حماسیترین مرد
امیر سرافراز ایران زمین
سوار خطر نوش فتح المبین
عقاب سفر کرده خاکیان
پرستوی نه بام افلاکیان
ملائک تو را تا خدا برده اند
ز غربت سوی آشنا برده اند
شقایق سرشت و شقایق تبار
حماسی ترین مرد این روزگار
تو را کوه ها آرزو می کنند
تو را قله ها جستجو می کنند
تو با عشق عهدی دگر داشتی
سفر در مدار خطر داشتی
به سوگ تو هر بید مجنون گریست
در آغوش اروند و کارون گریست
تو در دل حضوری دگر داشتی
دلی عاشق و شعله ور داشتی
خطر، گام های تو را دیده بود
که پیوسته بر مرگ خندیده بود
سفر کردی و ناگهان پرزدی
شهیدانه بر لاله ها سرزدی
به سوگ تو پروانه ها سوختند
و در شعله ات عشق آموختند
تو با منطق کربلا سوختی
که این گونه آتش برافروختی
تو چون منطق کربلا داشتی
چراغ شهادت برافراشتی