منافقین در فکر مصادره انقلاب بودند

سعيد رضاپور

«محمدحسنین هیکل» ایران؛ این توصیفی است که می‌توان از حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه کیهان و از مبارزان قدیمی داشت. وی نقطه عطف انقلاب اسلامی را ۱۵خرداد۱۳۴۲ می‌داند و تأکید دارد که بدون شناخت رویداد آن مقطع نمی‌توان درک درستی از ماهیت انقلاب داشت. او می‌گوید باید دانست که امام(ره)، اعتراضات را در مسیر و بستر اسلامیت قرار داد و مردم با پذیرش آن، چالشی را با رژیم پهلوی آغاز کردند که در نهایت به انقلاب ختم گردید و همین ریشه‌های تفاوت تفکر امام و ماهیت انقلاب با سایر جریانات سیاسی و گرایشات ایدئولوژیک بود. حضرتعالی از چه‌موقع با نام و فعالیت و موجودیت سازمان مجاهدین خلق(منافقین) آشنا شدید؟ فعالیت‌های آنان در این مقطع در چه حوزه‌ای بود؟
من حدود هفده سال داشتم که با این جریان آشنا شدم. آن‌ موقع هنوز سازمان اعلام موجودیت نکرده بود. من از همان نوجوانی مطالعات نسبتاً زیادی درباره مارکسیسم داشتم. در محیط دبیرستان با مارکسیست‌ها و حتی با دبیران درگیر بودم که خودش ماجرای مفصلی دارد. وقتی وارد دانشگاه شدم، ابتدا دانشجوی دانشکده ادبیات و رشته زبان انگلیسی دانشگاه تهران شدم و سپس تغییر رشته دادم و به دانشکده علوم پزشکی رفتم. سال اول دانشگاه بود که منافقین به‌سراغ من آمدند. شخصی آمد که اسم مستعارش «کروبی» بود و بعد مشخص شد که از طرف مرکزیت سازمان و سعید محسن آمده بود، مقداری با هم صحبت کردیم و گفت چنین جریانی در حال شکل‌گیری است و البته من از قبل آن‌ها را می‌شناختم چون در فضای آن‌موقع در جلساتی‌ که با بعضی از آقایان و ارتباطاتی که در دانشکده داشتیم تاحدودی آن‌ها را شناخته بودم؛ ایشان دوسه جلسه صحبت کرد و گفت دوستان اصرار دارند که شما وارد این جریان بشوید. گفت این سازمان قرار است که بعداً اعلام موجودیت کند! اتفاقی که آن را لطف خدا درباره خودم می‌دانم؛ این‌که به‌ او گفتم نظر آقا دراین‌باره چیست؟ حضرت امام در آن موقع به حضرت‌آقا بین بچه‌ها شناخته می‌شد. او گفت که دوستان رفته‌اند که نظر آقا را بگیرند؛ ولی هنوز نگرفته‌اند. بعداً معلوم شد که حسین روحانی و تراب حق‌شناس برای گرفتن تأیید حضرت امام خمینی(ره) به نجف رفته بودند، حسین روحانی بعداً مسئول گروه پیکار می‌شود و تراب حق‌شناس هم به اروپا رفت. بعد گفت چه فرقی می‌کند؟ خدا را شاکر هستم که این بر زبان من جاری شد. گفتم خیلی فرق می‌کند، این برنامه‌ای که شما دارید و شِمای کلی آن را مطرح می‌کنید؛ احتمالاً بمب‌گذاری و ترور دارد. اگر ما دست به یک چنین کارهایی بزنیم، فردای قیامت جواب خدا را چه بدهیم؟ ایشان گفت که اگر آقا تأیید کنند چه فرقی می‌کند؟ گفتم اگر ایشان تأیید کنند فردای قیامت اگر از من سؤال بکنند، می‌گویم ما موظف و مکلف بودیم که از مرجعمان پیروی کنیم. آن موقع هم بحث ولایت‌فقیه و این چیزها مطرح نبود. مرجعیت بود و اینکه به غیر از دستور مرجعیت چیز دیگری نیست. لطف خدا بود چون انسان هفده‌ساله امروز را در نظر بگیرید که بر اثر انقلاب ذهن او پر از معلومات و آموزه‌های الهی است و آن‌موقع این چیزها غریب بود. ایشان گفت که آخرین جواب تو چیست؟ گفتم همین است که نظر آقا باشد. پرسید اگر نظر آقا نباشد یا احیاناً نظر آقا منفی باشد چه؟ گفتم نه. گفت پس خواهش می‌کنم که این موضوع را با کسی درمیان نگذارید! این موضوع مربوط می‌شود به سال ۱۳۴۹ اما بعد بعضی از کتاب‌های‌شان، چون با بعضی در تماس بودم به‌دست من می‌رسید. ازجمله کتابی بود باعنوان «راه انبیا، راه بشر»، این کتاب ایدئولوژیک آن‌ها بود. یا «اقتصاد به‌ زبان ساده». من «راه انبیا، راه بشر» را وقتی دیدم تعجب کردم؛ چون مرحوم بازرگان کتابی داشت به‌نام «راه طی‌شده». بخشی از کتاب «راه طی‌شده» مرحوم مهندس بازرگان فصلی داشت به‌نام «راه انبیا، راه بشر». چکیده این فصل این‌بود که راهی را که انبیای الهی از طریق وحی طی کرده‌اند، بشر هم با پای علم طی می‌کند و درنهایت در یک نقطه به‌هم می‌رسند. همچنین در کتاب سازمان همین آمده بود و این کاملاً با مبانی عقیدتی ما مغایر بود. در این مواقع تقابلی پیش می‌آمد و با بعضی از بچه‌های‌شان می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم و بی‌تأثیر هم نبود! تا اینکه ماجرای ضربه‌خوردن سازمان در سال ۱۳۵۰ پیش آمد و بعد دستگیری آن‌ها. ارتباطات بعدی ما می‌افتد به دوران زندان.

شما سال چند زندان بودید؟
سال ۵۴.

اتهام شما چه بود؟
بیشتر یک‌سری برنامه‌های اسلامی و انقلابی با دانشجویان داشتیم و تلاش‌هایی که برای پخش بیانات و نظریات حضرت امام که آن‌موقع البته هنوز مثل دوران منتهی به انقلاب نبود که بیانیه‌ها زودبه‌زود بیاید، ولی جزوه ولایت فقیه و نظراتی که حضرت امام در نجف داشتند راجع‌به اسرائیل و بحث‌هایی ازاین‌قبیل را در بین دوستان توزیع می‌کردیم. یک اتهام هم مربوط به مداوای مرحوم محمد شاه‌کرمی بود که تیر به پایش خورده بود و از کسانی بودند که از سازمان بابت انحراف آن جدا شده بود و با محمود اشجع که در سازمان کشته شد، هم‌تیم بود که قرار بود به‌وسیله سروان ارتش، اسلحه تهیه کنند.

سازمان مجاهدین خلق(منافقین) حقیقتاً در آن دوران چقدر اثر اجتماعی روی مردم گذاشتند که بعدها منجربه پدیدآمدن انقلاب شد؛ شاید اگر اینطور بگویم بهتر است که شما در آن سال‌ها واقعاً امید داشتید که این گروه همان جریانی است که می‌تواند به رژیم ضربه بزند و آن را به زانو در بیاورد و یا تمام مردم را به صحنه بکشاند؟
خیر؛ من چنین‌نگاهی نداشتم و خیلی‌ها نداشتند. مخصوصاً کسانی که ماهیت سازمان را می‌دانستند. واقعیت این است که کلید انقلاب اسلامی از ۱۵خرداد زده شد. صرف‌نظر از نگاه و جایگاه ملکوتی حضرت امام که برای ما حجت است؛ مرور منطقی رخدادهای آن هنگام نشان می‌دهد حرکت امام ‌محور بود. بعد از قیام ۱۵خرداد و سرکوبی که رژیم کرد، تلقی‌ای که خود رژیم آن را گسترش می‌داد؛ این بود که دارها را برچیدند و خون‌ها را شستند و حرکتی بود و تمام شد. مارکسیست‌ها معتقد بودند شاه مترقی‌تر از روحانیت است، نظرشان این بود که براساس دکترین ماتریالیسم تاریخی چون بورژوازی یک‌مرحله بالاتر از فئودال هست و ۱۵خرداد حرکت فئودال‌ها بوده است و از آنجایی‌که رژیم شاه رژیمی است که بدنه بورژوازی دارد و بنابراین مترقی‌تر است و حرکتی محکوم به شکست است. وقتی به نهضت ملی و جبهه ملی‌ها و دیدگاه‌هایشان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که درایت مصدق را عمدتاً به‌رخ می‌کشند که مراقبت می‌کرد و مانع از این‌طور حرکات کور می‌شد. نهضت آزادی که از سال ۱۳۴۰ از جبهه ملی جدا شده بود، دیدگاهی آنچنانی نداشت ولی خب، تأیید هم نمی‌کرد، چون اساساً معتقد بودند که حرکات باید پارلمانیستی باشد، اگرچه افرادی مثل خود بازرگان دستگیر شدند. انجمن حجتیه هم استدلالش این بود که این نمونه‌ای از دخالت دین در سیاست است و محکوم می‌کردند. کسانی بودند باعنوان جریان ولایتی که آن‌موقع فعالیت می‌کردند که حضرت امام فرمودند این‌ها ولایت که هیچ، دیانت هم ندارند! آن‌ها هم محکوم می‌کردند. جریانات حامی رژیم معتقد بودند که این حرکت نتیجه ائتلاف ارتجاع سرخ‌وسیاه است. حرفی که شاه می‌زد؛ ارتجاع سیاه که جریان امام و روحانیت را می‌گفتند و ارتجاع سرخ که به مارکسیست‌ها می‌گفتند و حرفشان این بود که این حرکت‌ها ما را از رسیدن به دروازه تمدن بزرگ بازمی‌دارد. نکته قابل‌تأمل اینکه رژیم به هر حرکتی تریبون و میدان می‌داد که حرف بزنند، نشریه بدهند؛ بیانیه هم می‌دادند و از این بازی‌های حزبی، ولی هر حرکتی را که نام خمینی بر آن بود یا رنگ‌وبوی خمینی داشت، به‌شدت سرکوب می‌کردند. رژیم در زندان بیشترین فشارش روی کسانی است که نامی از امام‌خمینی(ره) می‌برند. چرا؟ در حقیقت امام، مبارزات را به بستر اصلی کشانده بودند. این نقطه عطفی است که در ۱۵خرداد اتفاق افتاد. از آنجا به‌بعد فقط حرکاتی که تابلوهای اسلامی دارند، می‌توانند دوام بیاورند و جاذبه داشته باشند. مثلاً حزب ملل اسلامی و مؤتلفه اسلامی که ریشه‌هایی از قبل داشت؛ مردم هم مسلمان هستند و دلشان می‌خواهد حرکتی انجام دهند. سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در این حال‌وهوا پدید می‌آید؛ من نمی‌خواهم بگویم بنیان‌گذاران آن از ابتدا در پی این بودند که چنین ترفندی را پیاده کنند؛ شاید خیلی از آن‌ها نمی‌دانستند، ولی دیدگاه‌های کاملاً التقاطی داشتند و حتی بعضی از آن‌ها اساساً مارکسیست بودند. سازمان در حقیقت اگر در این بستر اصلی می‌ماند می‌توانست تأثیر داشته باشد. در‌حالی‌که سازمان نه‌فقط در این بستر نبود، بلکه در تقابل با این بستر بود. سازمان، مارکسیسم را علم مبارزه می‌دانست و اساساً با نگاهی که امام داشت، به انقلاب و تحولات آتی نگاه نمی‌کرد.

منظورتان از بستر اصلی، «قیام مردمی» است یا «اسلام‌خواهی»؟
اسلام‌خواهی است. خاطره‌ای نقل‌کنم از مرحوم عسگر‌اولادی؛ ایشان قبل از انقلاب نزد حضرت امام رفته‌بودند، امام به ایشان می‌فرمایند که این حرکت ما که بعضی‌ها فکر می‌کنند یک‌سال و دوسال و چندسال است؛ ممکن است بیست‌سال طول بکشد. بعد می‌گویند هدف ما این است: ۱. رژیم طاغوتی را ساقط کنیم؛ ۲. دولت اسلامی تشکیل دهیم؛ ۳. دیدگاه اسلامی‌مان را به ملت‌های مختلف دنیا عرضه کنیم. آن‌موقع است که ما می‌توانیم به حضرت صاحب‌الزمان بگوییم که دنیا آماده است و تشریف بیاورید! مسیری که حضرت امام مشخص می‌کند مشخص است. ازطرف‌دیگر وقتی تراب حق‌شناس و حسین روحانی در نجف خدمت ایشان می‌رسند و دیدگاه‌های سازمان را می‌گویند، امام قبول نمی‌کنند. تعبیری دارند که می‌گویند من دیدم این‌ها خیلی بیشتر از ما نهج‌البلاغه می‌دانند. وقتی حسین روحانی بازداشت‌شد خودش پیشنهاد کرده بود که من می‌خواهم با فردی راجع‌به مارکسیسم صحبت کنم و خودش هم مرا به‌دلیل آشنایی قبلی که از زندان داشت پیشنهاد کرده بود. من با او چندساعتی صحبت کردم و ازجمله مباحثی که مطرح شد این‌بود که از او پرسیدم: هدف شما از ملاقات با امام چه بود؟ گفت هدف ما این بود که سر امام را کلاه بگذاریم! قصد ما فریب امام بود که تأیید ایشان را بگیریم، چون اگر تأیید ایشان را نمی‌داشتیم، کسی به‌ما کمک مالی نمی‌کرد و جذب‌ما نمی‌شد. آن‌وقت حضرت امام فرمودند که حرکت مسلحانه نه؛ بعد هم فهمیدند که امام این‌ها را منحرف می‌داند. بنابراین حرکت سازمان حرکت توده‌ای نیست؛ اگرچه درمیان توده‌ها اسمش مطرح است. منتها این توده‌ها نمی‌دانند که هویت این چیست. همین‌اندازه می‌دانند حرکتی است که دم از اسلام می‌زند و بقیه هم وقتی جذب می‌شدند با همین تابلو جذب می‌شدند. ولی مسیر حرکت سازمان در تقابل با انقلاب است.

در زندان و در سال ۵۴ به‌بعد هم ظاهراً این تقابل خودش را خیلی نشان می‌دهد!
در بحث‌های زیادی هم که در زندان با این‌ها داشتیم و معروف است، نمونه‌های فراوانی از این تقابل وجود داشت، اما دو نکته بارز بود: اول اینکه، اساساً حرکت امام و قیام ۱۵خرداد را قیام کور می‌دانستند. دوم اینکه، هیچ‌وقت حاضر نبودند با مارکسیست‌ها مرزبندی داشته باشند. فقط بعد از اینکه درگیری‌ها شروع شد و عده‌ای کشته شدند؛ مثل مرحوم شریف‌واقفی که جلوی مارکسیست ایستاده بود و شهیدش کردند، آن‌هم در این‌حد که فقط می‌گفتند اپورتونیست‌های چپ‌نما! اما چپ را نفی نمی‌کرد. امام خمینی(ره) را به‌عنوان رهبر به‌هیچ‌وجه قبول نداشتند؛ نهایت این‌بودکه می‌گفتند روحانی است که روشن‌فکرتر از مرتجعین موجود است. حتی مرحوم آقای طالقانی که بعدها به‌دروغ گفتند پدرطالقانی؛ از دست این‌ها گریه می‌کرد. فتوای معروف زندان را که ازجمله با امضای مرحوم آقای طالقانی، صادر شد، در بیرون از زندان گفته بودند که امضای آقای طالقانی را جعل کرده‌اند؛ آقای طالقانی به‌خاطراین خیلی ناراحت بود و بچه‌ها که می‌رفتند بیرون می‌گفت که بگویید این نظر و فتوای من است.

دیگر چه اختلافات محوری‌ای درباره انقلاب بود؟
بعداز ۱۷شهریور۱۳۵۷ ما در زندان تصمیم گرفتیم، اطلاعیه‌ای در محکومیت آن صادر کنیم. در بند چهار و پنج و شش زندان که بند محکومیت‌های پانزده‌سال تا ابد است و فعالیت‌ها اینجا صورت می‌پذیرد. چند جمع داشتیم که به آن کمون گفته می‌شد، یک‌کمون سازمان است، یک‌کمون مارکسیست‌هاست. در کمون مارکسیست‌ها همه شاخه‌های مارکسیست وجود دارند؛ اعم‌از مائوئیست و فدائیان خلق و توده‌ای‌ها و...، جمع میثمی‌هاست. یک‌جمع‌هم جمع ما بود. من مسئول کمون خودمان بودم. جمع مارکسیست‌ها و سازمان در کارهای صنفی‌شان باهم مشترک بودند. یک‌سری جمع بچه‌هایی مثل خدابیامرز مرحوم مخبری، مرحوم اکبر مهدوی و... بودند که این‌ها باهمین جمع مسلمانان بودند و در مواضع یکی بودند. بعد از ۱۷شهریور تصمیم گرفتیم که بیانیه‌ای بدهیم و بیانیه را یک‌طور منتقل کنیم و متعاقب آن‌هم هفت‌روز اعتصاب غذا کنیم، (بعضی‌ها می‌گفتند از نظر شرعی اعتصاب غذا مشکل دارد که گفتیم روزه می‌گیریم.) بیانیه کوتاهی تهیه شد؛ قاعده این بود که وقتی می‌خواستی حرکتی در زندان انجام بدهی، حتماً بایستی مسئولین کمون باهم تماس می‌گرفتند که آن‌ها هم مطلع شوند و اگر می‌خواهند در آن‌حرکت شرکت کنند و اگر نمی‌خواهند، حداقل در جریان باشند. آن‌موقع مسئول کمون مارکسیست‌ها عباس سماکار هم‌پرونده گل‌سرخی بود. نظر کمون منافقین هم از طریق عباس سماکار منتقل می‌شد، نظرات صنفی و این اواخر نظارت سیاسی که مسئولشان هم محمدرضا سعادتی بود. میثمی‌ها هم خودِ میثمی مسئولشان بود و زیاد نبودند. نکته‌ای را درباره گروه میثمی‌ها بگویم که میثمی‌ها بنابر علتی از سازمان جدا شده بودند و در حقیقت سازمان آن‌ها را راه نداده بود، ماجرا این است که ما ابوالقاسم سرحدی‌زاده و جواد منصوری و مرحوم شهید حقانی که بعداً در حزب شهید شد، رضا دادی‌زاده و... تصمیم گرفتیم که آن‌‌شرایط کمون را به‌هم بزنیم، انتخاباتی برگزار کردیم و باوجود آنکه میثمی‌ها خیلی مخالفت کردند بالأخره رأی آورد و بچه‌ها یک کمون تشکیل دادند که بعداً خیلی ضربه سختی به آن‌ها زد. نهایتاً اینکه میثمی را توبیخ کردند و محمدرضا سعادتی را فرستادند و میثمی باید زیر بلیت او می‌رفت درصورتی‌که میثمی جایگاهش در سازمان بالاتر از او بود و درنهایت به‌هم پیچیدند. بیانیه‌ای که ما تهیه کردیم به این‌ها نشان دادیم،‌ متن بیانیه این بود؛ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، ما زندانیان سیاسی مسلمان، توطئه‌های بین‌المللی علیه رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله‌العظمی امام‌ خمینی(ره) و کشتار وحشیانه مردم در جمعه ۱۷شهریور را محکوم می‌کنیم و خواستار رسیدگی هستیم. بعد این‌را به‌صورت نامرئی از طریق ملاقات بیرون فرستادیم که روزنامه کیهان آن را در فضای انقلاب چاپ کرد. چون آن‌موقع دیگر انقلاب بود و ماجرای قم پدید آمد و تبریز و ۱۷شهریور؛ نماز قیطریه و... چیزهایی بود که فضا را باز کرده‌بود. ما این بیانیه را بردیم پیش این‌ها، مارکسیست‌ها خیلی صریح گفتند شما نوشته‌اید ما زندانیان سیاسی مسلمان، ما که مسلمان نیستیم و نمی‌توانیم زیر این را امضاء کنیم. البته راست هم می‌گفتند. بعدهم گفته‌اید رهبری آقای خمینی (حالا من تعبیر امام را به‌کار نمی‌برم به‌خاطراین است که می‌خواهم عین حرف‌هایشان مستند شود) ماهم که ایشان را به‌ رهبری قبول نداریم و این مسیر را مسیر درستی نمی‌دانیم. ضمن اینکه حرکتی که مردم کردند و شجاعت ایشان را قابل تقدیر می‌دانیم. منافقین هم گفتند ما رهبری ایشان را قبول نداریم، و این‌را نمی‌توانیم امضا کنیم. زندانیان مسلمان را هم که آورده‌اید، اصلاً نباید این چنین باشد. بگویید ما زندانیان سیاسی! میثمی‌ها که خیلی داعیه داشتند، آن‌ها هم گفتند به‌خاطر حفظ وحدت ما این را امضا نمی‌کنیم و باید رهبری امام را بردارید. به آن‌ها گفتم شما با این توده‌های عظیم که بیرون هستند وحدت نمی‌خواهید بکنید و می‌خواهید با طیفی که درون زندان هستند وحدت کنید؟! به‌هرحال نتیجه‌ای نداد و این منتشر شد. بعدها مارکسیست‌ها دیدند که بیانیه در بیرون سروصدا کرد و حرکتی بوده است و عقب مانده‌اند، آن‌ها هم بیانیه‌ای دادند که آن هم منتشر شده است، که در آن نامی از رهبری امام نیست.

در این مقطع نقش سازمان را در انقلاب چگونه می‌بینید؟
آن‌را یک مانع می‌دانم. در اینجا ابهامات و تردیدهایی وجود دارد که می‌تواند به‌صورت سؤال مطرح شود، ببینید بعد از ضربه سال ۱۳۵۰ تقریباً همه آن‌هایی که شناخته شده بودند لو رفتند. بعضاً ازجمله رجوی می‌گفتند که حنیف‌نژاد تصمیم گرفت که این بچه‌ها بیایند زندان تا تجربه پیدا کنند و کادرسازی بشود. این نمی‌تواند توجیه قابل‌قبولی باشد. چراکه اصلاً کمر سازمان شکست و همه به‌زندان کشیده شدند. آن بخشی که گفتم تردید دارد این است که این لو دادن‌ها از جانب چه‌کسی بود؟ اما آنچه مسلم است اینکه کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) همه به‌غیر از رجوی اعدام شدند. این برای خیلی‌ها سؤال بود، خودش می‌گفت علت اینکه من اعدام نشدم، تلاش‌هایی بود که جریانات حقوق بشری در فرانسه داشتند و این‌ها مانع شدند. ولی بعدها معلوم شد که ژرژ پمپیدو خواسته بود و برادرش کاظم که رسماً عضو سیا بود. حالا این ارتباط قبل از دستگیری پدید آمده است و آیا او بوده که همه را لو داده است؟ یعنی این اعدام‌نشدن درصورتی‌ که قاعدتاً باید اعدام می‌شد، جایزه آن لو دادن‌ها بوده است؟ یا در امتداد ارتباطات بیرونی‌اش بوده است؟ قطعی است که یکی از این‌ها است. چراکه هویت بعدی او هم همین را نشان می‌دهد. با این شواهد که عرض کردم، در حقیقت سازمان در تلاش برای ایجاد اصطکاک بر سر راه انقلاب بود، ولی موفق نشد؛ زیرا قبل از انقلاب و مخصوصاً در آستانه انقلاب با موج عظیم حرکت توده‌ای مردم روبرو بود، توده‌های مردم که شیفته امام بودند. بعضی اوقات، ساواک بعضی از این جوانان را که دستگیر می‌کرد، در بند ۹ می‌انداخت، بعداً آن‌ها را سریع برداشت. این‌ها که آمدند بچه‌ها می‌دیدند که بحث انقلاب خیلی فرق می‌کند و نیروهای انقلاب در بیرون خیلی جلو هستند. یک مسئله را هم به بچه‌ها و هم به مارکسیست‌ها می‌گفتم که ناراحت می‌شدند، می‌گفتم اینجا بهترین مکان برای شماست و اگر بیرون بروید باید جلوی تانک پهن شوید! اما اینجا زندانی سیاسی هستید و قهرمان. واقعاً حضرت امام خمینی(ره) بت دروغین زندانیان سیاسی را شکست. وگرنه این‌هایی که ما می‌دیدیم همه را خراب می‌کردند. سازمان وقتی که بیرون آمد همین هدف را دنبال کرد. بنابراین سازمان به‌نظرمن کوچک‌تر از آن است که مطرح شود، چون در این مقطع انقلاب مراحلی را پشتِ‌سر گذاشته است که این گروه خیلی عقب‌تر است و اصلاً قابل اعتنا نیست. حرکت سازمان بعد از انقلاب هم در جهت تقابل با انقلاب بوده است. شما شاهد بودید که یک‌سری از بچه‌های خوب و واقعاً انقلابی جذب سازمان شدند.

یک سؤال هست که چطور این‌ها جذب سازمان شدند؟
چون من با تعدادی از این‌ها بعد از جذب صحبت کردم و خوشبختانه توبه کردند از قول آن‌ها می‌گویم. سازمان که نمی‌توانست افرادی را به‌عنوان میلیشیا برای مقابله با نظام در اختیار بگیرد. قطعاً چنین چیزی ممکن نبود. پس چه‌کار می‌کرد؟ ترفندی که سازمان به‌کار می‌برد این بود که می‌گفت امام خمینی(ره) ظرفیت ضدامپریالیستی خیلی زیادی دارد. این در زمان انقلاب خیلی زیبا و جذاب بود. این ظرفیت، پاسیو نیست؛ فعال است. با این ظرفیتی که دارد پیش می‌رود ما با آمریکا درگیر می‌شویم. اما اطرافیان حضرت امام چنین ظرفیتی ندارند و دیدگاهشان ارتجاعی است. اینکه به بهشتی و رفسنجانی و خود آقا و این طیف‌ها می‌گفتند ارتجاع؛ به‌خاطر این بود. می‌گفتند بنابراین روزی پای مقابله با آمریکا پیش بیاید در آن روز اطرافیان حضرت امام جا می‌زنند، آن روز هست که امام نیاز به نیرویی دارد که از دیدگاه و مشی او دفاع کنند. ما شما را برای آن روز می‌خواهیم. تحلیل واقعاً شیطانی است! چون اطرافیان امام که امروزه در مصادر قدرت هستند، ارتجاعی هستند؛ اگر بدانند شما یک چنین دیدگاهی دارید با شما برخورد می‌کنند، پس یکی از وظایف شما این است که پنهان بمانید. هم پنهان‌کاری و هم وجود نیروی شبه‌نظامی را توجیه می‌کند. کم‌کم این‌ها را در مقابل نظام قرار می‌دهد؛ این‌هایی را که برای دفاع از امام جذب کرده است، به آن‌ها اسلحه می‌دهد و در مقابل امام قرار می‌دهد. سازمان، نفاق در تمام وجودش است.

نمونه دیگری هم از این نفاق سازمان پس از پیروزی انقلاب سراغ دارید؟
اوایل انقلاب رادیو بغداد، تحلیلی داشت و در آن تحلیل خیلی از سازمان دفاع کرد. بعد سازمان در نشریه مجاهد تحلیل خیلی عجیبی داد و با یک‌بیانیه به عراق و مخصوصاً به صدام توپید. گفت تو برو خودت را درست کن؛ اگر خیلی دموکرات هستی به مردم عراق که با دیکتاتوری خشن در زیر چکمه‌هایت آن‌ها را له می‌کنی آزادی بده، نمی‌خواهد از سازمان دفاع کنی. این درحالی‌ است که این‌ها بعد می‌شوند ارباب جمعی ارتش عراق!

اما آن‌ها مدعی هستند که ما نیروی انقلابی بودیم و روحانیت انقلاب را مصادره کرد؟
با این پیشینه‌ای که گفتم معتقدم سازمان می‌خواست انقلاب را مصادره کند؛ البته کوچک‌تر از آن بود که بخواهد انقلاب را مصادره کند و خیلی لقمه بزرگ‌تر از دهان او بود. سازمان جریانی بود که برنامه و وظیفه‌اش این بود که آشوب ایجاد کند مخصوصاً در دوران جنگ و در این آشوب بتواند نظام را تضعیف کند. مگر همین‌ها نبودند که شعار انحلال ارتش را می‌دادند. بعداً اسنادش به‌دست آمد که اصلاً ماجرا از کجا آب می‌خورد! این‌ها شواهد خیلی بارزی بر اثبات تلاش منافقین برای مصادره انقلاب است، چه‌برسد به اینکه بگوییم روحانیت آمد و مصادره کرد. اولاً که انقلاب برای توده‌های عظیم مردم و رهبری حضرت امام بود. بقیه همه جیره‌خوار انقلاب هستیم. رجوی بعد از اینکه فرار کرد در اولین مصاحبه‌اش با تلویزیون تونس که در کشورهای عربی هم پخش شد؛ آنجا تعبیر معروفی دارد که می‌گوید برحذر می‌داریم کشورهای اسلامی و مردم آن را از اینکه به‌طرف موج انقلاب ایران بیایند. حرفش این است که می‌گوید اسلام دینی است که بعد از ۱۴۰۰ سال از بطری بیرون آمده است و در اوج محبوبیت، باید مواظب این دیو بود!

نشریه چشم‌انداز ایران (آقای میثمی) در مصاحبه‌هایی که انجام‌داده مدعی است تنازعی که در سال ۱۳۶۰ سازمان شروع کرد و تقابلی که بین سازمان و نیروهای انقلابی به‌وجود آمد به مقطع سال ۱۳۵۴ و مسائل زندان برمی‌گردد. می‌گوید بعد از جریان تغییر ایدئولوژی و بحث فتوا، دشمنی ایجاد شد. می‌گوید هر دوطرف مقصر هستند و اتفاقاً این طرفی‌ها بیشتر مقصر هستند چون بعد از انقلاب اجماع کردند که به‌هیچ‌وجه نگذارند سازمان در مناصب قدرت وارد بشود و کار اجرایی دستش بگیرد و... . قضیه را تقلیل می‌دهند به مباحث درون‌زندانی و کاری به‌اینکه ماهیت سازمان چگونه بود ندارند. آیا دعوا از اینجا شروع شد؟
آقای لطف‌الله میثمی (من این‌را به خودش هم گفته‌ام) تحلیل‌هایش خیلی خنده‌دار است. خدا رحمت کند علامه محمدتقی جعفری، ایشان می‌گفت روزی دکتر ابراهیم یزدی پیش من آمد. من به ایشان گفتم از آقای بازرگان چه خبر؟ گفت می‌دانید که اختلافی با امام دارد و من به او گفتم که منظورت این است که بازرگان یک نفر است و امام یکی؟ خیلی تعجب کرد. گفتم آقای یزدی من رفته بودم بیت حضرت امام برای ملاقات، ازجمله ملاقات‌هایی هم بود که عمومی بود و مردم جمع بودند. مردم تا من‌را دیدند، یک عده‌ای که می‌شناختند شعار دادند درود بر خمینی سلام بر جعفری. گفتم من عمری در میان این مردم بوده‌ام و تابه‌حال چنین نشده بود، وقتی فکر کردم علت را یافتم. چون من را می‌بینند که برای دیدار ایشان آمدم، من را شایسته سلام می‌دانند. گفتم آقای یزدی من که در مسائل سیاسی نبوده‌ام این را درک کرده‌ام شما که چهل‌سال است در عالم سیاست هستید این را درک نکرده‌اید! استدلال مضحکی است. اولاً ماجرای زندان به بیرون که رسید، محو شد. اینکه کسانی بخواهند انتقام بگیرند مگر خودشان در قدرت هستند؟ اعضای مؤتلفه هم درگیر می‌شدند با آن‌ها، در قدرت نبودند. واقعیت این است که درون زندان دیدگاه‌های متعارضی بود، خطی بود که انقلاب را قبول داشت و تابع امام بود و خطی که مقابلش بود. وقتی که انقلاب می‌شود ممکن است از کسانی که خطا دارند بگذرند، ولی کسانی را که به‌طور استراتژیک مقابل نظام هستند، نباید راه بدهند. به‌همین‌دلیل سازمان را راه نمی‌دادند طبیعی هم بود و اینکه می‌خواستند انتقام بگیرند، درست نیست. اصلاً این‌ها عددی نبودند. خیلی هم طبیعی بود، ما می‌دانستیم وقتی که این‌ها نفوذ کنند، حتماً مشکل ایجاد می‌کنند کما اینکه ایجاد کردند. مثلاً فرض کنید چندجا نفوذ کردند، یکی همین قدیری که در سپاه نفوذ کرد و در آخرین‌لحظه این همه جنایت را انجام داد. یا کلاهی یا کشمیری! معلوم است که نباید می‌گذاشتند. وقتی که شما اجازه نمی‌دهید میکروب وارد بدنتان بشود، بدین معنی نیست که شما یک طرف قضیه هستید و میکروب یک طرف قضیه، میکروب اصلاً نباید وارد بدن بشود و این افتخاری برای میکروب نیست!

صرف‌نظر از اختلاف‌ها، سؤال اصلی این است که آیا آن مجموعه‌ای که حنیف‌نژاد پایه‌گذاری کرد و تحرکاتی هم به‌صورت چریکی و مسلحانه داشت، به‌لحاظ ساختاری و از نظر قدرت اثرگذاری می‌توانست منجر به یک‌حرکت مردمی بشود؟
دیدید که نتوانست و نشد. یعنی این پاسخش در رخدادهاست. مردم از کسی که دم از اسلام می‌زند و در مقابل رژیم می‌ایستد، خوششان می‌آید و حمایتش می‌کنند. این خیلی عادی است. منتها اینکه آیا او در حرفش صادق و راستگوست، چیزی دیگر است. سازمان یک چنین شعارهایی می‌داد، عده‌ای - البته خیلی نبودند و سازمان هیچ‌وقت توده‌ای نشد - که فامیل بودند یا از اقوامشان عضو شده بودند یا شنیده بودند مثلاً از رادیو بغداد در زمان شاه که البته شنونده زیادی نداشت و برنامه‌ای به‌این‌ها داده بود، که البته بعضی جریانات دیگر هم داشتند. اساساً سازمان وجه توده‌ای پیدا نکرد که بخواهد در این بستر ارزیابی شود. اما آیا سازمان نقشی داشت؟ مثلاً وقتی دست به چند ترور زد؛ خود مردم هم می‌پسندیدند، مثلاً ژنرال آمریکایی. منتها همان‌طور که عرض کردم اینکه این چقدر نقش داشت، خود حضرت امام اساساً حرکت‌های مسلحانه این‌طور را نمی‌پذیرفتند - حالا من ترور ژنرال آمریکایی را نمی‌گویم - کلاً عرض می‌کنم؛ معتقد بودند که مردم باید به نقطه‌ای برسند که خودشان [به صحنه] بیایند و همین‌طور هم شد و اینکه به کسانی با چنین حرکاتی توجهی پیدا می‌کردند، طبیعی است و نمی‌شود این را نفی‌کرد. ولی اینکه آن جریان، اثرگذار و بی‌رقیب بوده است، خیر؛ این‌گونه نبوده است!



از نظر حضرتعالی چه‌شد که در سال ۵۶ تحولی ایجاد شد و مردم با این سرعت وارد صحنه شدند و رژیم را ساقط کردند؟ چه عوامل سیاسی و اجتماعی اثرگذار بود؟ چون بعضی‌ها مثلاً سیاست کارتر و یا کنفرانس گوادلوپ را در پیروزی انقلاب مؤثر می‌دانند.
اولاً عرض‌کنم اساساً جریان‌ها و گروه‌هایی که این نظریات را دارند به‌شدت مرعوب آمریکا هستند. احساس می‌کنند هیچ‌برگی از درخت نمی‌افتد مگر اینکه آمریکا در آن دست دارد. قاعده‌اش این است. باصراحت عرض‌می‌کنم که بسیار تحقیرشده هستند یعنی آدم‌های توسری‌خورده هستند. من جسارت نمی‌کنم! روز ۲۱بهمن۱۳۵۷ بود که درگیری‌ها شروع شده بود؛ حضرت امام آمده بودند در مدرسه علوی، من‌هم جزو کمیته استقبال بودم و با بچه‌ها درگیر کارها بودیم که یکی از اعضای سازمان گفت بالأخره کار خودتان را کردید! مطمئن باشید اینجا تبدیل به لبنان می‌شود. آن موقع لبنان درگیر جنگ خونین داخلی بود. گفتم بازهم از این تحلیل‌ها می‌کنید. لبنان چندگروه را با هم درگیر کرده است. اینجا یک ملت عظیم ۳۶ میلیونی با یک رژیم آمریکایی درگیر هستند، کجایش مثل لبنان است؟ گفت فکر می‌کنید پیروز می‌شوید؟ گفتم نمی‌دانم، ما داریم کارمان را می‌کنیم. امام می‌فرمایند پیروز می‌شویم و تابه‌حال هرچه گفته‌اند درست در آمده است ولی آن‌ها مرعوب بودند. واقعیت این است که در ۱۵خرداد انقلاب وارد بستر اصلی خود شد و حتماً به این نقطه می‌رسید؛ حضرت امام فرمودند که یاران من در گهواره‌ها هستند. من نمی‌خواهم به ابعاد ملکوتی این فرمایش وارد بشوم، هرچند که ابعاد ملکوتی آن خیلی بیشتر از این است ولی خودم را در آن‌حد نمی‌بینم. وقتی حضرت امام، انقلاب را وارد بستر اصلی‌اش کرد، هرحرکت رژیم شاه که با این بستر [اسلام‌خواهی] و با شاخصه‌های آن در تقابل هست در ذهن مردم اثر منفی می‌گذارد. استاد مطهری تعبیر زیبایی دارند، می‌گویند وقتی حضرت امام ندای انقلاب سرداد؛ مردم این ندا را در دل خودشان آشنا یافتند. در انقلاب ما برخلاف انقلاب‌های دیگر مثل اکتبر ۱۹۱۷ شوروی یا حتی انقلاب کبیر فرانسه، مکتب و ایدئولوژی انقلاب همراه با انقلاب نیامده است. مثلاً در اکتبر ۱۹۱۷ شوروی مکتب و ایدئولوژی انقلاب - مارکسیسم - همراه با انقلاب آمد و مردم روسیه نمی‌دانستند که مارکسیسم چیست؟ آخرش خود آن‌ها هم نفهمیدند. از ظلم تزارها به تنگ آمده بودند و این‌ها هم که از راه رسیده بودند افق طلایی ترسیم می‌کردند و این‌ها هم به‌هوای آن رفتند ولی از مارکسیسم کسی خبری نداشت. بنابراین یک تفسیر گورباچف، یک تفسیر لنین، یک تفسیر استالین و مائو و... دادند. در انقلاب کبیر فرانسه هم کسی نمی‌دانست ژاکوبن‌ها چه‌کسانی هستند؟ اومانیسم را نمی‌شناختند و کم‌کم آمد. در انقلاب ما ایدئولوژی همراه انقلاب نیامد و از قبل بود. اسلام در میان مردم بود، حضرت امام کاری کرد که کارستانی بود؛ غبار قرن‌ها بدعت و تحریف و بداندیشی و کج‌اندیشی را از اسلام زدود و اسلام را آن‌طور که بود عرضه فرمود. لذا تمام حوادث انقلاب شبیه صدر اسلام است. به‌این‌علت وقتی حضرت امام این ندا را بلند می‌کند، مردم می‌گویند این ندا آشناست. غریبه نیست؛ وقتی حضرت امام از نجف یا پاریس پیام می‌دهند می‌گویند که خداوند شهدای شما را با شهدای بدر و احد و حنین و کربلا محشور کند، مردم این‌ها را می‌شناسند. لذا این‌دو، در اینجا باهم گره می‌خورد و انقلاب از اینجا شروع می‌شود. در ۱۹دی مردم قم، چرا به خیابان‌ها ریختند؟ چون مذهبی بودند. مشکل آمریکایی‌ها با ما همین است. مثلاً در انقلاب نیکاراگوئه طرف می‌تواند شراب‌خوار باشد، در ضمن انقلابی هم باشد؛ ولی اینجا نمی‌تواند این‌طور باشد. اینجا مقابله با انقلاب یعنی مقابله با موجودیت افراد. فردی که انقلاب را در خطر می‌بیند احساس می‌کند که موجودیتش در خطر است، چون آن‌دیدگاه در دلش آمده است و در کتاب‌هایش نیست که اگر مثلاً آن‌دیدگاه مورد تهاجم قرار بگیرد، بگوید کتابخانه‌ام مورد تهاجم است. هیچ‌کس برای اینکه کتابخانه‌اش را حفظ کند، جان نمی‌دهد! اصلاً انقلاب از اینجا شروع شد که با همین تعلق، دارد پیش می‌رود و ان‌شاء‌الله به انقلاب حضرت ولی عصر(عج) وصل شود.