤالاتی را از آیتالله بروجردی میکنند و جواب آیتالله بروجردی این است:
بسم الله الرحمن الرحیم ـ اولاً از علماء اعلام انتظار میرود در مواقعی که این قسم انتشارات مخالف واقع میشود خودشان دفاع کنند. البته علاقمندی حقیر به حفظ دیانت و مصالح مملکت بر همه مشهود است نهایت مقتضی نیست که هر اقدامی گوشزد عامه شود. ثانیاً موقعی که فرمان همایونی صادر شد برای این که مبادا تغییراتی در مواد مربوط به امور دینیه داده شود به وسیلة اشخاص به اعلیحضرت همایونی تذکراتی مکرر دادم تا انکه اخیراً جناب آقای وزیر کشور (وزیر کشور آن موقع دکتر اقبال بود) و آقای رفیع (همان قائم مقام وزیر مشهور که ضمن بحث خواهیم رسید) از طرف اعلیحضرت همایونی ابلاغ نمودند که تنها در مواد مربوط به دینات تصرفی نخواهد شد (یعنی قول داده بودند که در مسئلة دین رسمی تغییر داده نشود) معذالک در تمام مجالسی که در اطراف این قضیه مذاکره شده که در بعضی آن مجالس عده ای از علماء اعلام حضور داشتند کلمه ای که دلالت یا اشعار به موافقت در این موضوع داشته باشد از حقیر صادر نشده (هیچ جملهای نیست که دلیل باشد که من موافقم با مجلس مؤسسان) چگونه ممکن است در چنین امر مهمی اظهارنظر نمایم با انکه اطراف آن روشن نیست.
سلطان العلماء (که یکی از وکلا بوده است): ایشان نفیاً و اثباتاً اظهارنظری نکرده اند (یعنی نه مخالفت کردهاند و نه موافقت).
حائریزاده: این چاپ شده است، شما اگر خلافش را دارید بیاورید.
سلطانالعلما: نفیاً و اثباتاً چیزی نفرمودند. فقط فرمودند در امور دینی مخالفم اگر تغییری بشود (و چند تا جملة دیگر که به آنها کاری نداریم).
فعلاً این یک قسمت از کاری که روحانیون آن موقع انجام دادند. ولی مهمترین کار، کاری است که آیتالله کاشانی انجام داده، نامهای است که نوشته است می خوانیم.
سخنان حائریزاده در مخالفت با مجلس مؤسسان
حائریزاده: اینها مدارک من است که باید به عرض ملت ایران برسانم. این هم سواد یک پیامی است که از طرف حضرت آیتالله آقای حاج سیدابوالقاسم کاشانی به این ملت بدبخت که به دیانت اسلام علاقهمندند داده است.
پیام آیتالله کاشانی در مورد مجلس مؤسسان
بسماللهالرحمن الرحیم ـ ولاحول و لاقوةالابالله العلی العظیم وضعیات ملالتخیز و ترتیبات اسفانگیز ایران که قلوب را جریحه دار مینماید، این دورافتاده از وطن را وادار نمود از چندصد فرسخ راه وظیفة دینیه حتمیه و وجدانیة برادران عزیزم را پس از سلام ابلاغ نمایم. امیدوارم عرایض خالصانة این خادم اسلام مؤثر و از خواب غفلت بیدار و تنبلی و جبن را کنار و از فجایع و بیدادگریهایی که نقشة آن را کشیده و با غفلت ملت عنقریب جامة عمل را میپوشد جلوگیری نمیاند. اهم وسایل پیشرفت و ترقی و آسایش یک ملتی همانا آزادی حقیقی و عدالت اجتماعی است چنانکه حضرت سیداشلهداء (ع) میفرماید: آن لم یکن دین و لاتخافون المعاد کنوا احراراً فی دنیاکم. که ملت، اسیر خیالات خام و خودخواهی و شهوترانیهای دیکتاتورمآبان نباشد. همه مزة دیکتاتوری 20 ساله را چشیدید (منظور دیکتاتوری رضاخان است که 20 سال طول کشید) در این طرز حکومت کسی مالک جان و مال و ناموس و حیثیت خود نیست، همانطور که نبودید، فعلاً هم عدالت اجتماعی نیست و امور مملکت به دلخواه خود خواهان به زور سرنیزه اداره میشود. هر ظلم و جنایتی را بدون بیم و هراس باکمال بیشرمی، آن بیخبران از خدا، می نمایند و مال ملت را به یغما میبرند و صرف عیاشی مینمایند، ولی این دیکتاتوری قانونی نیست. وای بر آن وقتی که قانون اساسی را، چنانچه که تصمیم گرفتهاند، تغییر دهند و انتخابات را با سرنیزه پیش ببرند و دزدان و شیادان طرفدار دیکتاتوری را به کرسی وکالت بنشانند و مجلس سنا را اشخاص فاسد تشکیل بدهند، آن وقت است که هیچ کس قدرت اظهار تنفسی و تکلمی برخلاف مظالم و خودخواهی و شهوترانی دیکتاتورها نداشته باشد، و هر کس برخلاف مظالم و خودخواهی و شهوترانی دیکتاتورها نداشته باشد، و هر کس برخلاف میل آنها حرفی بزند حبس تاریک یا به دیار عدمش می،رستند. آقایان اهل علم فراموش نمودهاید برای عمامه و لباس چه توهیناتی و چه فشارهایی به این نوع محترم وارد نمودند و گیس زنها را با روسری کندند و چه جنایات و توهیناتی به دین و آئین و متدینین نمودند و بیش از 3000 نفر مردمان بی تقصیر را در مسجد گوهرشاد و صحن و حرم مطهر حضرت رضا (ع) کشتند و جمعی از آنها را زنده به گور کردند. در هیچ جای دنیا شنیده که نشده رقص و ساز و قمار و کارناوال و انواع فحشاء و فسق و فجور آزاد باشد و از رسوم مذهبی یا قومی و ملتی با آن شدت جلوگیری و مجازات نمایند. در مملکتی که ملتش اغلب گرسنه و لخت و پابرهنه و فاقد همة وسائل زندگی است و یاپتخت مملکت نان و آب که از اهم ضروریات است ندارد، عوض نان، شن و عوض آب، لجن باید بخورد. با انکه روزنامهها آن همه قلمفراسئی میکنند، مجلس هم دارند، اندکی در بهبود اوضاع و خودسری دیکتاتورها اثر نمیکند بلکه روز به روز بدتر و مفاسد زیادتر میشود. با دیکتاتوری قانونی و شکستن قلم نویسندگان و بریدن زبان گویندگان واضح است چه به سر دیانت و ملت و مملکت خواهد امد. تبعید این خادم اسلام و ملت با آن وضع فجیع برای تغییر قانون اساسی و انتخابات فرمایشی و سوار کردن خیانتکاران و نور چشمان به گردة این ملت فلکزده و مسئلة نفت و تجدید بانک شاهی است. این ضعیف از جدم حضرت سیدالشهدا (ع) بالاتر نیستم بلکه نسبت به آن بزرگوار هیچ هستم و آنها از یزید و ابن زیاد کمتری ندارند. در راه حق و حقیقت این صدمات و لطمات و آزارها و توهینات را به جان و دل می خرم و افتخار دارم که جرمی و جنایتی ندارم و سرافکنده نزد احدی نیستم. آقایان نمایندگان، به طمع انتخاب خود برای دورة بعد، غضب الهی را برای خود ذخیره نکنید و این جرم و جنایت را که باعث لعنت و نفرین ابدی است یادگار نگذارید. قد مردانگی را علم کنید و از جنایات خائنین خودخواه بی دین جلوگیری نمائید عصر خود را عصر انقراض مشروطیت قرار ندهید. قانون اساسی خونبهای جمعی کثیر از مردمام غیور و وطنخواه دیندار است چقدر نهب اموال و هتک اعراض و اتلاف نفوذ در راه آن شده به هر قیمت است نگذارید تغییر کند و خودخواهان و شهوترانان به کرسی دیکتاتوری بنشینند و دیانت و مملکت و ملت را فدای شهوترانی خود بنمایند. راضی نشوید نفت را (بخصوص، این خیلی مهم است) که باید عمده اصلاح بیچارگی این ملت لخت و گرسنه از آن بشود به رایگانی به نفع اجنبی از کفش برود و شرکت نفت علاوه بر انچه از گذشته دادنی است و میخواهد پایمال کند، سعی دارد کلیة اراضی نفت خیز جنوب را که جزو امتیازش نیست، در قرارداد جدید جزو امتیازش نماید. در این امر خطیر حیاتی لازم بود اشخاص محل اعتماد از طرف دولت معین شوند نه این اشخاصی که معین شدهاند. بالجمله جدیت و فداکاری لازم است که با آن همه داد و بیداد و فریاد حق ملت ضایع نشود. برادران عزیزم: در جلوگیری از تغییر قانون اساسی و دیکتاتوری و مظالم خانمانسوز، فداکاری لازم است نمیتوانند همه را بکشند یا حبس نمایند. حرف حساب ملت با جدیت در دنیای امروز پیش می رود؛ والا پشیمان میشوید در حالی که پشیمانی سودی ندارد. در خاتمه لازم اسن چند کلمه به عرض اعلیحضرت همایونی برساند: شاها تغییر قانون اساسی به نفع شاه نیست و به ضرر ملت و مملکت تمام میشود و مملکت حاجت شدید به عدالت حقیقی اجتماعی دارد، آن هم موقوف به آزادی و اصلاح مجلس است نه به دیکتاتوری و سپردن زمام امور به دست کپسولهای طمع و شهوت و خودخواهی که روبروز ظلم و بیدادگری زیادتر و بنیاد این ملت و مملکت بر باد رود. یک ماه است هر صبح و شام ادارة تبلیغات خبر تلگرافات و مجالس جشن و صدقات و انواع احساسات ملت را مبنی بر شاهدئستی در رادیو پخش مینماید (بعد از این جریان پانزده بهمن). آیا مقتضی نیست در مقابل این احاساست بیشائبه ملت ستمدیده و شکرانة رفع خطر، عوض تحکیم مبانی دیکتاتوری به تغییر قانون اساسی و مداخله در انتخابات، وسیلة آزادی و آسایش ملت بینوا را فراهم فرمائید. شاها به سر نیزه مغرور نشوید سرنیزه را که ملت به دست شما به امانت سپرده برخلاف مصلحت و ملت و مملکت بکار نبرید و به خدایی که رفع خطر فرموده اتکاء و اعتماد بفرمائید، هر چند این عرایض در پیشگاه همایونی تلخ است چون حق تلخ است ولی ثمر شیرینی دارد.
خادمالاسلام و المسلمین سیدابوالقاسم کاشانی
حائریزاده: این نوشتة آقای کاشانی است با اینکه امروز آقایان حججالاسلام از اوضاع عمومی دنیا و فشارهای سیاسی و حوائج عصری، کمتر مطلع میشوند و اطراف آنها از اشخاص مطلع به اصول سیاست خالی است و حق دارند که از اظهارنظر در امور عمومی اجتناب کنند خود را آلت ملعبة اشخاص فاسد قرار ندهند مع الوصف چون موضوع مجلس مؤسسان با این جریانی که بنده به عرض آقایان رساندم، به قدری مفتضح و اتیة خطرناکی برای ملت و مملکت ایران دارد که آقایان را مجبور ساخته که در اطراف و حواشی آن اظهار نگرانی نمایند، و چون رسماً طبق اصل دوم قانون اساسی (البته منظور قانون اساسی سابق) که پادشاه قسم خورده است که حافظ و مروج این مذهب باشد، اطاعت امر حججالاسلام لازم است (زنگ رئیس)
رئیس: (آن موقع سردار فاخر حکمت رئیس بود): حضرت آیتالله آقای بروجردی متعالله المسلمین به طول بقائه که پیشوا و مقتدای مسلمانان هستند «صحیح است» و مورد احترام کامل عموم مسلمین میباشند «صحیح است» اوامرشان بیشتر مورد اطاعت همه است که جز در مسائل دینی «این قسمت را توجه کنید» و روحانی مداخله نمیکنند و در امور سیاسی که از وظایف مختصة مجلس شورای ملی است هیچ وقت نظری ابراز نفرموده و نمی،رمایند. «صحیح است» ـ (توجه میکنید که جدائی دین از سیاست تازگی ندارد.)
بله این یک قسمتی از کارهای آیتالله کاشانی بود. چنین آدمی که البته دستگاه میدید که رکن و پیشوای مخالفین است انواع تهمتها را میزد. چنانچه در همان مجلس آن موقع وزیر جنگ میگوید که آیتالله کاشانی وقتی خآنهاش رفتند و ریختند ده هزار تومان پول بوده. این ده هزار تومان پول را آیتاللله کاشانی از کجا اورده که تو خآنهاش داشته که البته این را هم آقای حائریزاده جواب میدهند که این را هم برای شما میخوانیم. یک بحث جالبی است مخصوصاً این بحث را میخوانم که هم از نظر تاریخ بدانید که در آن موقع هم کسانی بودند که بسیاری حقایق را میگفتند و هم کاملاً متوجه بشوید که چه مسائلی مطرح بوده.
حائری زاده: آمدیم در موضوع فرمایشات جناب سپهبد امیر محمدی (همان کسی که گفته است چرا آیتالله کاشانی ده هزار تومان داشته است) وزیر محترم جنگ که در جواب بیانات آقای دکتر بقائی و آقای مکی راجع به آقای کاشانی فرمودند و یک تلگرافی را هم اینجا ارائه دادند این چند روزه یک نامهای از آقا (کاشانی) که به تهران نوشته شده است و راجع به اتهاماتی است که جناب وزیر جنگ پشت این تریبون بیان کردند و معلوم میشود که یک عده از دوستان آقا، به آقا نوشتهاند و ایشان جواب دادهاند و جواب را فرستادهاند برای من. برای روشن شدن قضیه اول، یک جملهای را باید عرض کنم.
دیانت اسلام و مذهب شیعه، سیاست و روحانیت را از هم تفکیک نکرده است. دیانت عین سیاست و سیاست عین دینات است، [امیر تیمور (یکی از وکلا): صحیح است] عبادت برحسب منطق و عقل یک رابطه ای است بین خالق و مخلوق هر چه مخفی تر باشد و شائبه ریا نداشته باشد، البته بهتر است ولی چون اسلام سیاست و روحانیتش یکی است، نمازجماعت را فضیلت داده بر نماز فردا، چرا برای این که جامعة اسلامی را در تحت صفوف منظمی، پنج دفعه برای ... (اینجا جملهاش ناتمام میماند و در این موقع مجلس از اکثریت افتاد).
رئیس: تأمل بفرمایید، اکثریت نیست (پس از چند لحظه مجدداً اکثریت حاصل میشود) بفرمایید.
حائریزاده: نماز فردا یک فعلی است که فقط به خود شخصی که تزکیة نفس میکند نتیجه میدهد ولی در نمازجماعت هزار فایده برای آن جماعت میتوان فرض کرد. زیرا این صفوف نظامی که ممالک امروزی با خرجهای زیاد سربازها را میاورند، در یک صفوف منظمی، این صفوف را درست میکنند تا حرکات نظامی و حرکات ورزشی را به آنها بیاموزند، تمام اینها را مؤسس مذهب اسلام با یم اصول منظم مذهبی به ملت خودش خواسته تعلیم دهد، زیرا دیانتی است که روحانیتش از سیاست جدا نبوده، امیر لشکر خودش در موقع نماز جلو می ایستد و دیگران هم اقتدا میکنند، سایر ممالک اسلامی هم همینطور است. حالا نمیدانم در مملکت ما چرا اصول اسلام فراموش شده، برحسب عقیدة مسلمین، حکومت و اجرای عدالت وظیفة نایب امام است، آن کسی را که قائم مقام پیامبر خود می دانند امام قائم مقام پیغمبر است و در غیبت او آن کسی که مجری احکام شد، علم و قدس او محرز شد، به مقام اعلمیت رسید او را مکلف می دانند که به اجرای وظایف اسلامی و مسلمین قیام کند و دیگران هم باید بهش اقتدا کنندف و مالیاتهای اسلامی را هم بدهند مالیاتهایی که در اسلام است از تمام عایدات گفته اند یک خمس به او بدهند .... (و الی آخر)
و حالا یکی یکی اینها را بحث میکند. از مالیاتهای اسلامی که بحث جالب و مفصلی است از میرزای شیرازی و دیگران نام میبرد تا بالاخره میرسد به آن قسمتی که مربوط به آیتالله کاشانی است.
حائریزاده: ... اما آن تلگرافی که جناب آقای وزیر جنگ خواندند از فامیل سید (آقای کاشانی) من پرسیدم، معلوم شد که این تلگرافی که ستاد برای اینها فرستاده اصلش گویا سه هزار تومان بوده (که وزیر جنگ گفته ده هزار تومان) که اینجا ده هزار تومان نوشته شده. اصلش که به خط سید است سه هزار تومان است، اینجا ده هزار تومان نوشته است و شرحی خدمت ایشان عرض شده که همچو اشتهاراتی است و ایشان یک جوابی نوشتهاند در جواب آن شخص که نامة نوشته، جریان را من میخوانم تا روشن شود که این وضعیت چه بوده. آقای عزیزم، (حالا نامة آقای کاشانی است) اولش را هم کاری ندارم، چون مربطو به کارهای فامیلی سید است....
پاسخ آقای کاشانی به بهتان وزیر جنگ
اجمالاً شکر میکنم که در تهران نیستم، ولی زندگانی در اینجا خیلی سخت است، اولاً منزل پیدا نمیشود (منظور لبنان است) دو اتاق ماهی 300 ـ 400 لیره میخواهند، هر لیره دو تومان است، گوشت یک من 30 تومان، روغن 60 تومان خادمه ماهی 50 لیره، نوکر 100 لیره، (البته آن موقع به آن پولی که رایج بوده) همه چیز به همین قیاس است روزی 150 تومان به جایی نمیرسد، بلکه سر هم رفته روزی 200 تومان با آمد و شد که از همة اطراف میآیند لازم است. شبی که من را از تهران بیرون آوردند، 120 تومان با من بود که مقداری در راه، در قهوه خانهها خرج شد، و بقیه را وقتی که وارد خرمآباد شدم آقای سرگرد رکنی که از حین ورود تا حین خروج از آنجا با من بود دید. از ستاد ارتش از سرتیپ بهرامی فرماندة لشکر خرمآباد این مسئله را سؤال کرده بودند. او و سرتیپ کیهان و سرگرد مرقوم تعجب نمودند و جواب دادند: اولاض نصف شب من را از بستر خواب بیرون آوردند، مهلت ندادند و جواب دادند: اولاً نصف شب من را از بستر خواب بیرون آوردند، مهلت ندادند یک کتاب همراه بردارم. 20 هزار تومان آن وقت کجا بوده، برای چه همراه برمی داشتم، به علاوه 20 هزار تومان را چگونه حمل کردهام، نگذاردند من لباس بردارم، یک قبا و یک لباده و یک عبا پوشیده بیرون آمدم که آن شب سرد در راه سرما خوردهام، هنوز سینهام درد میکند، هر چه معالجه میکنم خوب نمیشود. 20 هزار تومان، 100 تومان نیست که به آسانی حمل شود. منشاء این امر اینست که خبیث ملعون دفتری (این اسم هم یادتان باشد، چون در آینده زیاد خدمتش خواهیم رسید، دفتری همان کسی است که شبانه میرود داخل منزل و او را دستگیر میکند) به من گفت پولهایی که گرفتهای مدرک داریم، خواسته شاهد صدقی برای خودش درست کرده باشد، این دروغ را جعل کرده، جسارت دیگری هم نمود. واضح است با پشتگرمی به شاه، چرا توهین و جسارت نکند، من که از شاه مملکت پول نگیرم، از چه کسی پول بگیرم، مردم حقوق الهیه به من میدهند، آن را صرف بیچارگان میکنم . می دانید عائله بیچاره من میگویند ما را هم مثل مستحقین رعایت کن. اما تلگرافی که از خرمآباد نموده بودم، آن بود که سه هزار تومان در صندوق خانه است، بردارید به قضاب که 800 تومان و نانوا 700 تومان می خواستهاند بدهند و بقیه را هم به اشخاص دیگر. ده هزار تومان نبوده؛ فرضاً ده هزار تومان هم بوده، این گناه کبیره و شاهد جرم من نیست کسی طلب پدرش را از من ندارد.
به هر جهت الحمدالله پیش خدا و خلق، حتی مغرضین روسفید هستم، خبیثها میگویند 20 هزار تومان همراه داشتهام؛ در حالتی که ناچار یک هزار تومان در کرمانشاهان قرض کردهام قبض دادهام که بدهم. آن سه هزار تومان را هم همان شب 2 هزار تومان یک نفر و هزار تومان یک نفر از بابت سهم امام (ع) اوردند که در صندوقخانه گذاردم که صبح به طلبکارها و بعضی محتاجین برسانم. عجالتاً با اوضاع فعلیه ایران در همینجاها می مانم، هر چند از حیث بودجه خیلی سخت است، خصوصاً هر جا میروم متوقع هم دارم روزی 20 ـ30 تومان پول تاکسی بدهم، تاکسی در راهی که نزدیک باشد 3 تومان....
حالا قیمت تاکسی و اینها را که گفته کاری نداریم و از این قبیل مسائل.
استیضاح ادامه دارد
به هر حال روحانیتی که آن موقع می خواسته مبارزه کند، این چنین با او مواجه میشوند. اینجا دستگیری را هم مکی شرح داده گه چطور با کتک او را دستگیر میکنند و یک تکهاش را فقط میخوانم.
مکی: ... آیا مجلس شورای ملی فکر نمیکند عمل و رفتار آقای سپهبد امیراحمدی بسیار شدیدتر و مفتضحتر از عملی است که دولت مجارستان نسبت به اسقف اعظم مجارستان مرتکب گردیده؟ (این اسقف اعظم مجارستان شخصی بود به نام کاردینال می نونتیک که دولت کمونیستی مجارستان نسبت به او توهیناتی کرد و در دنیا سروصدا شد، آمریکا و انگلستان و همة اینها اعتراض کردند، ولی در مورد آیتالله کاشانی و همین امام پس از پانزده خرداد میبینیم که دنیا خفه شده بود) در مجارستان محکمه تشکیل دادند و اسقف بسیار محترمی را محکوم نمودند، به نحوی که این دادگاه عملش و حکمش مورد اعتراض و تنفر دنیای متمدن واقع گردید؛ و حال انکه حضرت آیتالله آقای سیدابوالقاسم کاشانی، یعنی ذریه 80 ساله پیامبر اکرم، از چنین مراسمی هم محروم گردید (یعنی محاکمهاش نکردهاند). در این چند روزه در جراید خواندم که دولت آمریکا تقاضا کرده بود که موضوع اسقف مجارستان در دستور کار سازمان ملل متحد قرار بگیرد و نمایندة دولت مجارستان گفته بود که این یک امر داخلی است، بنده میخواهم از کشورهای دموکراتیک و آنهایی که دعوی دموکرات بودن دارند بپرسم که چه موجب شد یک چنین درخواستی را بکنند که در سازمان ملل متفق موضوعش مطرح شود. گرچه من مخالف هستم که در اوضاع داخلی ما کشورهای دیگر مداخله کنند (صحیح است) چطور دولت انگلستان و آمریکا که از یک چنین محکمه ای این طور عصبانی هستند اینجا که حتی محکمه ای هم تشکیل ندادند چطور اینجا این کار را نمیکنند خوب ایشان هم اسقف بزرگ ایران بودند (صفوی ـ حق مداخله در کارهای ایران ندارند) من هم موافق هستم. چطور در مجارستان دارند؟ چطور کشورهای دیگر دخالت کنند ولی برای یک سیدی که مجتهد مسلم بوده و درجة اجتهادش را از آخوند ملامحمدکاظم خراسانی داشته، تنها مجتهدی است که امروز مورد اعتماد ملت ایران است.
حاذقی (یکی از نمایندگانی که او هم داستان بلندی دارد): همة مجتهدین مورد احترام هستند.
دکتر بقائی: کجا مورد احترام هستند! مثل یهودی از مملکت بیرونشان میکنند، هیچ کس هیچ چیز نمیگوید!
مکی: برای رسیدن به یک مقامی، این طور حق را زیر پا گذاشتن، من خیال میکنم عاقبت خوبی نداشته باشد. ما بایستی مدافع حق و عدالت باشیم، حسینبنعلی (ع) در 1300 سال پیش کشته شد ولی بدانید که آن مظلوم، مغلوب نشد و فاتح است و سیدابوالقاسم کاشانی هم فاتح است.
فولادوند: قیاس معالفارق است.
مکی: قیاس مع الفارق است یا خیر. بدانید که یک روز این جریان رسیدگی خواهد شد روز قیامتی هست. اگر ما مسلمانیم بدانید که یک روز قیامتی هست...
حضرت آیتالله آقای سیدابوالقاسم کاشانی را چهار ساعت بعد از اعلان حکومت نظامی دستگیر نموده اند به این معنی از ساعت 7 بعدازظهر روز 15 بهمن 1327 در تهران حکومت نظامی اعلان و عبور و مرور در خیابآنها از ساعت 10 ممنوع میشود یک ساعت قبل از نصف شب همان 15 بهمن رئیس دژبانی (همین آقای دفتری که گفتیم یادتان باشد که به خدمت او خواهیم رسید) به معیت چند نفر نظامی به نحوی که عرض شد از دیوار منزل آیتالله بالا می روند و این پیرمرد روحانی را در حالی که در رختخواب خوابیده بود دستگیر و به خرمآباد و از آنجا به خارج ایران میبرند. با این ترتیب معلوم میشود حضرت آیتالله از ساعت ده، 15 بهمن ماه به بعد نمی توانسته کسی را بپذیرد.
و خیلی مطالب، به هر حال این کتاب خواندین است، من همهاش را نمیتوانم بخوانم به این کتاب مراجعه کنید و بخوانید. میبینید که چون این اسامی را مخصوصاً میگویم که بعد هم چه کسانی از این نظام سوءاستفاده میکردند، میبینید وقتی که دکتر بقائی بحث میکند. مجلس مؤسسان و رزمآرا را میکوبد و آن دستگاه آن موقع را میکوبد، چند نفر هستند که یقه چاک میکنند برای آن دستگاه، یکیش آقای کاشورز صدر است که اسم میبرم و بعدها به آن میرسیم که همین آقای کشاورز صدر بعد که نهضت ملی شدن نفت بوجود آمد، چگونه جلو افتاد از اصلیها جلوتر افتاد، یعنی مکی و بقائی و حائریزاده و کاشانی را زد کنار و این شد آزادیخواه و اخیراً هم دیدیم روزنامة آرمان ملت نوشته بود که (البته این کشاورز صدر که میگویم، مرده است) آن سال که دکتر مصدق میمیرد و این روزها به اصطلاح روز سالگرد دکتر مصدق است، می رود سر قبر دکتر مصدق و یقه چاک میکند در حالی که در اینجا از رزمآرا و از آن دستگاه، حمایت میکند و چه جور یقه چاک میدهد!
به هر ترتیب این است که استیضاح طولانی بوده از 23 فروردین تا 14 اردیبهشت ادامه داشته است، یعنی نزدیک بیش از سه هفته و 30 جلسة مجلس صرف این استیضاح میشود. دکتر اقبال و سپهبد امیراحمدی که سرکار بودند باید جواب بدهند. این سه نفر که گفتیم صحبت میکنند، خواندنی است گه چه کسانی مبارزه میکردند و چه کسانی متملق بودند و از دستگاه تملق میگفتند. این سخن یک نویسنده نیست بلکه این متن چیزی است که از مجلس استخراج شده، یعنی مطالبی است که در مجلس گفته شده. میشود گفت نویسندهاش مکی بوده و اینهار از مذاکرات مجلس استخراج کرده و منتشر کرده است، شما مذاکرات مجلس پانزدهم را هم نگاه کنید تمام این مطالب از جلسة 23 فروردین تا 14 اردیبهشت 1328 هست.
علیرغم این مخالفتها مجلس مؤسسان تشکیل میشود و همینطور که اشاره کردیم بسیاری از اصول قانون اساسی را به نفع دیکتاتوری و شاه تغییر میدهند و چندین اصل دیگر را هم واگذار میکنند به دو مجلس که بعد تشکیل میشود، که تغییر بدهند، که بعدها به دو مجلس هم خواهیم رسید.
قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان
مسئلة دیگری که مهم بود و مهمتر از مجلس مؤسسان، و مجلس مؤسسان برای این تشکیل شد که مقدمات را برای آن فراهم کنند، و آن مسئله قراردادی است که مشهور است به قرارداد گس گلشائیان. در اینجا برای شما صحبت کردم، که در زمان مظفرالدینشاه اولین قرارداد مهم نفت با «دارسی» که از اتباع انگلستان بود، به مدت 60 سال بسته شد. بعد برای شما توضیح دادم که زمان رضاخان سال 1312 با زمینهچینی، 32 سال دیگر به این مدت اضافه شد. بعد از اینکه رضاخان فرار کرد، با تبلیغاتی که شد، و با آن سیاستهایی که موجود بود، زمینة آن قرارداد از بین رفت. در تمام دنیا پیچید که آن قرارداد به زور به ملت ایران تحمیل شده بود. از این جهت انگلستان درصدد برآمد که با یک حقة قانونی آن قرارداد را به تصویب دورة پانزدهم هم برساند، که بگوید پس آن موقع که دیکتاتوری بود، حالا که به اصطلاح مجلستان آزاد است و در دوران دموکراسی این مجلس تشکیل شده؛ ولی چون میدید که با آن حالت عادی، مجلس آن قرارداد را تصویب نمیکند، ماجرای پانزدهم بهمن را به وجود آورد و آن محیط رعب و وحشت را، و بعد در اواخر دوره، یعنی 28 تیر، این قرارداد را که مشهور شد به قرارداد الحاقی «گس ـ گلشائیان» یعنی قراردادی که ملحق بود به قرارداد 1312. در این یک حیلة حقوقی به کار رفته بود؛ مثال بزنم که خوب برای شما روشن بشود. فرض کنید که شما یک منزلی دارید، و آمدند این منزل را با زور از شما که به ماهی 2000 تومان اجارهاش بوده است، به ماهی 20 تومان از شما اجاره کردهاند؛ بعد موقعیتی پیش امده، شما سروصدا کردید که آقا به زور این قرارداد را منعقد کردند، آن به اصطلاح مستأجر بیاید و یک قرارادادی را ملحق به آن قراراداد کند، نه جدا، بگوید خیلی خوب من به جای آن 21 تومان به تو میدهم و این را امضاء کن. برای اینکه آن قرارداد تنفیذ بشود و قدرت قانونی پیدا کند. این قرارداد «گس ـ گلشائیان» همین بود. یک الحاقیه اضافه کردند به آن قرار داد. و به ایندلیل به آن میگویند «گس ـ گلشائیان» که گلشائیان وزیر دارائی دولت ساعد است و اینجا بحث کردیم، و «گس» نمایندة سابق شرکت نفت ایران و انگلیس. این قرارداد را که بسیار ظالمانه تر از آن قرارداد قبلی بود، نوشته و در آخر دورة مجلس آوردند؛ چرا؟ برای اینکه نمایندگان دوران شاه قلابی بودند و اگر وسط دورة مجلس میآوردند، نمایندگان میگفتند تا یکسال دیگر و نماینده ای ممکن بود مخالفت بکند، ولی آخر دوره آوردند که نمایندگان از ترس اینکه مبادا دورة بعدی انتخاب نشوند، تسلیم بشوند و به این قرارداد رأی بدهند. ولی این حسن را داشت که مکی استفاده کرد و تمام این مدت را از 28 تیر تا 5 مرداد که شبانهروز تقریباً مجلس تشکیل میشد و 12 تا 16 ساعت ادامه پیدا میکرد نطق کرد که همة این نطقش در این کتاب هست. این کتاب خواندنی است، هم برای شما و هم برای این دوستانی که در مجلس هستند و گاهگاهی، من اوقاتم از دست بعضیشان تلخ میشود. برای اینکه آدم همیشه نباید فکر کند که اکثریت است و دنیا همیشه به این مدار و محور میگردد؛ باید فکر روز مبادا را هم بکند. در اینجا وقتی که این قرارداد را میاورند و مکی میخواسته صحبت بکند، رئیس مجلس میخواهد جلویش را بگیرد که شما نمیتوانید بیش از نیم ساعت صحبت کنید. او میگوید: « این قرارداد است صحبت در مورد قرارداد بی نهایت است، نامحدود است. خیلی میشود روی این صحبت کرد.» چه جنجالهایی! باید این کتاب را بخوانید. من کتاب «نفت و نطق مکی»، جریان مذاکرات نفت در مجلس پانزدهم را (این کتاب هم چاپ شده و هم در دسترس است. این کتابهایی که در دسترس است معرفی میکنم ، تا این کتابها را بتوانید تهیه بکنید) فقط یک قسمتش را شرح میدهم. میخوانم که ببینید چقدر زحمت کشیده شده که این قرارداد در مجلس به تصویب نرسد. اینجا مقالهای است که مکی خودش نوشته، در شرح آن مجلس:
جور گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
(اشاره به زحماتی که خودش و دیگران کشیدند و نتیجهاش را دکتر بود، میرسیم به جبهة ملی اول و دوم و سوم و چهارم، این جملة معترضه بود) اخرین جلسة دورة پانزدهم مجلس در شرف تشکیل بود. در آن روزها جلسات مجلس به مناسبت ماه رمضان و مطرح بودن لایحه الحاقی «گس ـ گلشائیان» (برخلاف سوابق پارلمانی) صبح و شب تشکیل میشد، (یعنی طول میدادند که این «مکی» خسته بشود و نتواند صحبت کند) دولت ساعد اصرار داشت لایحه را هر طور شده از تصویب مجلس محتضر دورة پانزدهم که اخرین ساعات عمر خود را طی میکرد، بگذراند.
هژیر در پناه دژ وزارت دربار و اسلحة قاطع و فریبندة انتخابات آینده، میخواست به اصطلاح با مرعوب و مجذوب کردن وکلا، عدة حاضر در جلسه را به حد نصاب برای اخذ رأی برساند. (حد نصاب اصطلاحی است که یعنی باید تعداد معینی در مجلس باشند تا بشود رأگیری کرد. مثل حالا که اگر کمتر از 180 نفر باشند نمیشود رأیگیری کرد) وزرا و بعضی از وکلا من جمله خسرو هدایت (یکی از طاغوتیهای آن موقع) دائماً با او و ماقمات دیگر ارتباط تلفنی داشتند. اگر وکیلی در موقع اخذ رأی در جلسه شرکت نمیکرد، فوری به هژیر اطلاع میدادند و نمایندهای که غیبت کرده بود، مورد مؤاخذه قرار میگرفت، وزرای دیگرف خصوصاً دکتر اقبال، مراقب نمیاندگان بودند که از جلسه خارج نشوند تا عده برای رأی کافی باشد. من که طولانی ترین نطقهای پارلمانی را از چند روز پیش روع کرده و تمام وقت مجلس را برای احتراز از رأی گرفتن دربارة قرارداد شروع کرده و قرار بود ادامه دهم؛ در این موقع اطلاع یافتم، جمعی از وکلا و طرفداران دولت طرحی تهیه کرده بودند، مبنی بر اینکه مذاکرات مکی خلاف آئیننامه است؛ پیشنهاد نمایند و مجلس هم به آن رأی بدهد تا بدین وسیله مرا از پشت تریبون پایین آورند. در این موقع امیر تیمور کلالی که از مخالفان سرسخت لایحة رأی ندهند، و ضمناً از عدهای میخواست که در جلسه حضور نیابند، تا عده برای رأی کافی نباشد. دولت نیز حتی تا اخرین لحظات میکوشید تا به وسیلة وکلا (مانند شریعتزاده نمایندة مازندران) از ادامة نطق من جلوگیری کند و به لایحة گس ـ گلشائیان رأی بگیرد.
در این موقع در مجلس عده برای رأی کافی بود، حتی بیش از ده نفر از نمایندگان اضافه بر تعداد لازم، برای رأی حضور داشتند. اما نمایندگان وطنپرست که از طرفی از ترس هژیر وزیر دربار و انتخابات دورة آینده ناچار به حضور در مجلس بودند و از طرف دیگر وطنپرستی و شرافت آنها اجازه نمیداد که در جلسه حاضر شده و با رأی خود لایحه الحاقی را از تصویب بگذرانند، ناچار در اتاقهای اطراف پارلمان و در باغ مجلس مخفی میشدند و هر قدر رئیس مجلس بوسیلة سیدکمال، ناظم مجلس و سایر مستخدمین جزء مجلس وکلا را دعوت به حضور در جلسه میکرد، وکلا به جلسه حاضر نمیشدند و حتی مستخدمین جزء مجلس هم که مضار این لایحه را تشخیص میدادند، در اختفای نمایندگان کمک میکردند و به رئیس مجلس میگفتند. کسی از نمایندگان در خارج از جلسه نیست. با این احوال من و حائریزاده و دکتر بقائی از ترس اینکه مبادا عده برای رأی کافی شود و کار از کار بگذرد، برای احتیاط، در آخرین وهله، نقشة خطرناکی پیش خود ظرح کردیم که ممکن بود به قیمت جان حائریزاده تمام شود. تصمیم ما این بود که هر گاه عده در مجلس برای رأی کافی شد و خواستند برای لایحه رأی بگیرند. حائریزاده در اتاق کوچک جنب پارلمان، که تمام سیمهای برق پارلمان در آن مترمزک بود، به کمک دستمال و لباس خود، سیمها را از جا بکند و پاره کند و تمام چراغهای مجلس را خاموش نماید. بدیهی است که این کار خطرناک به قیمت جان حائریاده تمام میشد. اما آناً تمام برق پارلمان خاموش میشد و مدتها وقت لازم بود تا جریان برق وصل شود. و دکتر بقائی مأمور بود که در پشت سر گلشائیان وزیر دارائی بنشیند و به محض تاریک شدن پارلمان، پروندة قطوری را که در جلوی گلشائیان بود، از جایش ربوده و با همان پرونده، محکم بر فرق وزیر دارائی بکوبد! مأموریت من هم این بود که فوری از پشت تریبون پایین آمده و به طرف ساعد بروم و با چند مشت، مزد خیانت او را در کنارش بگذارم. ما مطمئن بودیم در این جریان عبدالقدیر آزاد هم با ما کمک خواهد کرد و همصدا خواهد شد. امیر تیمور کلالی هم مأمور قطع سیمهای تلفن بود که آناً ارتباط با خارج مجلس قطع شود. این نقشه به وسیلة من و حائریزاده و دکتر بقائی طرح شده بود و تصور میکنم که امیرتیمور هم از آن اطلاع داشت. اگر آن شب عده برای رأی کافی شده بود، این نقشه به موقع اجرا گذاشته میشد و مسلماً حائریزاده اولین کسی بود که در راه مقاومت در برابر قرارداد الحاقی شربت شهادت مینوشید. اما خوشبختانه مقاومت منفی نمایندگان وطنپرست مجلس و همچنین وطنپرستی مستخدمین جزء مجلس، مانع از این شد که مجلس اکثریت پیدا کند و لایحه از تصویب بگذرد، و بالاخره اینقدر نطق من ادامه یافت، تا عقربة ساعت از نیم بعد از نصف شب گذشت و فردا هم چون روز عیدفطر بود، قاعدتاً تعطیل رسمی بود، نمیتوانستند مجلس را تشکیل دهند و بدین جهت به کلی از تصویب لایحه مأیوس شدند. در این وقت وزیر دارائی اجازة صحبت خواست و ضمن آخرین نطق پارلمانی خود گفت: یک چند نفر اقلیت، مجلس را ترور کردند و نگذاشتند مجلس به این لایحه اظهارنظر کند.»
من اینها را یک مقداری برای شما میخوانم چون هنوز هم که انقلاب شده شما خواهید دید، 29 اسفند که روز ملی شدن نفت است، مثل پارسال و سال 1357 که آقای نزیه کذائی رئیس نفت و به اصطلاح وزیر نفت بود، وقتی که از ملی کردن نفت بحث میکرد، اسمی از مکی و بقائی و آیتالله کاشانی نبرد ولی در عوض از دکتر مصدق و همین کشاورز صدر، این تیپ هایی که اشاره کردیم نام میبرد که باز اینجا مکی جالب بحث میکند میگوید: رفتم به دکتر مصدق گفتم یک نامه به مجلس بنویس، چون آن موقع نماینده نبود و اعتراض کن. مدتی شانه خالی میکرد و میگفت من بازنشسته سیاسی هستم و فلان و بهمان، تا بالاخره بعد از مدتی که لطف میفرمایند و نامه ای می نویسند، این نامه در همین جا در همین کتاب هست که به مکی مینویسد و مکی این نامه را در مجلس میخواند.
اینجا میگوید که دکتر مصدق گفت من از سیاست بر کنارم و چه و چه، متن نامهاش این است:
آقایان نمایندگان دورة پانزدهم، شما که به استناد قانون اینجانب قرارداد «قوام ـ سادچیکف» را رد کردید، حق این بود که در موقع شور قرارداد ساعد ـ گس، مرا به عنوان یک عضو مشاور در کمیسیونها دعوت می کردید.
نورالدین امامی: مگر ایشان متخصص نفتند؟ ... تا تا نظریات خود را اظهار و ثابت کنم که ضرر قرارداد دارسی از نظرمدت، برای این ملت هزار درجه کمتر است، این کار را نتوانستید بکنید، گله هم ندارم، در صورتی که باید بگذرد (یعنی زیادهروی، گذشت حرفی ندارم) اگر میتوانید دربارة مادة واحده توضیح دهید که شش شلینگ حق الامتیاز لیرة طلاست که به نرخ روز لیرة کاغذی پرداخته میشود یا کلاه کاغذی است....
البته حالا چون فنی است، من تا آخرش را توضیح بدهم که منظورش این است که پول نفت ایران را به لیرة کاغذی میدادند، پول کاغذی ارزشش همیشه کم میشود، ایشان منظورش این است که لااقل برای منافع ایران این را معادلطلایش بدهید، با لیرة طلا، که ارزشش کم نشود و بعد بحث میکند که به هر حال این را رعایت بکنید. هیچ بحثی از ملی شدن نفت در این نامه نیست. به هر ترتیب این قرارداد هم داغش به دل انگلستان ماند، و دورة پانزدهم هم تمام شد.
انتخابات دورة شانزدهم مجلس شورای ملی و وقایع اطراف آن
به مقدمات انتخابات دورة شانزدهم میرسیم. به هر صورت دورة پانزدهم تمام میشود و انتخابات دورة شانزدهم شروع میشود. این اقلیتی که در مجلس اشاره کردیم، به علت این مخالفتشان، مورد توجه ملت قرار میگیرند. آیتالله کاشانی هم که از قبل، مبارزه میکرد، طرفدارانش خوب در ایران بودند، فدائیان اسلام هم از مدتها قبل جمعیتشان تشکیل شده بود آنها هم دور همین اقلیت جمع میشوند.
در شهریور 1328 دکتر بقائی که دورة نمایندگیش تمام شده بود، به عنوان مخالفت با دستگاه وقت، روزنامة شاهد را تأسیس میکند. در آن روزنامه هدفهایی را اعلام میکند که من جمله: آزادی انتخابات، اجرای قانون اساسی، آزادی مطبوعات.
توسط حسین مکی این اقلیت با دکتر مصدق هم ارتباط پیدا میکند. توضیح میدهم که مخصوصاً دکتر بقائی، نسبت به دکتر مصدق، به مناسبت سوابقی که میدانست بدبین بود؛ ولی مکی میگوید: اینها تبلیغات است و دکتر مصدق مرد ملی و خوبی است، و بین اینها ارتباط برقرار میشود. همه جمع میشوند که در انتخابات دورة شانزدهم تهران شرکت کنند؛ چون بدیهی است که در سایر نقاط کشور، آنقدرها نمیتوانستند مبارزه کنند. تهران چون مرکز بود و سفارتخانههای خارجی در آنجا بود و سروصدا میشد، محل مبارزه بود. انتخابات که شروع میشود و انجمن را که انتخاب میکنند، این اقلیت به اضافة دکتر مصدق و چند نفر دیگر، به عنوان اعتراض به آزاد نبودن انتخابات، در دربار متحصن میشوند. البته همان کارشان هم مورد اعتراض به آزاد نبودن انتخابات، در دربار متحصن میشوند. البته همان کارشان هم مورد اعتراض عدهای قرار گرفت، که شما می گوئید شاه غیرمسئول است و نباید در انتخابات مداخله کند، جرا در دربار متحصن شدهاید؟ به هر ترتیب اینها متحصن میشوند. وزیر دربار آن وقت، هژیر بود که قبلاً معرفی کردیم که کی بوده اصلاً مدتی در آنجا می مانند و 19 نفر که در آنجا متحصن میشوند، همین 19 نفر جبهة ملی اول را تشکیل میدهند. اسامی این نوزده نفر تا آنجایی که حافظه یاری میکند، من میگویم بقیهاش را بعد اگر کم آمد، میتوانید که به کتابها مراجعه کنید.
دکتر مصدق، دکتر بقائی، حائریزاده، مکی، عبدالقدیر آزاد، نریمان مشار، دکتر شایگان، دکتر فاطمی، عمیدی نوری، احمد ملکی، خلیلی، ارسلان، خلعتبری، کاویانی، دکتر سنجابی، زیرکزاده، امیر علائی، اینها هم که حالا چند تا شمردم، نمیدانم چند تا شد، خوب البته فکر میکنم، بقیهاش هم یادم بیاید ولی حالا نمیخواهیم وقتمان را صرف فکر کردن روی اسامی کنیم، اگر ضمن صحبت، اسامی دیگر به ذهنم آمد، میگویم که بنویسید. مخصوصاً اسم بردم البته شما هنوز سوابق سایسی در مغزتان نیست که این نوزده نفر که من میگویم چه کسانی هستند، اینها یک معجون عجیب و غریبی بودند و یکیشان هم اللهیار صالح است، بعضیشان سابقة همکاری با پیشه وری را داشتند. بسیارشان نان را به نرخ روز خورده بودند. این ملغمة عجیب تشکیل شده بود، چرا تشکیل شده بود؟ برای این بود که همان طور که تقسیم کردم، عدهای بوی جدید به مشامشان خورده بود؛ سیاست آمریکا را مورد توجه داشتند. برای عدهای مسائل دیگری مطرح بود. به هر حال در جبهة ملی اول این نوزده نفر بودند که مرامشان همان چیزی که گفتم روزنامة شاهد در رأس کار خودش قرار داده بود، یعنی آزادی مطبوعات و منع حکومت نظامی و اجرای قانون اساسی و این چیزها بود. موضوع نفت، اول در کار اینها به آن صورت قرار نداشت، بعد ملی کردن نفت هم به این مرامنامه اضافه شد. این نوزده نفر جبهة ملی مرکب از احزاب بود، چون فرق است بین حزب و جبهه، حزب را به گروهی میگویند که عقایدشان نزدیکتر باشد به هم، خیلی نزدیک باشد. در مورد مسائل اقتصادی و سیاسی متحدالنظر باشندا. زیاد اتفاق افتاده است. چنانکه همین جبهه هم مجموعاً از نظر عقاید مختلف بود.
دور اول انتخابات که شروع شد هشت نفر از افراد این جبهه، یعنی هشت نفری که یکی از آنها آیتالله کاشانی بود که عضو جبهة نبود و نشد، اما بعدها که به ایران برگشت خواهیم دید که همکاری میکرد، در ملی کردن نفت و سایر مسائل کشور و رکن اصلی بود که بعداً خواهیم رسید. هشت نفر در تهران اسمشان در صدر قرار داشت و در انتخابات رأیشان را خواندند، این هشت نفر عبارت بودند از: آیت الله کاشانی، دکتر مصدق، دکتر بقائی، حائریزاده، نریمان، شایگان، عبدالقدیر آزاد، مکی. این هشت نفر به اضافة یکی که حالا بعد می گوییم (اللهیار صالح هم از کاشان انتخاب شد) حالا آن را جداگانه اشاره میکنیم. این هشت نفر در رأس قرار داشتند و دستگاه که دید اگر آراء آزادانه خوانده شود اینها انتخاب میشوند، یک دفعه شاهنشاه و دربار به فکر روضه خوانی افتادند؛ چون عاشورا بود؛ محرم بود. همیشه یادتان هست که روضهخوانی های شاه در کاخ گلستان انجام میشد. آن دفعه هوس کرد ـ نه مثل این اواخر ـ که در مدرسة سپهسالار این روضه خوانی منعقد بشود.
خوب بهتر، وقتی که آنجا میخواستند، روضهخوانی کنند بایستی صندوقها را از آنجا میبرند جایی دیگر. این صندوقها را که میخواستند از آنجا منتقل کنند به فرهنگستان، بین راه عوض کردند. اسامی که اول سطر قرار داشت به تدریج از لیست 12 نفری خارج شد؛ به طوری که اگر انتخابات انجام میشد و به پایان میرسید دیگر اینها رأی نمیاوردند. در اینجا است که متدینی به داد میرسند و سیدحسین امامی، عضو فدائیان اسلام، در روز 13 آبان 1328 با یک گلوله هژیر را می،رستد به جهنم. این حسین امامی همان کسی است که قبلاً در کشتن کسروی دخالت داشت و به علت طرفداری مردم آزادش کرده بودند. در اینجا هژیر را میکشد، البته سران جبهة ملی هم همهشان با ترس و لرز دستگیر میشوند. اما بالاخره این گلوله و شرایط موجود، کار خودش را میکند و سران جبهة ملی را آزاد میکنند. انتخابات باطل میشود. انتخابات جدید انجام میشود و همین هشت نفر که گفتیم، از جبهة ملی از تهران انتخاب میشوند، البته در این بین به جز دکتر بقائی که به دلیل دیگری او را دستگیر و زندانی میکنند ـ که قسمتهایی از محاکمهاش را آنشاءالله در جلسة آینده برایتان خواهم ماند ـ بقیه آزاد بودند که انتخاب شوند. ولی او در زندان بوده و آیتالله کشاانی هم که در تبعید، به هر حال انتخابات تمام میشود و مجلس دورة شانزدهم افتتاح می گردد و مبارزات با شکل جدیدی آغاز میشود.
انگلیس رزمآرا را بر سر کار میآورد
اول که ساعد انتخابات را انجام میدهد، استعفا میکند. علی منصور سر کار میآید. وی از کهنه نوکران انگلستان بود که یک بار دیگر هم نخست وزیر شده بود. (البته با حسنعلی منصور اشتباه نکنید؛ حسنعلی منصور پسر همین علی منصور بود که بعدها میرسیم در پایان سال 1342 نخستوزیر میشود) این هشت نفر فراکسیونی (فراکسیون یعنی جمعی همفکر) به نام وطن تشکیل میدهند. بالطبع به آیتالل کاشانی تلگراف میکنند، به ایران برگردید. ایشان نامة تندی به منصور مینویسد، که نامه را آنشاءالله هفتة آینده برای شما میاورم و میخوانم. در خرداد سال 1329 به تهران برمیگردد و تهران استقبالی از او میکند شبیه استقبالی که از امام شد. البته در آن روز تهران نزدیک به یک میلیون جمعیت داشته، کمتر از یک میلیون، تقریباً تمام تهران به استقبال او میروند من جمله دکتر مصدق و جبهة ملی و هر کسی سرش به تنش می ارزد به استقبال او میرود ایشان هم وارد میشوند و مبارزه به اوج میرسد دکتر بقائی هم که در زندان بود دادگستری او را تبرئه میکند و به مجلس برمیگردد. انگلیسیها دیگر به سیم اخر میزنند و در 5 تیر ماه 1329 رزمآرا از طرف شاه به نخست وزیری منصوب میشود. این را اشاره کنیم که طبق قانون اساسی، شاه حق نداشت رزمآرا به نخستوزیری منصوب کند. بایستی مجلس کسی را به نخست وزیری نامزد کند و بعد شاه فرمان صادر کند. ولی چند امر استثناء شده بود، یکی کودتایی که سیدضیاء کرد، که اشاره کردیم، در سال 1299 احمدشاه را مجبور کرد که فرمان نخستوزیری را بنویسد، این یک سابقه، یکی، دو سابقه شبیه این وجود داشت؛ و شاه مطابق آن سوابق، رزمآرا را البته علیرغم میل خودش، چون درست است که خودش هم نوکر بود و هم رزمآرا، را البته علیرغم میل خودش، چون درست است که خودش هم نوکر بود و هم رزمآرا، ولی انگلیسیها تردید داشتند. فکر میکردند که رزمآرا این نقشه را بهتر از شاه میتواند ایفا کند. خواهیم دید شاه همیشه به آمریکا و انگلستان میگفت: هر چه شما می خواهید، هر نوکری می خواهید من صدیق تر از دیگران هستم و بنابراین خود من حاضر هستم کارها را انجام دهم و این اواخر هم قبل از سقوطش، به همین دلیل بود که اگر به شاه میگفت برو خودش را بیاور، میرفت سرطرف را میآورد اگر میگفت که مثلاً من از این قندان پنجاه حبه قند میخواهم، میگفت خود قندان هم مال آمریکائیها؛ این برای این بود که او را بپذیرند. تا آخر هم شاه مایل نبود که رزمآرا بیاید، میگفت خودم منافع آنها را به هر حال حفظ خواهم کرد، ولی انگلیسیها فشار آوردند، رزمآرا سر کار آمد.
جلسه ای که رزمآرا وارد مجلس میشود، خواندنی است. در اولین جلسه، دکتر مصدق که دست به غش کردن و ضعف کردنش سریع بود، غش میکند. بقائی صندلی میشکند. مکی داد می کشد. از این کارهایی که من مخصوصاً میگویم و بعضی از این مجالس را هم میخوانم چون گاهگاهی میشنوم، این دوستان مجلسی ما گله دارند میگویند اگر این مجلس از تلویزیون پخش بشود و مردم ببینند میگویند این نمایندهها چرا توی سروکله هم میزنند و چرا داد و فریاد میکنند در حالی که این لازمة یک مجلس زنده است. مجلس مرده اگر میخواهید آن مجلس آریامهری بود. نشسته بودند، بعضی اوقات چرت میزدند، بعضی اوقات هم «صحیح است، احسنت» میگفتند، چون ما 25 سال است مجلس زنده ندیدهایم، از این جهت است که اگر دو تا داد بکشند، میگوئیم این چه مجلسی است؟! نه، اتفاقاً هر چه داد بیشتر باشد، یعنی مجلس زندهتر و فعالتر است. البته ما نمی گوئیم، خلاف اخلاق و فحش و فضیحت و اینها باشد. ولی به خاطر رعایت حقوق ملت داد و فریاد هم باشد، ضمن اینکه حفظ آزادی افراد باید بشود. به هر حال خواندنی است.
افتخار مصدق به خواندن اعلامیههای کاشانی و جنایات او بعد از روی کار آمدن
آیتالله کاشانی هیچ وقت در مجلس شرکت نمیکرد، در بیرون مجلس مبارزات را هدایت و رهبری میکرد. و همین آقای دکتر مصدق، افتخارش این بود که اعلامیههای آیتالله کاشانی را توی مجلس میخواند. اینها را میگویم تا برسیم به آن زمان که همینها که حالا میگویند ما مصدقی هستیم و ضدچماقداری شعار میدهند، خواهید دید که همینها منزل آیتالله کاشانی را که رئیس مجلس بود و مجتهد و روحانی بود، سنگباران کردند و جلوی چشم همین امام کنونی، حدادزاده را توی خانه آیتالله کاشانی کشتند، اینها را خواهیم دید. اینها حالا برای نمونه تاریخ است، که ببینید چطور به استقبال امام میروند، که حالا ما گول نخوریم، خیلیها هستند که برای مصلحت مسلمان میشوند، وضو میگیرند، سجده میکنند، نماز می خوانند، از این نمونهها خواهیم گفت که چطور رضاخان، خاک بر سرش میریخت و جلوی دستجات راه میافتاد. و همین آقای اللهیار صالح که اسمش را بردم و بعد، باز هم سوابقش را خواهم گفت؛ ایشان در همین کاشان توی قبرستان چگونه میرفتند و چگونه آب روی قبر مردهها میپاشیدند و از این قبیل چیزها. اینها برای فریب خلقالله بود. وقتی که زورشان رسید، کارهایی که باید بکنند، میکنند. این چیزی است که ما باید توی ذهنمان باشد. مجموعة کار را بسنجیم، نه یک مورد خاص را، مجموع شرح حال یک فرد را، مجموع عملکرد یک فرد را، مجموع اینکه یک فرد چگونه وارد صحنه میشود، مجموع مسائل را باید بسنجیم. بله همین دکتر مصدق که بارها اعلامیه های آقای کاشانی را میخواند و چقدر تجلیلی میکرد، که بعد به آن هم میرسیم.
آیتالله کاشانی، جبهه ملی، رزمآرا و مسئله نفت
به هر حال رزمآرا روی کار میآید و قصدش هم تصویب همین قرارداد گس کلشائیان بوده، کمیسیون نفت تشکیل میشود. این کمیسیون نفت اعضای متعددی دارد که یکی از آنها دکتر مصدق است و دیگری مکی و یکی هم شایگان است و چندتای دیگر. آقای دکتر مصدق به ریاست کمیسیون نفت انتخاب میشود؛ همین لایحة گس گلشائیان وارد آن کمیسیون میشود که بررسی کنند. اولین کسی که در این کمیسیون پیشنهاد ملی کردن نفت را میدهد، حائریزاده است، آنکه قسمتی از استیضاح را خواند. (چون راجع به ملی کردن نفت، خیلی ها مدعی شدند که ما اولی هستیم خیلی زیاد) اما تا آنجا که ما تحقیق کردیم، اولین کسی که بیرون از مجلس، این مسائل را عنوان کرده، به عنوان مبارزه با شرکت نفت، آیتالله کاشانی است. در داخل مجلس، به عنوان مبارزه با شرکت نفت، خیلیها، دکتر مصدق در دورة 14 ـ رحیمیان در دورة 14 که اشاره کردیم، ملی کردن نفت را هم در دورة پانزدهم دو نفر اشاره میکنند. یکی این عباس اسکندری است در یکی از نطقهایش، و یکی هم رحیمیان در یکی از نطقهایش. به طور عملی در دورة شانزدهم این حائری زاده است اولین کسی که پیشنهاد ملی شدن نفت را میدهد. (در کمیسیون نفت) البته اول مورد توجه قرار نمیگیرد. بعد از مدتی کمیسیون ادامه پیدا میکند. نه نفر. پیشنهاد ملی شدن نفت را امضاء میکنند. سه نفر دیگر هم بعدها امضاء میکنند میرسد به یازده نفر. اینها زورشان نمیرسد. حتی امضاها را به پانزده امضاء برسانند، که قابل طرح در مجلس باشد. چون تا 15 نفر از نمایندگان امضاء نکنند چه مطابق این قانون اساسی و چه طبق شانزدهم با این القیت تصویب نمیکند. باز به دستور انگلیسیها، درصدد کودتا برمیآید. میگوید: من مسجد را روی سر آقای کاشانی خراب میکنم و روزنامه را روی سر دکتر بقائی، چون روزنامة شاهد مرکز مخالفین شده بود و چون توقیف بود، خود دکتر بقائی و مکی روزنامه را می،روختند زیرا، نمایندههای مجلس مصونیت داشتند و میفروختند.
یکی دیگر از روزنامهها «باختر امروز» مال دکتر فاطمی بود، این دوتا روزنامة مهم وابسته به جبهة ملی بودند. البته روزنامههای دیگری هم بودند. یک روزنامه هم خودش عضو جبهة ملی نبود، ولی با رزمآرا مخالف بود و با جبهة ملی همکاری میکرد، آن میراشرافی معروف که اخیراً اعدام شد که به شرح حال وی خواهیم رسید، او مدیر روزنامة اتش بود به هر ترتیب مخصوصاً اینها را میگوئیم که متوجه باشید. البته آنها که تاریخ اسلام را بخوانند کاملاً متوجه هستند که زمان پیامبر چه کسانی بودند و بعد از پیامبر چه شدند. بنابراین به محض اینکه اسم یکی یک جا امد، نباید بگوئیم که خوب این با پیامبر عکس داشته. حالا اگر مجاهدین باشند که سوءاستفاده میکنند، دیدم توی نشریه مجاهد، عکس آیتالله کاشانی را انداخته بود، شعبان بی مخ را هم انداخته بود، که بله این آیتالله کاشانی با شعبان بی مخ نشسته. اگر زمان پیامبر هم عکاسی میبود، عکس معاویه را در کنار عکس پیامبر میانداخت، عکس که دلیل نیست، باید ببینید این عکس چه بوده و مسئله از چه قرار است. ما به عکسها، اسناد و مدارک و اینها خواهیم رسید که این حضرات چه عکسهایی را فراموش میکنند و از چه عکسهایی سوءاستفاده میکنند. به هر حال ما همة اسامی را نام میبریم و بعد میبینیم که اینها هر کدام سرنوشتشان به کجا خواهد رسید. به هر ترتیب رزمآرا دست به سیم آخر زد و در مجلس نطقی کرد و گفت که ایرانی لوله هنگ هم نمیتواند بسازد، چه برسد به اینکه بتواند نفت را ملی کند.
ما از نظر فنی و متخصصین زرومان نمیرسد که نفت را ملی کنیم و از این جور صحبتها کرد. ولی پاسخش را ما روز 16 اسفند 1329، موقعی که رزمآرا میخواست در مجلس ختم مرحوم آیت الله فیض شرکت بکند، دریافت کرد (هم شاه و هم نخست وزیر به خاطر فریب خلق الله در این مراسم شرکت میکردند، آن روز هم، او در خانه نشسته بود، اسدالله علم رفت و گفت: مجلس ترحیم آیتالله فیض نمیآیید؟ ـ البته این دعوت را دلیل براین قرار دادند که اسدالله علم می دانسته است، آن روز چنین اتفاقی می افتد).
قتل رزمآرا بدست فدائیان اسلام
خلیلی طهماسبی در مسجدی که امروز اسمش مسجد امام است و آن روز مسجد شاه بود، او را کشت، وقتی هم که دستگیرش کردند، اسمش را عبدالله موحد رستگار نام برد، اسم خودش را ابتدای کار، برای اینکه حریفها شناخته نشوند، نگفت. اینکه رزمآرا را چه کسانی در کشتنش شرکت داشتند، قطعاً آیت الله کاشانی دستور داده بود، این چیزی است که خلیل طهماسبی خودش اقرار کرده بود. و آیتالله کاشانی هم بعدها که در سال 1334 دستگیرش کردند (چون همة این حضرات موقعی که رزمآرا کشته شد، و مصدق نخست وزیر شد مدعی شدند که در کشتن رزمآرا دست داشتند، اما 1334 دستگیر شدند و 1331 که خلیلی طهماسبی آزاد شد که خواهیم رسید، خیلی ها به سختی راهش دادند، حتی دکتر مصدق به سختی راهش داد، ولی آیتالله کاشانی راهش داد، دستی هم گذاشت روی سرش که عکسش را انداختند، همان موقع عکس می انداختند، بعدها که مصدق سقوط کرد اینها گفتند که بله کاشانی یک قاتل را مورد نوازش قرار داده «خلیل طهماسبی») صریحاً به عهده گرفت و گفت: من مجتهد بودم و رزمآرا مهدورالدم میدانستم و فتوای قتل رزمآرا را دادم. پس خلیل طهماسبی میدانسته است، آقای کاشانی می دانسته است، نواب صفوی قطعاً این مسئله را میدانسته است، اما اینکه آیا بقائی و مصدق و دیگران می دانستهاند، جای تردید است. (یکی از حضار: آن موقع که فدائیان اسلام با آقای کاشانی چندان سازگار نبودند) آن موقع چرا، آن موقع هنوز سازگار نبودند. آن موقع تحت رهبری او بودند و قبول داشتند و از او دستور میگرفتند. یعنی خلیل طهماسبی، خودش از کسانی بود که جزو محافظین همین روزنامه شاهد که اشاره کردیم بود و هر شب تا صبح آنجا می خوابید. فدائیان اسلام آن موقع هم با آیتالله کاشانی و هم با جبهة ملی همکاری داشتند و دستورات را از آیتالله کاشانی میگرفتند. تا آن موقع اختلافی نبود. مسائل دیگری هم بود، گفته اند که شاه هم خبر داشته است. مجموعة قرائن نشان میدهد که این طور نیست. اگر چه از آن کشته شدن اول کار، راضی بود، چون می ترسید، که رزمآرا کلک خودش را بکند. اما بعدها خواهیم دید که اوضاع بدتر شد.
روی کار آمدن حسین علا و ملی شدن نفت
به هر ترتیب رزمآرا کشته شد و حسین علاء سر کار آمد. حسین علاء اگر یادتان باشد یکی از آن هشت نفری است که مشاورین رضاخان بودند. دکتر مصدق در مجلس از حسین علاء تجلیل کرد و گفت دوست سی سالة من است. یکی از اعضای جبهه ملی به نام آقای امیر علائی (همان کسی که اخیراً سفیر ایران در فرانسه بود و آنجا هم دسته گلهایی به آب داد) وزیر کشاوری اقای حسین علاء شد. در همان مجلس شانزدهم شخصی به نام آشتیانیزاده نطق شدیدی علیه علاء میکند و خطاب به مصدق میگوید: تو که میگویی من ملی هستم، اینکه فراماسون است (حسین علاء یکی از فراماسونهای قدیمی ایران بوده است) ولی به هر حال علاء هم یک ماه و خردهای، نخست وزیر است. ولی دیگر اوضاع ایران، صورت دیگری به خودش گرفته بود و ملت کم و بیش بیدار شده بودند، و در جریانان دخالت میکردند. مسئلة نفت دیگر مسئلهای نبود که بشود نادیده گرفت. بخصوص که بعد از رزمآرا یعنی چند روز بعد وزیر فرهنگ رزمآرا به نام عبدالحمید اعظم زنگنه را کشتند و حکام دیگر، کاملاً ترسیدند و مرعوب شدند. این بود که مجلس در تاریخ اسفند 1329 قانون ملی شدن نفت را تصویب کرد. به این ترتیب که بهرهبرداری، اکتشاف و استخراج نفت به عهدة خود ملت ایران باشد و این بزرگترین گام ضداستعماری بود که آن موقع برداشته شد. یعنی پس از جنگ جهانی چند لطمه به انگلستان خود: یکی استقلال هندوستان بود که البته گام خیلی محکمی بود، یک کشور چند صد میلیونی از زیر یوغ انگلستان بیرون آمد. چند امر مهم دیگر هم اتفاق افتاد؛ ولی یکی از گامهای بسیار مؤثر و محکم، همین ملی کردن نفت بود که اگر به نتیجه میرسید بزرگترین ضربات به استعمار خورده بود، ولی به نتیجه نرسیدهاش هم تأثیر زیادی در دنیای آن روز کرد.
حزب توده و مسئله ملی شدن نفت
حزب توده که خودش را طرفدار زحمتکشان و ضدامپریالیسم قلمداد میکرد، بعد از مدتها میگفت الغای قرارداد نفت جنوب نه ملی کردن نفت در سرتاسر کشور (خیلی فرق است بین این دو، القای قرارداد نفت جنوب، یعنی جانشین کردن یک قرارداد دیگری بجای آن قرارداد) بعد از الغاء قرارداد که دید ملت نپذیرفتند، گفت: ملی کردن نفت جنوب منظورش این است که اگر یک وقت روسیه خواست نفت شمال را ببرد، بتواند ببرد. مدتها گذشت، حزب توده دید کار از کار گذشته است، آن وقت ملی کردن نفت در سرتاسر کشور را پذیرفت. حزب توده آن موقع جبهة کلی را نوکر امریکا میدانست. مقالاتی که در روزنامهاش مینوشت که حالا نمونههایی از آن را برای شما خواهیم اورد. در روزنامههای فکاهی و جدیشان دکتر مصدق و جبهة ملی را نوکر آمریکا میدانستند و رادیو مسکو همان موقع از قتل رزمآرا اظهار تأسف کرد. در پارلمان انگلستان گفته شد همة این اعمال زیر سر یک سید متعصب و به اصطلاح خودشان «ملا» به نام آیتالله کاشانی است که نسبت به انگلستان کینه دارد؛ چون پدرش در جنگهای استقلالطلبان عراق کشته شده بود و خودش محکوم به اعدام و ناچار شده بود به ایران فرار کند.
استعفای علاء و روی کار آمدن مصدق
به هر حال در چنین شرایطی بود که علاء هم ناچار به استعفا شد و از نخست وزیری استعفا کرد. آقای جمال امامی از نوکران مشهور انگلستان در مجلس، به دکتر مصدق پیشنهاد نخست وزیری کرد.
اینجا مخالفین و موافقین دو نتیجهگیری میکنند. من هر دو نتیجهگیری را میگویم:
موافقین دکتر مصدق میگویند: جمال الدین امامی به این دلیل پیشنهاد نخست وزیری را به دکتر مصدق کرد که میدانست دکتر مصدق طبق معمول نمیپذیرد، و به محض اینکه مصدق گفت، من نمیپذیرم، آن وقت میگفتند سیدضیاء یا قوامالسطلنه یا دیگری؛ و بعد هم اگر مصدق، صدایش درامد، میگفتند ما که به تو پیشنهاد کردیم.
مخالفین میگویند: نه، جمال امامی از همان موقع با دکتر مصدق سرشان به یکجا وصل بوده است، و دلایلی میاورند که ما در آینده این دلایل را خواهیم گفت. به هر حال دکتر مصدق به این شرط میپذیرد که قانون 9 مادهای ملی شدن نفت به تصویب مجلس برسد، یعنی چگونگی اجرای ملی شدن نفت. این قانون را هم مجلس تصویب میکند. و خوشمزه این است، این را توجه داشته باشید که معمولاً همیشه دردها خودشان «آی دزد، آی دزد» از دزد زده اصلی بالاتر است! بعد از اینکه این قانون 9 مادهای تصویب شد، آن نوکران انگلستان ایراد میگرفتند که چرا شما در این قانون 9 مادهای گفتهاید، مبلغی از درآمد نفت، به بانک سپرده بشود که مصرف غرامت احتمالی به شرکت نفت سابق بشود، چرا که ملی کردن نفت همیشه غرامت میخواهد، ولی این غرامت چه بود؟ احتمال بود. یعنی اینها طرفدار این 9 ماده بودند. نمی گفتند به انگلستان پولی بدهید برای اینکه در دنیا، این امر توجیه بشود، میگفتند: ما حاضریم به حسابها رسیدگی کنیم، اگر بدهی داریم به انگلستان بدهیم و اگر طلبکار هستیم که طلبمان را از انگلستان بگیریم. ولی همان درباریها و همان انگلیسیها که بعد به اسنادشان رسیدگی خواهیم کرد، داد و فریاد کردند که بله کاشانی و مصدق و دیگران، اینها به ملت خیانت کردند، چون در این قانون گفتند که غرامت احتمالی که اید به انگلستان داده بشود، این مبالغ باید به بانک سپرده بشود.
کابینة مأیوسکنندة مصدق
اولین کابینة دکتر مصدق بسیار مأیوسکننده بود، از وزیرانش، وزیر امور خارجه که مهمترین وزیر بود (مثل اینکه وزیر خارجه اصلاً تاریخی است، حالا هم دردسر ما یکیاش وزیر خارجه است ) آقای باقر کاظمی شد. این آقای باقر کاظمی چند سال وزیرخارجه رضاخان بود. توجه داشته باشید که وزرای زمان رضاخان همهشان دست نشاندة انگلستان بودند و بالاخص وزیر خارجه انگلستان و بعدها امریکا رویش حساسیت داشتند؛ یعنی حاضر نبودند فرد غیرنوکر خودشان به این پست برسد. بنابراین وزیرخارجة رضاخان، وزیر خارجة دولت دکتر مصدق هم میشود. یکی دیگر هم زاهدی بود که خیلی این روزها، مثلاً آقای فلسفی را بعضی ها به این دلیل محکوم کردند که یک عکس با سرلشکر زاهدی داشته، این وزیر کشور جناب آقای دکتر مصدق در آن کابینه است. البته این را توضیح دادم که در آن روز بدنام نبود، زاهدی سوابق نیمه مطلوبی داشت، چون در سال 1320 انگلیسیها او را به عنوان همکاری با آلمآنها دستگیر کرده بودند؛ در سال 1328 هم رئیس کل شهربانی بود و وقتی که این جبهة ملی هشت تا وکیل داد، دکتر مصدق تشکر کرد از زاهدی که در مقام ریاست شهربانی، به آزادی انتخابات کمک کرده است، ولی به هر حال وزیر کشور دکتر مصدق، این سرلشکر زاهدی بود. سایر وزرایش هم از همان وزرای قبلی بودند. تنها وزیر جدیدش این آقای دکتر سنجابی بود، که او هم سابقه وزرات و وکالت تا آن موقع نداشت ولی سابقة همکاری با پیشه وری و حزب دمکرات قوامالسلطنه و شرکت در تشییع جنازه رضاخان را جزء سوابق خودش داشت. بله این بود که البته این را هم عکسهایش را هفتة آینده میآوریم (البته یکی از اشکالات این است که اگر بخواهیم سند بیاوریم، همیشه باید یک کامیون هم همراهمان حرکت کند.) این شد که آیت الله کاشانی ناچار شد یک اطلاعیه صادر کند. در آن اطلاعیه صریحاً گفته شده برای اینکه دست آقای دکتر مصدق در کارها باز باشد من از هر گونه توصیه در مورد انتصابات ایشان خودداری کرده و میکنم . بعد از اعلام کابینه فکر میکنم در روزنامه اطلاعات 19 اردیبهشت 1330 این اطلاعیه درج شده و همین اطلاعیه در روزنامة شاهد و باختر امروز در همان تاریخ هم درج شده. عکس وزرای مصدق هم در روزنامة 12 اردیبهشت 1330 هست، ببینید که دکتر مصدق و زاهدی و اینها کنار هم هستند! این اولین کابینه بود. البته از استانداران دکتر مصدق، دکتر اقبال بود و یکی هم گلشائیان. سفیر ایران در انگلستان هم یکی از عوامل انگلستان بود به نام آقای سهیلی که قبلاً نخست وزیر بوده و آقای مصدق خودش بر علیه ایشان اعلام جرم کرد؛ به هر صورت این هم از انتصابات.
والسلام