ناباوری و سکوت؛ تشکیلات منافقین درآستانه پیروزی انقلاب اسلامی
صادق جرجاني
سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در شهریور ۱۳۵۰، ضربه مهلکی را پذیرفت و تمامی کادرهای ردهبالا و مؤسسان آن دستگیر شدند، لذا با کمبود کادر بهاصطلاح همهجانبه مواجه شد. ورود عناصری با تفکرات غیردینی، در شرایطی که زمینههای غیرمذهبی از ابتدا در این گروه وجود داشت. این گروه را رو به افول میبرد. مرکزیت گروه پس از دستگیری حنیفنژاد، از آبان تا دی ۱۳۵۰ احمد رضایی و بهرام آرام بودند. سپس از دی تا بهمن۱۳۵۰ احمد رضایی، رضا رضایی و بهرام آرام و از بهمن ۱۳۵۰ تا تابستان ۱۳۵۱، رضا رضایی، بهرام آرام محمود شامخی و کاظم ذوالانوار در مرکزیت حضور داشتند. از اوایل پاییز ۱۳۵۱ تا نیمه اردیبهشت ۱۳۵۲، رضا رضایی و بهرام آرام؛ از نیمه اردیبهشت تا اواخر خرداد ۱۳۵۲، رضا رضایی، بهرام آرام و تقی شهرام؛ از اواخر خرداد ۱۳۵۲ تا اواخر پاییز ۱۳۵۳، تقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریفواقفی و درنهایت از اواخر پاییز ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴، تقی شهرام و بهرام آرام کمیته مرکزی این تشکیلات چریکی را تشکیل میدادند. ضربه شهریور ۵۰ باعث شد اعضای بلندپایه، در فکر چرایی این ضربه جلساتی را تشکیل دهند و بحثهای ایدئولوژیک را مطرح کنند.
پس از مرگ احمد رضایی در درگیری با ساواک در اواخر سال ۱۳۵۰، رضا رضایی عهدهدار ریاست گروه بود. خودکشی رضا رضایی در خرداد ۱۳۵۲ در درگیری با ساواک، آخرین پوستههای تقید به مذهب را ازبین برد.
پیش از مرگ وی، تقی شهرام به مرکزیت راه یافته بود. شهرام نیز در ضربه شهریور ۱۳۵۰ دستگیر شد و پس از مدتی بهدلیل بدرفتاری در زندان، به زندان ساری تبعید شد؛ گریز ابهامبرانگیز وی از زندان در تشکیلات بزرگنمایی شد و وی نیز از همین جریان استفاده کرد و به مرکزیت راه یافت. با مرگ رضا رضایی، شهرام که شخصیتی پرکار و رهبریطلب بود توانست بهسرعت به قدرت برسد.
سلطه تقی شهرام بر تشکیلات را باید آغاز علنیکردن تمایلات غیرمذهبی این گروه دانست. وی بهسرعت مقدمات تغییر ایدئولوژیک را پیریزی کرد و در مدت کوتاهی اعضای ردهبالای تشکیلات را وادار نمود که به ماهیت واقعی تشکیلات، یعنی مارکسیسم اذعان کنند و همچنین به تصفیه نیروهای مخالف پرداخت. اما پس از دستگیری وحید افراخته، یکی از اعضای ردهبالای تشکیلات و اعتراف به تغییر ایدئولوژیک و تصفیههای داخلی، تقی شهرام مجبور شد تا اعلامیه تغییر مواضع ایدئولوژیک را با سرعت بیشتری تکمیل کرده و در سال ۱۳۵۴ منتشر کند. وی در این بیانیه به مواضع جدید مبنی بر پذیرفتن مارکسیسم و رد اسلام پرداخت.
با علنیشدن گرایشات اعتقادی در تشکیلات، واکنش شدید روحانیان، بازاریان و مردم متدیّن را بهدنبال داشت. تشکیلات در این دوره با کمبود نیرو مواجه بود. به گفته تقی شهرام، پنجاهدرصد نیروها در جریان تغییر ایدئولوژی تصفیه، یا به کارگری فرستاده شده بودند.
دراینشرایط بود که تشکیلات دچار رکود شد. افزایش فشارها و ضربات ساواک بر آنها و دستگیریهای گسترده، از جمله دستگیری وحید افراخته و کشتهشدن بهرام آرام (دست راست شهرام)، بهانهای برای اعلام انحلال موقت تشکیلات شد. تقی شهرام درحالی این نظریه را اعلام کرد که از آن، منظوری جز حفظ جان خود نداشت و آن را دستاویزی قرار داد تا بسیاری از نیروهای تشکیلاتی به دست ساواک بیفتند. در همین اوضاع که شهرام و یکی دیگر از اعضای مرکزیت به نام جواد قائدی در تدارک خروج از کشور بودند، اختلافاتی میان اعضای مرکزیت ایجاد شد. محسن طریقت و قاسم عبداللهزاده در فکر ترور شاه بودند که با مخالفت شهرام و حمایت جواد قائدی از شهرام مواجه شدند. اعتراض دیگر آنها درباره بازنگری مشی چریکی بود که آن هم با مخالفت شهرام و همفکرش مواجه شد و سرانجام پس از مشاجرهای، آنها از ترس ترور و تصفیهشدن و با تحویل سلاح و مهماتشان، به خارج فرار کردند و گزارشی درباره دلایل فرار خود نوشتند. وی برای اعمال قدرت خود، افراد زیادی را کشته و تصفیه کرده بود. در افکار وی تنها برتریاش بر تشکیلات، اهمیت داشت و مارکسیست یا مذهبیبودن نیروها در درجات بعدی اهمیت قرار داشت.
در این زمان یکی از دلایل اختلاف در تشکیلات، بازنگری مشی چریکی بود که مخالفت شهرام را درپی داشت؛ اما وی سرانجام در بهار ۵۶ تز «دوران رکود جنبش انقلابی» را ارائه کرد که به «تز رکود» معروف شد. فرجامِ آنها را باید در ارائه همین تز بررسی کرد. ضربات ساواک به آنها و گروههای مارکسیستی شدت یافته بود و شرایط سختی را ایجاد کرده بود بهطوریکه مبارزان چریک را به رفتار و اعمال منفعلانه کشاند که آثار آن را در ارائه تزِ رکود میتوان بررسی کرد. شهرام تلاش میکرد اولین کتابی را که درباره چریکهای فدایی خلق نوشته بود چاپ کند و در مقدمه کتاب مطالبی نوشته بود که همان تئوری رکود بود. وی در این مقدمه به تحلیل شرایط جامعه ایران پرداخته و در ادامه شرح داده بود که با ورود پول نفت از سال ۱۳۵۳، جنبش تودههای مردمی افت کرده است. وی معتقد بود ورود پول نفت تودههای مردمی را خشنودتر کرده و شرایط مبارزه را عقب انداخته است؛ گروههای تودهای آماده مبارزه نیستند و جنبش انقلابی تا زمان وجود این شرایط در حال رکود خواهد بود. وظایف سازمانهای مارکسیستی، کار بر روی اقشار فقیر و کارگری و خردهبورژوازی است. برای مبارزه در درازمدت، طبقات مرفه به مبارزه روی خوش نشان نمیدهند. وی معتقد بود ادامه مشی چریکی از سال ۱۳۵۳ به بعد کار درستی نبوده است و توانایی حرکتدادن تودهها را نداشته است. وی معتقد بود تشکیلات باید دارای ۲ بخش باشد: ۱. رهبری سیاسی؛ ۲. رهبری اجرایی و رهبری سیاسی نیز باید به خارج برود.
بهنظر میرسد تمامی این اتفاقات، ازجمله ارائه تز رکود، رهبری دوگانه تشکیلات و اعزام رهبری سیاسی به خارج، درخدمت فرار تقی شهرام به خارج بود تا وی از جان خود محافظت کند.
اعزام شهرام به مشهد و حفاظت همیشگی دو زن در شبانهروز از جان وی را باید در همین راستا بررسی کرد. البته این زنان در مدت کوتاهی به کشتن داده میشدند که دلیل آن هیچگاه مشخص نشد. این شرایط و قطع ارتباط او با گروه به دلیل تصادف در جاده مشهد به همراه محبوبه متحدین رابط وی با گروه، موجب قطع ارتباط کاملش با گروه شد. در شرایط جدید، مباحث درونگروهی درباره بازنگری خط مشی جدید، تز رکود، محافظهکار خواندن آنها توسط اعضا، انتقادات محسن طریقت و قاسم عبداللهزاده به تشکیلات و همهوهمه باعث شد که انتقادات درونگروهی از شهرام شدت پیدا کند. شهرام با بازگشت به تشکیلات برای زمان کوتاهی شرایط آن را درست کرد؛ اما پس از آنکه به بهانه اعزام بخش رهبری استراژیک و سیاسی به خارج، در تیر ۱۳۵۶ به لندن گریخت، شرایط با تشکیل «شورای مسئولان» و تصمیم به برکناری وی کاملا تغییر کرد. این شورا توسط ۱۲ نفر از جمله علیرضا آشتیانی، حسین احمدیروحانی و دیگران تشکیل شد و نمایندگانی را برای مذاکره با شهرام به لندن اعزام کردند. در مرداد ۱۳۵۷ در حضور شهرام و جواد قائدی جلسهای در پاریس تشکیل شد و وی را از رهبری برکنار کردند و اطلاعیهای با نام سازمان مجاهدین خلق ایران(منافقین) منتشر کردند و تصفیه شهرام و قائدی را از تشکیلات اعلام کردند. همچنین مشی چریکی را نفی کرده، نام گروه را تغییر داده و پسوند «م.ل» به معنای مارکسیستلنینیست را به آن اضافه کردند.
در این شرایط گروه به چند گروه منشعب شد: گروه اول، کسانی بودند که معتقد بودند باید رهبری را شورای مسئولان بهعهده بگیرد که اکثریت را تشکیل میدادند و اینها گروهی بهنام «سازمان پیکار در راه کارگر» را ایجاد کرده و از گروه منشعب شدند؛ گروه دوم، معتقد بودند که باید رهبری توسط انتخابات تعیین شود و شورای عمومی تشکیل گردد. اینها نیز با نام «اتحاد و مبارزه برای آرمان طبقه کارگر» از گروه انشعاب پیدا کردند. درنهایت گروه سوم که معتقد به رهبری نبود، میگفتند باید شاخههایی ایجاد شود و جمعی نیز هماهنگکننده این شاخهها باشند تا نظرات متفاوتی را نمایندگی کنند. اینها نیز با عنوان «نبرد برای آزادی طبقه کارگر» از گروه منشعب شدند. اینگونه بود که در شرایطی که مبارزات مذهبی و مردمی رو به پیروزی میرفت و اعتراضات خیابانی شروع شده بود و تظاهرات میلیونی برگزار میشد، آنها نهتنها منفعل ماندند و کاری نکردند، بلکه با انشعابات سهگانه، در حقیقت سرنگون شدند و تا پس از پیروزی انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی و رهبران پیشین گروه، نامی از سازمان مجاهدین خلق(منافقین) نبود.