منافقین پیروزی انقلاب را باور نداشتند
«از انقلابهای بزرگ جهانی زیاد خوانده بودم، اما مغز آن را درک نکرده بودم. شنیدن کی بود مانند دیدن؟ این همان انقلاب بود که اینک در برابر چشمان ما موج میزد و از دوران تازهای خبر میداد. ما غرق در امواج انقلاب بودیم؛ جز آن را نمیدیدیم؛ جز به اهداف آن نمیاندیشیدیم. اینها احساس کسی بود که نگاهی رودررو و حقیقی به حوادث داشت و جوهره آن را درک میکرد.»
به یاد یکی از روزهای تحصن در بیمارستان امام رضا افتاد. یکی از رهبران سازمان مجاهدین خلق[منافقین] که از تهران به مشهد آمده بود، درخواست ملاقات کرده بود. او در کوران فریادها و اعتراضات مردم از زندان آزاد شده بود. آقای خامنهای را میشناخت. در جلسهای که آقایان هاشمینژاد و واعظطبسی هم حاضر بودند از دیدگاههای آقای خامنهای درباره حوادث روز پرسیده بود. در میان گفتوگوها وقتی واژه انقلاب بر زبان آمده بود، عضو برجسته سازمان رشته سخن را بریده با انکار و تعجب پرسیده بود کدام انقلاب؟ «ما شگفت زده شدیم و گفتیم همین انفجار مردمی متلاطم که میبینی! او گفت: من انقلاب نمیبینم. گفتم چشمهایت را بازکن تا در هر وجب از این سرزمین معنای واقعی انقلاب را ببینی.»
عضو برجسته سازمان مجاهدین خلق[منافقین] بر انکار خود اصرار ورزیده بود، چرا که بر بنیاد قالبهای مارکسیستی حاکم بر ذهن او، انقلاب میباید با جنگ گروههای مسلح مانند آنچه که در برخی از کشورهای آمریکای لاتین رخ داده بود، پیروز شود، ولاغیر. «ما از هم جدا شدیم او بر باور خود بود تا این که بین ما و او و بین او و ملت فاصله افتاد تا جایی که سر از پناهندگی به کشور عراق درآورد.»
شرح اسم (زندگینامه آیتالله سیدعلی حسینیخامنهای)، هدایتالله بهبودی، ویراست جدید، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، تابستان ۱۳۹۱.