جلسه اول
درسهایی از تاریخ سیاسی ایران(1)
در سال آخر انقلاب وقتی که برای دشمن مسلم شد که انقلاب ریشه دار است و منافع آمریکا، و استعمارگران را به طور اساسی تهدید میکند، دست به بازیهای همیشگی خودش زد. بازیهایی که در انقلاب مشروطیت و در نهضت ملی شدن نفت موفق شده بود هم مشورطیت و هم ملی شدن نفت را از بین ببرد و جنبشش برای ملت ایران نتیجه ای در بر نداشت و بعد از آن 25 سال دیکتاتوری بود. این بار هم دشمن میخواست از آن تجربه و آزمایش استفاده کند. ورود احزاب و دستجات گوناگون مانند: جبهة ملی، نهضت آزادی، و سایر احزاب در صحنه به همین منظور بود
بسمالله الرحمن الرحیم
بحثی را که امروز شروع میکنیم، یک بحث طولانی و ضروری است. جریانی که منجر به پیروزی 22 بهمن شد قطعاً یک انقلاب واقعی بود. در ایران و دنیا جریانات بسیاری اتفاق افتاده است که نام آنها را انقلاب گذاشتهاند؛ در حالی که آنها انقلاب نبودند انقلاب یعنی یک دگرگونی عمیق و عظیم و جهت دار در یک یا چند بعد از زندگی انسان، و در زندگی اجتماعی یک جامعه و ما میبینیم که جریان 22 بهمن این خصوصیتها را در خودش دارد. از نظر نظام، به قدرت یک نظام 3000 سالة شاهنشاهی پایان داد و یک خاندان دست نشانده را بر کنار کرد و قدرت را به طور واقعی، نه صوری و ادعایی، به دست مردم داد. برای اینکه مثلاً هیچ یک از نمایندگان کنونی مجلس سابقة نمایندگی ندارند، همه جدیدند، خسرو قشقایی هم که سابقه داشت، اعتبارنامهاش رد شد. همین تغییر این شکلی، یعنی انقلاب. همینطور در مورد هیئت وزرا و در مورد مقامها و مسئولیتهای مهم دیگر. قانون اساسی که نوشته شده است با آن قانون اساسی شاهنشاهی خیلی کم شباهت دارد. آن شباهت هم امری اجتنابناپذیر است. اما این انقلاب با همة اصالتی که داشته و دارد به طور ناگهانی بسیاری از مسائل را برای انقلابیون و جامعة ایران مطرح کرد. دیدیم که به هر حال و الان هم با مسئله بیکاری، گرانی، کمی تولید، و در بسیاری جاها ضعف مدیریت، آشوبها و تشنجها سرو کار داریم. مسائلی که در سطح جامعه مطرح است، در تبلیغات، در سخنرانیها و در نسبتهایی که به یکدیگر می دهیم، بسیار متناقض و متضاد است. مثلاً همکار دکتر مصدق بودن گاهی افتخار محسوب میشود و زمانی خیانت؛ یعنی یک قطب جامعه او را از افتخارات قلمداد میکند و یک قطب خیانات، و یا لاقال نقطة ضعف. همینطور در مورد آیتالله کاشانی. در نظر دارم که تقریباً دو سال قبل که به مناسبت سالگرد درگذشت آیتالله کاشانی من از تلویزیون اسلامی صحبت کردم تا مدتها از طرف تلویزیون من تحریم شده بودم که چرا یک ساعت در این مورد صحبت کردید و بسیاری این را در حکم یک خودکشی سیاسی میدانستند. همان مسائل راجع به احزاب و گروههای دیگر مطرح است. ابهاماتی بعد از انقلاب برای مردم به وجود آمده است. وقتی جاسوسخانه تصرف شد، اسنادی از آقایان میناچی، امیرانتظام، مقدم مراغهای، نزیه و دیگران به دست آمد. همة اینها بعد از انقلاب سمتهای حساسی داشتند. خوب برای مردم این مسئله مطرح است که: چرا چنین افرادی باید چنین سمتهایی را اشغال کرده باشند؟ به هر ترتیب انقلاب برای اینکه بتواند ادامه پیدا کند و پیروز شود، این مسائل مبهم باید برایش روشن بشود. چون گفتم انقلاب پیروز شد. قبل از انقلاب، ما با مسائل فراوانی روبرو بودیم. جدال مردم ایران با حکومتشان یک سابقة طولانی داشت که در مرحلة اول منجر به چیزی شد که اسمش را «انقلاب مشروطیت» گذاشتند. بعد یک دوران نهضت ملی شدن نفت داشتیم و بعد هم این مبارزة طولانی تا 22 بهمن ادامه داشت. تا قبل از ورود امام به طور آشکار در صحنة مبارزه، اغلب ـ اگر نگویم همه ـ مبارزهشان با دستگاه جنبة اساسی و ریشهای نداشت. تحت شعارهای مختلف میخواستند همان وضع موجود را ترمیم کنند. شعارهایی مانند شاه باید سلطنت کند نه حکومت یا خواستار حکومت ملی بودند. حتی حزب توده که خودش را یک حزب انقلابی میدانست و میداند، در نوشتهها و در مرامنامة خود قانون اساسی سابق را، ولو به ظاهر، قبول کرد. بعد از 15 خرداد و پس از اینکه انقلاب جدید اوج گرفت به تدریج مسئله تغییر سلطنت و تغییر نظام شاهنشاهی مطرح شد که آن را هم می دانیم. در سال آخر انقلاب وقتی که برای دشمن مسلم شد که انقلاب ریشه دار است و منافع آمریکا، و استعمارگران را به طور اساسی تهدید میکند، دست به بازیهای همیشگی خودش زد. بازیهایی که در انقلاب مشروطیت و در نهضت ملی شدن نفت موفق شده بود هم مشورطیت و هم ملی شدن نفت را از بین ببرد و جنبشش برای ملت ایران نتیجه ای در بر نداشت و بعد از آن 25 سال دیکتاتوری بود. این بار هم دشمن میخواست از آن تجربه و آزمایش استفاده کند. ورود احزاب و دستجات گوناگون مانند: جبهة ملی، نهضت آزادی، و سایر احزاب در صحنه به همین منظور بود. چهرههایی مثل بختیار، دکتر صدیقی و دیگران. در آن مرحله ـ همانطور که خواهیم گفت ـ به دلایلی این توطئهها موفق نشد. بعد از آن مرحله هم شاهد هستید که این مسائل به اشکال گوناگون ادامه یافت. تا این لحظه که من با شما صحبت میکنم انقلاب توانسته است بر مشکلات و سختیها فائق آید و به راه خودش ادامه دهد. اما توطئهها، دسیسهها، نعل وارونه زدنها ادامه دارد. شرط پیروزی انقلاب شناخت چگونه حاصل خواهد شد؟ با بررسی تاریخ گذشته ما می توانیم به نیرنگهای دشمن پی ببریم. مثلاً ما میبینیم سیدضیاءالدین طباطبائی کودتا میکند و قوامالسلطنه و چند نفر شبه او را برای فریب مردم به زندان می افکند برای این که خودش را انقلابی جلوه بدهد و بعد از سالها عکس این جریان را قوامبازی میکند. یعنی در سال 1299، اول 1300 این نقش را سید ضیاء بازی کرد و بلافاصله پس از کودتا بسیاری از دولهها و سلطنهها را گرفت. البته در کنارشان امثال مدرس را هم گرفت که با آن گرفتنها این گرفتن را هم بتواند توجیه کند. دستور داد که در مهمانیهایی که در سفارتخانه های خارجی با وزارت خارجه ایران ترتیب میدهند به جای مشروبات، دوغ مصرف شود. رضاخان که ظاهراً شخصیت دوم آن کودتا بود و بعد اولی شد، جلوی دستهها راه میافتاد و خاک به سرش میریخت. لجن به سرش می مالید و روضهخوانی به وجود میآورد و هزاران کار دیگر. پس از اینکه رضاخان فرار کرد، همان قوامالسلطنه می آید و این دفعه قوام، سیدضیاء و دکتر و طاهری و نظایر اینها را دستگیر میکند. هم آن دستگیری اول و هم این دستگیری دوم قلابی و برای فریب مردم بود. یا شما میبینید شخصیتی مثل دکتر متین دفتری هم در سال 1318 نخستوزیر رضاخان است و هم در بیشتر دوران رضاخان وزیر دادگستری است و هم در جنبش ملی شدن نفت یکی از چهرههایی است که او را به عنوان چهرة ملی تبلیغ میکردند؛ و دوباره بعد از ملی شدن نفت هم سناتور و رئیس سازمان حمایت از حقوق بشر میشود و همینطور مسئله ادامه پیدا میکند. بعد از این هم این نقش را به پسرش عطا میکند و دیدید که هدایتالله متین دفتری در ابتدای همین انقلاب، قبل از پیروزی به معاونت کانون وکلای دادگستری انتخاب میشود و روزنامهها و بلندگوهای تبلیغاتی این را موفقیتی برای ملت قلمداد میکنند؛ روزنامهها از سخنان او پر میشود، بعد هم جبهة دموکراتیک ملی را تشکیل میدهد، شرح حال برای دکتر مصدق مینویسد، سخنرانی میکند و یکی از چهرههای انقلابی قلمداد میشود که البته در زیر چرخهای انقلاب له شد. مسئله ساده به نظر میرسد ولی همین شکل کار، دو انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت را در ایران شکست داد. نمونه های این در دنیا فراوان است. مصر وقتی که ناصر و یارانش کودتا کردند ـ کودتائی که البته بعد چهرة انقلاب به خودش گرفت ـ مردم مصر و اطرافیان ناصر امید و آرزویشان این بود که عبدالناصر، مصطفی نحاس پاشا را همه کاره مصر بکند، چهرهای که بین ملت محبوب بود. در حالی که از کهنه کارترین فراماسیونرها و عمال انگلستان بود. اما همان سیاست خارجی با بازیهای ماهرانه ای که کرده بود، آن چهره را چهره ای ملی و ضداستعمار به مردم معرفی کرد. این یکی از دسائس بسیار دقیق و که دیدهاید، یک جمعند، یکیشان میشود شمر، یکیشان حر، یکیشان حرمله، یکیشان زینب، یکیشان امام حسین. ولی مجموعاً یک گروهند و یک جمعند. عین تئاتر که تیرهایی زده میشود خون هم از جسد طرف میآید و هر دو، هم آن زننده و هم آن خورنده، مربوط به یک جریان هستند. در صحنة سیاست هم این مسئله دقیق انجام میشود. در مصر هم همینطور شده بود مثل ایران. ناصر چقدر زحمت کشید تا حتی به اطرافیان خود بفهماند که چقدر در اشتباه هستند بالاخره هم بعد از ناصر میبینید که سرنوشت انقلاب مصر به چه صورتی درامد. من مثالهای فراوان میتوانم بزنم ولی قصدم یک مقداری بر اختصار است، اما به این جهت این مثالها را زدم که در اینجا دسائس و نیرنگها و حیلهگریهای استعمارگران را بشناسیم تا در ذهنمان دچار تضاد و تناقض نشویم؛ چون بالاخره انسان باید یک مسئله را در مغزش برای خودش حل کند. ممکن است برای بعضی ها تهمت زدن آسان باشد یا بالعکس یک کسی را قهرمان جلوه دادن. اما، ما که در حساسترین مرحلة تاریخ خودمان قرار دادیم، حق نداریم تمجید نادانسته و یا شماتت و ذم ناآگاهانه از فرد یا گروهی بکنیم.
این مسائل توی مغزها مطرح میشود که فلانی با رضاخان جنگیده است، در فلان وقت زندان بوده، فلان جا فلان حرف را زده، و اینجا ما میگوئیم که خائن است. این براساس همین دسیسه است که گفتم، به یکی میگویند تو این نقش را ایفا کن، اما اگر ما گفتیم، فلان نقش را انجام بده. البته باید دلیل هم دنبالش باشد. امیدوارم این بحثی که امروز شروع میکنیم بتواند این نتیجه را برای این انقلاب داشته باشد که خطها را کاملاً روشن و مشخص کند و برای شما که جمع مؤثری هستید. من پارسال چند روزی قبل از به تصویب گذاشتن قانون اساسی در مدرسة فیضیه صحبت کردم، خطاب به جمع آنجا، که قطعاً بعضیشان اینجا هم هستند، گفتم که شما میتوانید تمام ایران را زیر پوشش خودتان قرار دهید و هر فردی و هر جریانی را که خواستید میتوانید پیروز کنید و یا میتوانید شکست دهید. الان هم همین مسئله را میگویم. این جمعی که اینجاست میتواند بزرگترین نقش را در پیروزی این انقلاب داشته باشد و باید تلاش کنید که بحث منحصر به همین جلسه نباشد. مسائل نوشته بشود. چاپ بشود. به دست همة مردم برسد. چون این کاریست که سالهاست که دوستان از من میخواستند. حالا یا به علت کثرت کار یا به علت تنبلی یا به هر دو علت این کار را من نتوانستم آنطور که باید انجام بدهم. بسیاری مطالب را هم نوشتم. اما تا این لحظه که با شما صحبت میکنم نشده است به طور اختصار ولو یک بحث کاملی از این جریانات که گفتم بنمایم. الان قصد دارم که این بحث را اگر عمری بود و اگر توفیقی، تا اخر برسانم یعنی آنشاءالله از مشروطیت از رضاخان، از بعد از شهریور 20، از ملی شدن نفت، از همة اینها بحث کنم، البته بحثی که به درد امروز ما بخورد. بنابراین نه تنها از آن مسائل بحث خواهم کرد. بسیاری از سؤالاتی که در اذهان مردم هست: قوامالسلطنه کی بوده است، مصدق کی بوده است، بقائی کیست یا که بوده است، مکی کیست یا که بوده است، از جریانات فعلی، از خودم، از آن نوارهای کذائی، از همه چیز در اینجا بحث خواهیم کرد. چون میخواهیم مسئله به طور دقیق و علمی بررسی بشود و با صراحت هم بحث خواهم کرد. از خطهایی که در ایران هست، از خطهای اصلی و بدلی، از نفوذهایی که استعماگران دتر خطوط انقلابی کردند، بحث خواهم کرد و هیچ رو در بایستی و ابهامی هم بکار نخواهم برد. اینها را هم با دلیل و با سند و مدرک خواهم گفت. به این قصد که خائنین، نادرستها، بی تقواها از صفوف انقلاب رانده شوند، و جاهلها و نادانان و افرادی که قابل هدایت و اصلاح هستند، انشاءالله هدایت و اصلاح بشوند. چون ضربتی که جهالت به جریان وارد میکند، در بسیاری موارد خطرش بیشتر از خیانت است. چون خائن همینطور که مشهور است خائف است، میترسد، چون میداند که دارد خیانت است. چون خائن همینطور که مشهور است خائف است، می ترسد، چون میداند که دارد خیانت میکند، با قدرت و با جسارت کار را انجام نمیدهد. اما جاهل چون به آن کار که انجام میدهد مؤمن و معتقد است با جسارت کار را انجام میدهد. حالا بگذریم از اینکه بعضیها هم خائنند و هم جاهل. به هر صورت منظور ما این است که مسائل به خاطر انقلاب روشن بشود. نمیخواهم قبرها را بشکافیم و نبش قبر کنیم. این است که از تاریخ معاصر بحث میکنیم . از نیرنگهای امپریالیستها بحث میکنیم مسائلی که مهم نیست و الان هم هیچ اهمیتی ندارد که ما بدانیم حسن صباح بر حق بوده است یا خواجه نظامالملک، در سرنوشت فعلی ما تأثیری ندارد. اما مثلاً از مصدق و قوامالسلطنه ممکن است بحث کنیم برای آنکه هنوز آن جریآنها ادامه دارد. شاهپور بختیار زیر عکس دکتر مصدق و بسیاری هم اکنون زیر آن عکس و زیر آن نام میروند. ما بدانیم اولا این عده تا چه حد میراث خوار او هستند یا نیستند یا واقعاً وارث او هستند یا نیستند. اگر وارث هستند خود آن طرف چه کاره بوده است که وارثش بتواند از آن نام استفاده کند و همینطور در مورد سایر افراد و گروهها و خطها کوشش میکنیم یک بام و دو هوا، بعضی اوقات یک بام و چند هوا نباشد. اگر مثلاً عکس داشتند با فلان شخص جرم است در همه جا جرم تلقی بشود به شرط اینکه شرایطش یکسان باشد؛ چون یکی از کارهایی که اخیراً دیدم میکنند فلان روزنامه یک عکس می اندازد و میگوید که مثلاً آقای فلسفی با زاهدی با هم بودهاند. حالا این در چه شرایط بوده است عین آن عکسی که (البته این را روزنامه نخواسته استفاده کند) انداخته بود از نواب صفوی و آزموده و بختیار و چند تا از این طاغوتیها. خوب اگر توضیح زیر عکس نبود، بختیار خوش و خرم در حال خندیدن، آزموده هم همینطور به علت اینکه نواب صفوی را دستگیر کرده بودند و نواب صفوی هم سرحال، خوب کسی که نمیدانست این به چه مناسبتی است. البته سرحال بودن دو طرف دو دلیل مختلف دارد. آنها به دلیل اینکه نواب صفوی را دستگیر کردند و نواب صفوی برای اینکه دشمن را شاد نکند از خودش ضعفی نشان نمیداد و از اینجور عکسها بسیار است. ما مدارکی را که می گوییم شرایطی هم که آن عمل درش واقع شده است باید بگوئیم و بعد با یک میزان و یک معیار راجع به مسئله، شما باید قضاوت کنید. چون یک جمله از مجموعة یک سخنرانی یا از یک کتاب بیرون آوردن بدون شرایطی که آن جمله درش گفته شده است، قضاوت دربارهاش نمیتواند صحیح باشد. خوب بسیاری از شما مطالعات دینی دارید و علم حدیث یکیش همین است که شرایطی که فلان جمله از زبان معصوم بیرون آمده است اگر به آن توجه نشود که شنونده کی بوده است، در زمان چه کسی بوده است، در چه حالتی بوده است، آن جمله معنی دقیقش برای ما روشن نخواهد شد. کسانی که در مبارزات سیاسی بودهاند این مسئله را کاملاً احساس میکنند. قبل از انقلاب فرض کنید در فلان مجلسی بوده اید که دو عنصر یا یک عنصر ساواک هم بوده اند جمله ای گفته اید که اطرافیان تعجب میکردند بدون توجه به این، چون توجه نداشتند که این جمله را شما گفته اید که چه کسی بشنود. ما در این صحبت کوشش میکنیم که تمام این مسائل را تا آنجا که ممکن است رعاین بکنیم و چیزی که از دوستان میخواهیم این است که همة اینها ضبط و استخراج بشود ندارکی که اشاره میکنم ضمیمه بشود تا آنشاءالله در سطح کشور بشود از آن استفاده کرد و ما دیگر ناچار به تکرار مکررات نباشیم.
پیدایش اسلام، مبدأ عصر جدید
خوب، پس از این مقدمه مطالب را شروع میکنم. شما میدانید موقعی که اسلام ظهور کرد، دو امپراطوری نیرومند در دنیا بودند: یکی ایران و یکی روم. اینها تحتالشعاع اسلام قرار گرفتند و امپراتوری که نام خودش را اسلامی گذاشته بود و البته اسلامی نبود به وجود آمد و تا قلب اروپا پیش رفت. اگر منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم مبدأ عصر جدید را پیدایش اسلام باید بدانیم. با وجود اینکه اسلام از مسیر خودش منحرف شد، ولی بسیاری نتایج به بار آورد که منجر به پیشرفتهای کنونی علمی در دنیا شده است. آن قرنهایی که در تاریخ اروپا قرون وسطی نامیده شد و مفهوم قرون وسطی یعنی توحش و بربریت و بی دانشی و تعصب، و اروپا در آن قرنها همینطور بوده ولی مسلمین، حامل علم و دانش و مروج علم و دانش بودهاند. برخوردی در همان امپراتوری اسلامی بین شرق و غرب پیدا شد که ما اینجا نمیخواهیم در آن مورد بحث کنیم. جنگهای طولانی که موسوم بود به جنگهای صلیبی که سرانجام مسلمین پیروز شدند.
بهرهگیری غربیان از اختلاف تسنن و تشیع
بعد از پیدایش امپراتوری عثمانی و بالاخره پیدایش حکومت صفوی، در آن موقع دو حکومت مهم در دنیا وجود داشت؛ یکی صفویه که مدعی تشیع بود و یکی عثمانی ها که مدعی تسنن. حکومتهای دیگر دنیا در مقابل اینها ضعیف بودند. اما به دلایلی که باز فرصت گفتنش نیست در سال 1453 میلادی سلطان محمد فاتح، قسطنطنیه اسمش را عوض کرد و اسلامبول گذاشت. این را اروپائیها (این سال 1453 میلادی یعنی بیش از 500 سال قبل) مبدأ تجدید حیات خودشان می دانند. چون آنجا را سلطان محمد فاتح فتح کرد و راه آنها را به طرف شرق بست و آنها راه خودشان را به طرف غرب ادامه دادند که منجر شد به کشف آمریکا و خیلی مسائل دیگر اینها (اروپائیها) بالطبع نسبت به دنیا حریص بودند و علاقمند بودند که بر دنیا مسلط بشوند. مانع بزرگ در سر راه خودشان همین دو حکومتی را که گفتیم میدیدند حکومت عثمانی در درجة اول چون با آنها همسایه بود و بعد صفویه. از اختلافی که بین این دو بود سود جستند و این اختلاف را دامن زدند که جنگهای بین ایران و عثمانی در تاریخ مشهور است. البته حکومت صفوی و حکومت عثمانی هیچ کدام مورد قبول مردم نبودند و نه تنها حکومتهای عادلی نبودند، بلکه حکومتهای بیدادگر و فاسدی هم بودند. یکی از علل انقراضشان هم همین بیدادگری و فسادشان بود. اما به هر ترتیب سدی بودند در مقابل مطامع اروپائیها. آنها به فکر افتادند پس از اینکه قسمت زیادی از جهان را تصرف کردند، هند را تحت سیطرة خودشان (انگلیسها) دراورند. قسمتهایی از آفریقا را تحت سیطرة خودشان دراوردند در ایران درگیریهای مختلفی بین ایران و روسیه از شمال بود که همسایه ایران شده بود. در این درگیریها روسیه نتیجه ای ندید.
فتحعلیشاه و قرارداد ترکمنچای و کاپیتولاسیون
در زمان فتحعلیشاه که در دو جنگ، یک جنگ یکساله و یک جنگ دهساله، روسها بر حکومت ایران غلبه پیدا کردند (اینکه گفتم بر حکومت برای اینکه مردم به اقتضای اعتقادات اسلامیشان زیر بار حکوکمت کفر نمیرفتند). در این دو جنگ که ایران شکست خود، دو قرارداد بسته شد: یک قرارداد به گلستان و یکی بر ترکمنچای موسوم شد، و در نتیجه قسمتهای زیادی از ایران جدا شد. اما از آن جدا شدن مهمتر مسئلهای بود که در قرارداد ترکمنچای پیش آمد و آن حق کاپیتولاسیون بود. در دنیای کنونی کشوری که مستقل باشد اگر کسی در آن کشور جرمی انجام داد مطابق قوانین آن کشور مجازات میشود فرضاً اگر کسی در آمریکا فردی را مجروح کرد در آمریکا محاکمه و مطابق قوانین اینجا مجازات میشود. کاپیتولاسیون معنیاش این است که اگر اتباع خارجی در کشوری جرمی انجام دادند در آن کشوری که تبعه اش هستند باید محاکمه و مجازات بشوند. مطابق این حقی که به روسها داده شد اگر یک فرد روسی در ایران جرمی میکرد، آدمی را میکشت و یا دزدی میکرد بایستی که در روسیه محاکمه میشد و این معنا یعنی از بین رفتن کامل استقلال ایران. چون سایر دولتها هم از این حق استفاده کردند. اصلی در حقوق بینالملل هست البته حقوق بینالمللی که اروپائیها نوشتند که به آن میگویند «اصل کاملة الوداد» یعنی اگر کشوری حقی به کشوری داد، به سایر کشورهای دوست هم باید بدهد. این بود که سایر کشورها هم این حق را پیدا کردند و حکومت قاجار مرعوب روسیه و انگلستان و سایر قدرتهای ارجی شد. ولی ملت ایران زیر بار این تحمیلات نمیرفت.
دسیسة استعمار انگلیس و روسیه برای درهم شکستن مبارزات روحانیت و مکتب:
اولین کسانی که پرچم مخالفت را بلند کردند روحانیت بود که پیشوایان دینی بودند و مردم به آنها اعتقاد داشتند که این هم در تاریخ ثبت است. این مقاومت، هم در برابر روسیه بود و هم در برابر انگلستان که از طرف جنوب با تصرف هندوستان و بعضی از جزایر خلیج فارس با ایران همسایه شده بود. وقتی قدرتهای خارجی با این مقاومت، چه در ایران و چه در سایر کشورهای اسلامی، روبرو شدند؛ درصدد برآمدند که به طور ریشهای با این جریان مبارزه کنند. به همین دلیل درصدد تضعیف دین و روحانیت برامدند. اول آمدند آن دینهای ساختگی را به وجود آوردند: بابیت و بهائیت که البته اینها از چند زمینه استفاده کردند، چون هر چیزی باید زمینه ای داشته باشد یکی از یمنهها، چیزی بود که عنوان تصوف داشت. ما اینجا نمیخواهیم در مورد صوفیگری از جهت فلسفی بحث کنیم. این مکتب تصوف کمکم منجر شد به لابالی گری. یعنی هر کسی که میخواست نماز نخواند میخواست روزه نگیرد میخواست بسیاری از امور حرام را انجام بدهد میگفت قلبت پاک شد، چه کار داری به نماز و سایر مسائل. از این زمینه استعمارگران استفاده کردند برای مبارزه با دین. به این دلیل است که شما میبینید اکثر ـ اگر نگوییم تمام ـ این فرقههای صوفی (بعد مفصلتر صحبت میکنیم) وابسته شدند مستقیم یا غیرمستقیم به خارجی ها، به فراماسونها و در این اواخر از دروایش مشهور مثلاً یکیش ارتشبد نصیری است! از دروایش گنابادی بود یا مثلاً دکتر اقبال و از این قبیل که جزو دروایش حساب میشدند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. رادیو و تلویزیون و مطبوعات اژهم این مسیر را خیلی تشویق و ترویج میکردند.
زمینة دیگر، از موضوع مهدویت استفاده کردند و بر آن اساس رکن رابع قائل شدند. شیخیه را به وجود آوردند. منشاء اختلاف در بعضی از شهرهای ایران و بعد نوزاد طبیعی آن همان باب و بها شدند که خواهیم دید شعبی از فراماسون در ایران و در کشورهای اسلامی هستند.
زمینة دیگری که از آن استفاده کردند و هنوز هم دارند استفاده میکنند مسئله تعصبات قومی و ملی است. اسلام دینی است که مسئلة ملیت در آن مطرح نیست. مسئلة تمام انسآنها و تمام مردم دنیا مطرح است. در دنیا هم اصولاً ملیت به این نحوی که امروز مطرح است در گذشته مطرح نبوده. البته در هر قومی این تعصب هست. هر شهری نسبت به افرادش، نسبت به آن شهر، هر فامیلی نسبت به آن فامیل، به علت انسی که دارند تعصباتی هم دارند. مثلاً یونانیهای قدیم غیرخودشان را بربر که کم کم مفهوم وحشی به خود گرفت قلمداد میکردند. عربها غیرخودشان را عجم میگفتند که از مادة عجمه است به معنی گنگی (به صورت تحقیر). اما حد و مرزی مشخص نبود. معلوم نبود ایرانی به کیها میشود گفت، عرب به کیها میشود گفت، یونانی به کیها میشود گفت. الان هم حد و مرزی ندارد. چون کلمة ملت و ملیت یک کلمة مبهم است. چه مکاتبی در اروپا به وجود آمد از بحث فعلی ما خارج است. می دانید که هیتلر زائیدة ملیت بود. چه مکاتبی در اروپا به وجود آمد از بحث فعلی ما خارج است. می دانید که هیتلر زائیدة ملیت بود. به خاطر نظریه «آلمان فوق همه» بود که آن جنگ، جنگ جهانی برافروخته شد. البته طرف مقابلش هم همین مسئله را داشت. چرچیل هم همین را میگفت ولی چرچیل عاقلتر از هیتلر بود. هیتلر آنچه که فکر میکرد میگفت و چرچیل در عمل خیلی متعصبتر از هیتلر بود، اینها از این زمینه (ملیت) هم برای تجزیه کشورهای اسلامی و تضعیف خط حرکت اسلامی استفاده کردند. عثمانی اصلاً به همین دلیل تجزیه شد. عثمانی یک کشور وسیعی بود که از ایران تا اقیانوس اطلس و تا قلب اروپا ادامه داشت، و یونان و آلبانی و یوگسلاوی اینها از متصرفات عثمانی بودند. مسئلة ملیت را همین انگلیس و فرانسه و سایر کشورهای استعمارگر عنوان کردند و آن کشور به کشورهای گوناگون تجزیه شد. در مسئلة ملیت این تقسیم تا ابد ادامه دارد اگر فرض بگیرید این عنوان شود که قم مستقل بشود، آن وقت محلههای قم هم میخواهند استقلال پیدا کنند، هر محل برای خودش، همینطور تا برسد به خانه تا برسد به فرد. آن کشور عثمانی، حالا اعراب چگونه فریب خوردند و بالاخره کلمة ترکیه که شما آن را میشنوید اصلاً خودش مفهوم همان ملی گرایی را میرساند، ما در تاریخ کشوری به نام ترکیه نداشتیم. این از ابداعات استعمارگران است که مقارن همان وقتی که رضاخان را بر ایران مسلط کردند، کمال آتاترک را هم، (البته آتاترک لقبی است که خود آنها مثل بنیانگذار ایران نوین و کبیر که به رضاخان میگفتند به او ادادند، اتاترک هم یعنی پدر ترک) در همان موقع او هم قسمتی از قلمرو عثمانی را به نام ترکیه نامید و خلافت را در آنجا برانداخت.
لژهای فراماسونی، منحرفکنندگان جنبش مشروطیت
در ایران هم از این مسئله استفاده شد، چرا این کار را کردند؟ برای اینکه مردم پس از اینکه دیدند سلاطین قاجار به سبب حفظ سلطنت مرعوب خارجیها شدند، مردم مقاومت کردند و خارجیها دیدند ممکن است مردم این حکومت را براندازند این شد که این زمینهها را به وجود آوردند و در ضمن یک خطوط بدلی انقلابی نما و ملی نما در برابر خطوط اصلی، که از این خطوط بدلی فراماسونها بودند. که اینجا اشاره میکنیم. فراماسون در زمان فتحعلیشاه برای اولین بار در ایران تأسیس شد؛ افرادی که رفته بودند خارج تحصیلاتی کرده بودند آنجا خریداری شدند و بعضیهایشان همین چیزی که میگوئیم غربزده، احتیاجی به خریداری هم نداشتند. آمدند و فراموسون را در ایران تشکیل دادند که اوایل نام فراموشخانه به خودش گرفت. هم از نظر شکل کلمه شباهتی دارد به فراماسون و هم شاید معنی فراموشخانه دقیقتر بخورد به این جمع، چون فراماسون یک اصطلاح بنائی است یعنی بنا، معمار، حالا سابقهاش به کجا میرسد، صهیونیستها و یهودیها یک تشکیلاتی داشتند و بعد این تشکیلات در خدمت استعمار انگلستان قرار گرفت. یک تشکیلات خیلی مهیب و وحشتناک که فراموشخانه که گفتیم از نظر معنا هم خوب تطبیق میکند برای اینکه کسانی که در این جمع وارد میشوند دیگر همه چیز را باید فراموش کنند. اخلاق و شرف و حیثیت و وجدان و مناعت طبع و همة اینها فراموش میشود. چگونه عضو میپذیرد؟ و چگونه تعهد از عضو میگیرد؟ و چگونه از این افراد استفاده میکند؟ موضوع بحث مفصلی است که در کتاب «نیمه راه بهشت» تألیف سعید نفیسی که البته داستان مانند است و نمیخواهم بگویم همة مطالب آن صحیح است، نه به احتمال زیاد خود این آقای نفیسی که این کتاب را نوشته و دیگر آبرو برای فراماسون نگذاشته، خود فراماسون بوده است. برای اینکه اینها از فامیل همان ناظمالاطبای نفیسی هستند که یک دوره لغت خوبی هم نوشته و اینها اصلاً یهودی هستند و بعد یهودی مسلمان شده، که خیلی بعید است یهودی مسلمان بشود بخصوص با نقشهای بعدی که همین سعید نفیسی ایفا کرد. اما این کتاب را الحق جالب نوشته است که یک فردی که میخواهد فراماسون بشود اول میآیند بین مردم مطالعه میکنند یک ضوابطی و یک ملاکهایی دارد. خوب یک آدمهایی هستند، عالمند و دانشمندند و باهوشند و در ضمن از علم به علت خود علم خوششان میآید، اهل وارستگی هستند. اینها را دنبالشان نمی آیند. یک آدمهائی هستند که یک استعداد کی دارند، اما جاهطلب و مقام دوستند و نقاط ضعفی دارند، میروند دنبال آنها و پس از اینکه مدتها طرف را تحت کنترل قرار دارند و دوست شدند، مهمانی بهش دادند و به هر حال آن نقاط ضعفش را تقویت کردند و کم کم به او فهماندند که اگر مقام میخواهی و نخست وزیر میخواهی بشوی، وزیر میخواهی بشوی، نماینده میخواهی بشوی باید بالاخره در یک جمعی قرار گبیری و این جمع به تو کمک کنند. و در ضمن قدرتشان را هم نشان دادند شبی طرف را دعوت میکنند و البته پس از طی مراحلی و عبور از به اصطلاح فیلترهایی (نویسنده در مورد این فیلترها تصریحاتی دارد) در ایران این اواخر یکی از مدخلهای فراماسون این جمعیت لاینز، باشگاه لاینز بود (لاینز یعنی شیر بچگان، شیرمردان اینطور ترجمه کردند) ظاهراً یک جمعیت غیرسیاسی ولی یکی از شرایط ورودش این بود که آن کس وارد سیاست نباشد ولی معهذا میبینیم مثلاً حسین علا جزو لاینز بوده، شریف امامی جزو این جمعیت بوده است. خود همین سیاسی نباشد و یا سیاسی به خصوص نباشد، مفهومش مشخص است. بعد در آنجا مدتی میماند آن وقت از آنجا وارد فراماسون میشد مدخلهای دیگری هم داشتند. میبردند و آنجا تشریفاتی هست که طرف چشمهایش را میبندند، او را لخت عور میکنند و می گردانند توی آن تاریکیها و توی آن زیرزمینها که دارند و تفسیرش را در اینجا نوشته است. البته طرف که میخواند فکر میکند داستان است. در این چیزی است که در کتابهای دیگر در آنجا نوشته است و من از یک نفر از اینها با گوش خودم شنیدم که این مسائل را گفت البته اینها نمی گویند. علتش هم این است که گفتم شخصیتشان به طور کلی از بین میرود و مرعوب آن دستگاه میشوند. چون حالا ترتیب عضویت را اگر فرصت شد امروز، نشد دفعة دیگر از همین کتاب خواهم ماند، به طوری است که شخصیت طرف له میشود و از بین میرود. و بعد از اینکه در همان زیرزمین ها می گرداندند و گلولهای از بغل گوشش زدند و خوب آنها تعهدنامه ازش گرفتند و نقاط ضعفش را به دست آوردند، میآورندش آن بالا دور یک میز چشمهایش را باز میکنند. نگاه میکند اطرافش، میبیند مثلاً برادرش هم جزو اینهاست ولی از اول تا حالا هیچ چیز به او نگفته است. همسایهاش هم از اینها بوده است. نمیدانم فلان دوستش هم از اینها بوده خوب این تصورش این خواهد شد که همه چیز دست این فرقه و این جمعیت است. این تصور غلطی بوده که تا حالا باعث شکستهای متعددی برای کشورهای مثل ایران شده است. شما یادتان هست موقعی که ساواک هم بود اینطور تبلیغ میکرد که از هر سه نفر یک نفر ساواکی است و یا بسیاری از مردم ما این اعتقاد را پیدا کرده بودند که هر کاری در دنیا میشود حتماً انگلیسها خواستند. هنوز هم شما میتوانید پیرمردانی را پیدا کنید که میگویند برژن، هم انگلیسی است. دژوان هم انگلیسی است و همة اینها عامل انگلستانند. فکر نمیکنند که اگر عاملند دیگر این همه جنگ و جدال نمیخواهد. اخیراً عده ای پیدا شدهاند که همه را عامل آمریکا می دانند. این طرز فکر را البته ما نمیخواهیم در شماها به وجود بیاید ضمن اینکه میخواهیم آن حدی که هستند دسائسشان را بشناسید. ولی آن جور هم نیست که همة کارها به دستور آنها و به میل آنها باشد و نشود با آنها مقابله کرد. چنانکه خواهیم دید انقلاب ایران علیرغم تمام دسائس آنها در مرحله اول پیروز شد و اینکه میبینید که عمال آنها همین اواخر، همین الان که من دارم با شما صحبت میکنم خیلی جسورانه با انقلاب ایران مقابله میکنند و اعلامیه میدهند و بیانیه میدهند، بدون توجه به اینکه میلیونها نفر ضد آنها هستند و چقدر افراد حاضرند شهید بشوند که این انقلاب را حفظ کنند، شاید برای شما تعجباور باشد که مثلاً چگونه جبهة ملی اعلامیه میدهد بر ضد این انقلاب. برای اینکه اینها تو مغزشان هست که بالاخره برنده آمریکاست. اینجور برای اینها توجیه کرده اند. داستانی است در کلیله دمنه که یک فردی، مهمان یک زاهدی شد همینطور که داشت صحبت میکرد دید زاهد دستش را تکان میدهد، گفت: چیست؟ گفت: یک موش است که خیلی اذیت میکند میاید تا سر سفره و غذا میخورد و هیچ ترسی هم ندارد. آن مهمان گفت این یک پشتگرمی باید داشته باشد. موش اینقدر نباید جسور باشد که بیاید مثلاً تا وسط سفره و وحشتی هم نداشته باشد. بروید آن لآنه اش را بگردید. گشتند و دیدند بله در آن وسط لیره و طلا و اینها هست و موش روی آنها میغلطد. موش هم مثل اینکه از پول خوشش میآید! حالا اینها هم که آدمهای ترسوئی هستند، چون کسی که ایمان نداشته باشد ترسو است، پس این شجاعت با آن ترس جور در نمیآید. این مال همان اعتمادی است که به ارباب دارند و این اعتماد را هم در کجا به وجود اوردند؟ در همان مجمع فراماسون یا شبه آن. جوری قلمداد میکنند با مهرهچینیهایی که کردهاند، همیشه به قدرت مسلط بودهاند. در ایران قبل از انقلاب واقعاً هیچ کاری انجام نمیشد، در سطح دولتی، هیچ کسی وزیر نمیشد هیچ کس وکیل نمیشد، مگر با اجازة آنها مگر با رویداد آنها. خیلی به ندرت در یک دورانی که یک نیمه آزادی مردم داشتند بعضی ها میتوانستند خارج از کادر آنها به مجلس آنها راه پیدا کنند یا به بعضی از پستهای حساس. این بود که اینها با این تشریفات، جمعی را در ایران به وجود آوردند که من اسم این را میگذارم خط بدلی. یعنی: فراماسونها وقتی که پیدا شدند کتابهاشان نیز فراوان است مثلاً یکی از شخصیتهای برجستهشان میرزا ملکمخان که مسیحی هم بود و شما تاریخ را که بخوانید (تاریخهای زمان شاه) او را از مشروطه خواهان بنام قلمداد میکنند. چرا؟ برای اینکه پشت سرشان آنها بودند و کتاب هم منتشر میکرد روزنامهای هم داشت بنام «روزنامة قانون» این طرف مبارزه میکرد ولی چون پول نداشت ـ یکی از ملاکهایی که از این به بعد باید داشته باشید مقایسه کنید اعلامیهها و روزنامههای دستجات را با زمینة مالی گروه، شما میبینید یک گروه مثلاً حداکثر 2000 نفر عضو دارد فرض بگیریم این 2000 نفر هم میگویند که خلقی هم هستیم. خلقی که دیگر ثابت پاسال عضوش نیست! یا مثلاً هژبر یزدانی. خلقی یعنی: کارگر، کشاورز، و این چیزها. یک خلقی کارگر و کشاورز چقدر میتواند حق عضویت بدهد؟ ماهی 100 تومان، 2000 نفر هم عضو داشته باشد می گوییم ماهی 200000 تومان. ولی خرجها را که میبینیم ده برابر، بیست برابر، سی برابر این است یکی از ملاکهای قضاوت این میتواند باشد ـ خوب مردم میدیدند روزنامه و اعلامیه میآید زیر در خانه هایشان مال میرزاملکم خان. روزنامه میآید مال اوست. کتاب میآید مال اوست. ولی این طرف با وجود اینکه فداکاری میکرد مقدورات نداشت. این بود که یکی از دسائس این هست که همیشه استعمارگران افراد خودشان را به چهره انقلابی وارد جریان میکنند و بعد چون پشتش به قلة قاف است شعارها تندتر از دیگران است. این شعارها را ما می گذاریم پای چی؟ پای شجاعت! اما آن کس که شعار میدهد میداند که زندانش نمیکنند، یا اگر زندانش هم بکنند چون از خودشان است کاری با او ندارند. بعد از همین انقلاب که اسناد ساواکیها بدست آمد، مشخص شد که بسیاری یک سال، دو سال هم توی زندان رفتهاند ولی عامل ساواک بودهاند. در طول تاریخ خواهیم دید که یکی از طرق کارشان همین است. عناصر بسیاری که از خودشان است اینها را در رأی جریانات انقلابی قرار میدهند و افراد مختلف را به طرف خودشان جلب میکنند. یعنی مخالف تصنعی میسازند تا مخالف واقعی را تحت الشعاع قرار بدهند. باز به انقلاب خودمان مراجعه میکنیم. قبل از انقلاب بودند کسانی که لباس روحانیت هم به تن داشتند، قطعاً توی خود این مجلس شما هستند که کسانی را بشناسند. میرفتند بالای منبر و از هر طرفدار امام شدیدتر از امام طرفداری میکردند و مخالفین را شدیدتر میکوبیدند. ولی می دیدی که اگر دفترخانه دارد دفترخآنه اش سرجایش هست. اگر پستی دارد پستش هم سر جایش هست. گاهی اوقات هم میگرفتند مهمتر و بهتر بهش میدادند. این یکی از کارهایی بود که به هر حال آنها میکردند. قبل از مشروطیت یک خط اینطوری به وجود آمد و خواه ناخواه منشاء جذب بسیاری از افراد شد به طرف خودش. یعنی نمیشود گفت هر عدهای که رفتند به طرف فراماسون اینها همه خائن بودهاند یا به قصد خیانت رفتند. نه؛ سران آنها بودند ولی به علت زمینههایی که برایشان به وجود آورده بودند، باعث جذب بسیاری مردم به آن سو شدند. این طرف خیلی هوش و زیرکی میخواست که متوجه نقشه بشود. یکی از افراد باهوش که متوجه شد همین حاج شیخفضلالله نوری است که هنوز هم که شما میبینید بسیار او را میکوبند و به حدی به او حمله کرده بودند و او را کوبیده بودند که بد بودنش از بهیان شده بود، یعنی اگر شما به بسیاری از آدمهای خوب هم مراجعه کنید میگویند اینکه خائن بود؛ اینکه همکار محمدعلیشاه بود. بدون اینکه واقعیت امر را بدانند. ولی شما مراجعه کنید به آثاری که از این شخص مانده، یک نامهای است که در کتابی هست که اخیراً نوشته شده، البته در بازار نیامده و به طور محدود چاپ شده، و دو جلد است. مؤلف آن جلالالدین مدنی است بنام تاریخ سیاسی، یکی از نامه های همین حاج شیخ فضلالله نوری در آن کتاب درج شده است و در آنجا پیشبینی میکند، که اگر در مشروطیت، به این شکل پیاده بشود، در آینده این وقایع اتفاق خواهد افتاد و من جمله کشف حجاب را پیشبینی میکند. کی؟ قبل از سال 1325 قمری مطابق با 1285 شمسی. کشف حجاب 1314 شد یعنی تقریباً 30 سال بعدش. سی سال قبل جریان 30 سال بعد را پیشبینی میکند و پیشبینیهای مربوط به اقتصاد. البته غیب هم نیست. اساس این است که آدم قلبش پاک باشد و فکر کند. خیلی ساده، میشود مسائل آینده را پیشبینی کرد. از این پیش بینیها، مرحوم مدرس و دیگران هم کردهاند که در مباحثی که بهش رسیدیم خواهیم گفت. پس یک شخص مثل فضل الله نوری این احساس را کرده بود. او اول بار از مشورطهخواهان بود اما مشورطه ای که به قول خودش میخواست مشروعه باشد. مشروطهای که سد نفوذ انگلستان و روسیه بشود؛ مشروطهای که عدالت را برقرار کند نه مشروطهای که فکر کند با امدن چند تا راهاهن و چندتا کارخانه و تغییر لباس ظاهری و اینها ملت به سعادت میرسد. چون خیلی ها اینطرو فکر میکردند! در روسیه هم پطری که مشهور شد به پطر کبیر فکر میکرد علت پیشرفت انگلستان و فرانسه این است که مثلاً کتشان کوتاه است. قبا ندارند که دراز باشد، اینکه قیچی دستش گرفته بود لباسهای بلند را میچید. ریشها را می تراشید. تمام اینها که فکر میکنند انقلاب به این وسیله انجام میشود روی حسن نیت است نه اینکه سوءنیت داشته باشند در ایران هم کمکم این فکر را تلقین کرده بودند که تغییر ظواهر منجر میشود به سعادت و رفاه. بسیاری کتابها نوشته شد، مقالات نوشته شد؛ سخنوریها شد که بله علت عقب ماندگی ما اصلاً این است که دین داریم؛ این است که سنن مخصوص به خودمان داریم. آن تقیزاده مشهور که به نقش خائنآنه اش در طول عمر طولانیش خواهیم رسید در یکی از صحبتهای خویش گفته بود که ما باید سرتا پا فرنگی بشویم، مراسممان، سننمان، لباسمان، همه چیزمان باید فرنگی بشود. خوب این فکر مال تقی زاده نبود، چون تقیزاده و سایر فراماسونها، همة اینها شاگرد همان میرزا ملکمخان و سایر فراماسونهای دیگر بودند و یک جریان در جامعه به وجود آورده بودند. از اینطرف مذهبیها بودند که شهید میشدند زندان می افتادند و تلاش میکردند و نتیجه، عاید آن طرف میشد، چون آن طرف سازمان داشت، تشکل داشت، برنامه داشت، نقشه داشت و برای این طرف، خوب شناخته شده نبود. این بود که وقتی شیخ فضل الله نوری را به تحریک آنطرف امثال تقیزادهها به سر دار فرستادند یکی از کسانی که پای دار پایکوبی میکرد، پسر خود شیخ فضلالله نوری بود. چون نمیتوانست فکر او را درک کند؛ برنامة او را درک کند؛ او فریتة این ظواهر شده بود مثل بسیاری دیگر از مردم. پس توجه کنید یکی از مسائلی که انقلاب را تهدید میکند، همین جهل است. جهل این نیست که شما سواد خواندن و نوشتن نداشته باشید؛ جهل سیاسی، جهل نسبت به برنامه های دشمن و امور را همینطور ساده و سرسری تلقی و قلمداد کردن است. مشروطیت به این ترتیب به ضرر مسلمانان تمام شد، با وجود اینکه با فشارهایی که شیخفضل الله آورد در قانون اساسی کلمة اسلام به کرات تکرار شد. حتی گفته شد هیچ قانونی خلاف شرع نمیتواند از مجلس بگذرد. در اصل دوم متمم قانون اساسی که اصل طولانی هم بود و به اصل طراز مشهور بود، پیشبینی کرده بودند که تمام قوانین باید از زیر نظر پنج نفر علمای درجه اول بگذرد. اگر آنها تشخیص دادند که خلاف اسلام است تصویب نشود. بعد هم نوشته بودند که این اصل تا ظهور امام زمان غیرقابل تغییر است. نمیشود تغییر داد اما طوری نوشته بودند که اصلاً نمیشد اجرایش کنی. چون نوشته بودند که این علما باید از بین 20 نفر عالمی که آن 20 نفر را، مراجع مسلم تقلید انتخاب میکنند، باشند. همین مراجع مسلم، آن وقت معلوم نبود. دعوا ایجاد میشود زیرا عدة زیادی ادعای مرجعیت میکنند. من میگویم مرجعم، شما هم میگویی من هم مرجعم، او هم میگوید من هم مرجعم، و انتخاب اینها پا در هوا میماند. عین پیش نویس کذائی همین قانون اساسی خودمان. آن را هم بروید مراجعه کنید، شورای نگهبان در آن بود، ولی مشخص نبود که کی آن را تعیین میکند، چه مقام مشخص و معینی تعیین میکند. نوشته بود پنج نفر مراجع مسلم تقلید. حالا باز باید یک کسانی باشند که تشخیص بدهند کی مرجع مسلم هست. بعد جلسه تشکیل بدهند، جلسه تشکیل ندهند، نمیشد. پیشنویس آن قانون اساسی اولیه را هم به نحوی نوشته بودند که خواه یا ناخواه منجر میشد به روی کار آمدن شخصیتی مثل رضاخان. چون هم سلطنت را پذیرفته بود و هم خیلی چیزهای غربی دیگر را و همان روز حاضر نشدند به جای اسم مجلس شورای ملی، اسلامی را بپذیرند.
پیشنهاد شیخ فضل الله این بود که اسم مجلس، شورای اسلامی باشد. آن سیدمحمدصادق طباطبائی و دیگران که بعدها مشروطهخواه قلمداد شدند، اینها میگفتند که نه، باید ملی باشد و از همین استدلالها میشود و یک بحث دیگری است. ولی وقتی که مطرح شد و زیر بار نرفتند، این مشخص شد که مسیر به چه طرفی دارد طی میشود.
عدم برنامهریزی مسلمانان و شکست آنها در مشروطیت
به هر ترتیب چون ما بنا نداریم که زیاد روی مشروطیت بحث کنیم، و فقط میخواهیم خطها تا حدی روشن بشود. با وجود اینکه پیشرو مشروطیت متدینی بودند، با وجود اینکه میرزارضا کرمانی که ناصرالدین شاه را کشت یک فرد مذهبی بود. معهذا به علت با برنامه کار کردن دشمن انقلاب را منحرف میکند. چون که یکی از مشخصات عصر حاضر برنامهریزی است. برنامهریزی در قدیم هم بوده، ولی مثل عصر حاضر نبوده است.
در عصر حاضر، مثلاض شما بروید در وزارتخانه شوروی و آمریکا. میبینید به چند بخش تقسیم شده است: بخش ایران، بخش هندوستان، بخش اردن. در هر بخش هم بهترین کارشناسها مشغول کارند. مثلاً در بخش وزارتخانه چه امریکا یا انگلستان یا شوروی آدمهایی هستند که بهتر از من و شما، مثلاً بختیاریها را میشناسند، بلوچها را میشناسند، کردها را میشناسند. زبانشان را، آدابشان را، رسومشان را، سرانشان را. با دقت و بر آن اساس برنامهریزی میکنند و بر آن اساس حزب میسازند، بر آن اساس گروه میسازند و بر آن اساس آیندهشان را نقشه میکشند.
در مشروطیت هم علت اینکه این طرف شکست خورد همین بود. یکی اینکه با وجودی که طرفدار حکومت اسلامی بودند شکل حکومت اسلام در مغزشان مجسم نبود، محتوی بود، اما به چه شکل، معلوم نبود، چون یک نوع حکومت دیده بودند این هم حکومت استبدادی که شاه داشت و به آن شکل و آن ترتیب، این یک طرف، تشکیلات دقیق نداشتند. دو سوم تبلیغات دست آنها بود و چهرهسازی شاه داشت و به آن شکل و آن ترتیب، این یک طرف، تشکیلات دقیق نداشتند. دو سوم تبلیغات دست آنها بود و چهرهسازی را آنها میکردند.
چهرهسازی کاذب و کوبیدن انقلابیون واقعی
یکی از کارهای که آنها میکنند ساختن چهره های مثبت و منفی است. شما میبینید که یک مرتبه یک نفر گمنام مشهور شد. به روزنامههای قبل از انقلاب مراجعه کنید، میبینید که بحث، مرتب از نزیه و از متین دفتری است؛ از لاهیچی و از مقدم مراغه ای است و از بنی احمد و از این قبیل افراد. مردم چه بکنند؟ خوب روزنامه را میخوانید؛ تا یک جمله آقای لاهیجی میگفت ـ حقوقدان مشهور ـ رهبر حقوقدآنها، یک صفحة اطلاعات و یک صفحة کیهان. ولی این طرف، اگر بهترین سخنوران هم سخنرانی میکردند، اصلاً خبرش را هم نمیدادند. این از جهت ساختن چهرههایی که به اصطلاح توی جامعه نفوذ داشته باشند. این شایعهسازی برای کوبیدن افراد خطدار و معروف کردن افراد وابسته برای منزوی کردن افراد انقلابی؛ یک عدهای را حذف کنند. از آن طرف هم، جوسازی در مورد افرادی که میدانستند که نقشه های آنها را میدانند و انقلابی اصیل و واقعی هستند. این بود که در گوش مردم میگفتند فلانی، فلان عیب را دارد و از این گوش به آن گوش، تا شایعه قوت گیرد. تشکیلات هم دارد فرض کنید یک حزب، همین فراماسون که گفتیم، یک عضو دارد مثلاً در فلان جا روحانی است تمام اینها یک چیز را به شما میگویند. برای شما این تصور نیست که مرکز به اینها بخش نامه کرده که مثلاً راجع به آقای رفسنجانی این را بگویید چون میگوید که این تبریزی است و زاهدانی را که ندیده همان حرفی را میزند که زاهدانی میزند، همان حرفی را میزند که اهوازی میزند، این است که قبول میکند، راجع به خودشان هم شایع میکردند؛ مثلاً در ایران مشهور بود که دکتر شفق اعلمالعلماست. هر کس خیانتش را هم قبول میکرد، علمش را دیگر نمیتوانست منکر شود، میگفت عالم که هست. تا وقتی که آدم نزدیک نمیشد، تا آن کتاب کذائی اش را ننوشت (سرود مهرش) را. خود من فکر میکردم این یک چیزی بارش هست. چون همه میگفتند: فیلسوف، زباندان و ادیب. دکتر شفق، دیگر نظیر ندارد. کتاب هم یکی چندتا بنامش بوده بسیاری کتابهاست نویسندهاش خودش نمیفهمد که چی نوشته یعنی خودش کتاب را ننوشته، دیگری نوشته است. یکی از همینها دکتر عیسی صدیق است که مدتها وزیر فرهنگ ایران بود و مشهور بود به دانشمند سناتور. چندین کتاب جالب هم به اسم او نوشته شده بود. استاد ما هم بود در دانشگاه، یک روز همینطور کتابش را میخواندم، میخواستم اشکالها را ازش بپرسم، ازش پرسیدم، که البته چون خود نمیدانست، معمولاً از دانشجویان میپرسید، که شما بگویید. یک روز ازش پرسیدم که عشرة مبشره چیست؛ یک کمی فکر کرد و گفت نمیدانم یکی بگوید، خوب ما بهش گفتیم: حدیثی است میگوید 10 نفر را پیامبر بشارت به بهشت داده و آنها مشهور شدند به عشرة مبشره. حالا ما کار نداریم که آن حدیث چه هست به ما گفت که خوب ما هم یک چیز یاد گرفتیم. حالا اگر آن کتاب را نوشته بود، وقتی از کلمة عشرة مبشره توضیح خواستند آخر چرا نمیدانست؟ اکثر اینها کتابها را هم برایشان می نوشتند الان هم مرسوم است. چند نفر جمع میشوند، یک کتاب می نویسند به اسم فلان و بهمان شخص. خوب این به نام دانشمند مشهور میشود و به دانشش دیگر کسی شکی نمیبرد. پس، با این وسیله اینها چهره میسازند چهره های مختلف. همین رهبر کنونی انقلاب؛ خوب حالا ظرفنظر از جنبة انقلابی بودنش و خدمات سیاسی کردنش هم فیلسوف و هم فقیه است. اما قبل از 1341 کی او را میشناخت؟ یعنی بعنوان یک دانشمند، گفتیم جنبة سیاسی را کنار بگذاریم، به عنوان یک دانشمند اسم ایشان را شنیده بودید؟ شما همه جا نام بدیعالزمان فروزانفر را هم شنیده بودید و هم بسیاری که با کتاب سروکار دارند و با رادوی و اینها سروکار داشتند اسمش توی ذهنشان هست و خیلی از اینهای دیگر بنام دانشمند. اما خیلی افرادی که اصلاً اینها شاگردشان هم حساب نمیشدند برای مردم شناخته شده نبودند. چه دستی او را در گمنامی و آن را در شهرت قرار میداد؟ همین تشکیلات و سازمان، فن تبلیغ، که یک نفر را اینقدر ببری بالا که دیگران در مقبالش احساس حقارت کنند. یکی از نقایض این انقلاب را من خواهم گفت که این حضرات لیبرالیون را آنقدر ترویج کرده بودند و آنقدر از علمشان بحث کرده بودند تا مردم احساس حقارت کنند، که این دوستان ما در خدمتگزاریشان گاهی شک میکردند اما در مسئلة اقتصاد که میرسیدند، می دیدیم احساس حقارت میکنند. میگفتیم آقا چیزی بارش نیست. میگفتند: نه، بالاخره مگر میشود فلانی با این همه لقب و عنوان و اینها چیزی سرش نشود؟ و این خطر است. اصلاً پیامبران و رهبران نهضتها که میآیند اولین کارشان این است که به مردم اعتماد بدهند. که پیامبر اسلام هم همین کار را کرد. اسم، خیلی کار میکند. مثلاً ژنرال مدنی را تیمسار، دریادار، دکتر سیداحمد مدنی. حالا سیدش را خوب بگذاریم. اما هم دکتر، هم تیمسار بیهوده سخن بدین درازی که نمیشود. خوب این بالاخره در امور نظامی حتماً متخصص است. حالا فرض بگیرید یکی از این سپاهیها آمده بود توی مجلس؛ اخیراً در یکی از جلسات سری مجلس، یک سخنرانی کرد راجع به امور نظامی که به نظر من آن ژنرالهاش هم نمی فهمند. ولی خوب این اسم نداشت مثلاً حسن، علی جعفر مگر میتواند نظامی گری بلد باشد. این بزرگ کردن آن طرف و کوچک کردن این طرف، یکی از علل شکیت انقلابهاست.
والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته
. کتاب نیمه راه بهشت تألیف سعید نفیسی ـ چ 1336 ـ بنگاه مطبوعاتی ستاره.