جلسه دوم درسهایی از تاریخ سیاسی ایران(2)


حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در کتاب خودش می‌نویسد تاجری نزد من آمد و شروع کرد از رضاخان تعریف کردن که این مرد بزرگی است، نابغه است، چه هست، چه هست، و باید کمکش کرد وگرنه از بین خواهد رفت و من گفتم که او باید مشاورانی داشته باشد و او گفت خب، عده‌ای را انتخاب کن و من پانزده نفر را انتخاب کردم که رضاخان از بین آنها 8 نفر را به عنوان مشاور خصوصی خود انتخاب کرد که حداقل هفته‌ای یک جلسه با اینها داشت، این هشت نفر اینها هستند: مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک، دکتر مصدق، حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی حاج مخبرالسلطنه هدایت، حسین علاء، تقی‌زاده و محمدعلی فروغی.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
مردم مسلمان به رهبری روحانیت جنبش مشروطیت را به ثمر می‌رسانند
و بهرة آن نصیب غربزده‌ها می‌شود
در جلسة گذشته بحث به مشروطیت رسید و گفتیم که در جریان مشروطیت، بار اصلی مبارزه بر دوش مردم مسلمان، به رهبری روحانیت بود. ولی حکومت در حقیقت نصیب عمال بیگانه و غرب‌زده‌ها شد! و دلایلی را هم اشاره کردیم که این طرف مذهبیها سازمان یافته کار نمی‌کردند ولی آن طرف چون متکی به خارجیها بودند سازمان یافته و روی برنامه کار می‌کردند و چون امکانات مادی و تبلیغاتشان فراوان‌تر بود بهتر توانستند که عده‌ای را به دنبال خود بکشانند و اشاره کردیم که در این جریان نقش حساستر را برای از بین بردن نتایج مبارزات مذهبیها، فراماسونها به عهده داشتند. و از فراماسونها بحث کردیم و گفتیم که یکی از کسانی که دست فراماسونها و غرب‌زده‌ها را خوانده بود مرحوم حاج شیخ‌فضل‌الله نوری بود، و چون ما بنا داریم که اینجا با اتکاء به اسناد صحبت بکنیم، می‌شود در جلسات بعد، آن اسناد را ارائه بدهیم و از روی آن بخوانیم. در این زمینه اشاره کردیم در آن جلسه به نامه‌ای از شیخ فضل الله نوری (در صفحة 70 کتاب تاریخ سیاسی معاصر ایران، جلد اول تألیف دکتر سید جلال‌الدین مدنی). این نامه را به سران روحانی نوشته و بعد از عنوانش این گونه نوشته است:
«قریب هزار سال است که از غیبت کبرای حضرت حجت‌ابن‌الحسن (عج) می گذرد. در این مدت متمادی علمای بزرگ و نواب عامه در هر دوره رنجها برده و سختیها کشیده‌اند و از بذل عمر و مال چیزی دریغ نداشته‌اند، تا دین اسلام و مذهب جعفری را یدا به ید امروز به دست شما رسانده‌اند. شرط زحمات و خدمات و آثار فلمیه و مجاهدات علمیة آن بزرگواران در حفظ شریعت و حراست اساس اسلام، شماها خود بهتر از همه کس می دانید. در این امر، تکالیف نیابت عامه و مسئولیت تامه، من جمیع‌الجهات به شما متوجه است. باید این دین اسلام را که ودیعة الهی است لامحاله به همان قوت و رونق و رواج که از اسلام گرفته اید تسلیم اخلاف بفرمائید؛ ولی امروز دشمنان اسلام در این مملکت به دستیاری منافقین وضعی را فراهم آورده‌اند که دین شما و دولت شما هر دو را تضعیف کرده‌اند و در خطر عظیم جماعت آزادی‌طلب (که نویسنده در پرانتز شرح داده است منظور آزادی‌طلبهای به طریق غرب است) به توسط دو لفظ دلربای عدالت و شورا برادران ما را فریفته و به جانب لامذهبی می‌رانند و گمان می‌رود که اصل ریاست روحانی و تاریخ انقراض دولت اسلام و انقلاب شریعت خیرالانام واقع بشود و چیزی نگذرد که حریت مطلقه، رواج منکرات، مجاز و مسکرات؛ مباح (توجه بفرمائید این سخن در سال 1325 قمری نوشته و اشاره کرده که مشروبات الکلی چگونه جایز می‌شود) و مخدرات، مکشوف (کشف حجاب را 28 سال قبل از اینکه انجام بشود پیش‌بینی کرده) و شریعت، منسوخ و قرآن، مهجور می‌شود، و این سوءذکر و عوارض عظیم در شرح احوال شماها ابدالدهر باقی بماند. شما بهتر می دانید که دین اسلام اکمل ادیان و اتمم شرایع است و این دین، دنیا را به عدل و شورا گرفت. آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید»
البته نامه طولانی است بیشتر تکیه ما روی همین قسمت بود که شیخ با آن دید دور بینش، پیش‌بینی کرده بود انچه را که بعد واقع می‌شد و واقع هم شد.

فراماسونها

مسئلة دیگری که در جلسة گذشته اشاره کردیم و اسنادش را نخواندیم، مسئلة فراماسون بود. البته آن اسنادش فراوان است و تفسیرش هم فراوان است. فقط برای اینکه بدانید که این فراماسونها چه کسانی را به همکاری انتخاب می‌کردند و چگونه آنها را انتخاب می‌کردند، چند صفحه ای از این کتاب «نیمه راه بهشت» که آن دفعه اسم بردم و گفتم که تألیف سعید نفیسی است برای شما می‌خوانم ـ البته نفیسی همانطور که اشاره کردم نویسنده و به احتمال قریب به یقین فراماسون بوده و سوابق ناجوری داشته که بعدها ممکن است اشاره کنیم. اما این کتاب را بسیار جالب نوشته است به صورت داستان مانند است ـ قسمتی از این کتاب را که در مورد چگونگی روحیة فراماسونها و چگونگی انتخاب آنها است. من برای شما می‌خوانم. در صفحة 40 می‌نویسد:
«به همین جهات است که دستگاه جاسوسی انگلستان عجیب ترین دستگاههای بشری است که تا کسی از رموز آن خبر نداشته باشد نمی‌تواند تصور کند که چه خیانتها و رسوائیها در آن نهفته است. و از زشت ترین و پست ترین وسایل بشری در آن بهره مند می‌شوند و از فحشاء و خیانت نیز رویگردان نیستند. راه جلب کارکنان این دستگاه این است که در هر جا، زنی یا مردی را در آغاز عمر می‌بینند که کار زشتی عمداً یا سهواً کرده و پایش لغزیده است فوراً به سراغش می‌روند و به کنارش می کشند و زشتکاری او را به رخش می‌کشند و صریحاً به او می‌گویند که اگر تسلیم شود آن زشتکاری را پرده‌پوشی خواهند کرد وگرنه آن بدکاری، آشکار خواهد شد و آن بدبدخت بیچاره نیز چاره جز آن ندارد که تن در دهد و به دستورشان رفتار کند. البته زندگی مادی او را تامین می‌کنند و از این حیث او را کاملاً دلخوش و مرفه نگاه می دارند و آن بیچاره هم می‌داند که هر روز پیروی از دستور آنها نکند کارش ساخته است و چاره جز این ندارد که در تمام طول عمر گرفتار آن دستگاه جنایت‌پرور شده و دچار عذاب وجدانی عجیبی که بالاترین شکنجة روحی است باشد»
و باز در چند سطر بعد مردم را به سه دسته تقسیم می‌کند (که از حوصلة این بحث خاجر است) و می‌گوید که فراماسونها اعضای خود را از بین دستة سوم که مشخصاتشان را می‌خوانم انتخاب می‌کنند:
«گروه سوم مردمی هستند میانة این دو گروه، یعنی کسانی که دعوی دانش و برتری دارند و اندکی هم در پی دانش می روند و تنها به برتری ظاهری به اندازه ای که مردم پی به باطن خبیث و پست‌شان نبرند، اکتفا می‌کنند و دانش را را برای تأمین منافع و زندگی مادی خود و التذاذ جسمانی و به عبارت دیگر سورچرانی و شکم‌بارگی می‌خواهند، و این گروه عامل عمده تباهی جامعه انسانی و سرچمشه همة بدبختیها و تیره‌روزیها هستند. و فرماسونها را از این دسته انتخاب می‌کنند و فراماسونها عشق مفرطی به این گروه سوم دارند و همیشه اعوان و انصار خود را از میان ایشان برمی گزینند. دلیلش هم واضح است چون این گروه پست و شکم‌پرست و سودجو همیشه در پی نیرویی می‌گردند که منافع آنها را تأمین کند و این گروه بهترین لشکر فراماسونهای اروپایی و دستگاه جاسوسی انگلستان هستند. شاید هزاران هزار فراماسونهایی در اکناف و اطراف جهان بوده‌اند که صادقانه باکمال خلوص و صفا به این دستگاه جاسوسی خدمت کرده‌اند و خود نمی دانسته‌اند که از کجا مأمورند و به سود چه کسانی گام برمی‌دارند. برای رسیدن به این نتیجه راه بسیار ساده طبیعی دارند و آن این است که همین دستگاه جنایت‌پرور و جنایت‌گستر، مردمان بی استعداد متوسط را از جای پست برمی‌کشد و به جای بلند می‌برد، یعنی کسی که به هر حال انتظار ندارد که فرضاً مقام بالایی پیدا بکندذ، مقام بالا به او می‌دهند و آن مرد که خود بیش از همه و بهتر از همه ازش خود را می‌داند، چنان مرهون منت و سرسپردة آن دستگاهی است که وی را با بضاعت مزجاة به اعلی علیین رسانده است که مطیع محض و فرمانبردار مؤمن و عبد عبید آن دستگاه است و همواره می ترسد آن نردبان را که زیر پایش گذاشته و او را از آن بالا برده از زیر پایش بکشند و وی را به بدختی و ناکامی سرنگون کنند. چه بسا می‌شود که این مرد گرفتار هزاران عذاب وجدانی و ناراحتی شبانه‌روزی و زندگی بسیار تلخ و ناگواری است و هر شب و هر روز از کارهای زشت و از خوش خدمتی که کرده پشیمان است، اما هر چه می‌کوشد خود را از آن گرفتاری ازل و ابد نجات دهد نمی‌شود.»
این قسمت طولانی است آن‌شاءالله خود کتاب را بخوانید. فقط یک قسمتهای مختصر دیگر را انتخاب می‌کنم و به این بحث در این قسمت خاتمه می‌دهم. در جای دیگر می‌گوید:
«قوه‌ای که در غاز با فراماسونها کاملاً یار شد و فراماسونها هم کاملاً آنها را یاری کردند، در میان هواخواهان نهضت باب بوده بابیان، برای رهایی از زجر و و عقاب دربار قاجارها به هر بیگآنهای پناه می‌بردند و البته فراماسونها زودتر از همه به یاری آنها برخاستند و پس از آنکه بهاءاللهی پیدا شد و گروهی به او گرویدند و بهائی شدند و گروهی دیگر به عقاید سابق باقی ماندند و از صبح ازل پیروی کردند و ازلی نامیده شدند، بیشتر ازلیهای لاحق و بهائیان سابق به فراماسونها وفادار ماندند ولی در روز اول اساس چنان نهاده شده است که طرز عمل و اصول فراماسونها را، بهائیان نیز تقلید کرده و همچنان به وسیله دستگیری و تدمین بیشتر منافع مادی یکدیگر کار خود را استوار و مستحکم‌تر می‌کنند.
اصول دیگر که فراماسونها با بهائیان در آن شریکند این است که نه تنها هر کس در جامعه نام و قدر و بهائی پیدا می‌کند و ایشان خود به دروغ شهرت می‌دهند که از آنهاست، بلکه کاملاً تمام افراد مسلک خود را، دربارة همه کس آگاه و بسیج می‌کنند، و در جریان احساسات و عواطف نگاه می دارند. به همین جهت هر کسی که فراماسونها یا بهائیان او را مخالف یا مخل منافع خود فرض کردند به وسایل تبلیغاتی خود، این خبر را به همه اطلاع می‌دهند و او را از معاشرت و حتی از نشست و برخاست با او و حتی سلام دادن به او منع می‌کنند. و بیچاره‌ها متوجه این نکته بدیهی نیستند که با وجود کوشش بسیار مزدورآنهای که دارند، تا مسلک و مقام خود را بروز ندهند، بدینگونه مچشان در نزد آن کس که دیگر با او سخن نمی گویند و سلامش نمی‌کنند و به خشم به او می نگرند، باز می‌شود و لااقل وی حساب کار خود را می‌کند و بدین وسیله پی می‌برد که آن آشنای دیرین که اینک دیگر به هیچ وجه به او نزدیک نمی‌شود یا فراماسون مؤمن مطیع یا بهائی متعصبی است.»
و در اینجا شرایط ورود به فراماسون را، که دفعه قبل شرح دادم، که خیلی خواندنی است ولی می‌ترسم زیاد بخوانم، خسته‌کننده باشد. به هر ترتیب ورود را هم گفتیم که چگونه یک فرد وارد این گروه می‌شود، با چه تشریفاتی که منظور اینها این است که شخصیت فرد را به طوری بکویند که کاملاً مطیع محض باشد و هیچ حتی تصور تفکر و تمرد از فرمان فراماسون را نکند و اینچنین آدمهای مطیع محض و بدخواه و شهوتران، یک شبکه بسیار وسیع در هر کشوری تشکیل می‌دهند. در بین تمام اصناف و اقشار، در بین بازاراین، در بین دانشجویان، در بین روحانیت، در بین همه، عواملی دارند و به شکل خاصی که در آینده بیشتر بحث می‌کینم کارهای خودشان را انجام می‌دهند و این مباحثی بود که دفعة قبل اشاره کردیم.
بدین ترتیب بود که مشروطیت از همان اول در آن انحرافاتی پیدا شد ولی معهذا به علت نفوذ و رسوخ روحانیت، مجلس اول خدمات بسیاری انجام داد. بعد تلاش انگلیسیها این بود که کنترل مجلس و دولت را در دست بگیرند و نگذارند که مردم به سرنوشت خودشان مسلط باشند. انواع آشوبها را در سرتاسر کشور ایجاد کردند که از حوصلة این بحث خارج است.

کودتای رضاخان و ضیاءالدین طباطبائی عاملین انگلیس

بالاخره درصدد برآمدند به منظور تسلط قطعی، کودتای رضاخان را به وجود آورند، چون بالاخره با مجالسی که وجود داشته، گرچه آنها در آن نفوذ بسیار کرده بودند، ولی امکان تسلط کامل انگلیسیها نبود، بخصوص که در شوروی هم انقلاب شده بود و آنها به خودشان سرگرم شده بودند و انگلستان برای تسلط بر همة ایران فرصت را غنیمت شمرد.
در 1919 قراردادی با دولت وثوق‌الدوله منعقد کردند که تمام ایران را تحت نفوذ آنها قرار می‌داد. و چون این قرارداد مورد اعتراض مردم قرار گرفت درصدد برامدند همان‌طوری که اشاره کردیم، بدست یک حکومت ظاهراً ایرانی، منافع خودشان را تأمین کنند. این بود که رضاخان و ضیاءالدین طباطبائی با کمک انگلیسها در سوم اسفند 1299 این کودتا را انجام دادند. مطالعة تاریخ ایران از سوم اسفند 1299 تا نهم آبان 1304 که سلطنت به خاندان پهلوی منتقل شد، بسیار آموزنده و عبرت‌انگیز است، انسان وقتی که تاریخ را می‌خواند بخصوص اگر با اوضاع حاضر مقایسه کند آن وقت به خاطر اینکه دیکتاتوری در کشور مسلط نشود و دوباره انقلاب منحرف نشود، دیگر فردی مسامحه کار و اهمال کار نخواهد شد.
چون رضاخان بنابر شعر معروف (سرچشمه شاید گرفتن به بیل ـ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل)، در ابتدای کار موجودی ضعیف و زبون بود. بسیاری، خائن بودند و تبهکار و به او کمک می‌کردند. بسیاری هم به خاطر جاه و مقام، به خاطر ترس از اینکه مبادا دستشان از کارها جدا شود، یا مبادا به آنها اهانتی بشود، یا همکاری کردند یا سکوت کردند. و تعداد اندکی بودند که به شدت در مقابل رضاخان مقاومت کردند. خیلی‌ها می‌گفتند رضاخان امنیت برقرار کرده، رضاخان چه کرده؛ ولی بعد می‌بینیم که همة اینها زیر سم دیکتاتوری پایکوب و لگدمال شدند. این پایه‌های حکومت رضاخان بیشتر از همه زجر دیدند. این چند نفری که اسم بردم، همه‌شان با شکنجه و به دستور رضاخان کشته شدند؛ در حالی که بیشترین سهم را در روی کار آمدن رضاخان داشتند.
در نهم آبان 1304 طرحی برای انتقال سلطنت از قاجاریه به خاندان پهلوی و در حقیقت برای خلع قاجاریه در مرحلة اول به مجلس برده می‌شود. در این جریان، چند نفر به ظاهر مخالفت می‌کنند و چند نفر هم به واقع (من می‌خواهم که این قسمت را خیلی توجه کنید) از کسانی که مخالفت می‌کنند یکی مدرس است که زیاد با او سروکار خواهیم داشت. چند نفر دیگر هم، یکی تقی‌زاده است که قبلاً گفتیم از عمال انگلستان بود و کسی بود که وقتی مجلس اول را بمباران کردند به سفارت انگلستان پناهنده و بعدها زندگی‌اش را بررسی می‌کنیم تا ببینیم که چقدر به این ملت خیانت کرد؛ این به ظاهر مخالفت کرد، و در حقیقت زیر پرده ـ همانطوری که دلیل آن را می‌اورم ـ با رضاخان بود. دیگری حسین علاء بود، دیگری که دکتر مصدق بود، مستوفی‌الممالک بود که رئیس مجلس بود و استعفا کرده بود و حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی بود. این چند نفر، به نظر من مخالفتشان واقعی نبود، به دلیل نوشته ای که در جلد چهارم تاریخ حیات یحیی هست (من سندش را ان‌شاءالله هفته آینده می‌آورم و از روی آن برای شما می‌خوانم.) این چند نفر با چند نفر دیگر مشاور خصوصی رضاخان بودند.

مصدق‌السلطنه یکی از مشاورین خصوصی رضاخان

حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در کتاب خودش می‌نویسد رضاخان هر چه تلاش می‌کرد، عوام‌فریبی می‌کرد، مجالس روضه برپا می‌کرد، جلوی دسته‌ها به راه می‌افتاد، پول می‌داد؛ بالاخره مردم او را شناخته بودند و از او حمایت نمی‌کردند؛ و بعد می‌گوید که در این موقع تاجری نزد من آمد و شروع کرد از رضاخان تعریف کردن که این مرد بزرگی است، نابغه است، چه هست، چه هست، و باید کمکش کرد وگرنه از بین خواهد رفت و من گفتم که او باید مشاورانی داشته باشد و او گفت خب، عده‌ای را انتخاب کن و من پانزده نفر را انتخاب کردم که رضاخان از بین آنها 8 نفر را به عنوان مشاور خصوصی خود انتخاب کرد که حداقل هفته‌ای یک جلسه با اینها داشت، این هشت نفر اینها هستند: مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک، دکتر مصدق، حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی (نویسندة همین کتاب) که گفتیم حاج مخبرالسلطنه هدایت، حسین علاء، تقی‌زاده و محمدعلی فروغی. ما با این هشت نفر زیاد کار خواهیم داشت، چون بعدها بسیارشان اسناد فراماسون بودنشان به دست آمد، در حالی که به ظاهر، بسیارشان با یکدیگر مخالفت می‌کردند. این 8 نفر در آن موقع وجیه‌المله بودند یعنی مورد محبوبیت مردم. البته حاج مخبرالسلطنة هدایت که 6 سال نخست وزیر رضاخان بود، یعنی یکی از این 8 نفر، طولانی ترین دولت را بعد از هویدای ملعون در تاریخ مشروطیت داشت، هویدا می دانید که 13 سال نخست‌وزیر بود و این آقای هدایت 6 سال یعنی از سال 1306 تا 1312. او جزو مشروطه‌خواهان حساب می‌شد وزیر لوای مشروطه‌خواهی هم بود؛ و موقعی که استاندار آذربایجان بود، شیخ محمد خیابانی آن انقلابی معروف را کشت؛ این یکی از آن هشت نفر است. آنهایی که به تاریخ آشنا باشند خیلی برایشان عجیب و غریب است که این 8 نفر چگونه مشاور رضاخان بودند ولی این یک سند قطعی تاریخی است، برای اینکه این حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، خودش در سال 1318 مرده است؛ چیزی نیست که بگوئیم بعدها جعل کرده باشند، علاوه بر آن دکتر مصدق هم در چند تا از نطقهای خودش، من جمله در یکی از نطقهایش در مجلس شانزدهم به چنین گروهی اشاره می‌کند و اسامی آنها را می‌برد و اتفاقاً از مطالب عبرت‌انگیز این است که در همین هیئت 8 نفری است که دکتر مصدق به رضاخان یاد می‌دهد که می‌تواند فرماندة کل قوا بشود و به پیشنهاد اوست که این طرح بعدها در مجلس مطرح می‌شود و با جوی که ایجاد کرده بودند مجلس به ناچار، از ترس اینکه مبادا این دیکتاتور بشود، فرماندهی کل قوا را به او می‌دهند. همان جملة معروف الناس من خوف الذل فی الذل، مردم از ترس ظلم در خواری هستند ما در تاریخ بسیار می‌بینیم که از ترس یک قلدر به او باجهایی داده‌اند. همین باج دهی به تدریج کار را به جایی رسانده است که خری را که بالای بام برده‌اند، نتوانستند پایین بیاورند.

پیش بینی مدرس در مورد روی کار آمدن رضاخان

قبل از اینکه به جریان روز نهم آبان و خلع قاجاریه برسیم برای اینکه بدانید مدرس چقدر تیزهوش و پیش‌بین بوده است، قسمتی از پیامی را که مدرس توسط پیکی برای احمدشاه که آن موقع در خارج از ایران بود، می‌،رستد از این جلد سوم «تاریخ بیست ساله ایران» برای شما می‌خوانم. مطلب البته فراوان است. در صفحة 315 این کتاب مدرس اشاره می‌کند به اینکه اگر رضاخان سر کار بیاید، چه خواهد شد و این همان موقعی است که این 8 نفری که گفتم مشغول مذاکره و مشاوره با رضاخان بودند. ایشان می‌گوید یکی از کارهایی که رضاخان می‌خواهد بکند ساکن کردن عشایر است. از آن زندگی برتحرک، از آن ییلاق و قشلاق، آنها را می‌خواهد بازدارد و در ده و در شهر آنها را ساکن کند، و خطرهای این مسئله را به تفضیل پیش‌بینی می‌کند. چون نمی‌خواهم وقت زیادی بگیرم فقط این قسمتش را می‌خوانم:
«روزی برسد (یعنی اگر سردار سپه بیاید) که برای شیر و پنیر و پشم و پوست هم، گردن ما به جانب خارج کج باشد»
این حرف آقای مدرس در سال 1302 وضع فعلی را پیش‌بینی می‌کند. و باز در این مورد بحثهای زیادی می‌کند. این قسمتش هم جالب است که برای شما می‌خوانم؛ گذشته از نکات سیاسی به عقیده آقای مدرس در رژیم نوی که نقشة آن را برای ایران بینوا طرح کرده‌اند نوعی از تجدد به ما داده می‌شود که تمدن غربی را بارسواترین قیافه تقدیم نسلهای آینده خواهد نمود آقای مدرس می‌گویند (این را پیک می‌گوید، آن فرستنده می‌گوید):
«قریباً چوپآنهای قریه‌های قراعینی و کنگاور با فکل سفید و کراوات خودنمائی می‌کنند اما در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمیز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد، ممکن است شماره‌های کارخانه های نوشابه‌سازی روزافزون گردد اما کوره آهن‌گدازی و کاغذسازی پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد؛ اما سیل‌ها از رمآنها و افسانه‌های خارجی که در واقع جز حسین کرد فرنگی و رموز حمزة فرنگی چیزی نیستند. به وسیله مطبوعات و پرده‌های سینما به این کشور جاری خواهد گشت؛ به طوری که پایة افکار و عقاید و اندیشه‌های نسل جوان از دختر و پسر، تدریجاً بر بنیاد همان افسانه های پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیت مغرب و معیشت ملل مترقی را در رقض و آواز و دزدیهای عجیب آرسن‌لوپن، و بی عفتیها و مفاسد اخلاقی دیگر خواهند شناخت، مثل آنکه آن چیزها لازمة متمدن بودن است.»
و پیام طولانی است، اما آن طرف، این عده‌ای که گفتیم در ظاهر، نه به واقع با رضاخان مخالفت کردند، در اینجا اسم برده، یکی از آنها تقی‌زاده است که قبلاً هم معمم بوده است و بعد عمامه را کنار می‌گذارد (سیدحسین تقی‌زاده) و در اینجا فقط نصف صفحه صحبت می‌کند و از رضاخان هم تعریف زیاد می‌کند کمه رضاخان امنیت برقرار کرده و چه کرده است. منتها حالا باید سلطنتش را بگذاریم تا یک کمیسیون تصویب بکنیم و متأسفانه شخص دیگری صریحاً از رضاخان دفاع می‌کند و باز هم متأسفانه لباس روحانیت دارد، و آن سیدیعقوب انوار است که او خیلی خوش رقصی می‌کند و اما بدترین ناراحتیها را هم بعدها زمان رضاخان تحمل می‌کند و به غلط کردن می‌رسد، ولی دیگر چاره در بین نبود.
کس دیگری که به ظاهر مخالفت می‌کند فراماسون مشهور که در فراماسون بودنش شکی نیست و سند هم دارد، آن میرزا حسین‌خان علاء است که بعدها نخست وزیر همین شاه قبلی شد، وزیر دربار بود، و تا آخر عمر مقامات حساس داشت، این هم در حدود پنج شش سطر مطلب علی الظاهر به مخالفت می‌گوید.

مصدق: هم من به ایشان (رضاخان) معتقد هستم و هم ایشان به من

و بالاخره دکتر مصدق است که برای اینکه بدانیم مخالفتش چی هست من قسمتی از مخالفتش را می‌خوانم، چون خیلی در این مورد تبلیغات نادرست شده است که بله مصدق با رضاخان مخالف بود و چه و چه. ولی این نظر مصدق است راجع به رضاخان:
«اما نسبت به آقای رضاخان پهلوی، بنده نسبت به شخص ایشان عقیده‌مند هستم و ارادت دارم و در هر موقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیر ایشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرموده‌اند، نه اینکه در حضور من فرموده باشند، بلکه اشخاصی که با ایشان خیلی مربوط بوده‌اند به آنها فرموده‌اند ایشان یک مقامی دارند که از من و امثال من هیچ ملاحظه ندارند. اگر یک فرمایشی بخواهند در غیاب من بفرمایند، در حضور من هم ممکن است بفرمایند ولی احتیاطاً عرض می‌کنم آن اشخاصی که فرمایشات ایشان را به من فرموده‌اند حکایت از این می‌کرده که خودشان هم دانسته‌اند که عرایضی که عرض کردم از روی نظریات شخصی نبوده و مبنی بر مصالح مملکت و وطنخواهی بوده است که از این حیث ایشان به بنده معتقدند؛ یعنی هم من به ایشان معتقدم و هم ایشان به من معتقد است. اما اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کرده‌اند گمان نمی‌کنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه می دانید که اگر مسی می‌خواست مسافرت کند اطمینان نداشت و اگر کسی مالک بود، امنیت نداشت و اگر یک دهی داشت باید چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خود را حفظ نماید؛ ولی ایشان از وقتی که زمام امور مملکت را به دست گرفتند یک خدماتی نسبت به امنیت مملکت کرده‌اند که گمان نمی‌کنم بر کسی مستور باشد و البته بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم شخص رئیس الوزراء رضاخان پهلوی نام، در این مملکت باشد، برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت آسایش و امنیت می‌خواهم و در حقیقت از پرتو ایشان ما در ظرف این دو سه سال این طور چیزها را داشته‌ایم و اوقاتمان به صرف خیر عمومی و منافع عامه شده است و هیچ گاه ما در چیزهای خصوصی وارد نشده‌ایم و بحمدالله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و می‌خواهیم یک کارهای اساسی بکنیم. این هم راجع به آقای رئیس‌الوزرا یهنی (رضاخان) شاه بشود یا مسئولیت. چون شاه باید غیرمسئول باشد. این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد. اگر شاه می‌شوند بدون مسئولیت، این خیانت به مملکت است برای اینکه یک شخص محترم و یک وجود مؤثری که امروز این امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را امروز به این مملکت داده است، برود بی‌اثر شود هیچ معلوم نیست، که چه کسی به جای او بیاید و اگر شما یک کاندیدائی دارید و کسی را پیش خود معین کرده‌اند بفرمائید، ما هم ببینیم بعد از آنکه ایشان شاهدین مسئول شدند، آن رئیس‌الزورائی که مثل ایشان بتواند کار بکند خدمت کند و بتواند نظریات خیرخواهانه ایشان را تعقیب کند کیست؟ اگر چنین کسی را آقای سیدیعقوب به بنده نشان بدهند بنده نوکر شما، چاکر شما، مطیع شما هستم. من که در این مملکت چنین کسی را سراغ ندارم، یعنی چنین نابغه ای که این همه خدمات را کرده باشد.»
بحث طولانی است این در صورت جلسات است. مجلس پنجم هم هست، صورت مذاکرات مجلس پنجم را که بخوانید، مفصلاً این مسائل هست، البته من قصد تفصیل در این مسائل را ندارم، چون مسائل نزدیک به زمان خودمان، خیلی مهمتر و لازمتر است که با سرعت می‌خواهم به مسائل مربوط به خودمان برسیم.

رضاخان، شاهی که انگلستان برای ایران ساخت

منظور از روی کار اوردن رضاخان، این بود که یک زندان سرتاسری در ایران بسازند، برای اینکه ما دو نوع استعمار داشتیم و داریم، یک نوع استعمار مستقیم و آن استعماری بوده است که استعمارگران با قدرت نظامی وارد یک کشور می‌شدند و به زور بر آن مملکت حکومت می‌کردند مثل تسلط انگلستان بر هندوستان. نیروی نظامی‌اش در هندوستان بود. فرماندة هندوستان هم پادشاه هندوستان، هر چه می‌خواهید اسم آن را بگذارید، یک فرد انگلیسی بود که از طرف انگلستان منصوب می‌شد. شبیه تسلط فرانسه بر الجزایر، درگذشته بود. الجزایر مستقیماً تحت تسلط نیروی نظامی و سیاسی فرانسه بود. اما یک نوع استعمار کم خرابتر و خطرناکتر، استعمار غیرمستقیم است که استعمار کوشش می‌کند عوامل خودش را که، ملیت آن کشور را دارند، بر سر کار بیاورند. مثل ایران که رضاخان ایرانی بود ولی عامل انگلستان بود. بنابراین خرج زیادی هم برای انگلستان نداشت. چون امنیت را رضاخان ایجاد می‌کرد با پول خود ایران. یعنی محکوم را به دار می‌زدند، با طنابی که پولش را از خود محکوم می‌گرفتند. انگلستان هم نظرش همین بود که برای بردن نفت و ثروت ایران، یک امنیت ایجاد بکند. امنیت برای دزدان و غارتگران، نه امنیت برای مردم. آن امنیت فریبنده‌ای که او درست کرده بود، همان امنیتی است که در گورستآنها و قبرستآنهاست، دیگر احتیاجی نبود دزد سرگردنه باشد. وقتی که یک مدیرکل اداره و یا یک وزیر، با یک نوک‌قلم میلیونها تومان می‌دزدید، دیگر سرگردنه دزدی احتیاج نبود. این امنیت رضاخانی بود که استعمارگران می‌خواستند کشاورزی این کشور از بین برود، صنعت در این کشور پا نگیرد؛ تا آنها بتوانند با خیال راحت همانطوری که خواهیم دید، بیشترین ثروت ما را ببرند. همین کار را در دیگر کشورها کردند. مقارن همین ایام هست که تحت عنوان تجدد، کمال آتاتورک در ترکیه سر کار می‌آید. او هم همان برنامة رضاخان را در ترکیه اجرا می‌کند. در بعضی موارد تندتر و در بعضی موارد کندتر، او موفق شد که حتی خط اسلامی را هم تغییر بدهد، و در آنجا بدل کند و به خط لاتین. الان در ترکیه به خط لاتین و انگلیسی مطالبشان را می‌نویسند. عنوانش هم این بود که خط عربی ـ فارسی خط مشکلی است. الان تمام کشورهای عربی و ایران خطشان مثل هم است ما احتیاج نداریم برای خواندن زبان عربی خط دیگری یاد بگیریم. و یا آنها برای خواندن خط فارسی خط دیگری یاد بگیرند. این کاری که اتاتورک کرد عنوانش هم این بود که اگر خط ساده بشود، تمام مردم باسواد می‌شوند. الان از سال 1923 که کمال آتاتورک سر کار آمده است و یکی دو سال بعد از آن خط را تغییر داده، تا حالا پنجاه و چند سال می گذرد ولی اکثریت مردم ترکیه هنوز بی‌سوادند. بلکه از آن منابع وسیع فرهنگی خودشان هم محرومند، چون دیگر نمی‌توانند خط خودشان را بخوانند و آن کتابها بلااستفاده مانده است. تعطیلات روز جمعه را هم به یکشنبه انداخته اند، او صریحاً دین را از سیاست جدا کرد و خیلی کارهای دیگر. رضاخان هم همان برنامه را در ایران ایجاد کرد، البته موفق به تغییر خط نشد که پسرش داشت به آن مرحله نزدیک می‌شد که شد، آنچه که باید بشود.

نفت؛ خون تمدن، خون صنعت

از کارهایی که رضاخان در زمانش انجام داد. تمدید مدت قرارداد نفت بود. نفت از بزرگترین ثروتهایی است که در دنیای حاضر وجود دارد. البته نفت هزاران سال است که بشر آن را می‌شناسد حتی در تواریخ هست که نوح کشتی خود را با قیر اندود، که آب در آن رسوخ نکند و می دانید که قیر از نفت است. همانطور ما در موسی آن جعبه‌ای را که موسی را در آن گذاشت با قیر نفودناپذیر کرد. ایرانیها هم در جنگ از نفت استفاده می‌کردند اما از 130 سال به اینطرف، نفت اهمیت دیگری در دنیا پیدا کرده است، خون تمدن و خون صنعت شده دهها هزار مادة مختلف از نفت به وجود می‌آید و از 130 سال قبل به این طرف که روز به روز به اهمیت نفت افزوده می‌شود تقریباً اکثر جنگها و نزاعها در دنیا بر سر نفت بوده، و یکی از اولین مطامعی که خارجیان نسبت به ایران داشتند، همین بود که می‌دانستند در ایران نفت هست.

چپاول ایران با قراردادهای استعماری انگلیس

اولین تلاش مهمی که برای تسلط بر نفت کردند، قراردادی بود که در زمان ناصرالدین‌شاه بستند. این قرارداد مشهور است به قراداد بارون رویتر. ظاهر قراداد این بود که یک خط آهن می‌خواستند از جنوب به شمال بکشند، اول هم تبلیغ کرده بودند که هر مملکتی تمدنش به خط اهن است. هر چه بیشتر خط آهن داشته باشد، متمدن‌تر و پیشرفته‌تر است. خوب، مسئله اگر تنها خط آهن بود مهم نبود. ولی در این قرارداد به مدت هفتاد سال تمام جنگلها و دریاها و اراضی کشور و نفتها و معادن را به یک شرکت انگلیسی واگذار کرده بودند، این قرارداد خواندنی است ولی برای اینکه وقت ما زیاد گرفته نشود، بنا شد اگر چیزها منتشر بشود، ما ضمیمه اش این اسناد را منتشر بکنیم* ولی آنهایی که فرصت دارند می توانند بروند این قرارداد را از کتاب «طلای سیاه یا بلای ایران» بخوانند، در کتابهای دیگر هم هست. در کتاب «تاریخ امتیازات یا عصر بی خبری» در آن هم هست. این یک شاهکار به معنای واقعی است که یک مملکتی را در عرض هفتاد سال، همه چیزش را در اختیار یک شرکت انگلیسی قرار بدهند. حتی قسمتی از پول را خودشان بدهند که بعد اگر معادن نفت را بکار انداخت و معادن مس را بکار انداخت و جنگلها را از چوبش استفاده کرد هشتاد و پنج تومان را خودش ببرد، پانزده تومان هم بدهد به ایران. این قراردادی بود که آن موقع منعقد شد و یک نفر انگلیسی خودش می‌گوید، که تا حال در طول تاریخ بشر دیده نشده است که یک کشوری را به این سادگی در اختیار یک کشور دیگر قرار بدهند، و در آن قرارداد با یک کلمه، نفت را هم واگذار کردند، البته لطف فرموده اند، طلا و نقره را استثناء کرده اند و گفته اند که یک قرارداد جداگانه می‌بندیم. رجال متملق آن روز هم نامه ای نوشتند و من جمله سپهسالار اعظم هم این نامه را امضاء کرد ـ که در تاریخ 2500 ساله ایران هیچ پادشاهی (منظور ناصرالدین شاه است که این قرارداد را منعقد کرده بود) به اندازة این شاه با انعقاد این قرارداد به ایران خدمت نکرده است این نامه هم در همان کتاب تاریخ عصر بی خبری یا تاریخ امتیازات هست با امضای آنها. البته ملت آن موقع قیام کرد و این قرارداد به نتیجه نرسید و لغو شد و سلاطین قاجار بابت لغو قرارداد، غرامتی هم به این شرکت انگلیسی پرداختند ولی آنها دست از کار برنداشتند و در سال 1280 هجری شمسی، 1901 میلادی قرارداد دارسی* را منعقد کردند. این قرارداد در دو صفحه است شما اگر خانه‌تان را هم اجاره بدهید فکر می‌کنم بیشتر از دو صفحه برایش اجاره نامه بنویسید. این قرارداد در دو صفحه است و مدت قرارداد 60 سال است، توجه کنید که چه کسی است که حتی خانة خودش را دو ساله اجاره بدهد، چه برسد به 60 سال، و حق‌الامتیاز ایران شانزده درصد یعنی صاحب نفت از صد تومان شانزده تومان بگیرد و آن طرف هشتاد و چهار تومان. آخرش هم پیش‌بینی شده بود که هر وقت مدت تمام شد، تمام دارائیهای شرکت نفت متعلق به ایران خواهد بود. خوب قرارداید بود که امضاء و اجرا شد. البته همان شانزده درصدی را هم که انگلیسیها می‌گفتند به ایران نمی‌پرداختند. مطابق اسنادی که هست حساب‌سازی می‌کردند و نمی‌دادند.

نیرنگ رضاخان برای تمدید قرارداد نفت جنوب

وقتی که رضاخان را روی کار اوردند به این منظور آوردند که حتی آن قرارداد را هم تمدید کند. چون دیدند 60 سال تمام می‌شود و کم است برای آنها. رقیبهایی هم پیدا کرده بودند در این کتاب تاریخ حیات یحیی هست که حاج میرزا یحیی منی‌نویسد که: «رضاخان پیش ما گفت که من را انگلیسیها آوردند». دکتر مصدق این را هم می‌گوید که رضاخان پیش ما گفت: «من را انگلیسیها آوردند» و یکی هم از دلایل آوردنش را این ذکر می‌کند که قرارداد نفت جنوب را تمدید کند. اما خوب باید یک مقدماتی باشد که بشود ملت را فریب داد. مردم یک وقت از خواب بیدار می‌شوند، می‌بینند که روزنامه‌ها می نویسند که بله انگلیسیها دارند ما را غارت می‌کنند، روزنامه اطلاعات، چون سابقه‌اش خیلی قدیم‌تر است از کیهان، از سال 1305 خود رضاخان آن را به وجود اورد به دست مسعودیها، و روزنامه‌های دیگر. آنهایی که وارد سیاست بودند می‌دانستند که روزنامه‌ها بدون اجازة رضاخان چیزی نمی نویسند و مشکوک شدند به جریان. مردم عادی می‌گفتند دیدید بالاخره رضاخان کار خودش را کرد و می‌خواهد انگلیسیها را بیرون کند، کم‌کم در مجلس هم زمزمه شد یک روز وقتی که نمایندگان و وزراء باصطلاح رفته بودند نزد رضاخان، رضاخان نطقی کرد و گفت انگلیسیها ـ شرکت نفت انگلیس ـ ما را غارت می‌کند؛ به ما زور می‌گوید، دستور داد قرارداد دارسی را آوردند و انداخت توی آتش و گفت با سوزاندن این قرارداد، قرارداد هم از بین می‌رود. مردم هم خوشحال، جشن و پایکوبی و چراغانی کردند و البته بعضیها از روی میل و بعضی ها هم مثل آن جشنهای شاهنشاهی که دیده بودید که بازور بود. آن وقت، ایت جاست که سروکله آقای تقی‌زاده این دوست خودمان که اسمش را بردیم پیدا می‌شود. یعنی ایشان که مشروطه خواه بود و این همه تبلیغ شده بود و در اینجا هم دیدید که جزء مخالفین رضاخان ثبت نام کرده بودند، منتهی مخالفی که رضاخان ایشان را اول وزیر راه می‌کند، بعد وزیر دارائی. اما یک مخالف مدرس است که سر از زندان در می‌آورد و در سال 1316 با زبان روزه شهید می‌شود. یک مخالف هم تقی‌زاده است، که وزیر می‌شود! چرا وزیر می‌شود؟ برای اینکه همان تمدید قرارداد را امضاء کند معمولاً می‌خواهیم به این قاعده پی ببریم که چهره‌سازی چگونه است و چگونه یک نفر را به عنوان یک چهره وجیه‌المله می‌سازند و بالعکس یک نفر مخالف خودشان را چهره‌اش را کریه می‌کنند. برای تقی‌زاده هم تبلیغات شده بود؛ مردم هم نمی دانستند به او می‌گفتند پدر مشروطیت و بزرگترین دانشمند و چه و چه ... اول وزیرش می‌کنند که هیچ کس نتواند بفهمد هدف اصلی چه چیز است. بعد هم می‌شود به اصطلاح آن روز وزیر مالیه و یا به اصطلاح امروز وزیر دارایی. و مجدداً قرارداد دارسی را از نو به مدت 60 سال منعقد می‌کند، یعنی قراردادی که 32 سال از آن گذشته مجدداً به مدت 60 سال یعمی مثل اینکه چند سال اضافه کرده باشند، 32 سال از آن گذشته مجدداً به مدت 60 سال یعنی مثل اینکه چند سال اضافه کرده باشند، 32 سال اضافه کرده باشند با پول نفت که الان حساب کنید، آن قرارداد اگر بود 1340 تمام می‌شد، و تمام تأسیسات و اینها مال ما بود. ولی با آن 32 سال تمدید، میلیاردها به ایران ضرر خورد، یک دفعه من حساب کردم ـ که البته باید در حساب تجدیدنظر کرد چون قیمت نفت همیشه زیاد می‌شود ـ حداقل هفتصد میلیارد دلار به ایران ضرر زد، که من حساب کردم با این پول برای هر خانواده ایرانی می‌شود یک خانة هفتصد هزار تومانی ساخت. یعنی برای همة ایرانیهای می‌شود خانه ساخت. با این پول می‌شود آنقدر مدرسه ساخت که 350 میلیون نفر یعنی ده برابر جمعیت ایران در آن درس بخوانند. این قرارداد را به این شکل رضاخان فرار کرد و بعد از چند سال که خواهیم رسید، مردم بیدار شدند و شروع کردند جنایات رضاخان را شمردن.

تقی‌زاده امضاء قرارداد استعماری نفت را توجیه می‌کند

تقی زاده ناچار شد در مجلس پانزدهم نطقی بکند که آن نطق هم در کتابی، به نام «نفت و نطق مکی» هست و مجدداً چاپ شده، کتابش فراوان است. در این کتاب همة نطق به طور مفصل هست نمی‌خواهیم بخوانیم ولی یکی دو جمله خیلی خوشمزه دارد این یکی دو جمله را از این کتاب می‌خوانم. نطق تقی‌زاده هم در این کتاب در صفحة 94 درج شده است. جملات بسیار جالبی دارد. حالا اگر من بتوانم چند جمله جالبش را پیدا کنم می‌خوانم. گفتم که قرارداد به امضای ایشان است چون وزیر دارائی بود. نطق مفصل است و جمله به جمله‌اش تاریخی و خواندنی است. در صفحة 102 این طوری می‌گوید:
«اما موضوع دوم، یعنی سهم بنده در این امر (یعنی در تمدید قرارداد) از اول تا اخر که شاید بعضی اشخاص خالی از بی غرضی در این قسمت بیشتر علاقمند باشند تا به اصل موضوع اولی باید عرض کنم که بنده در این کار اصلاً و ابدا هیچ گونه دخالتی نداشته ام و جز آنکه امضای من پای آن ورقه است» (خنده حضار)
البته در اینجایی که شما خندیدید اینجا هم نوشته «خنده شدید نمایندگان و مخبرین جراید» آن وقت بعد می‌گوید که «من آلت فعل بودم». یک چنین آدمی می‌گوید من آلت فعل بودم و از ترس رضاخان امضای خود را زیر این قرارداد گذاشته ام.
نطق را باید بعداً بخوانید*، و بعد می‌گوید که «من اصلاً نمی‌دانستم که این قراداد باید تمدید شود» بحث تمدید نبود اما از آنجا که تاریخ آدم را رسوا می‌کند، نامة ایشان را در صفحة 213 این کتاب من برای شما می‌خوانم تا بفهمید که سیاست خارجی چطور نقشه می‌کشد. گفتم قرارداد در چه سالی تندید شد؟ در سال 1312 یا سال 1933. این نامه ای است که این آقای تقی‌زاده از لندن به تیمورتاش وزیر دربار پهلوی در 19 آذر ماه 1308 می نویسند. نامه را برای شما می‌خوانم:
«دوست محترم و معظم، پس از تقدیم سلام خالصانه و تجدید مراتب ارادت صمیم، با آنکه قدری تردید داشتم در اینکه مطلبی را که در ذیل می‌خواهم عرض کنم، به طور رسمی یعنی به وزارت جلیلة درباره پهلوی عرض کنم، یا به طور خصوصی و غیررسمی به خود حضرتعالی ولی پس از تأمل به جهاتی مصمم شدم که شق دوم را انتخاب کنم. (یعنی به طور غیررسمی نامه را به وزیر دربار نوشته است.) مخصوصاً در باب مذاکرات راجع به امتیاز نفت و تمدید آن. (کی نوشته؟ چهار سال قبل که مسئله تمدید مطرح بود) و شرایط آن و حسابهای نفت و دلایل طرفین و منظور هر کدام از آنها یک کلمه هم اطلاع به دست مخلص نرسید جز آنچه به طور تصادف از کسی حرفی شنیده می‌شد، یا از تلگرافاتی که آقای میرزاعیسی خان فیض (او یک نفوذی در سفارت بود) مجبوراً برای رمز کردن به سفارت می‌،رستد و جواب آنها با رمز می‌آید و از قرائن مندرجات آنها چیزی به طور حدس و قیاس استنباط می‌شد. حتی صورت پروژه قراداد را که در نظر بوده برای تمدید امتیاز منعقد شود (باز دوباره اسم تمدید را برد) تا امروز ندیدم. و البته تصدیق خواهید فرمود که مقتضی هم نبوده که خود مخلص پیش آقای فیض رفته و در باب چیزی که خود دولت در آن باب به اینجانب اطلاع نداده و به کسی که او را واسطة کار قرار داده‌اند هم حکم نفرموده‌اند مرا از سابقة امر و جریانات کاملاً مستحضر بدارد...»
نامه طولانی است چند جای دیگر هم اشاره می‌کند باز به تمدید در همین نامه.

خیانت غربزدگان و تلاش روحانیون

خوب این یکی از آن 8 نفر، این 8 نفری که آنجا اسم بردیم که بعد به جان هم می افتند و به یکدیگر فحش می‌دهند، ولی همه تئاتر است به این صورت این خیانت عظیم را رضاخان و تقی‌زاده مرتکب می‌شوند و خیانتهای دیگر، از قبیل کشف حجاب، از بین بردن تمدن اسلامی و خیلی کارها که فرصت بررسی آن نیست؛ و البته در نظر داشته باشید که همة همکاران رضاخان هم، همان کسانی هستند که هم اکنون و هم آن روز ادعای تمدن و تجدد و روشنفکری می‌کردند و روحانیون و مذهبیون را مرتجع قلمداد می‌کردند. ما نمی‌بینیم یک نفر از آنها با آن دستگاه مبارزه کند و باز هم روحانیت و مذهبی ها هستند که مبارزه می‌کنند، و باز هم امثال مدرسه هستند که در مبارزة با آن دستگاه شهید می‌شوند. آن طرف را می‌بینیم که همین تقی‌زاده یا فروغی که تحصیلات جدید داشت و زبان فرانسه می‌دانست، یا دکتر متین دفتری یا جم، که الان پسرش در اروپا مشغول توطئه علیه همین انقلاب (انقلاب اسلامی ایران) است یا مستوفی الممالک اینها همه یکی پس از دیگری، وزیر رضاخان بودند، اولین نخست وزیر رضاخان همین مستوفی‌الممالک بود که هنوز هم تبلیغ می‌کنند و او را ملی می‌دانند و دیگری فروغی بود و دیگری هدایت، جزء همین هیئت 8 نفری مشاوره، بر اثر جریانات جهانی و جنگ جهانی دوم و اینکه انگلستان دیگر دید رضاخان به دردش نمی‌خورد توانست با کارهایی که سیاست خارجی می‌کنند مانند ما، کاری که خودمان می‌کنیم شما اگر یک وسیله‌ای داشته باشید، یک اتومبیلی داشته باشید، تا وقتی استفاده می‌کنید که قابل استفاده باشد بعد که فرسوده شد و از بین رفت. می اندازید دور، و یک اتومبیل جدید می خرید، وسیله است، یک آلت است؛ رضاخان هم وسیله بود، دیدند دیگر به درد نمی‌خورد ـ البته او هم داشت کم‌کم به آلمان نزدیک می‌شد؛ فکر می‌کرد که دنیا ارباب جدیدی دارد پیدا می‌کند ـ این شد که شبانه از شمال و جنوب به ایران حمله کردند و آن رضاخانی که به قول خودمان پهلوان پنبه بود، و مردم را می‌کشت و عشایر را می‌کشت، به محض اینکه خبر حمله آنها را شنید، دیگر قرار و آرام را از دست داد. التماس و زاری که هر چه خواستید انجام می‌دهم، چون آنها تشخیص داده بودند که باید رضاخان برود، رضاخان رفت، و فرزندش مأموریت او را ادامه داد. نکته ای که می‌خواهم بگویم، اینجاست که ما باید در انقلاب کنونی، استفاده کنیم.

نیرنگهای استعمارگران

وقتی که رضاخان فرار کرد بهترین موقع بود که مردم باایمان، مردم ضداستعمار، مردم باتقوا، از آن فرصت استفاده کنند و حکومت را در دست بگیرند. اما استعمار حساب این را هم کرده بود؛ مردم غیرمتشکل بودند، مردم سازمان نیافته بودند و در زمان دیکتاتوری رهبرها یا کشته شده بودند یا منزوی شده بودند و اینجا بود که استعمار دوباره مهره‌هیا لازم برای آن زمان را از آستین خوشد خارج کرده بود. یعنی قبلاً مثلاً همین قوام‌السلطنه که یکی از مهر های رضاخان بود ـ چون استعمار برای هر زمانی مهره‌های خاص آن زمان را دارد ـ قوام السلطنه که بعدها در موردش زیاد صحبت خواهیم کرد، از کسانی بود که قبل از سلطنت رضاخان چند بار نخست‌وزیر شده بود و همین رضاخان وزیر جنگ او بود و البته با رضاخان هم مخالفت می‌کرد ـ البته سرمقام ـ ولی هر دو به یک جا وابسته بودند. این در دورة رضاخان کاری نداشت. بعد از رضاخان همان استعمار او را که انقلابی شده بود (چون اگر انقلابی نبود که کار به او نمی‌دادند) می اورد و یکی از مهره‌ها می‌شود. روزنامة اطلاعات و روزنامه های دیگر که به دست خود رضاخان تأسیس شده بودند و رضاخان را تا مقام خدائی بالا می‌بردند، در روزنامه هایشان، یک مرتبه شروع کردند به فحش دادن به رضاخان، مردم بی‌اطلاع هم کیف می‌کردند. به‌به چه فحشهایی به رضاخان، به اشرف و شاهپور غلامرضا و شمس و دیگران می‌دهند. رئیس شهربانی رضاخان (رکن‌الدین مختاری) را هم گرفتند و زندانی کردند. پزشک احمدی شکنجه‌گری که کارش این بود که به دستور رضاخان امپول هوا به زندانیان می‌زد، آن را هم گرفتند و اعدام کردند. چون دیگر مردم اینگونه افراد را تحمل نمی‌توانستند بکنند. اما در حقیقت همه این کارها را کردند برای حفظ منافع انگلستان. برای فریب مردم، مهر‌ه‌اصلی همان قبلی‌ها بودند. محمدعلی فروغی، نخست وزیر بعد از شهریور بیست همان کسی بود که در زمان رضاخان هم دوبار نخست‌وزیر شده بود و جزو همان هیئت 8 نفری هم که اسم بردیم بود. او در شهریور 20 نخست وزیر شد و یک چند جمله‌ای هم که بله، خوب، به مردم زور گفته‌اند و خود شاه هم در متن افتتاحیه‌اش گفت به مردم زور گفته شده و ان‌شاءالله جبران می‌کنیم و از این قبیل کارها. یعنی ایادی همان رضاخان الان از هر انقلابی انقلابی‌تر شده‌اند. این عین دزدیهایی است که می‌شد. یک خانه ای را می‌زنند، دزدی می‌کنند و بعد که صاحبخانه شروع به داد کشیدن کرده است، دزد فریادش از صاحب خانه بالاتر می‌رود، که آی دزد آی مردم دزد! و مردم بیچاره هم در این اطراف فکر می‌کنند که این از همه بیشتر علاقه دارد که دزد دستگیر شود. به این ترتیب ملت را فریب دادند و آن انقلابیون واقعی را دستگیر کردند. این است که می‌بینیم در دورة چهاردهم که انتخابات نیمه آزاد بود بخصوص در تهران (در تهران هم آیت‌الله کاشانی به نمایندگی انتخاب می‌شود هم علی دشتی و هم دکتر مصدق و هم چند نفر دیگر) آیت‌الله کاشانی را اعتبارنامه بهش نمی‌دهند و بعد هم دستگیرش کرده و زندانی اش می‌کنند و این حضرات می‌روند توی مجلس و چه فحشهایی که به رضاخان نمی دهند. ولی یک مرتبه هم نمی گویند که چرا آیت‌الله کاشانی نمایندة تهران دستگیر شده و به زندان رفته؛ چون این دیگر لازم نبود، بلکه بایستی برای فریب مردم نطقهای انقلابی کنند. عین همین جریان که قبل از پیروزی انقلاب دیدی که چند چهره پیدا شدند و شروع کردند به مخالفت کردن. کمتر کسی هم توجه کرد که آقای بنی احمد، پزشکپور و آقای فلان و فلان، چطور شد در عرض این چهار سال گذشته به فکر مخالفت نیفتاده بودند. یک مرتبه وقتی دیدند مردم دارند انقلاب می‌کنند و بساط این رژیم دارد برچیده می‌شود، یک مرتبه آقای بنی احمد هم سؤال می‌،رمایند و هم استیضاح می‌کنند، و هم سروصدا و آن طلبه‌ای که توی قم، آن نطقهای تند و مهیج را می‌کرد، حداکثرش این بود که چندتا نوار پر کنند و این طرف و آن طرف بفرستند ولی نطق آقای بنی احمد از تلویزیون پخش می‌شد و سؤالات او در روزنامه ها درج می‌شد و این شد که وقتی که آقای بنی احمد به تبریز رفت چه استقبال عظیمی از او شد. خوب توجه کنید که اگر این انقلاب، از آن انقلابهای گذشته عبرت نگرفته بود، آقای بنی‌احمد الان تاج سر من و شما شده بود، ولی آنها یک بنی احمد نداشتند و ندارند بسیاری از بنی احمدها را در آستین خودشان ذخیره داشتند و دارند. که می‌رسیم به سوابق یکی یک آنها. آن موقع خوب روزنامه‌ها را چه کسی داشت؟ عباس مسعودی، بروید اینها را بخوانید اطلاعات قبل از شهریور 20 را بخوانید. چون در سال 1305 به طور روزانه تأسیس شد. ببینید دربارة رضاخان و عظمت رضاخان چه می‌نویسد، چه جملاتی که به زبان آورده نمی‌شد. بعد هم که رضاخان می رود، چه فحشهایی که نمی دهند. عباس مسعودی عوض نشده بود. بلکه روش استعمار عوض شده بود. آن روز بایستی رضاخان را تأیید می‌کرد ولی امروز رضاخان دستمال کثیف بود که به دور انداخته شده بود و فحش ضرر به او نمی‌رساند بلکه نفع هم داشت چون مردم طرفدار او می‌شدند.
یک نمونة دیگر که این انقلاب از او فریب نخورد، خوشبختانه، که همان موقع من می‌گفتم اگر این طرف را مهلت بدهید این کار را خواهد کرد، این علی‌اصغر امیرانی است که این روزها محاکمه‌اش توی روزنامه ها نوشته می‌شود، او بعد از انقلاب هم یک مدتی مجله اش منتشر شد و چندین صفحه از مبارزات خودش را که با هویدا داشت، توی مجله خودش می‌نوشت من این طور کردم، من این جور تحت تعقیب قرار گرفتم و اگر به دست عدالت دستگیر نشده بود مطمئن باشید که یک چیز فراوانی الان از ملت طلبکار بود. قلم او می گردید، بعد هم آیان بود که بالای یک مقاله و پایینش را بزند بگوید من همان روز هم مبارزه می‌کردم. چون از جملات دوپهلو توی نوشته هایش قبلاً هم بود، مثلاً همان اواخری که هنوز شاه سقوط نکرده بود؛ زلزله طبس که اتفاق افتاده بود، عکس شاه را انداخته بود با یک پیرزن در طبس، که البته این خواسته بود نمونه‌ای از عدالت خواهی شاه را قلمداد کند، نوشته بود که این داستان سلطان سنجر را به یاد می‌آورد یک داستانی هست که پیرزنی را ستمی در گرفت و دامن سنجر را گرفت. من همان روز گفتم این را برای روزی نوشته است که اگر شاه ساقط شد بگوید ببینید این همان سلطان سنجری است که به پیرزن ظلم کرد و اگر شاه ماند که همان عدالت خواهیش را در اینجا نشان داده است. بله آنها موقتاً در آن موقع شروع کردند به رضاخان و خاندان رضاخان فحش دادن. اما هیچ تعقیبی هم انجام نشده، عیناً مثل بچه ای که به زمین می‌خورد که خودش دیده به زمین خورده ولی شما زمین را کتک می‌زنید آنها هم چندتا پاسبان، چندتا از این افراد جزء را گرفتند که همة بدبختیها زیر سر شما بوده است. همین آقای علی دشتی که 85 سالش است و هنوز زنده است از خیانتکارترین افراد روزگار است. یعنی از آن اول تولدش انگلیسی، زاده شده است (خنده حضار). شرح حالش را ببینید که چه کارها که نکرده است از دورة پنجم نمایندة مجلس بوده است، روزنامة «شفق سرخ» را منتشر می‌کرده و چه فحشها که نثار مذهب و روحانیت نمی‌کرد و چه طرفداریها که از رضاخان نمی‌کرد؛ ولی وقتی که رضاخان سقوط کرد این فرد توی مجله‌اش گفت که در مرزها را ببندید این دزد (رضاخان) جواهرات ملت را نبرد. خوب معلوم هم بود قلابی بود چون تا اخر عمرش هم سناتور بود ولی آن روز مصلحت بود که این را بگوید. همین شخص هم دوباره از تهران نماینده شد و تریبون مجلس در اختیارش قرار گرفت. چون استعمار باید رویة جدیدی را اتخاذ می‌کرد و اتخاذ کرد. آن افراد بیدار و آگاه که می‌توانستند رهبری مردم را به عهده بگیرند، مثل آیت‌الله کاشانی به زندان افتادند و چهره‌هایی امثال قوام‌السلطنه و سیضیاء طباطبائی که آن کودتا را کرده بود و بعدش رضاخان او را بیرون کرده بود و دوباره برگشته بود در اینجا و حزب «ارادة ملی»را تشکیل داده بود و چقدر که دلش به حال اسلام سوخته بود کلاه‌پوستی سرش می‌گذاشت و دم از اسلام می‌زد. اینها جنگ زرگری در ایران به راه انداخته بودند. یک طرف قوام، یک طرف سیدضیاء و یک طرف مصدق افتادند به جان هم که هر طرف شکست بخورد آن طرف باشد که آن رویة گذشته را ادامه بدهد.

استعمارگران تازه‌نفس

با شهریور 20 دو قدرت جدید وارد ایران شدند. یکی روسیه شوروی بود که نیرویش وارد ایران شد؛ بالطبع امتیازاتی می‌خواست و یکی دیگر امریکا که در جنگ شرکت کرده بود و چون کشور ثروتمند و پلوداری بود، شوروی و انگلستان مجبور بودند به او باج بدهند. وقتی که اینها وارد ایران شدند بالطبع هر دو درصدد این برآمدند که از نمد نفت، کلاهی هم نصیب آنها بشود. شورویها تقاضای امتیاز کردند. آمریکا هم تقاضای امتیاز کرد، در اینجاست که دکتر مصدق وارد میدان می‌شود و قانونی را به مجلس پیشنهاد می‌کند که هر کس برای دادن امتیاز نفت با خارجی وارد مذاکره بشود چه نخست وزیر، چه وزیر یا هر کس، این قدر باید زندانی ببیند. خوب خیلی هم جلب توجه مردم را کرد و مردم خوشحال شدند، بالاخره یک کس پیدا شد که مانع دادن امتیاز نفت به انگلیس و آمریکا باشد.

غلامحسین رحیمیان اولین پیشنهاددهندة ملی شدن نفت

اما مسئله این بود که نفت را که انگلیسیها می‌بردند و منظور این بود که شریک جدیدی پیدا نکنند. به همین دلیل در مجلس 14 غلامحسین رحیمیان رفت پشت تریبون و خطاب به دکتر مصدق گفت: خوب حالا که شما پیشقدم شدید و این قانون را به مجلس پیشنهاد دادید و مجلس هم تصویب کرد که امتیاز نفت دیگر به کشور خارجی داده نشود بیائید لطفتان را تکمیل بکنید و این پیشنهاد من را امضاء کنید که امتیاز نفت که به انگلستان داده شده است لغو شد چون این امتیاز را زمان رضاخان که دیکتاتوری بود به زور دادند. قرارداد دارسی هم دیکتاتوری بوده است من هم مادة واحده‌اش* را نوشته ام. می‌خواهم تو اولین کسی باشی که امضاء کنی. ولی دکتر مصدق امضاء نکرد. البته در این مورد مخالفین و موافقین آقای دکتر و بیطرفانه هم می‌گوئیم، نظر هر دو طرف را نیز می‌گوئیم.
مخالفین دکتر مصدق می‌گویند: این دلیل براین است که مصدق انگلیسی بوده است برای اینکه انگلیسیها که نفت ایران را می‌بردند، اینکه دکتر مصدق چنین قانونی را پیشنهاد کرد برای این بود که شر آمریکائیها و روسها را از سر انگلیسیها کوتاه کند؛ می‌گویند که اگر مصدق انگلیسی نبود بایستی که این پیشنهاد را امضاء می‌کرد. موافقین دکتر مصدق می‌گویند: که نه اینطور نیست دکتر مصدق به این دلیل امضاء نکرد که می‌دانست آن مجلس این پیشنهاد را تصویب نخواهد کرد. البته این نتیجه که می‌گیرند درست است یعنی آن مجلس این پیشنهاد را تصویب نمی‌کرد چون مجلس اکثریت آن انگلیسی بود، اما امضاء کردنش فکر نمی‌کنم به جایی ضرر می‌زد ولی به هر صورت دکتر مصدق این را امضاء نمی‌کند.


نیرنگهای روسیه و تشکیل حزب توده

روسها که می بینند که امتیاز نفت به آنها داده نشده، ماجرای آذربایجان و کردستان را به وجود می‌اورند. آقای پیشه وری که سالها در زندان رضاخان بود و افکار کمونیستی داشت و به نمایندگی مجلس چهاردهم هم انتخاب شده بود ولی اعتبارنامه‌اش رد شده بود، می‌رود به آذربایجان و در آنجا شورش می‌کند. اول می‌گوید که می‌خواهم ایران را نجات بدهم، بعد کم کم می‌گوید که آذربایجان اصولاً یک ملت جدائی است عین حرفی که الان قاسملو می‌زند یا بسیاری دیگر که کردستان را می‌خواهند جدا کنند. مسئلة ملی گرائی یکی از نتایجش هم همین است که تا بی نهایت یک مملکت را ممکن است تجزیه کنند. او جمهوری آذربایجان را اعلام می‌کند، نخست وزیر و وزیر و تشکیلات در کردستان هم قاضی محمد و دیگران. در گیلان هم همینطور، و مقدمات دیکتاتوری در حقیقت از آنجا شروع می‌شود. شما اگر توجه کنید می‌بینید که این مسئله همکاری چپ و چپ نماها با استعمارگران انگلیس و امریکا، یک چیز تازه نیست و تازگی ندارد. البته ما یادمان رفت که این را بگوئیم که بلافاصله پس از سقوط رضاخان در مهر 1320 حزب توده هم تشکیل می‌شود. زمان رضاخان یک گروه 53 نفری بودند که مشهور بودند. رهبرشان دکتر ارانی بود. یکی از آن 53 نفر همین دکتر کیانوری که دبیرکل حزب توده است. رهبرشان دکتر ارانی بود. یکی از آن 53 نفر همین دکتر کیانوری که دبیرکل حزب توده است. اینها یک مجله ای داشتند به نام «دنیا» در این مجله افکار و عقاید کمونیستی می نوشتند و ضددیدن قلمفرسائی می‌کردند. بسیاری این مسئله برایشان پیش امده که چرا این مجله آزادانه منتشر می‌شود. اول در زمان رضاخان که حتی سطر به سطر روزنامه ها سانسور می‌شد و ادارة سانسور رسمی وجود داشت، چگونه یک مجلة کمونیستی منتشر می‌شود. خود کمونیستها جواب می‌دهند که ارانی کلک می‌زد به رضاخان، مقالات را پیچیده و سخت می‌نوشت که عوامل سانسور رضاخان نفهمند. اما واقعیت این نیست اگر رضاخان خودش سواد نداشت ـ که نداشت ـ ارابابنش، انگلیسیها از هر باسوادی باسوادترند و خوب هم می‌فهمیدند که به جریان ضددینی میدان بدهند. چنانکه کسروی در همان زمان رضاخان بود که مجلة «پیمان» و روزنامة «پرچم» و صدها نشریة دیگر را منتشر می‌کرد. و سالها بعد از رضاخان که هر کتابی گران بود، ولی کتابهای کسروی مانند ریگ در کنار خیابآنها ریخته بود که با قیمت ارزان و حتی مجانی در اختیار این و آن قرار می‌گرفت. به هر ترتیب اینها آن مجله را مدتی منتشر می‌کردند تا وقتی رضاخان صلاح دانست که آنها را دستگیر کند. آن 53 نفر دستگیر شدند و محکوم به زندان شدند و بعد از رضاخان آزاد شدند و حزب توده را تشکیل دادند، با مرام طرفداری از زحمتکشان و طرفداری از کارگران و از این قبیل چیزها. این طرفداران زحمتکشان و کارگران توی خیابآنها راه می‌افتادند و می‌گفتند چرا ایران به شوروی امتیاز نفت نمی‌دهد، اینها که می‌گفتند ما ضدامپریالیست هستیم و ضدهرگونه استثمار هستیم روزنامه‌هایشان، سرانشان و اعضایشان می‌گفتند که چرا ایران به روسها امتیاز نفت را نمی‌دهد و به همین دلیل پیشه‌روی می‌خواست آذربایجان را از ایران جدا کند.

روی کار آمدن قوام‌السلطنه و کابینة شرق و غرب

اینجاست که استعمار یکی از مهره‌های ورزیدة خودش یعنی احمد قوام‌السلطنه را وارد میدان می‌کند. البته باز الان هم که من با شما صحبت می‌کنم، قاعدتاً آنهائی هم که اسم قوام را شنیده‌اند یا همه‌تان شنیده اید نمی‌دانم، این چهره‌ در نظرتان ممکن است کریه و خیانت کار باشد و همینطور هم هست اما معما چو حل گشت آسان شود. قوام آن موقع منجی ایران بین مردم تلقی می‌شد. این مهره ‌ای بود که از همان اول توی آستین‌شان ذخیره کرده بودند، 16 سال زمان رضاخان به او داده بودند که بخورد و بعد از رضاخان بتواند نقش جدیدش را ایفا کند. این آقا شد نخست‌وزیر. البته، نه حبا للملت الایران، بلکه بغضاً للشوروی. خواست که پیشه‌وری را از بین ببرد و اذربایجان را برگرداند به ایران. اصل کار البته خوب بود ولی نه اینکه قوام‌السلطنه نیت خوبی داشته باشد. به محض این که آمد سر کار، دستور داد سیدضیاءالدین طباطبائی و دکتر طاهری و نظایر اینها را دستگیر و زندانی کردند. البته باز این کار ساختگی و یک جنگ زرگری است برای اینکه بتواند حریف را فریب دهد. قوام السلطنة سرمایه‌دار، دوآتشه طرفدار کارگر و کشاورز شد! در نوشته‌ها و در سخنرانیها امثال سیدضیاء و طاهری را می‌گفت که اینها مرتجع هستند. برای اینکه خوب مردم و روسها و توده ایها شیخ حسین لنکرانی عامل حزب توده را گول بزند، آنها را (سیدضیاء و طاهری و ...) زندانی هم کرد. اما همنهایی که زندان بودند می‌دانستند که زندانی نیستند و هم خود او می‌دانست که عاقبت چه خواهد شد. حزب توده در آن موقع در مجلس 8 نفر وکیل داشت که یکی از آنها آقائی بود بنام فداکار که از اصفهان نماینده شده بود. بعدها اسم این جزءذ فراماسونها بیرون آمد و معلوم شد یک کسی که عامل انگلیس بوده به دست حزب توده به مجلس راه پیدا کرده بود. و از اینطور افراد خیلی داشتیم، یکی از کسانی که با این فراکسیون حزب توده همکاری می‌کرد و الان دوران پیریش را می‌گذراند، آقای شیخ حسین لنکرانی است که بعدها خدمت او هم خواهیم رسید. به هر حال او جزءأ مجلس چهاردهم بود. مجلس چهاردهم دوره‌اش تمام شد و قوام به عنوان اینکه دشمن در خاک ایران هست انتخابات را شروع نکرد. یک سال و خرده‌ای فاصله بین مجلس چهاردهم و پانزدهم افتاد. سه وزیر توده ای را قوام وارد کابینه‌اش کرد. یکی از این سه وزیر دکتر مرتضی یزدی بود که بعد از 28 مرداد دستگیر شد و به زندان افتاد و توبه‌نامه نوشت و چون خدماتی به شاه کرده بود از زندان بیرون آمد، الان هم مطلبی دارد در خیابان آزادی تهران، هنوز هست. یکی‌اش هم کشاورز بود که او هم هست و از حزب توده جدا شد و کتابی در خیانتهای حزب توده نوشته است. و یکی هم ایرج اسکندری است. به این کابینه می‌گفتند کابینة ائتلافی، یعنی از همة گروهها و احزاب من جمله از حزب ایران، چون بعدها خدمتش زیاد خواهیم رسید مثل همان حزب توده. آقای اللهیار صالح در کابینة قوام‌السلطنه از حزب ایران به وزارت رسید. البته همه در آنجا یک حزب متحدی تشکیل دادند به نام جبهة آزادی، و همین آقای سنجابی رهبر کنونی جبهة ملی هم، یکی از اعضای مؤثر حزب ایران بود که با حزب توده و دمکرات ائتلاف کردند و مطابق نوشتة روزنامه خودشان یعنی جبهة آزادی، مهمانی رسمی دادند و به سلامتی پیشه‌وری جام زدند. روزنامة جبهة آزادی در سال 1324 و 1325، نوشته است که آقای سنجابی و آقای صالح جام خودشان را به سلامتی پیشه‌وری نوشیدند. اینها همه عضو کابینة قوام‌السلطنه بودند، یا آقای دکتر شایگان (که بعد از همین انقلاب یک دفعه از اروپا پا شد به ایران آمد چون ما رئیس جمهور نداشتیم می‌خواست رئیس جمهور بشود) این هم یکی از اعضای همان کابینه بود. نمی دانید چه کابینة جمع و جور و جالبی! از همة انواعش در آن وجود داشت. البته آن آقای دکتر یزدی گفته بود (نه این دکتر یزدی)، دکتر مرتضی یزدی، ایشان هنوز آن موقع سن زیادی نداشته است، گرچه همانطور که در یکی از نوشته‌هایش گفته مثل اینکه قبل از تولدش هم فعالیت سیاسی داشته است (خنده حضار). حالا بعد می‌رسیم به مقالة ایشان. اما البته آن دکتر مرتضی یزدی گفته بود عربها می‌گویند سر شتر چون رفت توی خیمه، خود شتر هم می رود، حالا خودش و آن سه را تشبیه کرده بود به سر شتر. گفته بود حالا ما سر شتریم که وارد کابینه شدیم پس خود شتر هم وارد می‌شود و ایران می‌شود همه‌اش کمونیست. بعد که قوام‌السلطنه اینها را از کابینه بیرون کرده بود، پیغام داده بود، ما سر شتر را بریدیم، بقیه شتر نتوانست وارد کابینه بشود. به هر ترتیب این توده‌ای‌ها به حمایت از قوام‌السلطنه چه مقالاتی که ننوشتند، اینها که می‌گویند ما طرفدار خلق و طرفدار زحمتکاشنیم، قوام‌السلطنه‌ای که مزارع چایش را در شمال، همه شمالهیا می دانند چه بوده و چه ثروت هنگفتی داشته است، یک مرتبه ـ این طرفداران توده! و طرفداران خلق! ـ حامی قوام‌السلطنه از کار درآمدند!
کلاهی که انگلیس توسط قوام بر سر روسیه گذاشت
قوام به مسکو سفر کرد و آنجا به شورویها گفت که خوب، شما نفت می خواهید ما هم به شما می‌دهیم. حمایتان را از پشت سر پیشه‌وری و اینها بردارید، آنها هم حمایتشان را برداشتند. این بود که پیشه‌وری ناچار به فرار شد و همانجا به دست ارباب کشته شد. چون دیگر احتیاجی به وجودش نبود. دورة پانزدهم تشکیل می‌شود و عده‌ای به نمایندگی انتخاب می‌شوند البته بهتر است بگوئیم به جای انتخابات انتصابات، چون به زور صندوق ها پر می‌شد.
قوام از کارهایی که کرد باز دستگیر آیت‌الله کاشانی بود آیت‌الله کاشانی را که مدتها در زندان انگلیسیها بود آزادش می‌کنند و قوام‌السلطنه او را دستگیر می‌کند چون ضدقوام‌السلطنه مبارزه می‌کرد برای آزادی انتخابات و برای سایر مسائل. و به همین دلیل هم، با اینکه طرفداران فراوانی در تهران داشت، و اگر انتخابات آزاد بود، انتخاب می‌شد، انتخاب نشد، البته مصدق را هم قوام‌السلطنه نگذاشت انتخاب بشود و یک مجلسی که فکر می‌کرد دست نشانده است بوجود آورد. در این مجلس چند جناح وجود داشت. جناح انگلیسی که خوب از قدیم هم بوده‌اند و انگلستان یک قدرت اصلی بود در زمان رضاخان در ایران، و هنوز هم دورة پانزدهم قدرت اصلی بود. توده‌ایها را این دفعه دیگر قوام السلطنه نگذاشت به مجلس راه پیدا کنند. آمریکائیها هم که تازه‌نفس بودند عواملی را برای خودشان دست و پا کرده بودند و در این مجلس داشتند. تعدادی هم بودند که خوب می‌خواستند شاید کاری برای مردم انجام بدهند. قوام‌السلطنه‌ای که قرارداد با روسها منعقد کرده بود و البته وقتی که قرارداد را منعقد کرده بود قصد انجام قرارداد را نداشت، می‌خواست روسها را فریب بدهد، می‌دانست که مجلس آن قرارداد را تصویب نخواهد کرد. قرارداد را به مجلس آورد و مجلس آن قرارداد را رد کرد؛ و در ضمن قوام را هم از مجازات معاف داشت. گفت قوام حسن‌نیت داشته است. والا طبق قانونی که دکتر مصدق به مجلس داده بود قوام مجرم بود؛ ولی مجلس رأی داد که قوام نباید مجازات بشود چون حسن‌نیت داشته است، البته قوام هم با رأی مجلس برکنار شد.

آمریکا، استعمارگر تازه‌نفس به جای انگلیس

حکومت دست به دست گشت و حالا می‌گوئیم که به دست چه کسانی رسید. در پایان آن تصمیم، نجلس تصویب کرد که باید حق ایران از شرکت نفت انگلیس استیفا بشود. این تصویب در اثر فشار ملت و در اثر فشار آمریکا بود. فشار ملت که معلوم بود و فشار آمریکا هم برای این بود که همینطور که اشاره کردیم خودش می‌خواست که جایگزین انگلستان بشود. آن شعر معروف سعدی هست در مورد آن گوسفند که می‌گوید: یک نفر گوسفندی را نجات داد ولی شبانگاه آن گوشفند را کشت. می‌گوید آن گوسفند گفت از چنگال گرگ نجاتم دادی ولی گرگ من خودت بودی. در آن موقع خیلی ها متمایل به آمریکا شدند. بعضی هایشان که عامل نبودند این اشتباه را می‌کردند که آمریکا دارد با انگلیسها و فرانسه مبارزه می‌کرد و از این جهت فکر می‌کردند که آمریکا آزادیخواه است. در حالی که امریکا مبارزه می‌کرد با انگلستان و فرانسه که خودش بیاید جای آنها بنشیند. که این مسئله را آقای بهار (که در کودتای اخیر هم شرکت داشته و فراری است) در کتاب «میراث‌خوار استعمار» به تفصیل نوشته است. چون چند تا کتاب آن موقع در رقابت انگلستان و آمریکا با هم منتشر شد. آقای بهار کتاب «میراث خوار استعمار» را ضدامریکائیها و آقای اسماعیل رائین «فراماسونهای در ایران» را ضدانگلیسیها نوشت ولی هردوشان به هر حال وابسته به آن قدرتهای خارجی بودند. آمریکا هم وارد صحنه سیاست ایران شده بود و صحنة سیاست خیلی از کشورها برای اینکه قسمتی از امتیازات را یا همة امتیازات را که فرانسه و انگلستان می‌بردند، به خودش اختصاص بدهد.
در مجلس پانزدهم که یکی از مجالس پرهیجان ایران است و یکی از مسائل مهمش نفت بود، و چندین نفر راجع به نفت صحبت کردند. یکی مهندس رضوی بود که بعدها مفصلتر در موردش بحث خواهیم کرد ـ مسئلة نفت را مطرح کرد و اعتراضاتی به انگلستان کرد. یکی شخصی به نام عباس اسکندری که اول وابسته به حزب توده بود و بعد ظاهراً از حزب توده امد بیرون و آنچه که استنباط می‌شود به دلایلی که بعداً خواهیم رسید ارباب جدیدی یعنی آمریکا را برای خودش انتخاب کرد. بسیار ناطق زبردستی بودت. نطقهایش در کتابی جمع شده بنام «نفت و بحرین یا اسکندری در مجلس پانزدهم». نطقهایش خواندین است و بسیار جالب. مدارک فراوانی هم در آن کتابهایش و نطقهایش ارائه داده است. البته یک تألیفی دوجلدی هم دارد بنام «آرزو» این کتاب هم خواندنی است؛ البته وعده داده بود که ده پانزده جلد خواهد شد اما عمرش فرصت نداد که بیشتر از دو جلد بنویسد. در جلد اولش یک محاکمة فرضی برای رضاخان و اعوان و انضار رضاخان تشکیل داده است خیلی جالب است آنچه که نوشته است، یکی از کارهای بسیار جالبی که این اسکندری کرد رسوا ساختن همین تقی‌زاده‌ای است که بارها از او صحبت کردیم. این تقی‌زاده یک چهره وجیه‌الملة سرشناس بود بین مردم. چندنفر تلاش کردند که او را رسوا کنند؛ یکی کسروی بود که در تاریخ مشروطیت خودش اسنادی علیه او را ارائه کرده بود و یکی هم همین اسکندری که در مجلس پانزدهم به اعتبارنامة تقی زاده اعتراض کرد و در آنجا با اسناد محکم ثابت می‌کرد که این وابسته به سیاست انگلستان است و بالاخره اینقدر صحبت کرد که آقای تقی‌زاده همین نطقی را که چند سطرش را برای شما خواندم در جواب نطق عباس اسکندری ایراد کرد و این نطق* زیاد معروف است. کلمات قصار زیاد در آن هست. یکی که برایتان خواندم. یک جای دیگرش می‌گوید که: «من آلت فعل بودم، ولی نه عامل بودم و نه جاهل» یعنی نه عمداً آن قرارداد را بستم و نه نادان بودم و بعد به عبارت خوب و جالبی می‌گوید: «نه حر بودم نه تصحیف حر». (حر که می دانید یعنی آزاد) یعنی: آزاد نبودم، ولی خر هم نبودم، (تصحیف حر می‌شود خر یک نقطه بگذارید روی حر می‌شود خر) حال می‌گوید نه عامل بودم نه جاهل. ولی خوب از ترس جان آن را امضاء کردم. این نطق معروفی است که در جواب نطق اسکندری می‌کند و باز همین اسکندری است که در مجلس پانزدهم در یکی از نطقهایش اشاره‌ای هم به ملی کردن نفت می‌کند. چون ما می‌خواهیم کاملاً هر کسی را که در اینجا سهمی داشته است و کاری کرده است بیان کنیم می‌گوئیم از افراد دیگر هم حسین مکی بود که بعدها مفصل‌تر مسائلش را شرح خواهیم داد.

ترور شاه و تبعید آیت‌الله کاشانی

خوب این جریانات که در داخل مجلس پانزدهم انجام شده در خاجر مجلس هم آیت‌الله کاشانی به شدت علیه انگلستان و عیله حکومتها مبارزه می‌کرد. حتی در خرداد 1327 علیه حکومت هژیر قیام کرد و مردم ریختند در میدان بهارستان و تعدادی کشته شدند؛ چون هژیر یکی از مهره‌های بسیار مهم سیاست انگلستان در ایران بود که نخست‌وزیر شد و بعدها وزیر دربار شد و چنانچه خواهیم دید، به دست سیدحسین امامی از اعضای فدائیان اسلام کشته شده و مشهور بود که بهائی است و بهائی هم بود، و یک چشم داشت و یک چشمش کور بود به او می‌گفتند واحدالعین (یک چشم). آیت‌الله کشاانی مبارزه می‌کرد در حالی که دیگران در توی خانه‌هایشان نشسته بودند.
انگلیسیها احساس کردند که اگر دیر بجنبند دوران سیطره‌شان بر ایران پایان پیدا می‌کند درصدد چاره برامدند. در 15 بهمن 1327 در دانشگاه تهران به طرف شاه تیراندازی شد، از طرف شخصی با نام فخرآرائی. این توطئه قطعاً یک توطئة قطعاً یک توطئة انگلیسی بود؛ چون شاه چه کشته می‌شد و چه نمی‌شد به نفع انگلستان بود. اگر شاه کشته می‌شد تحت عنوان اینکه شاه کشته شده است، رزم‌آرا را پشت پرده نگه داشته بودند که همان روز کودتا کند و مجلس را ببندد و مخالفین را بگیرد و یک دیکتاتوری سختتر از رضاخان بر ایران تحمیل کند. چون اصولاً برنامة استعمارگران همیشه ایجاد دیکتاتوری است. می‌گویند کدخدا را ببین ده را بچاپ. وقتی که حکومت دست مردم نباشد یک نفر آن مملکت را خواهد برد. دیکتاتوری رضاخان را به همین دلیل به وجود آوردند و دیکتاتوری رزم‌آرا را هم به همین دلیل می‌خواستند به وجود بیاورند. و اما اگر شاه کشته نمی‌شد که کشته نشد به بهانة اینکه علیه شاه توطئه‌چینی شده است، مخالفین را دستگیر می‌کردند و روزنامه‌ها را توقیف می‌کردند و آن دیکتاتوری را که می‌خواستند به وجود می‌آوردند. همین کار را هم کردند؛ همان عصر 15 بهمن، همان شب دزدانه آقای سرهنگ دفتری (این اسامی که تکیه می‌کنم یادتان باشد که بعد روی آنها بحث می‌کنیم ) با عده‌ای دیگر وارد منزل آیت‌الله کاشانی شدند و کتک فراوانی به او زدند بعد هم او را اوردند بیرون و تبعید کردند به کرمانشاه و فلک‌الافلاک و بعد هم از آنجا می‌خواستند تبعیدش کنند به ترکیه که ایشان در لبنان، بیروت، پیاده شد و دیگر سوار هواپیما نشد و بنابراین در لبنان باقی ماند طرفداران آیت‌الله کاشانی را هم گرفتند. حزب توده که وابسته به روسیه بود آن را هم غیرقانونی اعلام کردند. آن هم از عجایب بود که اینها مدعی بودند که هم آیت الله کاشانی و هم حزب توده در توطئه علیه شاه دخالت داشتند؛ در جالی که این دوتا در یک جا جمع نمی‌شوند و با هم توافقی نداشتند و مطابق اطلاعاتی هم که به دست آمد هیچ کدام در توطئة 15 بهمن دخالت نداشتند. چون گفتیم که یک توطئه انگلیسی بود با آن وضعی که به وجود آمد، محیط رعب و وحشت ایجاد شد. انگلستان و عوامل داخلیش مقدمات تشکیل مجلس مؤسسان دوم را برای تغییر قانون اساسی در جهت دیکتاتوری و همچنین مقدمات تصویب قراردادی که مشهور است به نام قرارداد گس ـ گلشائیان به وجود اوردند که این دو مسئلة مهم را که شاید یکی از قسمتهای بسیار مهم این بحث را تشکیل بدهد، به جلسه آینده موکول می‌کنیم.
والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته


. تاریخ بیست ساله ایران (جلد سوم) تألیف حسین مکی چاپ اول 1325 ـ چاپ جدید 1357 مؤسسة انتشارات امیرکبیر.

. تاریخ بیست ساله ایران (جلد سوم) صفحة 445 به نقل از صورت مذاکرات مجلس دورة پنجم جلسة نهم آبان ماه 1304 شمسی.
*. سند شمارة (2) در ضمیمة اسناد.
. کتاب طلای سیاه یا بلای ایران تألیف ابوالفضل لسانی.
*. سند شمارة (3) در ضمیمة اسناد.
. کتاب تاریخ یحیی تألیف یحیی دولت‌آبادی. چاپ اول 1328 کتابخانه ابن‌سینا ـ چاپ دوم 1361 انتشارات عطار و فردوسی.
. نفت و نطق مکی چاپ اول 1328 حزب ایران چاپ دوم 1357 مؤسسة انتشارات امیرکبیر.
*. سند شمارة (4) در ضمیمة اسناد.
*. سند شمارة (5) در ضمیمه اسناد.
. کودتای پایگاه نوژه.
. کتاب نفت و بحرین یا عباس اسکندری در خدمت مجلس پانزدهم ـ تألیف و نگارش کمیسیون نشر وقایع سیاسی 1331.
. دورة پانزدهم جلسة چهارم.