درحال خواستگاری رفتن برای مسعودم بودیم که گفتند جوانی را منافقین در خیابان ترور کرده اند، خواستم بروم ببینم که چه خبر شده است اما دوستم نگذاشت؛ غافل از اینکه آن جوان، پسرم مسعود بود!
به گزارش پایگاه خبریتحلیلی هابیلیان (خانوادۀ شهدای ترور کشور) و به نقل از ایرنا، فاطمه فشاهی مادر شهید مسعود مخبر قمشه به مناسبت دهم دسامبر روز جهانی حقوق بشر نامه ای خطاب به زید رعد الحسین کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل با طرح این سوال که چرا فرقه تروریستی منافقین تنها پسرم را در روزی که برای خواستگاری او رفته بودم با فاجعه ای دردناک از من گرفتند؟، نوشته است و یک نسخه از آن را در اختیار خبرنگار حقوقی ایرنا قرار داده است.
متن نامه این مادر شهید به شرح زیر است:
عالیجناب، من فاطمه فشاهی سالها برای تعلیم و تربیت کودکان تلاش کردم تا نسلی را با آموزه ها و ارزش های انسانی پرورش دهم که آنها بتوانند بنیان های همزیستی با صلح و دوستی را در جامعه بشری تقویت نمایند.
من سه فرزند داشتم، دو دختر و یک پسر، دو دخترم ازدواج کرده بودند و تنها پسرم، مسعود با من زندگی میکرد و پدرش چندین سال قبل فوت کرده بود، مسعود، زمانی که درسش را تمام کرد به سربازی رفت. در آن زمان یکی از دوستانم دختری را برای مسعود معرفی کرد، اولش اینپا و آنپا می کردم که بروم یا نه. بالاخره به اصرار دوستم برای دیدن دختری که برای ازدواج با مسعود در نظر داشتیم راهی شدیم.
در راه از کنار پل سید خندان که می گذشتیم، گفتند در خیابان پالیزی کسی را ترور کردهاند. به دوستم گفتم برویم ببینیم چه شده است که نگذاشت و به خانه آن دختر رفتیم و او را دیدیم و صحبت های مقدماتی برای ازدواج صورت گرفت تا در جلسه بعدی مسعود را ببریم، غافل از اینکه همان کسی که در مسیر شنیدیم ترور شده است، پسرم بود. من در راه شادی فرزند و خانواده ام قدم گذاشتم در صورتی که دست های پلید و نیات شوم بساط شادی ما را با فاجعه ای دردناک به غمی ابدی مبدل کرد.
آن شب مسعود به منزل نیامد و من هنوز نمیدانستم چه شده، من معلم هستم، فردای آن روز هم که از سر کلاس برگشتم دیدم هنوز پسرم به منزل نیامده است، نگران شدم، نزدیک غروب بود ، یکی از دوستان نزدیکش آمد و گفت که تصادف کرده است. من همیشه میترسیدم، چون تنها پسرم بود و پدرش نیز سال ها پیش فوت کرده بود و مسعود تنها امید من در زندگی بود، در محله همه او را میشناختند چون در امور خیر و کمک رسانی به نیازمندان بسیار فعال بود، گفتند بیمارستان رسالت است، خواستم به دیدنش بروم که گفتند نه؛یکی از آشنایان نزدیکتان را بفرستید، شوهر خواهرم رفت، وقتی برگشت دیگر فهمیدم که پسرم را از دست دادهام، جسدش را هم نگذاشتند ببینم، گفتند، حالت بد میشود.
13 مهرماه 1360 بود که دفنش کردیم. من در ناباوری نظاره گر خاکسپاری تنها پسرم بودم، چگونه می توانستم به زندگی ادامه دهم؟ همه داراییام را بخشیدم، هر چه داشتم به بستگانم واگذار کردم، فکر میکردم دیگر پس از پسرم زنده نمیمانم که نیازی به این خانه و وسایل داشته باشم. زمان و زندگی برایم متوقف شده بود.
تا اینکه چهار سال بعد تماس گرفتند و گفتند که تروریستها را پیدا کردهاند، آنها سه نفر بودند به نام های محمد محمدی با نام مستعار شیرزاد، سیامک سعیدپور با نام مستعار اصغر و ناصر نیری که یکیشان که بیشترین تیر را به فرزندم شلیک کرده بود، در یک عملیات دیگر با خوردن سیانور خودکشی کرده بود، من را بردند و آن دو نفر دیگر را دیدم، آن دو ، ماجرا را اینگونه برایم تعریف کردند، به ما دستور داده بودند که برویم و یک کاسب را ترور کنیم، رفتیم آنجا و کاسب نبود. خبر دادیم، گفتند گشتی بزنید و هرکسی را توانستید، ترور کنید. ما با یک ماشین فیات در حال گشت زنی بودیم که یک موتوری را در خیابان آپادانا دیدیم و تا خیابان پالیزی دنبالش رفتیم... بعد سه تا تیر به طرفش شلیک کردیم، ناصر رفت پایین 2 تا تیر خلاص هم شلیک کرد.
تروریست ها گریه میکردند و میگفتند از دستور مافوق پیروی کرده اند. من نشسته بودم روبروی کسانی که همیشه میخواستم ببینمشان و بپرسم چرا پسرم را از من گرفتند؟ و حالا آنها روبرویم بودند و پاسخی جز اشک نداشتند، با ندامت و پشیمانی که دیدم آنها را نیز قربانی اهداف و نیات پلید و شوم تروریستی دیدم و از انتقام صرف نظر کردم، گفتم من داغ کشیدهام و نمیخواهم مادر دیگری داغ فرزندش را ببیند، مادر او مقصر نبود. نتوانستم در مقابل گریههای آن پسر تاب بیاورم، و او را بخشیدم، بعد احساس کردم که سبک شدهام، انگار چیزی راه گلویم را بسته بود و حالا راحتتر میتوانستم نفس بکشم. انتقام حس گزندهای است، آدم را میخورد. داغ پسرم و حس انتقام هر دو از درون مرا می خوردند. اگر نمیگذشتم شاید کابوسهایم بیشتر میشد، بخشیدم تا چرخه خشونت متوقف شود.
عالیجناب، 36سال است که دیگر پسرم در کنارم نیست. عکسش به دیوار خانه است و همیشه و هر روز نگاهش میکنم. داغ فراقش با من هست و فکر میکنم تا لحظهای که دیگر در این دنیا نباشم این داغ در درونم زنده خواهد بود و این سوال نیز دائم مرا آزار می دهد که چرا فرقه تروریستی منافقین پسرم را از من گرفت؟
امیدوارم نظام بین الملل حقوق بشر مکانیسمی در جهت پاسخگویی به اینگونه سوالات که راهی است در جهت تقویت و ارتقای حقوق بشر در جهان، ایجاد کند تا التیامی شود بر زخم دل هزاران مادر داغدیده در سراسر جهان.