در كمين گل سرخ

Thumbnail Image 1
معرفی کتاب

عنوان: در کمین گل سرخ
نویسنده: محسن مؤمنی
ناشر: انتشارات سوره مهر
تاریخ نشر: چاپ یازدهم ۱۳۸۷

این کتاب به شرح زندگی شهید صیاد شیرازی، فرمانده نیروی زمینی ارتش می‌پردازد. این کتاب در ۵ بخش ارائه شده است. بخش اول این مجموعه از دوران کودکی تا پیروزی انقلاب اسلامی است. بخش دوم اختصاص دارد به رویدادهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا انتصاب وی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران. بخش سوم نیز نظر دارد به دوران فرماندهی نیروی زمینی تا عملیات مرصاد و پایان جنگ، همچنین بخش چهارم می‌پردازد به دو سال پایانی جنگ و سرانجام بخش پنجم شامل روزهای آخر قبل از شهادت و نحوه شهادتش به همراه متن پیام حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت شهادت ایشان و متن یادداشت ایشان پس از رحلت امام (ره) می باشد.
در مقدمه این اثر آمده است: درست فردای شهادت سپهبد صیاد شیرازی، دوست نویسنده‌ام «احمد دهقان» متنی در اختیارم گذاشت که پیاده شده چندین جلسه مصاحبه با آن شهید بود که از سوی دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری صورت گرفته بود. این متن دربرگیرنده خاطرات او از ابتدای انقلاب تا عملیات والفجر یک بود. از آن نوشته، احمد کتاب ناگفته‌های جنگ را درآورد و من هم خلاصه‌ای را برای نوجوانان بازنویسی کردم که شد کتاب خاطرات سال‌های نبرد و تقریباً در ایام اربعین شهید هر دو کتاب منتشر شدند.
نویسنده درباره آشنایی‌اش با شهید صیاد شیرازی می‌نویسد: تا آن روز من صیاد را هم در میدان جنگ دیده بودم و هم بعد از جنگ. وقتی که او شهید شد من نیز مانند همه مردم ایران غمگین و متأثر شدم. آن روزها من بیش از هر چیز تحت تأثیر منش خاضعانه و رفتار بی‌پیرایه او بودم، اما با خواندن این خاطرات دریافتم بزرگی او بیش‌تر از آن است که ما می‌دانیم و حق او بر گردن استقلال امروز ایران و در سرنوشت جنگ فراتر از آن است که به تعارف در مجامع و محافل گفته می‌شود. او به راستی قهرمانی است ملی و قابل افتخار.
این نوشته، با دو روایت نویسنده و خود شهید ارائه شده که روایت بخش‌های پیش از انقلاب از کتاب خاطرات سپهبد شهید صیاد شیرازی و بخش‌های مربوط به کردستان و سال‌هایی از جنگ از کتاب ناگفته‌های جنگ و بخش‌های پایانی جنگ از کتاب یادداشت‌های ویژه صیاد شیرازی انتخابش شده است. در غیر این موارد اگر از منبع دیگری نوشته‌ای و سخنی از شهید آمده مأخذ آن ذکر شده است. اما روایت نویسنده علاوه بر منابع یاد شده مبتنی است بر ساعت‌ها گفت‌وگو ونیز تحقیق و استفاده از منابع مکتوب قابل توجهی که فهرست بخشی از آن‌ها در پایان کتاب آمده است.
در قسمتی از بخش اول می‌خوانیم: شغل پدرش (صیاد شیرازی) ایجاب می‌کرد به شهرهای مختلفی منتقل شود و خانواده‌اش هر سال در شهر جدیدی باشند و با مردمان و فرهنگ و آداب مختلف آشنا شوند. علی، نوجوانیش را در شهرهای مختلفی گذراند، شاهرود، آمل، گنبدکاووس و... این مهاجرت‌های اجباری باعث شد او فردی خونگرم و زودجوش بار بیاید و همه جای ایران را سرای خود بداند.
در نوجوانیش به نظامی شدن علاقه وافری پیدا کرد، چنان که پس از طی کردن مقدمات در دانشکده افسری جزو نفرات اول شد و پس از نشان دادن لیاقتش به درجه ستوانی رسید، در زندگی‌نامه خود نوشت او که در ارتباط با انتخاب همسرش بود می‌خوانیم: «خدای متعال در زندگی دستم را خیلی گرفت. در بعد ازدواج، من در شهرستان‌های مختلف هم بودم، دنبال ازدواج هم بودم ولی هر کس معرفی می‌شد همان وضع ظاهرش را که می‌دیدم احساس می‌کردم نمی‌توانم با او زندگی کنم. این از جاهایی بود که نماز در زندگی من نقش ایفا می‌کرد چون فقط نماز را داشتم و آگاهیم محدود بود و معرفتم کم بود. این نماز همه جا مرا عجیب مراقبت می‌کرد. همین جا هم همینطور.
شهید صیاد شیرازی در ادامه این خاطرات در خصوص انجام این جستجو می‌نویسد: یادم افتاد در شهرستان خودمان پدرم یک موقعی پیشنهادی کرده بود که من آن موقع نپذیرفته بودم، گفتم می‌روم سراغ همان. او از بستگان خودم بود یعنی دخترعمویم بود چون آنجا که می‌رفتم آن چه که در ظاهر می‌دیدم حجاب بود.
لشکر ۸۱ آن روز، که علی جزو آن بود، مشکلات زیادی داشت که یکی از آن‌ها انحرافات اخلاقی بعضی از مسئولان و فرماندهانش بود. طبعاً در چنین فضای آلوده‌ای افراد متدینی مانند علی محدودیت‌های زیادی داشتند..
با این همه او هرگز ذره‌ای از عقایدش کوتاه نیامد. پیش از ازدواج که با دوستانش منزلی اجاره کرده بود یکی از اتاق‌ها فقط برای عبادت و مطالعه‌شان بود.
در اردوها و محیط کار پرسنل لشگر فراوان دیده بودند که هنگام نماز او سجاده‌اش را از کیف درآورده و در فضای باز روی زمین پهن کرده و سرگرم راز و نیاز با درگاه بی‌نیاز بود. به نقل از نوشته‌ حاضر همین یک رنگی و آزادمنشی او باعث شده بود که اغلب جوانان او را به عنوان همراز و تکیه‌گاه خود ببینند.
گفتنی است که او نیز گویی در مقابل همه خود را مسئول می‌دید و مهربانانه می‌کوشید آنان را از گرفتار شدن در دامگاه‌های فساد و تباهی بر حذر دارد. برای همین اغلب اوقات تعطیلی، او به پادگان و آسایشگاه‌های سربازان سر می‌زد و مدتی را با آنان می‌گذراند.
در ادامه مطالب فوق و با توجه به شخصیت والا و مذهبی او می‌خوانیم: روزی دو نفر از سربازان یگانش جلوش را گرفتند و گفتند: «جناب ستوان، شما با دیگران خیلی فرق دارید ما دیده‌ایم شما به اسلام خیلی علاقه دارید و نماز می‌خوانید ما از شما اجازه می‌خواهیم تا شب‌ها برای سربازها و درجه‌دارهای آتشبارمان یک ساعت جلسه معارف اسلامی بگذارید، علی فهمید آنان مطالعات زیادی از اسلام دارند. خیلی خوشحال شد و اجازه داد آنان فعالیت مذهبی کنند اما مواظب ضداطلاعات باشند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و درگیری با منافقین و انتصابش به فرماندهی نیروی زمینی سرهنگ صیاد شیرازی نگران حمله ارتش عراق به خاک ایران بود و باید مسئولان را از این طوفان بلایی که در راه بود آگاه می‌کرد. او نه الان که خود فرمانده ارشد منطقه بود و به زوایای آن تسلط داشت چنین اتفاقی را حتمی می‌دانست بلکه ماه‌ها پیش هم که سرگرد گمنامی بیش نبود (و بر اثر کفایت و لیاقت بیش از حدش ارتقاء درجه یافته بود) این خطر را احساس کرده بود و اصلاً چاره‌جویی برای پیش‌گیری از چنین حادثه‌ای بود که او و دوستانش را به کردستان کشانده بود (که در آنجا با نیروهای معاند و منافق جنگیده بود) نویسنده در دنباله این مطلب آورده است: راه‌ درازی آمده بود از لحظه ورود به مرکز به هر کس که از مقامات نظامی و سیاسی دست یافته بود اعلام خطر کرده بود و برای ایجاد قرارگاه‌های موقت عملیاتی در منطقه کمک گرفته بود. کار زیادی را در آن روز گرم تابستانی انجام داده بود و کار زیادتری را فردا در پیش رو داشت...
چرا که در یکی از عملیات‌ها، با تدبیر صیاد شیرازی و پایداری رزمندگان اسلام دامی را که دشمن برای فرزندان مردم ایران پهن کرده بود خود گرفتارش شد. ضدانقلاب که به محاصره افتاده بود، بعد از دادن تلفات زیادی، به زحمت توانست خود را از مهلکه نجات دهد...
خودش نوشته است: «حضور من آن روز در آن جا چیزی نبود جز لطف و خواست خداوند. چون فرمانده ستون در تماس‌های مکررش با من اصرار داشت دنبال کار خودم بروم و اطمینان می‌داد که آن‌ها بدون هیچ مشکلی مأموریتشان را انجام خواهند داد اما من قبول نکردم و درست هنگامی که به ستون‌ رسیدم که دیدم همه فرماندهان در کمین افتاده‌اند و ستون‌ بی‌فرمانده است توانستم ستون را هدایت کنم و از خطر نجاتشان بدهم جالب این بود که طرح مقابله با کمین دشمن در هنگام درگیری به ذهنم رسید و نتیجه آن شد که دشمن با تلفات زیاد عقب نشست.»
این یکی از معجزات دلی بود که خداوند به علی داده بود و فرماندهان دفاع مقدس معجزه بزرگتر این دل را در عملیات فتح‌المبین هرگز فراموش نخواهند کرد.
در بحبوحه جنگ تحمیلی با وجود خیانت‌های افراد خودفروخته و معاند و ضدانقلاب از جمله رئیس جمهوری وقت آن زمان (بنی‌صدر) شجاعانه می‌جنگید و افتخار کسب می‌کرد.
«بحبوحه‌ای که همه چشم‌ها به جبهه‌ها دوخته شده بود و مردم سخت در انتظار شنیدن اخبار پیروزی‌های ارتش و سپاه اسلام بودند...»
پس از انتصاب مجددش به فرماندهی نیروی زمینی، یکی از مهم‌ترین عملیات‌های پرافتخارش این بود که قول حمله بزرگی را به ملت داده بود. بعد از عملیات ثامن‌الائمه، انتظارات مردم و مسئولان از نیروهای مسلح بیشتر شده بود که این عملیات منجر به آزادسازی خرمشهر گردید.
به نقل از خود نوشت این شهید بزرگوار، «از زیباترین صحنه‌هایی که یادم هست وحدت و یکپارچگی قبل از عملیات بود...»
در خصوص خاطرات پس از آزادسازی خونین‌شهر، در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «از خرمشهر به اهواز ۱۶۵ کیلومتر راه بود ما وسیله‌ای هم نداشتیم تا اسرا را به عقب بفرستیم.
ب نیروهایی که در خط مقدم داشتیم، گفتیم که به صورت دشت‌بان و در یک صف در غرب جاده خرمشهر به اهواز بایستند تا این که وصل شوند به یکدیگر، سپس اسلحه‌های اسرا را گرفتیم و به آن‌ها فهماندیم فعلاً باید در جاده خرمشهر به طرف اهواز حرکت کنند.
در دنباله این مطلب آمده است: ظهر آن روز نیروهای ایران از سه طرف وارد خرمشهر شدند و در مسجد جامع به هم پیوستند. پرچم جمهوری اسلامی ایران، بر بام مسجد برافراشته شد و خونین شهر دوباره خرمشهر شد. در آن لحظه باشکوه که ساعت ۲ و بیست دقیقه بود. مردم ایران گوش به رادیو سپرده بودند که داشت اخبار فتوحات فرزندانشان را می‌گفت که ناگهان گوینده خبر به هیجان آمد و داد زد: شنوندگان عزیز، توجه فرمایید به خبری که هم‌اکنون به دست من رسید توجه فرمایید: خونین شهر آزاد شد.
ناگهان بانگ تکبیر و اشک شوق همه ایران در هم آمیخت. زمین و زمان به وجد آمد. همه از پیر و جوان و زن و مرد و... به خیابان‌ها ریختند و به شادی و شکرگزاری در مساجد پرداختند.
گفتنی است آن طور که ایران و بلکه همه جهان فکر می‌کردند، با آزادسازی خرمشهر جنگ تمام نشد. با این شکست پایه‌های حکومت صدام حسین لرزید و او تا آستانه سرنگونی پیش رفت. این را خبرگزاری‌های جهان اعلام کردند و سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و شوروی هم تأیید کردند.
در ادامه درگیری‌ها و همچنین با توجه به رشادت‌های شهید صیاد شیرازی نهایتاً برای بهره‌مندی جنگ از تجارب او، در تیرماه ۶۵ امام او را به عضویت شورای عالی دفاع منصوب کردند. معلوم نیست صیاد در چه وضعیت روحی و روانی به سر می‌برد که وقتی این حکم صادر شد آن شب در یادداشت‌های روزانه‌اش چنین نوشت.
«خداوندا! معترفم به اینکه همچنان ناتوانم در شکرگزاری و سپاس ولی ناامید نیستم به این که تو یاریم کنی و به قدرت و توانایی برسم که به لطف و عنایت تو فراموش نکنم که همه چیز در دست توست و آگاه باشم به این که هر چه بگویم، تو همه‌کاره‌ای بر خود نهیب زنم که خیلی بیش‌تر از این‌ها همه‌کاره‌ای.»
ار کناره‌گیری سرهنگ صیاد شیرازی از فرماندهی نیروی زمینی جنگ دو سال دیگر ادامه یافت.
نکته دیگر اینکه: او هر چند اکنون در کسوت فرماندهی نبود اما باز هم لحظه‌ای از دفاع مقدس و مسائل مربوط به آن غافل نبود او به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع در هر موردی که احساس مسئولیت می‌کرد وارد میدان می‌شد و دخالت می‌کرد، قسمت آخر این اثر می‌پردازد به نحوه شهادت این شهید بزرگوار و در صفحات انتهایی کتاب به پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در شهادت سپهبد صیاد شیرازی و همچنین یادداشتی از شهید صیاد شیرازی در بعد از رحلت امام (ره) پرداخته شده است.
به نقل از نویسنده: «امروز که بعد از سه سال کتاب این گونه سرانجام می‌یابد، اذعان دارم این همه زندگی سپهبد صیاد نیست بلکه ناگفته‌های زندگی او فراوان‌تر از آن است که در این جا آمده. مخصوصاً این که زندگی بعد از جنگ او کتاب مستقل دیگری را می‌طلبد که عمدتاً بر محور اخلاق و رفتار اوست و دارای درس‌های فراوان برای همه مقامات لشگری و کشوری و دیگر اقشار مردم که می‌کوشند به عهد خود وفادار بمانند.»
با این وجود کتاب حاضر ابعاد گسترده و مناسبی را از شخصیت و زندگی شهید صیاد ارائه می‌نماید.