نخل واژگون


چو خورشید خاور ز نیلی حصار
پر افشاند بر دامن کوهسار
سر از بالش زر اندود افراشت صبح
فرو چید در کوره آه شب
شفق رایت سرخ، همراه شب
سحر خیمه زد بر پرندین پگاه
فلق ریخت خود در ایاغ نگاه
سپیده بر آمد چو باز سپید
بر این بام آبی، هماهنگ شید
دریغا، دریغا که ابری سیاه
بر آن روز روشن فرو بست راه
چو شد تیرگی چیره بر روشنی
همه روز شد، روز اهریمنی
چه روزی؟ که در چشم مردان راز
شبی گشت تاریک و مردم گداز
چه روزی؟ پریشان چو گیسوی شب
تب آلوده در چنبر موی شب
چه روزی؟ سیه چرده و رو سیاه
چو افعی که سر بر کشیده ز چاه
چه روزی، که اهریمن نابکار
ربود از بر ما دری شاهوار
ز بام زمانه صلا زد سروش
که ای وای ز این پهنه «صیاد» رفت
خداوند شمشیر و ارشاد رفت
به ترفند تا خصم حیلت‌گرش
به خون در کشید از ستم پیکرش
نشست از غروب سپهدار عشق
غباری بر آیینه بازار عشق
سپهدار در عرصه‌های نبرد
به جولان به آیین مردان مرد
یکی آهنین چنگ و دشمن شکن
ستیهنده بر باره اهرمن
امیری سرافراز و مینو نهاد
که در راه قرآن سر و تن نهاد
به نور خرد، مهر در سینه داشت
ز تقوی فروغی چو آیینه داشت
روانش خود بود و تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد ز خاک
دلیری هماورد راه امام
خداوند جاه و خداوند نام
سپرده دل و جان به لطف اله
به نیروی ارتش، بسیج و سپاه
شهیدا به درد تو گر سوختیم
به داغ تو چون لاله افروختیم
تو خورشید تابنده‌ای بی زوال
فروزنده چون چشمه‌های زلال
همای شهادت در آغوش توست
ردایی چو خورشید بر دوش توست
وطن بی تو رنگ دریغا گرفت
قرار از دل و طاقت از ما گرفت
تو را مرتبت روشن آن روز شد
که رهبر به داغ تو در سوز شد
چو زد بوسته بر پیکر پاک تو
از آن بوسه گلپوش شد خاک تو
کنون همچو طاووس مینو سرشت
بمان جاودانه به باغ بهشت
جوانمردانه مردا در این سرگذشت
به دریای خون آبم از سر گذشت
خداوند هستی تو را نام داد
ز شهد شهادت یکی جام داد
تو رفتی، ولی این دژ استوار
به جا ماند از گردش روزگار
اگر نخل شد واژگون، ریشه هست
اگر شیر نر کشته شد، بیشه هست